@chista_yasrebi
امروز.29 آذر
#قصه_خوانی
#یلدا_خوانی
#چیستایثربی در دانشگاه
#تربیت_مدرس
قصه:یلدای ما بیست سال بعد
#منتشر_نشده
#چیستایثربی
#دانشگاه
امروز.29 آذر
#قصه_خوانی
#یلدا_خوانی
#چیستایثربی در دانشگاه
#تربیت_مدرس
قصه:یلدای ما بیست سال بعد
#منتشر_نشده
#چیستایثربی
#دانشگاه
برخی از عکسهای دیروز در دانشگاه تربیت مدرس و یلدا خوانی
قصه ای جدید از من
#یلدای_ما_بیست_سال_بعد
#چیستایثربی
عکسها
#دانشگاه_تربیت_مدرس
#قصه_خوانی
#یلدا
قصه ای جدید از من
#یلدای_ما_بیست_سال_بعد
#چیستایثربی
عکسها
#دانشگاه_تربیت_مدرس
#قصه_خوانی
#یلدا
@chista_yasrebiیلدا_خوانی
#قصه_خوانی دردانشگاه
#تربیت_مدرس
29 آذر 95
قصه ی جدیدم
#یلدای ما بیست سال بعد
#چیستایثربی
اکنون بخشی از قصه؛ در پیج رسمی اینستاگرام من
در این عکس کتاب جدیدم رامعرفی میکنم
#قصه_خوانی دردانشگاه
#تربیت_مدرس
29 آذر 95
قصه ی جدیدم
#یلدای ما بیست سال بعد
#چیستایثربی
اکنون بخشی از قصه؛ در پیج رسمی اینستاگرام من
در این عکس کتاب جدیدم رامعرفی میکنم
بخشی از قصه ی جدید من :
" یلدای ما ؛ بیست سال بعد "
دیشب در مراسم یلدا خوانی
" دانشگاه تربیت مدرس "
با سپاس از بانیان مراسم ؛ اساتید محترم ؛ و دانشجویان عزیز دانشگاه
#شبی_خوب
29 آذر 95
#بیستونهم_آذر_نودوپنج
یلدا ؛ شبی برای عاشقان است ؛ و آن یلدا ؛ با یلدا های دیگر ؛ فرق داشت...
قرار بود پس از سالها ؛ مردی را ببیند که دوستش داشت ؛ که تنها مرد زندگی اش بود ؛ که تنها منبع الهام نوشته هایش بود ؛ فرقش را صاف کرد ؛ نه !...کج بیشتر به او می آمد ؛ اما سفیدی موهایش بیشتر معلوم میشد ؛ چطور به فکرش نرسیده بود که ریشه های مویش را رنگ کند؟! ...اشکال نداشت...
حتما خود مرد هم موی سفید داشت ؛ بیست سال از آخرین قدم زدنشان در پارک گذشته بود...
دوباره فرقش را صاف کرد...خوشحال بود که این یلدا ؛ مثل بیست سال پیش ؛ میتوانستند راحت کنار هم باشند ؛ اینبار ؛ بی آنکه به کسی شناسنامه نشان دهند یا کسی به آنها شک کند !...
زیر شمشادها و کاجها قدم زدن ؛ فقط با او ؛ به کلاغها نگریستن ؛ فقط روی شانه ی او ؛
گریه کردن .... فقط مقابل او ! ...
با خجالت به مغازه ی دل و جگری رفتن ؛ فقط با او ....
یعنی میشد همه ی این خاطرات خوب ؛ دوباره تکرار شود ؟ خواب نبود؟!! ....
تا نیم ساعت دیگر ؛ مرد ؛ زیر همان کاج همیشگی ؛ منتظرش بود؟...قلبش میزد ؛ قلبش هنوز ؛ کم سن وسال بود ؛ یعنی میشد قلب مرد هم ؛ کم سن و سال مانده باشد ؟!...
بخشی از
#داستان_کوتاه
#یلدای_ما_بیست_سال_بعد....
که دیروز در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه تربیت مدرس خواندم .
فایل صوتی داستان را ؛ به محض دریافت ؛ در کانال رسمی ام میگذارم ؛ برخی از عکسها راهم در #کانال_رسمی و
#پیج_دوم گذاشته ام.
داستان ؛ کمی طولانیتر از آن است که اینجا یا کانال تایپ شود... و در مجموعه ی قصه های جدیدم ؛ زیر چاپ است...
فایل صوتی آن را تقدیم خواهم کرد.؛ انگار در دانشگاه تربیت مدرس بودید ؛ گرچه آنجا زیادی هیجان زده شدم و میکروفون ؛ چند باری داشت میافتاد !....
#چیستایثربی
#قصه_خوانی
#یلدا
#یلدا_خوانی
#داستان
#قصه
#تربیت_مدرس
#شب_یلدا
#نویسنده
#مدرس
#یثربی_چیستا/اینستاگرام
" یلدای ما ؛ بیست سال بعد "
دیشب در مراسم یلدا خوانی
" دانشگاه تربیت مدرس "
با سپاس از بانیان مراسم ؛ اساتید محترم ؛ و دانشجویان عزیز دانشگاه
#شبی_خوب
29 آذر 95
#بیستونهم_آذر_نودوپنج
یلدا ؛ شبی برای عاشقان است ؛ و آن یلدا ؛ با یلدا های دیگر ؛ فرق داشت...
قرار بود پس از سالها ؛ مردی را ببیند که دوستش داشت ؛ که تنها مرد زندگی اش بود ؛ که تنها منبع الهام نوشته هایش بود ؛ فرقش را صاف کرد ؛ نه !...کج بیشتر به او می آمد ؛ اما سفیدی موهایش بیشتر معلوم میشد ؛ چطور به فکرش نرسیده بود که ریشه های مویش را رنگ کند؟! ...اشکال نداشت...
حتما خود مرد هم موی سفید داشت ؛ بیست سال از آخرین قدم زدنشان در پارک گذشته بود...
دوباره فرقش را صاف کرد...خوشحال بود که این یلدا ؛ مثل بیست سال پیش ؛ میتوانستند راحت کنار هم باشند ؛ اینبار ؛ بی آنکه به کسی شناسنامه نشان دهند یا کسی به آنها شک کند !...
زیر شمشادها و کاجها قدم زدن ؛ فقط با او ؛ به کلاغها نگریستن ؛ فقط روی شانه ی او ؛
گریه کردن .... فقط مقابل او ! ...
با خجالت به مغازه ی دل و جگری رفتن ؛ فقط با او ....
یعنی میشد همه ی این خاطرات خوب ؛ دوباره تکرار شود ؟ خواب نبود؟!! ....
تا نیم ساعت دیگر ؛ مرد ؛ زیر همان کاج همیشگی ؛ منتظرش بود؟...قلبش میزد ؛ قلبش هنوز ؛ کم سن وسال بود ؛ یعنی میشد قلب مرد هم ؛ کم سن و سال مانده باشد ؟!...
بخشی از
#داستان_کوتاه
#یلدای_ما_بیست_سال_بعد....
که دیروز در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه تربیت مدرس خواندم .
فایل صوتی داستان را ؛ به محض دریافت ؛ در کانال رسمی ام میگذارم ؛ برخی از عکسها راهم در #کانال_رسمی و
#پیج_دوم گذاشته ام.
داستان ؛ کمی طولانیتر از آن است که اینجا یا کانال تایپ شود... و در مجموعه ی قصه های جدیدم ؛ زیر چاپ است...
فایل صوتی آن را تقدیم خواهم کرد.؛ انگار در دانشگاه تربیت مدرس بودید ؛ گرچه آنجا زیادی هیجان زده شدم و میکروفون ؛ چند باری داشت میافتاد !....
#چیستایثربی
#قصه_خوانی
#یلدا
#یلدا_خوانی
#داستان
#قصه
#تربیت_مدرس
#شب_یلدا
#نویسنده
#مدرس
#یثربی_چیستا/اینستاگرام
#قصه_خوانی
#آنلاین
همراه با نقدو بررسی قصه
یک شب در میان
خوانش قصه ؛ و شب بعد نقد قصه ؛ در کانال فرهنگ دوستان من
#چیستا_وان
امشب
قصه ای از
#لیون_تولستوی
#نویسنده_شهیر_روس
خالق
#آناکارنینا و......
هم اکنون
آدرس⬇️
@chista_1
کلیک کنید و در صورت علاقه ؛ جوین شوید....
کانال چیستا_وان ؛ صرفا برای علاقه مندان راستین هنر و ادبیات است⬇️
@chista_1
#آنلاین
همراه با نقدو بررسی قصه
یک شب در میان
خوانش قصه ؛ و شب بعد نقد قصه ؛ در کانال فرهنگ دوستان من
#چیستا_وان
امشب
قصه ای از
#لیون_تولستوی
#نویسنده_شهیر_روس
خالق
#آناکارنینا و......
هم اکنون
آدرس⬇️
@chista_1
کلیک کنید و در صورت علاقه ؛ جوین شوید....
کانال چیستا_وان ؛ صرفا برای علاقه مندان راستین هنر و ادبیات است⬇️
@chista_1
باشهین عزیز و همیشه مهربان
#قصه_خوانی_چیستایثربی
#شهر_کتاب_مرکزی
#هفت_خرداد96
#دوست_همراه
قبل از شروع برنامه
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
#قصه_خوانی_چیستایثربی
#شهر_کتاب_مرکزی
#هفت_خرداد96
#دوست_همراه
قبل از شروع برنامه
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
@chista_yasrebi_official
در مجمع عشاق و
#کتابدوستان
#اهل_مطالعه
#کتاب_کاغذی
#قصه_خوانی_چیستایثربی
شهرکتاب مرکزی
شبی به یاد ماندنی
کتاب خوانهای واقعی ؛ کتاب میخرند ؛ دانلودی
موقتیست!
#چيستایثربی
در مجمع عشاق و
#کتابدوستان
#اهل_مطالعه
#کتاب_کاغذی
#قصه_خوانی_چیستایثربی
شهرکتاب مرکزی
شبی به یاد ماندنی
کتاب خوانهای واقعی ؛ کتاب میخرند ؛ دانلودی
موقتیست!
#چيستایثربی
💙💙💙
چند روز است پشت در ایستاده ام ؛
به امید اینکه باز کنی...
باز کن !
من به تو امید بسته بودم
تو
خندیدن را به من یاد دادی ،
و نترسیدن را ...
از تو من ؛ بد نگفتم ...
تو را کسی نمیشناسد به جز من !
از این زمانه بد گفتم...
باز میکنی ؟
#رمان
#داستان
#قصه
نام داستان #کتاب
#نداشتن
#قصه_خوانی
#رمان_خوانی
#داستان_خوانی
قسمت بعدی
#قسمت_سیزدهم_نداشتن
کانال تلگرام
واتساپ
ادمین تلگرام
@ccch999
#موسیقی
#عشق
#بیگناهی
#متهم
#باتو
#ابی
#ابراهیم_حامدی
#سریال
#فرد_مظنون
#کلیپ و
#نویسنده اثر
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/chistayasrebiofficialpage/p/CY-GGseKiuI/?utm_medium=share_sheet
چند روز است پشت در ایستاده ام ؛
به امید اینکه باز کنی...
باز کن !
من به تو امید بسته بودم
تو
خندیدن را به من یاد دادی ،
و نترسیدن را ...
از تو من ؛ بد نگفتم ...
تو را کسی نمیشناسد به جز من !
از این زمانه بد گفتم...
باز میکنی ؟
#رمان
#داستان
#قصه
نام داستان #کتاب
#نداشتن
#قصه_خوانی
#رمان_خوانی
#داستان_خوانی
قسمت بعدی
#قسمت_سیزدهم_نداشتن
کانال تلگرام
واتساپ
ادمین تلگرام
@ccch999
#موسیقی
#عشق
#بیگناهی
#متهم
#باتو
#ابی
#ابراهیم_حامدی
#سریال
#فرد_مظنون
#کلیپ و
#نویسنده اثر
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/chistayasrebiofficialpage/p/CY-GGseKiuI/?utm_medium=share_sheet
🙃🙃🙃🙃🙃
و او هنوز هم میدود و عجله دارد به گریختن
و من هنوز عاشقش...
اما دیگر مرا پای دویدن نیست!
بیست و هشت سالگی ام ؛ باردار شدم
اما دیگر بیست و هشت ساله نیستم!
او میدود
به ابرها و افقهای باز میگریزد
و من
میان کوچه زمین خورده ام
جا مانده ام
حتی دیگر صدا ندارم
که صدایش کنم.....
و شاید این
رسم زندگی است
بااحترام
به همه #مادران و #فرزندان
بخصوص
#دختران
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#قصه
#داستان_کوتاه
#کتابخوان
#کتابخوانی
#قصه_خوانی
https://www.instagram.com/reel/Cq6VAA5uDDA/?igshid=MDJmNzVkMjY=
و او هنوز هم میدود و عجله دارد به گریختن
و من هنوز عاشقش...
اما دیگر مرا پای دویدن نیست!
بیست و هشت سالگی ام ؛ باردار شدم
اما دیگر بیست و هشت ساله نیستم!
او میدود
به ابرها و افقهای باز میگریزد
و من
میان کوچه زمین خورده ام
جا مانده ام
حتی دیگر صدا ندارم
که صدایش کنم.....
و شاید این
رسم زندگی است
بااحترام
به همه #مادران و #فرزندان
بخصوص
#دختران
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#قصه
#داستان_کوتاه
#کتابخوان
#کتابخوانی
#قصه_خوانی
https://www.instagram.com/reel/Cq6VAA5uDDA/?igshid=MDJmNzVkMjY=