فقط قسمت اول #استاد_اقاقیا را اینجا در کانال رسمی
آوردم.
که بدانید از #سینما_رکس و انقلاب شروع میشود و طبق جریان سال ذهن. زمان راجلو عقب میبرد و خاطره چهل و خرده ای زندگی ما ایرانیان.،در همه جای جهان است که در خلال آن طنز تلخ زیادی میخوانید و میخندید...😂😁☺
.مثلا قسمتبعدی مربوط
بهانتخاباتاست....
رمان بسیار
#عاشقانه ای است
و به استادم
دکتر
#قیصر_امین_پور تقدیم کرده ام
اینقسمت اول اینجا استثناء اورده شد😉
دیگر باقی اش نماید
مگر در کانال خاص خودش
در تلگرام و واتساپ
کانال خصوصی دارد
هنوز کتاب نشده!
اگر بقیه اش را دوست دارید بخوانید
ادمین کانالش این است✋👇👇👇👇👇
تماس کتبی بگیرید
پیام دهید
سپاس
#چیستا
@ccch999
مرسی
#چیستا_یثربی
#چیستایثریی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
آوردم.
که بدانید از #سینما_رکس و انقلاب شروع میشود و طبق جریان سال ذهن. زمان راجلو عقب میبرد و خاطره چهل و خرده ای زندگی ما ایرانیان.،در همه جای جهان است که در خلال آن طنز تلخ زیادی میخوانید و میخندید...😂😁☺
.مثلا قسمتبعدی مربوط
بهانتخاباتاست....
رمان بسیار
#عاشقانه ای است
و به استادم
دکتر
#قیصر_امین_پور تقدیم کرده ام
اینقسمت اول اینجا استثناء اورده شد😉
دیگر باقی اش نماید
مگر در کانال خاص خودش
در تلگرام و واتساپ
کانال خصوصی دارد
هنوز کتاب نشده!
اگر بقیه اش را دوست دارید بخوانید
ادمین کانالش این است✋👇👇👇👇👇
تماس کتبی بگیرید
پیام دهید
سپاس
#چیستا
@ccch999
مرسی
#چیستا_یثربی
#چیستایثریی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
بقیه از پارت اول☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️
گفتم : چه بهتر....من دوست دارم شوهرم ؛ ازم خیلی بزرگتر باشه!
اونا میگن من رختخوابمو گاهی خیس میکنم...
تو خواب ،حرف میزنم؛ دندون قروچه میرم.جامو تو اتاق انباری میندازن ؛ باز صدای دندون قروچه مو میشنون....
میگن من تا سه سالگی حرف نمیزدم.بعدم ناقصم!
...
گفت : چه نقصی؟!
گفتم : قول میدی به کسی نگی؟
گفت : قول ! قول مقدس آتشنشانی...
گفتم: بگو جون نازی و کاظم...دو قلوهای منن...
گفت : جون نازی و کاظم!
آهسته؛ پای جورابدارم را؛ از روی پای بدون جورابم برداشتم.
انتظار داشتم مثل همه؛ عقب تر بنشیند ؛ یا مثل فامیل و دوستان؛ وحشت کند!
یا رنگش بپرد...
اما رفتارش عادی بود.
گفت خب چیه؟ ...یه انگشتت از روی پات در اومده....آدم که نکشتی!
گفتم: همه بهم میگن دخترِ شیطان !
میگن پای دختر شیطان این شکلیه....
بدم میاد اینو میگن.
گفت:
شیطان کِی زن گرفت؛ کِی بچه دار شد ، ما نفهمیدیم؟
و لبخند شیرینی زد.
بعد ، دست خودش را مقابلم باز کرد، چهار انگشت داشت!
گفتم : پس آخریش کو؟
گفت : تو یه عملیات قطع شد!
مهم نیست .من کارمو دوست دارم و ادامه میدم....مهم دل خود آدمه که باید از زندگیش لذت ببره !
گفتم: پس شاید من و تو فامیلیم!
گفت : آره....کی میدونه؟!
حالا این خوشگلا رو ؛ به من معرفی میکنی؟
گفتم : این نیلوفره؛ شعر میگه...خواننده ها ؛ شعراشو میخونن....
مثلا تمام شعرای عارف؛ مال نیلوفره...
ابندومی ؛ کاملیاست.
عاشق بحث و سیاست و دیده شدنه....خوشگله ، نه؟!
موهاش خوشگله؛ اما همه ی عروسکام باش بدن ؛ نمیدونم چرا !...
این ثمینه است.درسخون گروهمونه....اماحیف ؛ جز درسش ؛ هیچوقت با من حرف نمیزنه....
این شهره ست...دگمه شو بزنی، برات اواز انگلیسی میخونه.
داییم از امریکا آورده.... مژه هاش واقعیه!
همه بهش حسودی میکنن....اخه همه جاش انگار واقعیه... انگشت پاش هم، ناقص نیست... بهش حسودیم میشه...
کریم داشت با دقت گوش میداد
که پدرم از بالکن داد زد :
هِی مردک ! با دختر من چه کار داری...گمشو از اینجا !
کریم هول کرد گفت:
هیچی آقای دکتر...
دنبال جورابش میگشتیم
پدرم سرخ شد ؛ باخشم گفت :
پس پاشو دیدی؟!.... چه شکر خوریا !.....
اگه یه جا، فقط بگی پای دختر من ؛ شبیه پای جنه ، خودم میکشمت!
کریم گفت: خیلی از فرشته ها پاهاشون این شکلیه... جن چیه؟!
و از جایش بلند شد
گفت: بچه ها زیادن.
کمکتون میکنن خونه تمیز شه .من دیگه باید برم .
جلوی پدرم نمیتوانستم بگویم :
"پس با من ازدواج نمیکنی؟!
بابغض گفتم:
"پس اونکار رو با من نمیکنی؟"
این حرف من، پدرم را عصبی تر میکرد.
مرد جوان؛ سرخ شد.
پدرم کمربندش را در آورد و از پله های بالکن به سمت حیاط دوید و گفت:
الان پلیس خبر میکنم، مردک مریض!
دختر من از این حرفها ، بلد نبود...میخواستی باش چیکار کنی؟!
گلاویز شدند...
من ترسیده بودم و فقط پشت هم داد میزدم :
آقا کریم ؛ با من اون کار رو نمیکنی؟
با من اونکار رو نمیکنی؟!همون که گفتی اگه همسن بودیم، میکردی؟!
باز منظورم " ازدواج " بود!
همسایه ها جمع شده بودند.
این اولین روزی بود که تمام محل مرا دیدند، شناختند و دیگر از یادشان نرفتم.
کریم چند سال بعد ؛ در جریان عملیات سینما رکس آبادان؛ به خاطر نجات جان مردم ؛ از دنیا رفت.خفه گی با دود در سینما و سوختگی.
.
یک روز، تصادفی خبر را از مادرم شنیدم ...
داشت به مادر بزرگم میگفت.مادر بزرگم فاتحه ای برایش خواند.
گفتم:
پس اخرش هم ؛ با من ؛ اون کار را
نکرد! طفلکی اون، طفلکی من...
منظورم همان "ازدواج "بود.
ولی مادر که نمیدانست موضوع چیست؛ فقط گفت:
بابا ؛ تو رو باید ببرن بیمارستان روانی والله!
داره انقلاب میشه!
همه چیز درست میشه...
از شرِ سرمایه داری خانواده پدرت راحت میشم....
کتابهام مجوز میگیره!
کارگرا به سر و سامونی میرسن
من دلم میخواد برگردم دانشگاه...
مادرم عاشق پزشکی بود!
من گفتم :
مامان؛ راستی فامیل واقعی کریم، چی بود ؟
مادرم با تعجب نگاهم کرد وگفت :
_کریم؟
کدوم کریم؟!
و رفت که شبنامه ای بنویسد.
این ایام ؛ همه ی ذوقش همین بود.
سه سال بود از کریم آقامون بیخبر بودم.
و حالا اینطوری؟!
رسمش نبود!
به بچهها چه میگفتم؟
به نازی و کاظم نگاه کردم ؛ گفتم :
اسم پدر خونده تون؛ کریم بود!
درسته هرگز با من، اون کار رو نکرد،
ولی اون یه مرد واقعی بود!
یه مرد شجاع ، پاک و مردم دوست که از انگشت ناقص یه دختر بچه نمیترسید !
ناگهان زدم زیر گریه...
حس کردم بچه هام بی پدر شدن....
پایان قسمت اول
#کتاب
#رمان
استاد اقاقیا
نویسنده
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
هر گونه اشتراک گذاری مکتوب؛ صوتی و تصویری این داستان، فقط منوط به اجازه ی نویسنده است.
ادمین کانال
#استاد_اقاقیا
@ccch999
گفتم : چه بهتر....من دوست دارم شوهرم ؛ ازم خیلی بزرگتر باشه!
اونا میگن من رختخوابمو گاهی خیس میکنم...
تو خواب ،حرف میزنم؛ دندون قروچه میرم.جامو تو اتاق انباری میندازن ؛ باز صدای دندون قروچه مو میشنون....
میگن من تا سه سالگی حرف نمیزدم.بعدم ناقصم!
...
گفت : چه نقصی؟!
گفتم : قول میدی به کسی نگی؟
گفت : قول ! قول مقدس آتشنشانی...
گفتم: بگو جون نازی و کاظم...دو قلوهای منن...
گفت : جون نازی و کاظم!
آهسته؛ پای جورابدارم را؛ از روی پای بدون جورابم برداشتم.
انتظار داشتم مثل همه؛ عقب تر بنشیند ؛ یا مثل فامیل و دوستان؛ وحشت کند!
یا رنگش بپرد...
اما رفتارش عادی بود.
گفت خب چیه؟ ...یه انگشتت از روی پات در اومده....آدم که نکشتی!
گفتم: همه بهم میگن دخترِ شیطان !
میگن پای دختر شیطان این شکلیه....
بدم میاد اینو میگن.
گفت:
شیطان کِی زن گرفت؛ کِی بچه دار شد ، ما نفهمیدیم؟
و لبخند شیرینی زد.
بعد ، دست خودش را مقابلم باز کرد، چهار انگشت داشت!
گفتم : پس آخریش کو؟
گفت : تو یه عملیات قطع شد!
مهم نیست .من کارمو دوست دارم و ادامه میدم....مهم دل خود آدمه که باید از زندگیش لذت ببره !
گفتم: پس شاید من و تو فامیلیم!
گفت : آره....کی میدونه؟!
حالا این خوشگلا رو ؛ به من معرفی میکنی؟
گفتم : این نیلوفره؛ شعر میگه...خواننده ها ؛ شعراشو میخونن....
مثلا تمام شعرای عارف؛ مال نیلوفره...
ابندومی ؛ کاملیاست.
عاشق بحث و سیاست و دیده شدنه....خوشگله ، نه؟!
موهاش خوشگله؛ اما همه ی عروسکام باش بدن ؛ نمیدونم چرا !...
این ثمینه است.درسخون گروهمونه....اماحیف ؛ جز درسش ؛ هیچوقت با من حرف نمیزنه....
این شهره ست...دگمه شو بزنی، برات اواز انگلیسی میخونه.
داییم از امریکا آورده.... مژه هاش واقعیه!
همه بهش حسودی میکنن....اخه همه جاش انگار واقعیه... انگشت پاش هم، ناقص نیست... بهش حسودیم میشه...
کریم داشت با دقت گوش میداد
که پدرم از بالکن داد زد :
هِی مردک ! با دختر من چه کار داری...گمشو از اینجا !
کریم هول کرد گفت:
هیچی آقای دکتر...
دنبال جورابش میگشتیم
پدرم سرخ شد ؛ باخشم گفت :
پس پاشو دیدی؟!.... چه شکر خوریا !.....
اگه یه جا، فقط بگی پای دختر من ؛ شبیه پای جنه ، خودم میکشمت!
کریم گفت: خیلی از فرشته ها پاهاشون این شکلیه... جن چیه؟!
و از جایش بلند شد
گفت: بچه ها زیادن.
کمکتون میکنن خونه تمیز شه .من دیگه باید برم .
جلوی پدرم نمیتوانستم بگویم :
"پس با من ازدواج نمیکنی؟!
بابغض گفتم:
"پس اونکار رو با من نمیکنی؟"
این حرف من، پدرم را عصبی تر میکرد.
مرد جوان؛ سرخ شد.
پدرم کمربندش را در آورد و از پله های بالکن به سمت حیاط دوید و گفت:
الان پلیس خبر میکنم، مردک مریض!
دختر من از این حرفها ، بلد نبود...میخواستی باش چیکار کنی؟!
گلاویز شدند...
من ترسیده بودم و فقط پشت هم داد میزدم :
آقا کریم ؛ با من اون کار رو نمیکنی؟
با من اونکار رو نمیکنی؟!همون که گفتی اگه همسن بودیم، میکردی؟!
باز منظورم " ازدواج " بود!
همسایه ها جمع شده بودند.
این اولین روزی بود که تمام محل مرا دیدند، شناختند و دیگر از یادشان نرفتم.
کریم چند سال بعد ؛ در جریان عملیات سینما رکس آبادان؛ به خاطر نجات جان مردم ؛ از دنیا رفت.خفه گی با دود در سینما و سوختگی.
.
یک روز، تصادفی خبر را از مادرم شنیدم ...
داشت به مادر بزرگم میگفت.مادر بزرگم فاتحه ای برایش خواند.
گفتم:
پس اخرش هم ؛ با من ؛ اون کار را
نکرد! طفلکی اون، طفلکی من...
منظورم همان "ازدواج "بود.
ولی مادر که نمیدانست موضوع چیست؛ فقط گفت:
بابا ؛ تو رو باید ببرن بیمارستان روانی والله!
داره انقلاب میشه!
همه چیز درست میشه...
از شرِ سرمایه داری خانواده پدرت راحت میشم....
کتابهام مجوز میگیره!
کارگرا به سر و سامونی میرسن
من دلم میخواد برگردم دانشگاه...
مادرم عاشق پزشکی بود!
من گفتم :
مامان؛ راستی فامیل واقعی کریم، چی بود ؟
مادرم با تعجب نگاهم کرد وگفت :
_کریم؟
کدوم کریم؟!
و رفت که شبنامه ای بنویسد.
این ایام ؛ همه ی ذوقش همین بود.
سه سال بود از کریم آقامون بیخبر بودم.
و حالا اینطوری؟!
رسمش نبود!
به بچهها چه میگفتم؟
به نازی و کاظم نگاه کردم ؛ گفتم :
اسم پدر خونده تون؛ کریم بود!
درسته هرگز با من، اون کار رو نکرد،
ولی اون یه مرد واقعی بود!
یه مرد شجاع ، پاک و مردم دوست که از انگشت ناقص یه دختر بچه نمیترسید !
ناگهان زدم زیر گریه...
حس کردم بچه هام بی پدر شدن....
پایان قسمت اول
#کتاب
#رمان
استاد اقاقیا
نویسنده
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
هر گونه اشتراک گذاری مکتوب؛ صوتی و تصویری این داستان، فقط منوط به اجازه ی نویسنده است.
ادمین کانال
#استاد_اقاقیا
@ccch999
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
فقط قسمت اول #استاد_اقاقیا را اینجا در کانال رسمی
آوردم.
که بدانید از #سینما_رکس و انقلاب شروع میشود و طبق جریان سال ذهن. زمان راجلو عقب میبرد و خاطره چهل و خرده ای زندگی ما ایرانیان.،در همه جای جهان است که در خلال آن طنز تلخ زیادی میخوانید و میخندید...😂😁☺
.مثلا قسمتبعدی مربوط
بهانتخاباتاست....
رمان بسیار
#عاشقانه ای است
و به استادم
دکتر
#قیصر_امین_پور تقدیم کرده ام
اینقسمت اول اینجا استثناء اورده شد😉
دیگر باقی اش نماید
مگر در کانال خاص خودش
در تلگرام و واتساپ
کانال خصوصی دارد
هنوز کتاب نشده!
اگر بقیه اش را دوست دارید بخوانید
ادمین کانالش این است✋👇👇👇👇👇
تماس کتبی بگیرید
پیام دهید
سپاس
#چیستا
@ccch999
مرسی
#چیستا_یثربی
#چیستایثریی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
آوردم.
که بدانید از #سینما_رکس و انقلاب شروع میشود و طبق جریان سال ذهن. زمان راجلو عقب میبرد و خاطره چهل و خرده ای زندگی ما ایرانیان.،در همه جای جهان است که در خلال آن طنز تلخ زیادی میخوانید و میخندید...😂😁☺
.مثلا قسمتبعدی مربوط
بهانتخاباتاست....
رمان بسیار
#عاشقانه ای است
و به استادم
دکتر
#قیصر_امین_پور تقدیم کرده ام
اینقسمت اول اینجا استثناء اورده شد😉
دیگر باقی اش نماید
مگر در کانال خاص خودش
در تلگرام و واتساپ
کانال خصوصی دارد
هنوز کتاب نشده!
اگر بقیه اش را دوست دارید بخوانید
ادمین کانالش این است✋👇👇👇👇👇
تماس کتبی بگیرید
پیام دهید
سپاس
#چیستا
@ccch999
مرسی
#چیستا_یثربی
#چیستایثریی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
چ ه گ و ن ه
ت ح م ل
ک
ن
ی
م
چ
ی
س
ت
آااااااا ....
@chista_yasrebi
#استاد_قاقیا
داستانی برای خصوصی تر
ها
ادمین کانال داستان
#استاد_اقاقیا
@ccch999
ت ح م ل
ک
ن
ی
م
چ
ی
س
ت
آااااااا ....
@chista_yasrebi
#استاد_قاقیا
داستانی برای خصوصی تر
ها
ادمین کانال داستان
#استاد_اقاقیا
@ccch999
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استاد_اقاقیا
داستانی از
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین کانال
@ccch999
همه شبیه هم زندگی نمیکنیم. اما همه شبیه هم رنج میکشیم. رنج گاهی رمز فتح و پیروزی است.....
👇
موزیک
#Gina_G" Ti Amo
داستانی از
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین کانال
@ccch999
همه شبیه هم زندگی نمیکنیم. اما همه شبیه هم رنج میکشیم. رنج گاهی رمز فتح و پیروزی است.....
👇
موزیک
#Gina_G" Ti Amo
استاد اقاقیا _داستانی از چیستایثربی_داستانی واقعی_قسمت دوم در کانال خصوصی اش منتشر شد
@ccch999
ادمین کانال
#استاد_اقاقیا
@ccch999
ادمین کانال
#استاد_اقاقیا
Yare Dabestani ~ UpMusic
Freydon Froughi ~ UpMusic
یار دبستانی من
با صدای فریدون فروغی
رمان
#استاد_اقاقیا
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین کانال
داستان
استاد اقاقیا
@ccch999
با صدای فریدون فروغی
رمان
#استاد_اقاقیا
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین کانال
داستان
استاد اقاقیا
@ccch999
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
قسمت سوم #داستان
#استاد_اقاقیا
در کانالش منتشر شد
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
عشق ؛ بزرگترین انقلاب است
رمان
#قصه
#کتاب
ادمین کانال استاد اقاقیا
@ccch999
#استاد_اقاقیا
در کانالش منتشر شد
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
عشق ؛ بزرگترین انقلاب است
رمان
#قصه
#کتاب
ادمین کانال استاد اقاقیا
@ccch999
به باغچه کوچکم مینگرم
آن گوشه یک اقاقیاست.
استاد راز اقاقیا را به من گفت....
من به شما میگویم
#استاد_اقاقیا
تقدیم به استادم
دکتر قیصر امین پور
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
کانال خصوصی این رمان
#ادمین
@ccch999
ا
آن گوشه یک اقاقیاست.
استاد راز اقاقیا را به من گفت....
من به شما میگویم
#استاد_اقاقیا
تقدیم به استادم
دکتر قیصر امین پور
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
کانال خصوصی این رمان
#ادمین
@ccch999
ا
#استاد_اقاقیا
#قسمت_چهارم
منتشر شد
#کانال_خصوصی
#رمان
#استاد_اقاقیا
نوشته
#چیستایثربی
ادمین کانال خصوصی
@ccch999
#قسمت_چهارم
منتشر شد
#کانال_خصوصی
#رمان
#استاد_اقاقیا
نوشته
#چیستایثربی
ادمین کانال خصوصی
@ccch999
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Careless whisper
نجوای بی پروا
#جورج_مایکل
#داستان
#استاد_اقاقیا
#نویسنده
#چیستا_یثربی
#چیستایثریی
ادمین کانال قصه
@ccch999
@cccch999
نجوای بی پروا
#جورج_مایکل
#داستان
#استاد_اقاقیا
#نویسنده
#چیستا_یثربی
#چیستایثریی
ادمین کانال قصه
@ccch999
@cccch999
ادمین کانال داستان
#استاد_اقاقیا
نوشته
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
@ccch999
تلگرام
داستان انقلاب
داستان عشق و بلوغ
و داستان تحول
#استاد_اقاقیا
نوشته
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
@ccch999
تلگرام
داستان انقلاب
داستان عشق و بلوغ
و داستان تحول