#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت93
#چیستا_یثربی
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#قصه
#چیستایثربی
#قسمت_نود_و_سوم
سردم شده...
به سختی می پرسم:
یعنی چی من؟
برای چی من؟
یاسر یا آن مرد بینام، می گوید:
تو به گروه ما تعلق داری، تو از خون و جنس و رگ مایی آوا.
و آوا را طوری می گوید که انگار، شاخه ی درخت را می بوسد.
کمی از او فاصله می گیرم!
_من از جنس شما نیستم!
پدر مادر دارم، فقط ظاهرم، شکل شماست!
اماچه اهمیتی داره؟
هر کسی، شکل یکیه!
یکی شکل مادربزرگشه، یکی شکل یه سیاه پوست! در حالیکه تو خانواده شون اصلا سیاه پوست نبوده!
اینا اصلا مهم نیست!
یک قدم نزدیکتر شد و گفت:
روژانو خواب دیده بود وقتی پیر میشه، من به یک زن جوون، نیاز دارم، اونوقت کسی پیدا میشه از جنس خودم...
روژانو، دیگه پیر شده، خیلی پیرتر از سنش...
اون همیشه در حال سفر ذهنیه و خیلی بیشتر از سنش، این دنیا رو تجربه کرده...
جای خیلیا، بارها زخم خورده و مُرده...
اما من هنوز جوونم و پر از قدرت زندگی...
روژانو، خودش برای من یه زن دوم می خواد، یه زن جوون!
اون تورو، انتخاب کرده!
_داری مزخرف میگی!
من، حالم ازت بهم می خوره!
خجالت نمیکشی به یه زن شوهر دار، این حرفا رو میزنی؟!
من میرم... دیگه صدام نکن!
من هیچکدوم از اونارو، دور هم جمع نمی کنم!
_گوش بده بچه!
تو بالاخره مال من میشی...
الان خبر نداری!
پس لگد پرونی نکن!
اونا باید دور هم جمع شن.
این ربطی به من و تو نداره.
یه گپ خانوادگیه!
هر چی باشه منم، مال اون خانواده ام...
_تو کاری کردی که مادر بیگناهم، شلاق بخوره، بعد انتظار داری جایی بیاد که تو هستی؟
_مادرت، بزرگترین زخم زندگی رو به من زد... خیلی دردناکتر از شلاق!
منو به مرحله ای رسوند که تمام عمر، احساس پشیمونی و بدبختی کنم...
من دستور دادم تنبیهش کنن، درسته! ولی شلاق روحی رو، اون به من زد!
_چرا؟ چون فقط نخواست تو رو ببخشه!انقدر مغروری؟
_چون هیچوقت به من، فرصت دیگه ای نداد، که منم، آدم دیگه ای بشم!
به نظرم آدما باید این فرصت رو بهم بدن!
روژانو این فرصت رو بهم داد...
من آدم شروری نیستم آوا!
هر چی پناهجو، تو این خطه ست، سراغ من میاد.
هر کی هر کاری کرده که فکر میکنه می کُشنش، پیش من پناه میگیره!
من به خیلیا کمک کردم.
از خیلی ها حمایت کردم.
از تو هم، حمایت می کنم.
_ هذیون میگی آقا، مثل دیوونه ها!
و اگه فرمانده دنبالته، که نابودت کنه، حق داره!
تو خطرناکی!
ظاهرا روژانو، نتونسته آدمت کنه!
من برمیگردم...
_آوا! وقتی که همه رو دور هم جمع کردی، خبرم کن.
می دونی کجا پیدام کنی، چون من و تو، فکر همو می خونیم، کافیه فکر کنی من کجام... همونجام!
_چطوری؟ چرا ما فکر همو می خونیم؟
_من اونجا بودم!
شب زفاف پدر مادرت، من پشت پنجره بودم!
روژانو با قدرت فکرش، منو اونجا برد.
من ازش تمنا کردم.
مادرت، یک لحظه منو دید و وحشت کرد.
اما به کسی نگفت...
من اونجا بودم. جلوی مادرت!
وقت احضار نطفه ی تو...
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت93
#قسمت_نود_و_سوم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#قسمت93
#چیستا_یثربی
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#قصه
#چیستایثربی
#قسمت_نود_و_سوم
سردم شده...
به سختی می پرسم:
یعنی چی من؟
برای چی من؟
یاسر یا آن مرد بینام، می گوید:
تو به گروه ما تعلق داری، تو از خون و جنس و رگ مایی آوا.
و آوا را طوری می گوید که انگار، شاخه ی درخت را می بوسد.
کمی از او فاصله می گیرم!
_من از جنس شما نیستم!
پدر مادر دارم، فقط ظاهرم، شکل شماست!
اماچه اهمیتی داره؟
هر کسی، شکل یکیه!
یکی شکل مادربزرگشه، یکی شکل یه سیاه پوست! در حالیکه تو خانواده شون اصلا سیاه پوست نبوده!
اینا اصلا مهم نیست!
یک قدم نزدیکتر شد و گفت:
روژانو خواب دیده بود وقتی پیر میشه، من به یک زن جوون، نیاز دارم، اونوقت کسی پیدا میشه از جنس خودم...
روژانو، دیگه پیر شده، خیلی پیرتر از سنش...
اون همیشه در حال سفر ذهنیه و خیلی بیشتر از سنش، این دنیا رو تجربه کرده...
جای خیلیا، بارها زخم خورده و مُرده...
اما من هنوز جوونم و پر از قدرت زندگی...
روژانو، خودش برای من یه زن دوم می خواد، یه زن جوون!
اون تورو، انتخاب کرده!
_داری مزخرف میگی!
من، حالم ازت بهم می خوره!
خجالت نمیکشی به یه زن شوهر دار، این حرفا رو میزنی؟!
من میرم... دیگه صدام نکن!
من هیچکدوم از اونارو، دور هم جمع نمی کنم!
_گوش بده بچه!
تو بالاخره مال من میشی...
الان خبر نداری!
پس لگد پرونی نکن!
اونا باید دور هم جمع شن.
این ربطی به من و تو نداره.
یه گپ خانوادگیه!
هر چی باشه منم، مال اون خانواده ام...
_تو کاری کردی که مادر بیگناهم، شلاق بخوره، بعد انتظار داری جایی بیاد که تو هستی؟
_مادرت، بزرگترین زخم زندگی رو به من زد... خیلی دردناکتر از شلاق!
منو به مرحله ای رسوند که تمام عمر، احساس پشیمونی و بدبختی کنم...
من دستور دادم تنبیهش کنن، درسته! ولی شلاق روحی رو، اون به من زد!
_چرا؟ چون فقط نخواست تو رو ببخشه!انقدر مغروری؟
_چون هیچوقت به من، فرصت دیگه ای نداد، که منم، آدم دیگه ای بشم!
به نظرم آدما باید این فرصت رو بهم بدن!
روژانو این فرصت رو بهم داد...
من آدم شروری نیستم آوا!
هر چی پناهجو، تو این خطه ست، سراغ من میاد.
هر کی هر کاری کرده که فکر میکنه می کُشنش، پیش من پناه میگیره!
من به خیلیا کمک کردم.
از خیلی ها حمایت کردم.
از تو هم، حمایت می کنم.
_ هذیون میگی آقا، مثل دیوونه ها!
و اگه فرمانده دنبالته، که نابودت کنه، حق داره!
تو خطرناکی!
ظاهرا روژانو، نتونسته آدمت کنه!
من برمیگردم...
_آوا! وقتی که همه رو دور هم جمع کردی، خبرم کن.
می دونی کجا پیدام کنی، چون من و تو، فکر همو می خونیم، کافیه فکر کنی من کجام... همونجام!
_چطوری؟ چرا ما فکر همو می خونیم؟
_من اونجا بودم!
شب زفاف پدر مادرت، من پشت پنجره بودم!
روژانو با قدرت فکرش، منو اونجا برد.
من ازش تمنا کردم.
مادرت، یک لحظه منو دید و وحشت کرد.
اما به کسی نگفت...
من اونجا بودم. جلوی مادرت!
وقت احضار نطفه ی تو...
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت93
#قسمت_نود_و_سوم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2