چیستایثربی کانال رسمی
6.62K subscribers
6.03K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت93
#چیستا_یثربی
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#قصه
#چیستایثربی

#قسمت_نود_و_سوم

سردم شده...
به سختی می پرسم:
یعنی چی من؟
برای چی من؟

یاسر یا آن مرد بینام، می گوید:
تو به گروه ما تعلق داری، تو از خون و جنس و رگ مایی آوا.

و آوا را طوری می گوید که انگار، شاخه ی درخت را می بوسد.
کمی از او فاصله‌ می گیرم!

_من از جنس شما نیستم!
پدر مادر دارم، فقط ظاهرم، شکل شماست!
اماچه اهمیتی داره؟
هر کسی، شکل یکیه!
یکی شکل مادربزرگشه، یکی شکل یه سیاه پوست! در حالیکه تو خانواده شون اصلا سیاه پوست نبوده!
اینا اصلا مهم نیست!

یک قدم نزدیکتر شد و گفت:
روژانو خواب دیده بود وقتی پیر میشه، من به یک زن جوون، نیاز دارم، اونوقت کسی پیدا میشه از جنس خودم...

روژانو، دیگه پیر شده، خیلی پیرتر از سنش...
اون همیشه در حال سفر‌ ذهنیه‌ و خیلی بیشتر از سنش، این دنیا رو تجربه کرده...
جای خیلیا، بارها زخم خورده و مُرده...
اما من هنوز جوونم و پر از قدرت زندگی...

روژانو، خودش برای من یه زن دوم می خواد، یه زن جوون!
اون تورو، انتخاب کرده!

_داری مزخرف میگی!
من، حالم ازت بهم می خوره!
خجالت نمیکشی به یه زن شوهر دار، این حرفا رو میزنی؟!
من میرم... دیگه صدام نکن!
من هیچکدوم از اونارو، دور هم جمع نمی کنم!

_گوش بده بچه!
تو بالاخره مال من‌ میشی...
الان خبر نداری!
پس لگد پرونی نکن!

اونا باید دور هم جمع شن.
این ربطی به من و تو نداره.
یه گپ خانوادگیه!
هر چی باشه منم، مال اون خانواده ام...

_تو کاری کردی که مادر بیگناهم، شلاق بخوره، بعد انتظار داری جایی بیاد که تو هستی؟

_مادرت، بزرگترین زخم زندگی رو به من زد... خیلی دردناکتر از شلاق!
منو به مرحله ای رسوند که تمام عمر، احساس پشیمونی و بدبختی کنم...
من دستور دادم تنبیهش کنن، درسته! ولی شلاق روحی رو، اون به من زد!

_چرا؟ چون فقط نخواست تو رو ببخشه!انقدر مغروری؟

_چون هیچوقت به من، فرصت دیگه ای نداد، که منم، آدم دیگه ای بشم!
به نظرم آدما باید این فرصت رو بهم بدن!
روژانو این فرصت رو بهم داد...

من آدم شروری نیستم آوا!
هر چی پناهجو، تو این‌ خطه ست، سراغ من میاد.
هر کی هر کاری کرده که فکر میکنه می کُشنش، پیش من پناه میگیره!
من به خیلیا کمک‌ کردم.
از خیلی ها حمایت کردم.
از تو هم، حمایت می کنم.

_ هذیون میگی آقا، مثل دیوونه ها!
و اگه فرمانده دنبالته، که نابودت کنه، حق داره!
تو خطرناکی!
ظاهرا روژانو، نتونسته آدمت کنه!
من برمیگردم...

_آوا! وقتی که همه رو دور هم جمع کردی، خبرم کن.
می دونی کجا پیدام کنی، چون من و تو، فکر همو می خونیم، کافیه فکر کنی من کجام... همونجام!

_چطوری؟ چرا ما فکر همو می خونیم؟

_من اونجا بودم!
شب زفاف پدر مادرت، من پشت پنجره بودم!
روژانو با قدرت فکرش، منو اونجا برد.
من ازش تمنا کردم.
مادرت، یک‌ لحظه منو دید و وحشت کرد.
اما به کسی نگفت...
من اونجا بودم. جلوی مادرت!
وقت احضار نطفه ی تو...


#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت93
#قسمت_نود_و_سوم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ

کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت94
#چیستا_یثربی
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#قصه
#چیستایثربی

#قسمت_نود_و_چهارم

می گریزم...
از آن مرد، که خودش را فرمانده ی مرگ نامیده، ولی من مرگ را، نسبت به او، شریفتر می دانم.

این‌ مُهملات چیست که می گوید؟
وقت تشکیل نطفه ی من، او پشت پنجره ی مادرم بوده؟!
مگر ممکن است؟

او، آن زمان، تازه ازدواج کرده بود، یک روز زودتر از والدینم...
هنوز قدرت ذهنی نداشته و روژانو، چنین کار کثیفی نمی کند!
دست کم، روژانویی که من می شناختم و در دوران بیماری، با دلسوزی، از من مراقبت می کرد، چنین زنی نیست که او توصیف می کند!

باید از مادرم چیزهایی بپرسم، باید جواب دهد!
شتابان، به سمت خانه ی دایی سعید می دوم...
در کمال تعجب من، همه آنجا هستند!
موجی از نگرانی، در چشمهایشان می بینم...
انگار، یک هوای سنگین، تنفس را برای همه شان، مشکل کرده است.

مادرم، آرام بخش می خورد، در این شرایط نمی توانم با او، حرف بزنم!
همه سرگردانند، بناز هم رسیده است...

می پرسم چه شده؟

مادرم آهسته می گوید:
بهمن، دو روزه، ازش خبری نیست!
یه نامه گذاشته برای بناز، که یه کار نیمه تمام داره، میره تمامش کنه!
نوشته اگه زنده برگردم، بهتون میگم، وگرنه حلالم کنید!

بناز، روژانو را هم با خود آورده است.
حدس می زنم روژانو، بخاطر همسرش یاسر، به این شهر آمده است.

سایه ی نگرانی را در چشمهای بناز و سارا می بینم.
انگار، از رازی خبر دارند که جز خودشان، کسی نمی داند!

فرمانده با تلفن، حرف می زند.
به تمام پاسگاه های مرزی، مشخصات بهمن را داده است...
او هم، از چیزی نگران است.
چیزی پنهان و مرموز، که تصویرش، در چشمهایشان معلوم نیست!

من می گویم:
شاید یه قرار شخصی داره.‌‌..
جوونا دوست ندارن، بزرگترها کارشونو انجام بدن!
حالا که چیزی نشده، انقدر نگرانید!

دایی سعید می گوید:
چرا به مادرش نگفته؟
فقط به خاله ش نامه داده؟!

می گویم:
خب با بناز، صمیمیتره، یا فکر کرده مادرش نگران میشه!
شنیدم بیشتر بچه گیش، پیش بناز بوده!وقتی مادرش، درگیر جراحی و دردای مردم بود‌، اون باخاله ش، وسط کوه ها و درگیری بوده!
لابد فکر کرده بناز بدونه، بهتره، تا مادرش!

همه، در حال حرف زدن هستند و کسی حواسش، به در بازِ خانه نیست که من صدای پوتین هایش را می شنوم!

او، آن مردِ بی نام، یاسر، وارد خانه می شود، در را، از داخل می بندد...
هیچکس جز من هنوز متوجه نشده است!

می گویم:
آمد!

طاها می پرسد:
کی؟
اصلا تو کجا غیبت زد، یه دفعه؟

می گویم:
اون‌ آمده توی این خونه...
فرمانده ی مرگ!

مادرم‌، چشمهایش را می بندد.
سردار، بی اختیار، دستش به سمت کلتش، می رود.

یاسر، در آستانه ی در، ظاهر می شود.

_سلام!
همه ی خانواده من که اینجان!
چطور منو، یادتون رفت؟

روژانو، نیم خیز می شود چیزی بگوید.
با نگاهِ یاسر می نشیند.

من، پشت پدرم می ایستم.
انگار پناه می گیرم.

آرزو می گوید:
این آقا کیه؟

یاسر می خندد...
آنچنان خنده ای که یک محکوم به اعدامِ دیوانه سرمی دهد...


#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت94
#قسمت_نود_و_چهارم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ

کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#پستچی_جلددوم
#آوا_متولد۱۳۷۹
دو رمان جدید چیستایثربی
ادمین کانال تلگرام
@ccch999

ادمین واتساپ
09122026792

عکسها : زنان ترکمن _چیستایثربی_سریال
روسی میشل استروگف

#موسیقی
#بانو
ترانه شمالی
خواننده
#عمادرام
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
نظرات دوستان
خوانندگان
کانال خصوصی
#پستچی_دو
واتساپ
تلگرام

ادمین تلگرام
@ccch999
این‌قصه در فضای عمومی منتشر نمیشود و فعلا قابل چاپ نیست
یک‌‌ #زندگینامه کاملا
#شخصی است.....

باسپاس از شور همه خوانندگان در این ۷ قسمت اولیه
#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
Audio
#دیوانه
#دیوانه_مرا_بدست_کی_سپردی

#رضا_بهرام

#کانال_رسمی_چیستایثربی

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی


@chista_yasrebi

به خاطر همه ی عشقهایی که نشد !
یا شاید یک‌ روز بشود ،
اگر قسمت باد و آب و خاک و آتش ما
با هم باشد...
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#پستچی دو
پستچی ۲
جلددوم
نوشته
#چیستایثربی
#رمان
داستان
ویدیو
تلفیقی از ترانه
#دیوانه
#رضا_بهرام
با
فیلم
#دسپرادو
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی

آیدی ادمین کانال تلگرام

@ccch999


ادمین واتساپ
09122026792



@chista_yasrebi
گاهی عشق
به خانه ای سر میزند
که کسی در آن خانه نیست.

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#مینیمال


#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Yek Ghanari Yek Kalagh ( My98Music.Com )
Hengameh Ghaziani & Shora Karimi ( My98Music.Com )
یک‌قناری یک‌کلاغ
هنگامه‌ قاضیانی ، شورا کریمی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from Chista Yasrebi official
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM