Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
.
.
.
ماهیچ ،
مانگاه ،
#سهراب_سپهری
مطالب ،عکسها ،فیلمها و کلیپهای موسیقی بکر ، خاص و مورد علاقه ی من ،
#نقد_کتاب و
#فیلم و چیزهایی که از ترس دزدی ، تهمت یا چشم بیمار ، نمیتوانم در اینستا یا کانال بگذارم ،در آن کانال ،خواهد آمد .
@chy97
آیدی تلگرام ادمین #کانال_خصوصی_چیستایثربی
برای گرفتن پاسخ از ادمین ، صبوری داشته باشید لطفا
هر گونه سوال= فقط از #ادمین_کانال_خصوصی_من
#چیستایثربی
#chista_yasrebi
.
.
ماهیچ ،
مانگاه ،
#سهراب_سپهری
مطالب ،عکسها ،فیلمها و کلیپهای موسیقی بکر ، خاص و مورد علاقه ی من ،
#نقد_کتاب و
#فیلم و چیزهایی که از ترس دزدی ، تهمت یا چشم بیمار ، نمیتوانم در اینستا یا کانال بگذارم ،در آن کانال ،خواهد آمد .
@chy97
آیدی تلگرام ادمین #کانال_خصوصی_چیستایثربی
برای گرفتن پاسخ از ادمین ، صبوری داشته باشید لطفا
هر گونه سوال= فقط از #ادمین_کانال_خصوصی_من
#چیستایثربی
#chista_yasrebi
سلام
وقت بخیر
قسمت پنجم را الآن خواندم.پیج اینستاگرامم بلاکه و نمیتونم نظرمو بگم
من هم که عاشق گفتن نظر هستم.😊
یاد شبی افتادم که پسرم تب شدیدی کرده بود و همسرم برای مراسم هفتم پدربزرگش به اردبیل رفته بود
من هم پسرم رو به بیمارستان کودکان برده بودم و داروها اثر نداشتند
تب ۴۰ درجه و ترسم از تب و تشنج
هیچ کس هم نبود بچه رو ببرم دکتر ماشینم شوهرم برده بود.و از تنهایی و تاریکی شب میترسیدم.
همانشب برای اینکه خوابم نبره مشغول گوشیم شدم و برای اولین بار با شما در این اکانت صحبت کردم.و چقدر وسط اون اضطراب و ترس و عصبانیت خوشحال شدم.
حال شما رو کاملا درک میکنم وقتی دخترتون مریض بوده و در اون حال که احساس نیاز به کمک داشتید چقدر عصبانی بودید از کسی که قرار بود حامیتون باشه
حدس میزنم همان اتفاقات بیماری دخترتون شما رو از ازدواج پشیمون کرده باشه...
#پستچی_دو
#پستچی_جلد_دوم
#نظرات
#قسمت_پنجم
#نظر_مخاطبان
ثبتنام در
#کانال_خصوصی_پستچی_دو
#پستچی
#جلد_دوم
واتساپ
تلگرام
ادمین تلگرام جهت
#ثبت_نام
@ccch999
وقت بخیر
قسمت پنجم را الآن خواندم.پیج اینستاگرامم بلاکه و نمیتونم نظرمو بگم
من هم که عاشق گفتن نظر هستم.😊
یاد شبی افتادم که پسرم تب شدیدی کرده بود و همسرم برای مراسم هفتم پدربزرگش به اردبیل رفته بود
من هم پسرم رو به بیمارستان کودکان برده بودم و داروها اثر نداشتند
تب ۴۰ درجه و ترسم از تب و تشنج
هیچ کس هم نبود بچه رو ببرم دکتر ماشینم شوهرم برده بود.و از تنهایی و تاریکی شب میترسیدم.
همانشب برای اینکه خوابم نبره مشغول گوشیم شدم و برای اولین بار با شما در این اکانت صحبت کردم.و چقدر وسط اون اضطراب و ترس و عصبانیت خوشحال شدم.
حال شما رو کاملا درک میکنم وقتی دخترتون مریض بوده و در اون حال که احساس نیاز به کمک داشتید چقدر عصبانی بودید از کسی که قرار بود حامیتون باشه
حدس میزنم همان اتفاقات بیماری دخترتون شما رو از ازدواج پشیمون کرده باشه...
#پستچی_دو
#پستچی_جلد_دوم
#نظرات
#قسمت_پنجم
#نظر_مخاطبان
ثبتنام در
#کانال_خصوصی_پستچی_دو
#پستچی
#جلد_دوم
واتساپ
تلگرام
ادمین تلگرام جهت
#ثبت_نام
@ccch999
خانم یثربی نازنینم،نویسنده عزیزی که عشق و درد و تنهایی را به صورت بسیار بسیار درست بیان می کنید،من هم دخترم که حال تقریبا هم سن و سال نیایش خانم عزیز است،در چند ماهگی دچار تب سی و نه و خرده ای بود و همان تهوع و داغی که فکر می کردم اگر کتری روی سر کوچکش بگذارم جوش می آید،من هم تنها بودم با همسری خانه رها کرده،و بیمارستان و دکتری که آنتی بیوتیک و چند داروی دیگر داد و حال عزیزم را بهتر نکرد که...بماند،خانم من صبح قسمت پنجم پستچی را با ناراحتی و اشک خواندم چون این خاطرات دردناک تا زنده هستیم هیچگاه از یاد نمی رود،خانم عشق،خانم یثربی دست و قلمتان بوسیدنی است،شما خاطرات ناراحت کننده را که در آن زندگی کرده اید به شیوایی و زیبایی هر چه تمام به خوانندگان خود منتقل می کنید که جز هنر زیبا و یگانه عشق نام دیگری ندارد،خیلی دوستتان دارم امیدوارم دست و کمک خدا همیشه یارتان باشد❤
#پستچی_دو
#نظرات
#پیوی
#کامنتها
#پستچی
#جلددوم
#کانال_خصوصی
ادمین
@ccch999
نویسنده
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#پستچی_دو
#نظرات
#پیوی
#کامنتها
#پستچی
#جلددوم
#کانال_خصوصی
ادمین
@ccch999
نویسنده
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
جانان
همراهی شما
همه چیزِ من است
همه چیز...
نفس شما
به من نفس میدهد
وگرنه از دست میرفتم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#پستچی
#رمان
#جلددوم
#کانال_خصوصی
ادمین کانال خصوصی
@ccch999
واتساپ و تلگرام
پستچی دو
فقط کانال خصوصی
این اثر فعلا به شکل کاغذی منتشر نخواهد شد....
ممنون از همراهی تان
#یاران
همراهی شما
همه چیزِ من است
همه چیز...
نفس شما
به من نفس میدهد
وگرنه از دست میرفتم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#پستچی
#رمان
#جلددوم
#کانال_خصوصی
ادمین کانال خصوصی
@ccch999
واتساپ و تلگرام
پستچی دو
فقط کانال خصوصی
این اثر فعلا به شکل کاغذی منتشر نخواهد شد....
ممنون از همراهی تان
#یاران
#قسمت_نهم_پستچی ۲
#پستچی
رمان_ایرانی
#جلد_دوم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_خصوصی_پستچی ۲
ادمین کانال
آیدی
@ccch999
#پستچی
رمان_ایرانی
#جلد_دوم
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_خصوصی_پستچی ۲
ادمین کانال
آیدی
@ccch999
سلام
برسد به دست چیستا یثربی
پست سفارشی بعد ازخواندن پارت جدید رمانتان
ازپستچی هجده ساله ،مردی در نظرم جلوه شد که قطاری هجده سالگی اش را برده و کس دیگری را آورده..
به قول همان استاد شما «قیصر امین پور»
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
ومن چقدر ساده ام
که سالهای سال
درانتظار تو
کناراین قطاررفته ایستاده ام
وهمچنان
به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام
..شاید آدمها عوض نمیشوند،
از اول همانند .
عشق است که ...ای لعنت براو
مخاطبان رمان #پستچی
#کتاب
#جلددوم
#کانال_خصوصی
ادمین کانال
@ccch999
برسد به دست چیستا یثربی
پست سفارشی بعد ازخواندن پارت جدید رمانتان
ازپستچی هجده ساله ،مردی در نظرم جلوه شد که قطاری هجده سالگی اش را برده و کس دیگری را آورده..
به قول همان استاد شما «قیصر امین پور»
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
ومن چقدر ساده ام
که سالهای سال
درانتظار تو
کناراین قطاررفته ایستاده ام
وهمچنان
به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام
..شاید آدمها عوض نمیشوند،
از اول همانند .
عشق است که ...ای لعنت براو
مخاطبان رمان #پستچی
#کتاب
#جلددوم
#کانال_خصوصی
ادمین کانال
@ccch999
به نام حضرت عشق
💙💙
در زدند...
میدانستم در آن خانه ؛ کسی جز من ؛ دری را باز نمیکند.
کسی حوصله ندارد.
به آرامی به سمت در رفتم. میدانستم یا احضاریه است یا مامور آب و برق....
کسی دیگری به آن خانه نمیآمد!
حدسم درست بود.
احضاریه بود...
مامور ، خودکار را دستم داد.
نخوانده خواستم امضاء کنم ،
بعد از ماجرای بار آخر و آن رسوایی در بازداشتگاه علی؛ میدانستم ساکت نمیمانند.
عطر آشنایی گیجم کرد،
عطر جنگلهای کاج ،
عطر باغها پس از باران ،
نگاه کردم
کلاهش را برداشت...
.
.
آرام گفت :
متن احضاریه را بخوان ؛ بعد امضاء کن!
لال شدم
علی احضاریه را آورده بود؟!بالباس عادی؟ بدون هیچ نشان و درجه ای ؟
.
بعد از آن ماجرا در محل کار علی؛ هنوز فریادهای رفیقش در گوشم بود...
" این زن دیوانه است! "
.
علی گفت :
بعد این همه سال دوباره پستچی شدم...جای اولم برگشتم!
اماتو دیگه با دیدنم هول نمیکنی.
.
گفتم: از کجا میدونی؟ از کجا بدونم باز یه نمایش نیست؟!
از کجا بدونم خواب نیستم؟ از کجا بدونم تو بیمارستان نیستم ؟
از کجا بدونم تو واقعی هستی؟! من واقعی هست؟... اون سردخونه توی بیمارستان؛ واقعی بود؟
لبخند زد.
دستی میان موهایش کشید.
عطر جنگلها برای محل ما زیاد بود....
زیادتر از تحمل اهالی کوچه ی ما ...
همه از پنجره ؛ خیره بودند.
گفت :
احضاریه رو بخون!....
آنچه میخواندم انگار به زبان آفریقایی یود...هیچ نمیفهمیدم.....یعنی واقعا؟!....
ادامه ی #قسمت_آخر
در #کانال_خصوصی
کتاب #پستچی_دو
#جلد_دوم_پستچی
.
تا آخر همین هفته
و مرسی که #یکسال ،
در #کانال خصوصی تلگرام و واتساپ؛ برای دور هم خوانی
#پستچی_جلددوم ؛ همراه هم بودیم ...
با من ؛ عشقها و رنجهایم بودید....
آخرین قسمت ، هرگز پایانی ندارد.
در هیچ کجای زندگی...
هرگز
آخرینی وجود ندارد.
آنچه آغاز ندارد ، نپذیرد انجام....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#کتاب
#رمان
#نشر
#کتابخوانی
#ناشران
#نویسندگان_ایرانی
ادمین کانال پستچی_جلددوم
در #تلگرام
@ccch999
واتساپ
09122026792
#کلیپ
#داستان_یک_عشق
#ورژن_اسپانیایی
#themailman
#book
#bestseller
#Chista_yasrebi
#chistayasrebi
#amazon
#موزیک
#موسیقی
#historiadeunamor
این ویدیو ، به شکل طولانی و IGTV است
💙💙
در زدند...
میدانستم در آن خانه ؛ کسی جز من ؛ دری را باز نمیکند.
کسی حوصله ندارد.
به آرامی به سمت در رفتم. میدانستم یا احضاریه است یا مامور آب و برق....
کسی دیگری به آن خانه نمیآمد!
حدسم درست بود.
احضاریه بود...
مامور ، خودکار را دستم داد.
نخوانده خواستم امضاء کنم ،
بعد از ماجرای بار آخر و آن رسوایی در بازداشتگاه علی؛ میدانستم ساکت نمیمانند.
عطر آشنایی گیجم کرد،
عطر جنگلهای کاج ،
عطر باغها پس از باران ،
نگاه کردم
کلاهش را برداشت...
.
.
آرام گفت :
متن احضاریه را بخوان ؛ بعد امضاء کن!
لال شدم
علی احضاریه را آورده بود؟!بالباس عادی؟ بدون هیچ نشان و درجه ای ؟
.
بعد از آن ماجرا در محل کار علی؛ هنوز فریادهای رفیقش در گوشم بود...
" این زن دیوانه است! "
.
علی گفت :
بعد این همه سال دوباره پستچی شدم...جای اولم برگشتم!
اماتو دیگه با دیدنم هول نمیکنی.
.
گفتم: از کجا میدونی؟ از کجا بدونم باز یه نمایش نیست؟!
از کجا بدونم خواب نیستم؟ از کجا بدونم تو بیمارستان نیستم ؟
از کجا بدونم تو واقعی هستی؟! من واقعی هست؟... اون سردخونه توی بیمارستان؛ واقعی بود؟
لبخند زد.
دستی میان موهایش کشید.
عطر جنگلها برای محل ما زیاد بود....
زیادتر از تحمل اهالی کوچه ی ما ...
همه از پنجره ؛ خیره بودند.
گفت :
احضاریه رو بخون!....
آنچه میخواندم انگار به زبان آفریقایی یود...هیچ نمیفهمیدم.....یعنی واقعا؟!....
ادامه ی #قسمت_آخر
در #کانال_خصوصی
کتاب #پستچی_دو
#جلد_دوم_پستچی
.
تا آخر همین هفته
و مرسی که #یکسال ،
در #کانال خصوصی تلگرام و واتساپ؛ برای دور هم خوانی
#پستچی_جلددوم ؛ همراه هم بودیم ...
با من ؛ عشقها و رنجهایم بودید....
آخرین قسمت ، هرگز پایانی ندارد.
در هیچ کجای زندگی...
هرگز
آخرینی وجود ندارد.
آنچه آغاز ندارد ، نپذیرد انجام....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#کتاب
#رمان
#نشر
#کتابخوانی
#ناشران
#نویسندگان_ایرانی
ادمین کانال پستچی_جلددوم
در #تلگرام
@ccch999
واتساپ
09122026792
#کلیپ
#داستان_یک_عشق
#ورژن_اسپانیایی
#themailman
#book
#bestseller
#Chista_yasrebi
#chistayasrebi
#amazon
#موزیک
#موسیقی
#historiadeunamor
این ویدیو ، به شکل طولانی و IGTV است
به خاطر #پستچی
جلد دوم
وقسمت خاص ۲۱
که منتشر خواهد شد
#قسمت_آخر
#کانال_خصوصی
#جلد_دوم_پستچی
ادمین
@ccch999
هر کس میتواند عاشق شود ؛ ولی هر کس نمیتواند بخاطر این عشق بمیرد.....
#چیستایثربی
جلد دوم
وقسمت خاص ۲۱
که منتشر خواهد شد
#قسمت_آخر
#کانال_خصوصی
#جلد_دوم_پستچی
ادمین
@ccch999
هر کس میتواند عاشق شود ؛ ولی هر کس نمیتواند بخاطر این عشق بمیرد.....
#چیستایثربی
فرازی از رمان جدید#چیستا_یثربی#نداشتن
نداشتن، واژه ی سختی است. من نمی توانم تعریفش کنم، چون با آن بزرگ شدم و نمی دانم تعریف متضادش چیست....
روز تولد من، پدرم یکی از مستخدمان ما را از خانه بیرون کرد. کوچک بودم دلیلش را نمی دانستم.
جایش زری آمد که مرا دوست داشت...
پدر او را هم بیرون کرد. پس او را هم دیگر نداشتیم.
سه اردک در حوض بودند...
یکی یکی بی دلیل مردند.
جسدهایشان آمد روی آب...
پدرم گفت: مگر اردک در آب خفه می شود!...
پس آن ها را هم دیگر نداشتیم...
یک ساعت پیش به آقایی پیام دادم و خواهش کردم که با من به یک مکان اداری بیاید که در آن خیلی اذیت می شدم.
گفت: راستش دندان درد دارم...
صدای دادهای زنش می آمد...
دو دقیقه بعد بلاک شدم.
پس او را هم دیگر ندارم!
نداشتن، یعنی یک حالت سرخوشی که به هر چیزی در زندگیت عادت کنی...
یادم است نوجوان بودم که استادم را دیدم، از دور با اساتید دیگر داشت می آمد...
من خیره بودم، او نگاهم نمی کرد.
در دوره ی ماخیره شدن بد بود...
.
نزدیک ما که رسیدند، نزدیک بود حرف بزنم، بگویم آقا من از سوم راهنمایی با شعرهای شما زندگی می کنم...
دوستم گفت: زشته!
چه فکری می کنه؟
استادان به داخل اتاقشان رفتند و در را بستند.
در که بسته شد، انگار دنیا بسته شد.
.
انگار یک نفر به من گفت: ول معطلی چیستا!
این درها که بسته می شوند، دیگر روی تو باز نمی شوند،
مگر خودت در را باز کنی و وارد شوی.
و
اینگونه بود که زندگی من در آن لحظه، ساعت سه و چهل دقیقه بعدازظهر در پارک شهر تهران؛ برای ابد ؛ عوض شد!..
.
#چیستایثربی
#موسیقی : #مرتضی_پاشایی
این رمان به نوعی، #هنر_درمانی است و به شکل #کانال_خصوصی در واتساپ و تلگرام خواهد آمد رمان دو زبانه است.دکتر#لعیا_متین_پارسا ترجمه انگلیسی کار را انجام داده است
ادمین تلگرام :@ccch999
ادمین واتساپ: 09122026792
ثبت نام تا اوایل مهر.
دوستتان دارم.
#کتاب#نشر
#مترجم:
#LaiyaMatinParsa
#Not_to_have
Not to have is a difficult word I
cannot define it as I grew up by it and I do not know its opposite. My dad dismissed one of our maids on my birthday . I was too young and did not know its reason , she was replaced by Zarei who loved me .Dad dismissed her too so we did not have her anymore. There were three ducks in the pond which died of no reason , their dead bodies were floating on water .My dad asked : can ducks be drowned in water? so I did not have them anymore .I sent a message to a man an hour ago and..
نداشتن، واژه ی سختی است. من نمی توانم تعریفش کنم، چون با آن بزرگ شدم و نمی دانم تعریف متضادش چیست....
روز تولد من، پدرم یکی از مستخدمان ما را از خانه بیرون کرد. کوچک بودم دلیلش را نمی دانستم.
جایش زری آمد که مرا دوست داشت...
پدر او را هم بیرون کرد. پس او را هم دیگر نداشتیم.
سه اردک در حوض بودند...
یکی یکی بی دلیل مردند.
جسدهایشان آمد روی آب...
پدرم گفت: مگر اردک در آب خفه می شود!...
پس آن ها را هم دیگر نداشتیم...
یک ساعت پیش به آقایی پیام دادم و خواهش کردم که با من به یک مکان اداری بیاید که در آن خیلی اذیت می شدم.
گفت: راستش دندان درد دارم...
صدای دادهای زنش می آمد...
دو دقیقه بعد بلاک شدم.
پس او را هم دیگر ندارم!
نداشتن، یعنی یک حالت سرخوشی که به هر چیزی در زندگیت عادت کنی...
یادم است نوجوان بودم که استادم را دیدم، از دور با اساتید دیگر داشت می آمد...
من خیره بودم، او نگاهم نمی کرد.
در دوره ی ماخیره شدن بد بود...
.
نزدیک ما که رسیدند، نزدیک بود حرف بزنم، بگویم آقا من از سوم راهنمایی با شعرهای شما زندگی می کنم...
دوستم گفت: زشته!
چه فکری می کنه؟
استادان به داخل اتاقشان رفتند و در را بستند.
در که بسته شد، انگار دنیا بسته شد.
.
انگار یک نفر به من گفت: ول معطلی چیستا!
این درها که بسته می شوند، دیگر روی تو باز نمی شوند،
مگر خودت در را باز کنی و وارد شوی.
و
اینگونه بود که زندگی من در آن لحظه، ساعت سه و چهل دقیقه بعدازظهر در پارک شهر تهران؛ برای ابد ؛ عوض شد!..
.
#چیستایثربی
#موسیقی : #مرتضی_پاشایی
این رمان به نوعی، #هنر_درمانی است و به شکل #کانال_خصوصی در واتساپ و تلگرام خواهد آمد رمان دو زبانه است.دکتر#لعیا_متین_پارسا ترجمه انگلیسی کار را انجام داده است
ادمین تلگرام :@ccch999
ادمین واتساپ: 09122026792
ثبت نام تا اوایل مهر.
دوستتان دارم.
#کتاب#نشر
#مترجم:
#LaiyaMatinParsa
#Not_to_have
Not to have is a difficult word I
cannot define it as I grew up by it and I do not know its opposite. My dad dismissed one of our maids on my birthday . I was too young and did not know its reason , she was replaced by Zarei who loved me .Dad dismissed her too so we did not have her anymore. There were three ducks in the pond which died of no reason , their dead bodies were floating on water .My dad asked : can ducks be drowned in water? so I did not have them anymore .I sent a message to a man an hour ago and..
#پستچی
#پستچی_دو
#جلد_دوم_پستچی
#کانال_خصوصی
ادمین کانال خصوصی پستچی
@ccch999
امروز پستچی دوتمام میشود
قصه در کانال میماند
#پستچی_دو
#جلد_دوم_پستچی
#کانال_خصوصی
ادمین کانال خصوصی پستچی
@ccch999
امروز پستچی دوتمام میشود
قصه در کانال میماند
«یکی از جمع بندی های شوپنهاور که به من کمک کرد این بود که شادی های نسبی از سه منبع ریشه میگیرند: آنچه که فرد هست، آنچه که دارد و آنچه که در چشم دیگران جلوه میکند. او تأکید میکند که ما تنها بر اولی تمرکز میکنیم و دومی و سومی، یعنی داشته ها و شهرتمان را حساب نمی کنیم، زیرا هیچ اختیار و نظارتی بر آن دو نداریم و آن ها را میتوانند از ما بگیرند و از ما گرفته خواهد شد. درست همانطور که افزایش سن اجتنابناپذیر زیبایی را از تو میگیرد.
درواقع،"داشتن" عاملی معکوس در خود دارد. شوپنهاور میگوید:اغلب آنچه ما داریم شروع میکند به داشتن ما.»
#اروین_یالوم
رمان
#نداشتن
قسمت ۴ بزودی
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#کانال خصوصی رمان نداشتن
ادمین تلگرام
@ccch999
درواقع،"داشتن" عاملی معکوس در خود دارد. شوپنهاور میگوید:اغلب آنچه ما داریم شروع میکند به داشتن ما.»
#اروین_یالوم
رمان
#نداشتن
قسمت ۴ بزودی
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#کانال خصوصی رمان نداشتن
ادمین تلگرام
@ccch999
#استاد_اقاقیا
#قسمت_چهارم
منتشر شد
#کانال_خصوصی
#رمان
#استاد_اقاقیا
نوشته
#چیستایثربی
ادمین کانال خصوصی
@ccch999
#قسمت_چهارم
منتشر شد
#کانال_خصوصی
#رمان
#استاد_اقاقیا
نوشته
#چیستایثربی
ادمین کانال خصوصی
@ccch999
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
حرف دیگری نیست
از صبح دارم تایپمیکنم با تاچ خراب گوشی...
قسمت پانزدهم رمان در #کانال_خصوصی در سه پارت منتشر شد.
#رمان
#من_سه_هفته_زنش_بودم
#رمان
#کتاب
#داستان
#قصه
نوشتن سخت است
یادآوری سخت تر
محروم بودن از آنچه عمری ساخته ای ؛ از همه سخت تر
یا#علی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
ادمین تلگرام قصه
آیدی
@ccch999
ادمین واتساپ قصه
09122026792
نظرات خود را اینجا اگر خواستید برایم بنویسید
https://www.instagram.com/p/CifrABZLdy6/?igshid=MDJmNzVkMjY=
از صبح دارم تایپمیکنم با تاچ خراب گوشی...
قسمت پانزدهم رمان در #کانال_خصوصی در سه پارت منتشر شد.
#رمان
#من_سه_هفته_زنش_بودم
#رمان
#کتاب
#داستان
#قصه
نوشتن سخت است
یادآوری سخت تر
محروم بودن از آنچه عمری ساخته ای ؛ از همه سخت تر
یا#علی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
ادمین تلگرام قصه
آیدی
@ccch999
ادمین واتساپ قصه
09122026792
نظرات خود را اینجا اگر خواستید برایم بنویسید
https://www.instagram.com/p/CifrABZLdy6/?igshid=MDJmNzVkMjY=