چیستایثربی کانال رسمی
6.39K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
تیر ۷۴ بود که این نامه آمد و اینگونه
قبل از ازدواجم ، در اوج موفقیت و
جوانی! ،
#چیستا_یثربی شدم...
.

آنموقع سردبیر برنامه رادیویی #شب_بخیر_کوچولو
و سه برنامه دیگر رادیو و #معاون ادب و هنر مجله ی #سروش هفتگی بودم که این نامه از #حراست آمد.... .

کاملا ناگهانی و بی مقدمه !
. ... .و داشتم
#هیات_علمی میشدم که جلویش را گرفتند!
.

استاد #قیصر_امین_پور باعصبانیت به آنها زنگ زد و گفت :
. این دختر ، سادات است، همیشه شاگرد اول ما بوده !...
.
.
. بارها جایزه فجر و خارجی گرفته...
.چه گناهی کرده؟!
.

جواب درست ندادند. بهانه های بیهوده، مثل اسم خاصم( چیستا= به معنای دانایی در فارسی اصیل را
آوردند)و بهانه های بیهوده دیگری که استاد به من‌ نگفت ، ولی بیشتر عصبانی شد... همان چیزهایی که باعث شد خودش هم چند سال بعد از من ، سردبیری سروش نوجوان را که طبقه ی پایین دفتر ما بود ، فراموش کند و آنجا را ، با آن همه زحمتی که برایش کشیده بود ، با دلشکستگی رها کند..‌‌.
.
.
.
به خانه رفتم...
. . چند ماه بعد ازدواج کردم ، .
. #هفتادوشش ،
دخترم به دنیا آمد....
عهد کردم زندگیم را وقف قداست #قلم کنم و کردم... .
.

حاصلش حدود ۹۷ کتاب پژوهش ،تالیف و ترجمه است...
عهد کردم یک روز #پستچی را بنویسم و نوشتم.... من هرگز در کشورم وجود نداشتم...
نویسنده، نمایشنامه نویس،فیلمنامه نویس و دکترای #روانشناس بودم ...
مدام از همه جا
#حذف میشدم.....
.
و باز پایداری نشان میدادم ، مینوشتم و بی هیچ #شغل_دولتی کار میکردم.

هنوز هم حدفم میکنند و تا‌ بتوانند بایکوتم میکنند...
.

نامه را نمیخواستم انتشار دهم.

امروز چیزی پیش آمد ، تصمیمم عوض شد..
شاید یاد ناسزاهایی افتادم که زمان انتشار رمان #پستچی در اینستاگرام ، از افراد به ظاهر دوست ، خانواده ، همکار ، و برخی اکانتها.... در فضای مجازی میشنیدم !.... .
.چیزی نبود که از ترس ، به من نسبت نداده باشند! .
حتی آشنایان...
.
.
.
و برخورد امروز مدیر ‌#تاتر فجر ، مدیر #خانه_تاتر و مدیر مرکز هنرهای نمایشی که مرا یاد آن روزها میاندازد.. .
.
.
چند کیلو "اس ام اس" و نامه جمع کرده ام.‌‌..😶
.
.این نامه را به دیوار خانه قاب کرده ام ، که این #جفا یادم نرود...
.
یادم نمیرود.

نه من و نه خدا.... .

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا

دکتر
#نویسنده
#روانشناس
#سردبیر
#سرپرست_خانواده

#مجله_سروش
#صداسیما
#رادیو
. .

#دادخواهی
ستم
#پایداری
ایمان به حقیقت
ماه همیشه پشت ابر نمیماند.
#ممنوع_الکاری بیدلیل .

#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
. .
.
.

https://www.instagram.com/p/ByC1eouFMVC/?igshid=1xeq86ejskm3p
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#مینیمال


#شب_بیداری
خشونت کلمه
عطوفت کلمه
وسواس کلمه

وقتی صدایت ، به جز کلمات ، به جایی نمیرسد

#بیداری ....

#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#شب_بخیر_کوچولو
#شاعر_ترانه_تیتراژ : #مصطفی_رحماندوست
#سردبیر_برنامه :/ پنج سال
#چیستایثربی


خیلی جوان بودم که نوشتن برای کودکان را شروع کردم. خودم ؛ هنوز کودک بودم..اما یکی از خاطرات خوب زندگی ام ؛
#جوانترین_سردبیر_رادیو
آن هم
#یک_دختر_خانم
بود....
#چیستایثربی
به عنوان
#اولین_سردبیر
#شب_بخیر_کوچولو



به پیشنهاد
#شاعر_خوب و رییس گروه کودک رادیو در آن دوران ؛ آقای
#ساعد_باقری
به دلیل شعرها و دکلمه هایم ؛
چند بار برای شعر خوانی به رادیو دعوت شدم و همان ایام ؛ به پیشنهاد جناب ساعد باقری ؛ در اوج ناباوری به یک دختر هجده ساله؛

#سردبیری
#شب_بخیر_کوچولو
پیشنهاد شد!



تیمم را تشکیل دادم و شروع به کار کردم.آن تیم ؛ امروز ؛ هر کدام وزنه ای در ادبیات کشور شده اند....یکروز با اجازه ی خودشان؛ چند تایشان را نام میبرم....

آن موقع؛ همه ؛ هم سن بودیم....

خوشحالم که
#اولین_بانوی_سردبیر
#شب_بخیر_کوچولو بودم


#خوشحالم برای بچه ها؛
#قصه مینوشتم و کار میکردم و اکنون هم گروه قصه خوانی برای کودکان#کار و #خیابان دارم....


و خوشحالم که اولین همکاری من با
#صداوسیما با
#شب_بخیر_کوچولو
بود.....
همراه صدای آسمانی
#مریم_نشیبا ی عزیز
#بدعتی که در قصه گویی متفاوت ؛ قبل از خواب ؛ برای بچه ها ؛ گذاشتیم ؛

#اولین_قصه_های_متفاوت_کودکان

بعد از
#انقلاب


و آن همه خاطرات خوب از تیمم ؛ در
#شب_بخیر_کوچولو
و
افتخار میکنم , سالها بعد که برای دخترم ؛ قصه میگفتم ؛ او

#شب_بخیر_کوچولو ؛ گوش نمیداد ؛
#مرا_گوش_میداد.....


#اولین_دوشیزه_سردبیر_رادیو
#شب_بخیر_کوچولو
#چیستایثربی

یادی کنیم...

@chista_yasrebi


#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#شهرزاد قصه میگفت تا از مرگ جان به در ببرد؛ و من آنها را میخواندم به امید این که بمیرم.

#بیضایی؛ شب هزار و یکم
#نمایشنامه
#شب_هزار_و_یکم
#داستان_کوتاه
#سیب
#نویسنده
#چیستا_یثربی

تقدیم به همه آنها که هنوز به #عشق باور دارند.
#داستان
#سیب

روزی روزگاری یک زن در دنیا بود که هیچکس را نداشت.

پیش خدا از تنهایی اش شکایت برد.

خدا به او گفت :

پنج‌ سیب از شاخه درخت حیاطت ، بچین و به نیت پنج آرزوی خیر ، به پنج نفر هدیه کن.

زن سیبها را چید.
حالا فقط مانده بود به چه کسی آنها را بدهد.

کسی را‌نمیشناخت و میترسید اگر به خیابان برود و سیبها را به
غریبه ها تعارف کند ، از اونپذیرند.

آخر چه کسی، نذرِ سیب میکند؟!

زن باخودش گفت :
من که خجالت میکشم سیب به کسی دهم... کسی قبول نمیکند.مطمئنم!

بهتر است پاکت سیبها را در یک مغازه یا سوپر جا بگذارم و بروم....

بالاخره کسی پیدا میشود که آنها را بردارد.

زن با این فکر ؛ به مغازه ی دوردستی در محله ای دیگر رفت.
جایی که کسی او را نمیشناخت.

وارد مغازه شد.
دو سه مشتری داخل سوپر بودند.

زن جنسهایی را که میخواست برداشت. یک بسته نمک ؛ یک‌بسته نان و یک‌ جعبه ماست.

آنها را حساب کرد.
.

اما پاکت سیب را که روی زمین ، زیر پایش گذاشته بود، برنداشت و از مغازه بیرون رفت.

به خانه که رسید؛ آهی از سرِ آسودگی کشید و گفت :
خدا را شکر!

هم نذرم ادا شد ، هم آبرویم نرفت‌...
اگر پاکت‌ سیبها را جلوی مردم میگرفتم و بر نمیداشتند ، خیلی خجالت میکشیدم.


همان موقع در زدند.
آقایی از پشتِ آیفون گفت:ببخشید خانم، بسته تونو آوردم!

زن با تعجب گفت : من بسته ای ندارم!
مرد گفت : چرا... آدرس شما روش نوشته شده.

زن با تعجب لباس پوشید و دم در رفت.
.پاکت سیب در دست مرد بود.
زن با ترس و شگفتی به آن خیره شد.

مرد گفت :
سلام. ببخشید...این پاکت که سیبها توشه، آدرس شما رو داره...
من تو مغازه داشتم خرید میکردم، دیدم شما رفتید ؛ اماپاکتتونو جا گذاشتید!

زن یادش آمد که سیبها را در پاکتِ یکی از خریدهای اینترنتی اش گذاشته بود و یادش رفته بود که آدرسش، روی آن است!

آمد بگوید : این سیبها مال من نیست.

اما دو جرقه مثل دو ستاره ، در شب تیره، آتشش زدند.
چشمان مرد ، مثل دو خورشید تابان ، میدرخشید.
چشمان مرد ، انگار سلام میداد؛ حال میپرسید ؛ دلداری میداد.‌‌..

زن نمیدانست چه بگوید.
لال شده بود.
نگاهش را زمین انداخت.

حتی سالها بعد، وقتی مرد، این ماجرا را برای نوه هایشان ؛ تعریف میکرد ، زن از خجالت نگاهش را زمین میانداخت.
اما در قلبش ، خداوند لبخند میزد.
#چیستایثربی
#چیستا

#موسیقی
#افسانه
#امین_الله_رشیدی
#کلیپ
#سکانس
#فیلم
#همجنسگرایی
#دایره_مینا
#عزت_الله_انتظامی
#سعید_کنگرانی
#غلامحسین_ساعدی

#شب_آرزوها
https://www.instagram.com/p/CLck0KnlEr_/?igshid=13q3g00z94f44
#عباس_کیارستمی
#فیلمساز
.
#خاطرات
#جملات

روحش شاد

#دین
#مذهب
#خدا
#آزادی
#آزادی_انتخاب

#حریم_خصوصی
#رابطه_قلبی

پس برای همین ، ما نسل اندر نسل؛ در انواع گزینشها رد شدیم !🙄😶😏

....
یادم است در گزینش #رادیو یک آقایی به من گفت ؛ #نماز رو‌نمایشی بخون ببینم ؛ با وضوء...

اوایل #دهه_هفتاد بود.

گفتم: ببخشید ، شما حتی به من نگاه‌‌ نمیکنید!
آنوقت میخواهید #نمایش نماز را بازی کنم؟!

آستینهایم را برای وضوی نمایشی بالا بزنم و مقابل شما ؛ رکوع و سجود کنم؟!
هرگز !

او در جا ردم کرد.
در واقع از اتاق ؛ بیرونم کرد...

سردبیر #شب_بخیر_کوچولو بودم و قرار بود #تهیه_کننده شوم.

از فردا داخل سازمان هم ، راهم ندادند!
شاید قسمت؛ چنین بود و قسمت خجسته ای بود.

گرچه استاد #قیصر_امین_پور ، به هسته مرکزی حراست ، نامه ی #اعتراض آمیز نوشت، اما توجهی نشد !

متن اخراجم از هسته مرکزی #گزینش ؛ در همین پیج آمده است.
#پستهای_قبل

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا

#سردبیری

#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#freelancer
https://www.instagram.com/p/CNwUtEGlakT/?igshid=nqfk8fx4t0wp
برای همین
هرگز نمیتوانم جوک‌ بگویم
هرگز نمیتوانم به جوک‌ بخندم !

و شیوه نوشتنم در #تاتر و #سینما
#طنز_تلخ اجتماعی است.

مثل شنیدن خبر حاملگی سیده خانم با بازی بانو #گوهرخیراندیش ؛ در
#فیلم_سینمایی #دعوت به نویسندگی من و کارگردانی #حاتمی_کیا

که سیده خانمِ مومنه ؛ در قبرستان ؛ موقع خاکسپاری همکلاسی سابقش؛ موبایلش ؛ ناگهان زنگِ آهنگ اندی میخورد!😂

و در پنجاه و چند سالگی ، مقابل دخترانش میفهمد حامله است!

پنج شش دختر بزرگ ؛ که یکیشان بچه ی اولش را تازه حامله است و دیگری ؛ باردار نمیشود و برای همین ، ناراحت است !

من اینگونه ؛ همه ی معضلات را بیان میکنم !

و اتفاقا بسیار سخت است !😟

آنهایی که #نمایش
#کارناوال_با_لباس_خانه ی
مرا دیده اند ؛ میدانند‌...
و نمایشهای دیگرم را 👇

مثل
#حیاط_خلوت
#زنی_که_تابستان_گذشته_رسید
#شب
#بادها_برای_که_میوزند
#هتل_عروس
#برخورد_نزدیک_از_نوع_آخر
#یک_صبح _کوچک
که مردم نمیدانستند بخندند یا گریه کنند!

و....

همه #طنز_تلخ ....

این روزها ؛ هر چه میبینم و میخوانم ؛ طنز تلخ است....

کمی #بخندیم !

#جملات
#زاشا_ممت

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

جامعه ی مااز شدت درد؛ به سمت کمدی سیاه پیش میرود.

@chisayasrebiofficialpage
#ChistaYasrebi
https://www.instagram.com/p/CV8kHXKsAGf/?utm_medium=share_sheet
مرسی
#دوست دیرین

من دوستانی دارم که مستحق عظیم ترین دعاها هستند‌ ؛
و بزرگترین اجابتها

شما هم دارید....

خدا را شکر .....

#چیستا_یثریی
#چیستایثربی
#چیستا
.

#قدر
#شب_قدر

#غم
#دلشکستگی
#دلتنگی
.
.
https://www.instagram.com/p/C5Rktpmxe39/?igsh=NTdxdzZ1dm12c3k0