چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
ما هرچه کنیم، تندروی همواره جای خود را در دل انسان نگاه خواهد داشت، در همان جایی که تنهایی را باید سراغ کرد. ما همه در درون خود تبعیدگاهها، جنایتها و غارتگریهایمان را با خود حمل میکنیم. اما، وظیفه ما رها کردن آنها در جهان نیست؛ وظیفه ما جنگیدن با آنها در درون خود و دیگران است.
‌ ‌
عصیانگر - آلبر کامو
‌ ‌
Whatever we may do, excess will always keep its place in the heart of man, in the place where solitude is found. We all carry within us our places of exile, our crimes and our ravages. But our task is not to unleash them on the world; it is to fight them in ourselves and in others.
‌ ‌
The Rebel - Albert Camus

@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#رمان
#داستان
#قصه


#استاد_قاقیا
نویسنده
#چیستایثربی




شش سالم بود که خانه ی ما برای اولین بار آتش گرفت...خوب یادم است شعله های بلند ؛ از اجاق گاز شروع شد و تا دم در زبانه میکشید.

پدرم خانه نبود.
من بودم ، مادرم؛ مادربزرگم و داداشم...

ماموران آتش نشانی آمدند. همه را از پنجره ی طبقه اول؛ فراری دادند.
چون زبانه های نورانی آتش؛ راه در خروجی را مسدود کرده بود.


مادرم داد زد: چیستا ! چیستا کو؟
دخترم....خدا

جوابی ندادم.

داشتم مگنولیا ؛ مژگان ؛ الیزا ؛ نیلو ، شهره ،کاملیا؛ نیلوفر ، ثمینه؛ آینه و بقیه عروسکهایم را در ساک پلاستیکی خرید مادرم میریختم که نجاتشان دهم.



انها عشق من بودند.نباید زنده زنده میسوختند!
مرد آتش نشان داد زد :
من چیزی نمیبینم. بچه توی اون اتاقی؟
جواب ندادم.

چون سرفه ام گرفته بود ...
مرد آمد.
هیچ قسمت از وجودش را نمیدیدم جز سیاهی‌. فقط میدانستم انجاست.


به زور مرا بغل کرد.
ساک عروسکها از دستم افتاد‌‌.

صدای جیغهای مادرم را میشنیدم که مرا مدام؛ صدا میکرد.

مامور آتش نشانی مرا از پنجره سالن؛ به همکار دیگرش داد و همکارش مرا از نرده های ایوان پایین برد.

فقط صدای تارزان را کم داشتیم.خیلی پروازمان تا زمین؛ لذت بخش بود‌...

همه در حیاط بودند.

ماموران داشتند آتش راخاموش میکردند.

مادرم پشت سرهم میگفت:
به خدا من کاری نکردم.همون‌ کپسول گاز همیشگیمون بود.
یه دفعه از اجاق ، شعله زد بالا، گرفت به پرده ها...

مادربزرگم و همسایه ها لب حوض‌ ما نشسته بودند و سعی میکردند به او دلداری دهند.

برادرم مثل جادو شده ها ؛ به روبرویش خیره بود و مدام میگفت : پدرم کی میاد ؟ پدر کی میاد‌؟!

مادر بزرگ ؛ مادرِ مادرم گفت : آروم باش پسرم...بهش زنگ زدن ؛ تو راهه. داره میاد...

مادرم اشکش را پاک کرد.گیسوان عسلی روشنش روی صورت زیبایش ریخته بود.

گفت: بخدا من کاری نکردم! گاز رو باز کردم ناهار بپزم...خداکنه تابلوهای نقاشی سعید نسوخته باشه...عتیقه بود!

من ناگهان داد زدم :
مژگان؛ مگنولیا ؛ نازی ؛ الیزا؛ آینه ،ثمینه و بقیه شون جون داشتن؛ بامن حرف میزدن...حالا زنده زنده سوختن!...قالی و نقاشی که روح ندارن! ایشالله سوخته باشن، دلم خنک‌شه!

مادرم جوابم را نداد.انگار وجود نداشتم.

آن آقای آتش نشان که مرا از اتاق بیرون کشیده بود ؛ حالا داشت از پنجره بیرون میامد.

آتش خاموش شده بود. همه جا بوی دود بود. میتوانستم آن مرد را خفه کنم
من‌حاضر بودم کنار نازی و کاظم و مگنولیا و آینه بمیرم.

به چه حق؛ ساک عروسکها را از دست من گرفت و از پنجره پرتم کرد بیرون‌؟!

صدای بوق بنز پدرم آمد.

برادرم ، با شوق دوید و در پارکینگ را برای پدرم باز کرد.

پدر سراسیمه و آشفته بود.معلوم بود از خبر؛ شوکه شده است‌.

داد زد: همه تون خوبید؟

مادرم دوباره زد زیر گریه.
گفت : من ففط کبریت زدم، یه دفعه شعله، گُر گرفت...گرفت به پرده.... دیگه نفهمیدم چی شد!

پدرم گفت : من‌میرم تو...

میدانستم میخواهد برود قالیها و تابلوهایش را ببیند که سالم هستند یانه! کتابخانه ی عظیمش ؛ خوشبخانه طبقه دوم بود...
و آتش به آنجا نرسیده بود‌.

پشت پدرم ، همه رفتند .
من با لج؛ لب حوض کم‌ عمق طویلمان‌، وسط شمشادها نشستم و شروع کردم به سنگ انداختن داخل آب.‌‌‌..‌فحش بلد نبودم.احمق و بیشعور؛ تنها فحشهایی بود که بلد بودم! و آنها راهم زیر لب میگفتم.مرد آتش نشان دودی شده بود.
شبیه حاجی فیروزها...کمی آنطرفتر نشستم.نمیخواستم نگاهش کنم.

مرد چیزی را لب حوض گذاشت.همه سالم بودند..‌.

فقط یک کلمه گفت:تو مهمتر از اینا بودی!
داد زدم : نه!

صورتش را با آب حوض شست.تازه دیدم جوان است و به نظرم کمی شکل "داریوش خواننده" بود!

خواست برود داخل.‌‌ گفت: همینجا میمونی؟
گفتم : بله.

گفت : یه لنگه از جورابات؛ در آمده....
پای جوراب دارم را روی پای دیگرم گذاشتم،چون نمیخواستم چیزی مربوط به من را کشف کند‌.
گفت : من میرم تو.
باید کمکشون کنم..


شانه ام را بالا انداختم و خود را به بیتفاوتی زدم.
داشت وارد خانه میشد که داد زدم :
راستی اسمت چی بود؟!

گفت : من کریمم....کریم آتش نشان...

باز خودم را به بیتفاوتی زدم
داشت وارد خانه میشد داد زدم :

اقا کریم ؛ با من عروسی میکنی؟!

بابام میگه ، من هیچوقت عروس نمیشم...

کریم؛ نه خندید؛ نه رفت ؛ نه مسخره ام کرد!

گفت: شما پولدارید خانم زیبا.. شما رو به من نمیدن!

گفتم : من که‌پولدار نیستم ! زیبام نیستم...

بابام پولداره. اون که نمیخواد زنت بشه....من برات غذاهای خوب میپزم...بچه های خوشگل میارم
قول میدم!

جوان برگشت؛ کنار من نشست و
گفت:

چرا بابات میگه هیچکس با دختر شیرینی مثل تو عروسی نمیکنه؟!
اگه تو همسن من بودی؛حتما باهات عروسی میکردم.

باعصبانیت گفتم :
نه خیر دروغه!
تو هم عروسی نمیکردی....اگه راست میگی الان عروسی کن!

گفت : من بیست و دو سالمه دختر عزیزم.👇👇
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
بقیه‌ از پارت اول☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️

گفتم : چه بهتر....من دوست دارم شوهرم ؛ ازم خیلی بزرگتر باشه!

اونا میگن من رختخوابمو گاهی خیس میکنم...

تو خواب ،حرف میزنم؛ دندون قروچه میرم.جامو تو اتاق انباری میندازن ؛ باز صدای دندون قروچه مو میشنون‌‌‌‌‌....

میگن من تا سه سالگی حرف نمیزدم.بعدم ناقصم!
...
گفت : چه نقصی؟!

گفتم : قول میدی به کسی نگی؟
گفت : قول ! قول مقدس آتشنشانی...

گفتم: بگو جون نازی و کاظم...دو قلوهای منن...

گفت : جون نازی و کاظم!

آهسته‌؛ پای جورابدارم را؛ از روی پای بدون جورابم برداشتم.

انتظار داشتم مثل همه؛ عقب تر بنشیند ؛ یا‌ مثل فامیل و دوستان؛ وحشت کند‌!
یا رنگش بپرد...

اما رفتارش عادی بود.


گفت خب چیه؟ ...یه انگشتت از روی پات در اومده....آدم که نکشتی!

گفتم: همه بهم میگن دخترِ شیطان !

میگن‌ پای دختر شیطان این شکلیه‌‌‌....

بدم میاد اینو میگن.‌‌

گفت:

شیطان کِی زن گرفت؛ کِی بچه دار شد ، ما نفهمیدیم؟

و لبخند شیرینی زد.

بعد ، دست خودش را مقابلم باز کرد، چهار انگشت داشت‌!

گفتم : پس آخریش کو؟

گفت : تو یه عملیات قطع شد‌‌‌‌‌‌‌‌!

مهم نیست .من کارمو دوست دارم و ادامه میدم....مهم دل خود آدمه که باید از زندگیش لذت ببره !

گفتم: پس شاید من و تو فامیلیم!

گفت : آره‌....کی میدونه؟!

حالا این‌ خوشگلا رو ؛ به من معرفی میکنی؟


گفتم : این نیلوفره؛ شعر میگه...خواننده ها ؛ شعراشو میخونن....

مثلا تمام شعرای عارف؛ مال نیلوفره..‌.

ابن‌دومی ؛ کاملیاست.
عاشق بحث و سیاست و دیده شدنه....خوشگله ، نه؟!

موهاش خوشگله؛‌‌ اما همه ی عروسکام باش بدن ؛ نمیدونم چرا !...

این ثمینه است.درسخون گروهمونه....اماحیف ؛ جز درسش ؛ هیچوقت با من حرف نمیزنه....

این شهره ست...دگمه شو بزنی، برات اواز انگلیسی میخونه.

داییم از امریکا آورده.... مژه هاش واقعیه!
همه بهش حسودی میکنن....اخه همه‌ جاش انگار واقعیه... انگشت پاش هم، ناقص نیست... بهش حسودیم میشه...

کریم داشت با دقت گوش میداد
که پدرم از بالکن داد زد :

هِی مردک ! با دختر من چه کار داری...گمشو از اینجا !


کریم هول کرد گفت:

هیچی آقای دکتر...

دنبال جورابش میگشتیم

پدرم سرخ شد ؛ باخشم گفت :

پس پاشو دیدی؟!.... چه شکر خوریا !.....

اگه یه جا، فقط بگی پای دختر من ؛ شبیه پای جنه ، خودم میکشمت!

کریم گفت: خیلی از فرشته ها پاهاشون این شکلیه‌‌‌‌‌‌‌... جن چیه؟!

و از جایش بلند شد


گفت: بچه ها زیادن.
کمکتون میکنن خونه تمیز شه .من دیگه باید برم .

جلوی پدرم نمیتوانستم بگویم :

"پس با‌ من ازدواج نمیکنی؟!

با‌بغض گفتم:


"پس اونکار رو با من نمیکنی؟"


این حرف من، پدرم را عصبی تر میکرد.


مرد جوان؛ سرخ شد‌.


پدرم کمربندش را در آورد و از پله های بالکن به سمت حیاط دوید و گفت:
الان پلیس خبر میکنم‌، مردک مریض!‌

دختر من از این حرفها ، بلد نبود...میخواستی باش چیکار کنی؟!

گلاویز شدند...


من ترسیده بودم و فقط پشت هم داد میزدم :
آقا کریم ؛ با من اون کار رو نمیکنی؟
با من اونکار رو نمیکنی؟!همون که گفتی اگه همسن بودیم، میکردی؟!

باز منظورم " ازدواج " بود!

همسایه ها جمع شده بودند.
این اولین روزی بود که تمام محل مرا دیدند‌، شناختند و دیگر از یادشان نرفتم.

کریم چند سال بعد ؛ در جریان عملیات سینما رکس آبادان؛ به خاطر نجات جان مردم ؛ از دنیا رفت.خفه گی با دود در سینما و سوختگی.
.



یک روز، تصادفی خبر را از مادرم شنیدم ...
داشت به مادر بزرگم میگفت.مادر بزرگم فاتحه ای برایش خواند.

گفتم:
پس اخرش هم ؛ با من ؛ اون کار را
نکرد! طفلکی اون، طفلکی من...

منظورم همان "ازدواج "بود.


ولی مادر که نمیدانست موضوع چیست؛ فقط گفت:

بابا‌ ؛ تو رو باید ببرن بیمارستان روانی والله!

داره انقلاب میشه!
همه چیز درست میشه...

از شرِ سرمایه داری خانواده پدرت راحت میشم....

کتابهام مجوز میگیره!


کارگرا به سر و سامونی میرسن
من دلم میخواد برگردم دانشگاه...

مادرم‌ عاشق پزشکی بود!

من گفتم :
مامان؛ راستی فامیل واقعی کریم، چی بود ؟
مادرم با تعجب نگاهم کرد وگفت :
_کریم؟
کدوم کریم؟!

و رفت که شبنامه ای بنویسد.
این ایام ؛ همه ی ذوقش همین بود.

سه سال بود از کریم آقامون بیخبر بودم.
و حالا ‌اینطوری‌‌؟!

رسمش نبود!

به بچه‌ها چه میگفتم؟
به نازی و کاظم نگاه کردم ؛ گفتم :

اسم پدر خونده تون؛ کریم بود!

درسته هرگز با من، اون کار رو نکرد،
ولی اون یه مرد واقعی بود!

یه مرد شجاع ، پاک و مردم دوست که از انگشت ناقص یه دختر بچه نمیترسید !
ناگهان‌‌‌‌‌ زدم زیر گریه...
حس کردم بچه هام بی پدر شدن....

پایان قسمت اول
#کتاب
#رمان

استاد اقاقیا
نویسنده
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

هر گونه اشتراک گذاری مکتوب؛ صوتی و تصویری این داستان، فقط منوط به اجازه ی نویسنده است.
ادمین کانال
#استاد_اقاقیا
@ccch999
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
لطفا نظرات خودرا زیر کامنتهای پست اخر اینستاگرامم؛ پست /زنان بختیاری/ برایم بنویسید‌.متشکرم......نقد؛ نظر ؛ پیش بینی و......



متشکرم
چیستا

پیج رسمی اینستاگرام من :👇👇👇👇

@chistyasrebiofficialpage
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
فقط قسمت اول #استاد_اقاقیا را اینجا در کانال رسمی
آوردم.

که بدانید از #سینما_رکس و انقلاب شروع میشود و طبق جریان‌ سال ذهن. زمان راجلو عقب میبرد و خاطره چهل و خرده ای زندگی ما ایرانیان.،در همه جای جهان است که در خلال آن طنز تلخ زیادی میخوانید و میخندید...😂😁

.مثلا قسمت‌بعدی مربوط
به‌انتخابات‌است....
‌رمان بسیار
#عاشقانه ای است
و به استادم
دکتر
#قیصر_امین_پور تقدیم کرده ام

این‌قسمت اول اینجا استثناء اورده شد😉
دیگر باقی اش نماید
مگر در کانال خاص خودش


در تلگرام و واتساپ
کانال خصوصی دارد


هنوز کتاب نشده!

اگر بقیه اش را دوست دارید بخوانید

ادمین کانالش این است👇👇👇👇👇
تماس کتبی بگیرید
پیام دهید
سپاس
#چیستا
@ccch999

مرسی
#چیستا_یثربی
#چیستایثریی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رمان
#داستان
#قصه
#کتاب




#نداشتن

قسمت جدید
امشب در کانال خودش
ادمین کانال
@ccch999

فیلم ‌ انتخابی
سکانسی از
#شکارچی_گوزن
بابازی
#رابرت_دنیرو
#مریل_استریپ
#MATT_MONRO

Alguien Canto
#نیمه_شب
#قسمت_هفتم
#رمان
#نداشتن

در کانال تلگرام و واتساپ

ادمین تلگرام
@ccch999

ادمین واتساپ
09122026792

نداشتن ؛ گاهی بهترین حسی است که آدم میتواند داشته باشد....

وقتی هیچ امکان‌ و فرصتی نداری ، یعنی روی قله ای ایستاده ای ، که دیگر چیزی برای از دست دادن نداری و این قدرت‌ است و این ، جرات است.

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا

#موسیقی
#کلیپ
#موزیک_ویدئو
#مت_مونرو

#MATT_MONRO
Alguien Cant
https://www.instagram.com/p/CPl4jvWFAli/?utm_medium=share_sheet
چ ه گ و ن ه

ت ح م ل
ک
ن
ی
م



چ
ی

س


ت





آااااااا ....

@chista_yasrebi


#استاد_قاقیا

داستانی برای خصوصی تر

ها




ادمین کانال داستان
#استاد_اقاقیا

@ccch999
#Gina_G

" Ti Amo "
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استاد_اقاقیا
داستانی از
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

ادمین کانال
@ccch999
همه شبیه هم زندگی نمیکنیم. اما همه شبیه هم رنج میکشیم. رنج گاهی رمز فتح و پیروزی است.....

👇
موزیک


#Gina_G" Ti Amo
میگویند امروز #روز_دختر است ؟
نمیدانم!
من‌روی روزها اسم نمیگذارم.
چون هر روز ؛ روزِ همه چیز است عزیزان من.
من دختری را میشناسم که سلحشور تمام خطرهای جهان بود!تمام سرسره های بلند پارک را فتح میکرد و با تاب کوچکی، به آسمان خدا میرفت.
ابر و آتش و باد و خاک ؛ در برابرش مطیع بودند.
و من فکر میکردم : مادر خوبی هستم.
تا اینکه یک روز ، آن دخترک سیه چشم ؛ به من گفت:

موهایم را شانه میکنی؟
مثل این است که به یک پرنده بگویی؛ در آب شنا میکنی؟
خیلی ترسیدم!
من شانه کردن گیسوان زیبای تو را بلد نبودم!
میترسیدم دردت بیاید،
اما تو مثل نوزادی ات ؛ ترس را از من‌گرفتی وگفتی:
آرام ؛ آرام...
به آرامش دریا،در یک صبح آفتابی تابستان؛
آرامش کوه، زیر آسمان های رنگارنگ،
آرامش جوجه گنجشک ؛ در لانه ی مادرش ،
که پشت اتاقمان؛ جیک‌جیک کنان ؛ برای مادرش دلبری میکند.

آرامش ابر که سُر میخورد روی گونه هایت؛
وقتی که خوابی‌‌‌‌!

آرامش‌،اعتراف عشق است ؛ وقتی دیگر نمیترسی!
آرامش چشم سیاه پرسشگر توست، که به من خیره شده ای
جوابت‌ را نمیدانم

ومهم نیست!
ما مقصر نیستیم،
همه چیز را یاد نگرفتیم
گاهی میترسم.

تو یادم میدهی چقدر آرام ؛ گیسوان ابریشمینت را شانه کنم!
میگویی: ترس ندارد.
میگویم : دردت میاید!
میگویی : خب بیاید.دردی که مادر بدهد؛حالم را خوب میکند.‌

گیسوان بلندت، یلدای بی انتهای من است.
و هیچکس نمیداند من در این بیشه ی تاریک؛چه زیبا گم شده ام!
میان شانه کردن گیسوانت ؛ راه گم کرده ام،
و گنج یافته ام.

تا تو میایی
دستم را آرام میگیری
و میگویی:
راه اینجاست
نزدیک توست!
دخترم؛
کاش کسی به من،
شانه کردن گیسوی تو را یاد داده بود

اما اینبار هم ؛ خودت یادم دادی!
گفتی: مادر، نترس! شانه کن!
حتی اگر دردم بیاید،
من دست تو را میخواهم!
اگر یاد بگیری شانه کنی، بی آنکه بترسی،
یاد میگیری زندگی کنی، بی آنکه مدام عذر بخواهی!

تو قشنگترین شکلِ تنهایی منی!
زیباترین شیوه ی عصیان من
در بیشه ی شبرنگ گیسوانت، آنقدر راه میروم که صبح شود.

تو یادم دادی،
مادر بودن،سخت است
اما عشق #مادر_فرزندی
"سخت" را زیبا میکند،
مثل زندگی!

بیا گیسوانت را شانه کنم دخترم!
تو به من شانه بخشیدی،
تو به من گیسوانت را هدیه کردی،
و دیگر سکوت...
راه را باز گذاشتی،
که من در وزش گیسوانت، خودم را دوست داشته باشم.
کاری که هرگز بلد نبودم!

گاهی دوست داشتنها ؛ از آغوش گرفتنی ساده و شانه کردن موهای جوان دخترکی، آغاز میشود.
از چه میترسیدم؟
تو همان قصه ای که شبی، خدا، در گوشم گفت‌ و تو بدنیا آمدی.
بهترین‌#قصه‌ تویی!

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#روز_دختر
https://www.instagram.com/p/CP_pGXuFXzg/?utm_medium=share_sheet
استاد اقاقیا _داستانی از چیستایثربی_داستانی واقعی_قسمت دوم در کانال خصوصی اش منتشر شد

@ccch999

ادمین کانال
#استاد_اقاقیا
Hamed Homayoun - Cheshme Ma Roshan Eshgh (128) [MusicAzin]
<unknown>
چشم ما روشن عشق
حامد همایون
رمان‌خوانی یعنی زندگیهای متفاوت را فقط در یک‌عمر ؛ تجربه کردن....
کاری که در حالت عادی ؛ ممکن نیست
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
استاد اقاقیا
رمان
قسمت دوم

ادمین کانال خصوصی اش
@ccch999

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
عزیزان
دوستانتان را به این کانال و قصه ؛ مهمان یا دعوت کنید
داستان زندگی همه ی ماست
سپاس
چیستا🙏
Forwarded from Chista Yasrebi official
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
جاسمین غمگین_اثر وودی آلن. بازی کیت‌بلانشت. اسکار بهترین بازیگر زن برای این فیلم_بر اساس نمایشنامه تنسی ویلیامز. .اتوبوسی به نام هوس

این هفته در کارگاه تحلیل فیلم
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

دوبله فارسی آن هم موجود است
اما در کارگاه؛ آدرس
#فیلم را با زیر نویس گذاشتم
شخصا زیر نویس را ترجیح میدهم
کارگاه تحلیل فیلم
شنبه
ده و نیم شب به وقت تهران
مدرس
چیستایثربی
@ccch999
ادمین