چیستایثربی کانال رسمی
6.61K subscribers
6.04K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت92
#چیستا_یثربی
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#قصه
#چیستایثربی

#قسمت_نود_و_دوم

آن مرد جواب نمی دهد.
سوالم را تکرار می کنم:
آقا، با اقوام من چیکار دارید؟
می دونید اگه یه مو از سر اونا کم شه...

بلند شد، به سمت من آمد.
بالای سرم شاخه درختی بود، دستش را به شاخه گرفت و شاخه را به حالت نوازش روی سرم کشید و گفت:
مثل مادرت لجوج، مثل مادرت خیره سر!من از این نگاه، خوشم میاد.

_همه میگن من شکل شمام آقا...
واقعا هستم، دارم می بینم! چرا؟
بالاخره یه نفر، باید جواب این سوال رو بده.
من متولد کرمانشام، ولی چرا شکل شمام؟ و شکل خواهر مرحومتون؟

دوباره شاخه را روی سرم کشید و لبخند زد و گفت:
خیلی زوده که یه چیزایی رو بفهمی بچه!

می گویم: شما بگید، فهمش با من!

لبخند تلخی می زند...

_مثل مادرت جواب میدی!
چقدر صبر کردم، هفده سال!
تا برسی به سن اون، سنی که اون شلاق خورد...
سنی که زل زد به من‌ و گفت:
من غیرت دارم، تو چی؟!...

من هفده سال سعی کردم غیرتی رو بدست بیارم که به نظر اون نداشتم!

حالا ببین چی شدم! مسئول تمام شورشی های ناکجا آباد...
هر کس از هر جا می خواد جدا شه، فرار کنه، شورش کنه، عصیان کنه، غارت کنه، آدم بکشه، میاد سراغ من!

فرمانده ی مرگ...

نه من می خواستم آدم بدی باشم، نه هدفمون این بود!
روژانو، زنم، منو برای رئیس شدن، تربیت کرد!
به من گفت:
"من کل کردستانو بهت میدم!"
و کردستان به کسی مثل من نیاز داشت، به کسی که چیزی برای از دست دادن نداشت!

بناز هدفش این نبود، فقط دلش می خواست، که خاکش، ناموسش باشه و بیگانه توش، دخالت نکنه!
هدفش، جدایی نبود، ولی من یه کشور می خوام دختر...
من می خوام‌ حاکم اون کشور باشم.
حاکم یه جمهوری دیگه...

مادر و پدرِ تو هم، کُرد هستن!
اونا باید، در برابر حاکمشون سر فرود بیارن!
همینطور بناز، سارا، شوهرت طاها و بقیه...
همه ی اینارو روژانو یادم داد و خیلی چیزای دیگه...

روژانو یادم داد چطور می تونم فکرمو متمرکز کنم...
چطوری می تونم حرکت‌ ذهن داشته باشم...
چطوری می تونم از قدرتهام، به بهترین شکل، استفاده کنم.

_آقا، روژانو یادتون داد آدم بدی باشید؟!اون، خودش آدم بدی نیست.
چطور ممکنه؟

خیره در چشمانم نگریست و گفت:
الان شلاق لازم داری دختر!
آخه من کجام آدم بدیه؟
حکومت مستقل خواستن، جرمه؟

می دانستم که مشکل او، جدایی طلبی نیست و نمی دانستم که چرا می خواهد تمام اعضای خانواده ی ما را دور هم جمع کند!

_من نمی تونم قولی به شما بدم!

_اون فرمانده به حرف تو، گوش میکنه، شکل زن مرحومشی!
هر چی باشه، یه روزی، داماد خانواده ی ما بوده.
من باهاش کاری ندارم، ولی باید بیاد!تو باید بهش بگی.

راستی هیچ می دونی چرا نذاشت تو با پسرش، عروسی کنی؟
تلفن من!
بهش زنگ زدم، گفتم عکس دختره رو ببین!
وقتی شباهت زیاد تورو، با من و زن مرحومش دید، فهمید که من گم‌ و گور نشدم!
فهمید دنبالتونم، ول کن نیستم تا...

_تا چی؟

_تا تو آوا... تو مال منی... تو!

یخ می کنم...


#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت92
#قسمت_نود_و_دوم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ

کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی