چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#داش_آکل_شیرازی_چه_کسی_بود

داش آکل" لوطی مشهور شیرازی است که خصلت‌های جوانمردانه‌اش او را محبوب مردم ضعیف و بی‌پناه شهر کرده است پدر او یكی از ملاكین بزرگ فارس بود زمانیكه مرد همه ی دارائی او به پسر یكی یكدانه اش رسید. ولی داش آكل پشت گوش فراخ و گشاد باز بود، به پول و مال دنیا ارزشی نمی گذاشت، زندگیش را بمردانگی و ازادی و بخشش و بزرگ منشی میگذرانید. هیچ دلبستگی دیگری در زندگیش نداشت و همه ی دارائی خودش را به مردم ندار و تنگدست بذل و بخشش میكرد . داش آكل را همه ی اهل شیراز دوست داشتند. چه او در همان حال كه محله ی سردزك را قرق میكرد، كاری به كار زنها و بچه ها نداشت، بلكه بر عكس با مردم به مهربانی رفتار میكرد و اگر اجل برگشته ای با زنی شوخی میكرد یا به كسی زور می گفت، دیگر جان سلامت از دست داش آكل بدر نمیبرد. اغلب دیده میشد كه داش آكل از مردم دستگیری میكرد، بخشش مینمود و اگر دنگش میگرفت بار مردم را بخانه شان میرسانید همه ی اهل شیراز میدانستند كه داش آكل و كاكارستم سایه ی یكدیگر را با تیر میزدند(( شرح زندگی داش آکل توسط صادق هدایت در مجموعه سه قطره خون در سال 1311منتشر و جاودانه شد))
اما کاکارستم که گردن‌کلفتی ناجوانمرد است و به همین سبب، بارها ضرب شست داش آکل را چشیده، به شدت از او نفرت دارد و در پی فرصتی است تا زهرش را به داش آکل بریزد و از او انتقام بگیرد.

در همین حین، زمانی که حاجی صمد از مالکان شیراز می میرد، و داش آکل را وصی خود قرار می دهد. داش آکل، با اینکه آزادی خود را از همه چیز بیشتر دوست دارد، به ناچار این وظیفه دشوار را به گردن می‌گیرد. او با دیدن مرجان، دختر چهارده ساله‌ی حاجی صمد، به وی دل می‌بازد. اما اظهار عشق به مرجان را خلاف رویه‌ی جوانمردی و عمل به وظیفه‌ی خود می‌داند. در نتیجه، این راز را در دل نگه می‌دارد. در عوض، طوطی‌ای می‌خرد، و درد‌ دلش را به او می‌گوید.

از آن پس، داش آکل، قرق کردن سرِ گذر و درگیری با سایر لوطی‌ها و اوباش را ترک می‌کند و اوقات خود را صرف رسیدگی به اموال حاجی و خانواده‌ی او می‌کند.

بر این منوال، هفت سال می گذرد تا این‌که برای مرجان، خواستگاری پیدا می شود. داش آکل به عنوان آخرین وظیفه‌ی خود، وسایل ازدواج مرجان را فراهم می‌کند و او را به خانه‌ی بخت می‌فرستد.

همان شب، در حال نشستن داش آکل در میدان‌گاهی محله در حالی که مست است کاکارستم سر می رسد. با داش آکل یکی به دو می‌کند و در نهایت با او گلاویز می‌شود؛ و سرانجام، با قمه، زخمی‌اش می‌کند.

فردای آن روز، وقتی پسر بزرگ حاجی صمد بر بالین داش آکل می‌آید، او طوطی‌اش را به وی می سپارد و کمی بعد، می‌میرد.

عصر همان روز، مرجان قفس طوطی را جلوش گذاشته است و به آن نگاه می‌کند، که ناگهان طوطی با لحن داشی "خراشیده‌ای" می‌گوید: «مرجان... تو مرا کشتی... به کی بگویم... مرجان... عشق تو... مرا کشت.»


روحش شاد یادش گرامی باد


#چیستایثربی
@chista_yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig