#داشت_یادم_میامد #قسمت_8 #چیستایثربی#داستان
کریم حالش بد شده بود،نفهمیدم چرا... انگار میخواست بیفتد!پدرمگفت:میشهخواهش کنم دستشو بازکنید،اینجادرست نیست!مگه دادگاهه؟مامور گشت گفت: بله!وقتی نظام،در خطر باشه،همه جا دادگاهه!هرکی روصلاح بدونیم،میگیریم،شما هم زیاد حرف بزنی،دستبنداضافی داریم!برادرم به پدرم اشاره ای کردکه بهتر است برویم!کریم گفت:باشه،من باشما میام،ولی قبلش یه کار کوچیک بااین آقادارم...خصوصی!مامورگفت:دستتو بازنمیکنم!تومارمولکی! بادست بسته،حرفتو بزن، بریم!
کریم گفت:نمیشه بابا،حلالیته!خصوصیه!اصلابه شماچه؟مربوط به گذشته ست! نکنه اینم توطئه ست؟
مامورگفت:ما اینجا حرف خصوصی نداریم!هر خصوصی،میتونه بر ضد نظام باشه!
من بی اختیار گفتم:خواهش میکنم برادر،اونا از قبل از انقلاب،همو ندیدن!شاید این آخرین فرصتشون باشه،برای بخشیدن همدیگه!خدا گفته راه توبه بازه.خواهش میکنم! دوستمامورکه ازهمه ساکت تر بود،اشاره ای کردوگفت:فقط زود!گوشه دیوار راهرو!تمام درا،حفاظت میشه جوون،پس فکری به سرت نزنه !کریم به سمت راهرو رفت،من کاملا میشنیدم،صندلی من نزدیک آنهابود.کریم گفت:میخواستم ازشما معذرت بخوام،راستش نمیدونم چرا اون حماقتو کردم! پدرمگفت:منم نمیدونم!
چرا کریم؟خودت یادته مثل پسرم ، برام عزیز بودی!کریم گفت:ایشون، بانو...برای من همیشه یه اسطوره بود،اسطوره ی یه بانوی تمام عیار،یه کدبانو،نویسنده،مهربون، آروم...خانوم شما خیلی بزرگواربود،من فقط میخواستم با اون نامه از ایشون تشکرکنم که هست!که منی روکه مادر ندارم،بهم انگیزه میده،که منی روکه هرگز مادرخدابیامرزمو ندیدم،مثل پسرش میبینه وبهم توجه داره!همیشه بهترین قسمت غذارو،برای من میفرستاد،حواسشون به درس، لباسا و دوستام بود،درست مثل یه مادر واقعی!مادری که همیشه خوابشو میدیدم...پدرم گفت:زن من،دلرحم بود،میدونست تو،مادر نداری،حس مادری بهت داشت!حقش نبود بهش اونجور نامه ای بدی!حق منمنبود کریم!گفت:من واقعا عذرمیخوام آقا...اون نامه،واقعا معنی دیگه ای نداشت!درسته یه پسر شونزده ساله بودم،ولی فقط میخواستم از زحمات ایشون،یه جوری تشکر کنم!
دوستمگفت،نامه بنویس!بلد نبودم،تمامکلماتشو از کتابا دزدیدم!چون بانو نویسنده بود،فکر کردم اینجوری بنویسم،خوششون میاد!من نمیدونستم معنی اون جمله ها دقیقا چیه؟پدرم گفت:باشه،الان نمیخوام جلوی ایناحرف بزنیم!به نظرم،خودت نفهمیدی چکار کردی!اعتمادمنو از بین بردی،میدونی،دلم نمیخواست توی اون سرما،بیرونت کنم،ولی خب میدونی که هرمردی،رو زنش حساسه!وقتی یکی رو دوست داری،انگار تو آسمون یه ستاره داری،که فقط تو مسولشی،فقط تو...
https://www.instagram.com/p/Bob8VTjnPrh/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=6mznjqnkehx4
کریم حالش بد شده بود،نفهمیدم چرا... انگار میخواست بیفتد!پدرمگفت:میشهخواهش کنم دستشو بازکنید،اینجادرست نیست!مگه دادگاهه؟مامور گشت گفت: بله!وقتی نظام،در خطر باشه،همه جا دادگاهه!هرکی روصلاح بدونیم،میگیریم،شما هم زیاد حرف بزنی،دستبنداضافی داریم!برادرم به پدرم اشاره ای کردکه بهتر است برویم!کریم گفت:باشه،من باشما میام،ولی قبلش یه کار کوچیک بااین آقادارم...خصوصی!مامورگفت:دستتو بازنمیکنم!تومارمولکی! بادست بسته،حرفتو بزن، بریم!
کریم گفت:نمیشه بابا،حلالیته!خصوصیه!اصلابه شماچه؟مربوط به گذشته ست! نکنه اینم توطئه ست؟
مامورگفت:ما اینجا حرف خصوصی نداریم!هر خصوصی،میتونه بر ضد نظام باشه!
من بی اختیار گفتم:خواهش میکنم برادر،اونا از قبل از انقلاب،همو ندیدن!شاید این آخرین فرصتشون باشه،برای بخشیدن همدیگه!خدا گفته راه توبه بازه.خواهش میکنم! دوستمامورکه ازهمه ساکت تر بود،اشاره ای کردوگفت:فقط زود!گوشه دیوار راهرو!تمام درا،حفاظت میشه جوون،پس فکری به سرت نزنه !کریم به سمت راهرو رفت،من کاملا میشنیدم،صندلی من نزدیک آنهابود.کریم گفت:میخواستم ازشما معذرت بخوام،راستش نمیدونم چرا اون حماقتو کردم! پدرمگفت:منم نمیدونم!
چرا کریم؟خودت یادته مثل پسرم ، برام عزیز بودی!کریم گفت:ایشون، بانو...برای من همیشه یه اسطوره بود،اسطوره ی یه بانوی تمام عیار،یه کدبانو،نویسنده،مهربون، آروم...خانوم شما خیلی بزرگواربود،من فقط میخواستم با اون نامه از ایشون تشکرکنم که هست!که منی روکه مادر ندارم،بهم انگیزه میده،که منی روکه هرگز مادرخدابیامرزمو ندیدم،مثل پسرش میبینه وبهم توجه داره!همیشه بهترین قسمت غذارو،برای من میفرستاد،حواسشون به درس، لباسا و دوستام بود،درست مثل یه مادر واقعی!مادری که همیشه خوابشو میدیدم...پدرم گفت:زن من،دلرحم بود،میدونست تو،مادر نداری،حس مادری بهت داشت!حقش نبود بهش اونجور نامه ای بدی!حق منمنبود کریم!گفت:من واقعا عذرمیخوام آقا...اون نامه،واقعا معنی دیگه ای نداشت!درسته یه پسر شونزده ساله بودم،ولی فقط میخواستم از زحمات ایشون،یه جوری تشکر کنم!
دوستمگفت،نامه بنویس!بلد نبودم،تمامکلماتشو از کتابا دزدیدم!چون بانو نویسنده بود،فکر کردم اینجوری بنویسم،خوششون میاد!من نمیدونستم معنی اون جمله ها دقیقا چیه؟پدرم گفت:باشه،الان نمیخوام جلوی ایناحرف بزنیم!به نظرم،خودت نفهمیدی چکار کردی!اعتمادمنو از بین بردی،میدونی،دلم نمیخواست توی اون سرما،بیرونت کنم،ولی خب میدونی که هرمردی،رو زنش حساسه!وقتی یکی رو دوست داری،انگار تو آسمون یه ستاره داری،که فقط تو مسولشی،فقط تو...
https://www.instagram.com/p/Bob8VTjnPrh/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=6mznjqnkehx4