چیستایثربی کانال رسمی
6.4K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت132
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی

#قسمت_صد_و_سی_و_دو

آن طرف‌‌ مرز، مردی از دختر پانزده ساله ای، خداحافظی می کند و هر کدام، به راه خود می روند...
این طرف مرز، زنی با محافظ به خانه برمی گردد.

زن نه ماه بعد‌، در خفا و در روستایی غریب، پسری بدنیا می آورد.
هیچکس جز برادر نوجوانش، کنارش نیست...
حتی مادرش نمی داند که او‌ باردار بوده و بچه دار شده است!

دختران دو قلویش، ‌را به مادرش سپرده است و گفته باید مدتی به ماموریت مهمی برود. بخاطر همسرش!

یاسر پانزده ساله، برادر کوچکش، خرید روزانه و کارهایش را انجام می دهد.
یاسر مدرسه را رها کرده و بلاتکلیف است...

زن پس از نه ماه، پسری به دنیا می آورد.
با اشک فرزندش را در گهواره ای می گذارد.
پیکی می آید، بچه را به‌ پایگاه همسرش، آن طرف مرز می برد.
همسرش، سردار اعلام می کند، بناز بچه دار شده! و چون‌حامله بوده، از اعدام و دستگیری مجدد او صرف نظر می شود.

بچه را به همه نشان می دهد و می گوید:
بناز، خودش بچه است و نمی تواند بچه بزرگ کند!
بچه را به ما سپرده...
همسر من بزرگش می کند.

بچه را دوباره نزد مادرش، زن سردار، برمی گردانند، و این راز بین یاسر و خواهرش، باقی می ماند که طاها پسر واقعی سردار و زنش است.

حالا وقت آزاد کردن سارا از زندان ایرانی هاست...

سارا ساکت است...
سردار؛ کاغذی را دست نگهبانی می دهد.
کوله پشتی فقیرانه سارا را به او بازمی گردانند.

سارا می گوید:
می خواهم از سردار خداحافظی کنم!

سردار می گوید:
به او بگویید کار دارم...

سارا که حدود ده ماه در خاک‌ ایران حبسش را گذرانده است، با دلی غمگین به شهرش در عراق باز می گردد...
خانه!

هیچکس به پیشوازش نمی آید. هیچکس...
همه از او رو بر می گرداندند.

سارا دلیلش را نمی داند...
خواهرش کجاست؟

درویش می گوید:
بناز تو کوه ها با بعثیا میجنگه!
نه شوهر داره، نه باردار بوده...
اون بچه مال توئه! نه؟
با دشمنت خوابیدی؟
می دونی با کردها چه کرده؟

سارا با وحشت می گوید:
اون، بچه ی من‌ نیست...‌
نمی دونم بچه ی کیه!
فقط خواستن بناز رو از مجازات، نجات‌ بدن!
اون مرد، دستش به من نخورده!

درویش می گوید:
روژانو دیده که بچه ی توئه...
با اجنبی می خوابی؟
با مرد زن دار؟ کثافت!

سارا داد می زند:
نه! اون‌ زنشو دوست داره. حسی به من‌ نداره!
تازه اون که دشمن‌‌ من‌ نیست!
تا حالا، دو بار، خواهرمو، نجات داده!
چرا روژانو این دروغ رو گفته؟!

درویش آب دهانی می اندازد و دور می شود...

روژانو‌ دروغ گفته است!
این را نویسنده ی رمان می داند...
روژانو برای پدر آوین کار می کند و دستورات او را بی چون و چرا اجرا می کند، و پدر آوین می خواهد سر به تن آن‌ سردار نباشد!
همرزم سابقش...
و سر به تن هیچ زنی نباشد که عاشق آن مرد است...

روژانو در آینه لبخند می زند:

جدایی طلبی!


#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت132
#قسمت_صد_و_سی_و_دوم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ

کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی