Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
رمانی از
#چیستا_یثربی
#داستان_ایرانی
#رمان_ایرانی
#داستان_نویسان_ایرانی
#رمان_معاصر_ایران
#نشر_قطره
کتاب کاغذی و الکترونیک
فروش
حضوری
کتابفروشیها
آنلاین
88973351نشر قطره
ساعات اداری
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#چیستا_یثربی
#داستان_ایرانی
#رمان_ایرانی
#داستان_نویسان_ایرانی
#رمان_معاصر_ایران
#نشر_قطره
کتاب کاغذی و الکترونیک
فروش
حضوری
کتابفروشیها
آنلاین
88973351نشر قطره
ساعات اداری
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
رمانی از
#چیستا_یثربی
#داستان_ایرانی
#رمان_ایرانی
#داستان_نویسان_ایرانی
#رمان_معاصر_ایران
#نشر_قطره
کتاب کاغذی و الکترونیک
فروش
حضوری
کتابفروشیها
آنلاین
88973351نشر قطره
ساعات اداری
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#چیستا_یثربی
#داستان_ایرانی
#رمان_ایرانی
#داستان_نویسان_ایرانی
#رمان_معاصر_ایران
#نشر_قطره
کتاب کاغذی و الکترونیک
فروش
حضوری
کتابفروشیها
آنلاین
88973351نشر قطره
ساعات اداری
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
دو روزه بعد از توزیع
به چاپ دوم رسید👆👏👏👏👏👏
و اکنون چاپ دوم نیز درحال اتمام است💙💙💙
در وانفسای بحران کتاب و بعد از نمایشگاه ، این رکورد شکنی دو روزه برای کتاب رمانی قطور ؛ مایه مباهات من است و شکر که مورد استقبال شما واقع شده..👏👏👏🤲🤲🤲
واقعا خیلی برای آن ، زحمت کشیدم و بارها ممیزی ،تاریخ چاپ را عقب انداخت..تا چاپ دوم تمام نشده! لطفا تهیه بفرمایید.
رفت برای چاپ سوم
#خواب_گل_سرخ
#نویسنده
#چیستا_یثربی
#رمان_جدید
#نشر_قطره
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
به چاپ دوم رسید👆👏👏👏👏👏
و اکنون چاپ دوم نیز درحال اتمام است💙💙💙
در وانفسای بحران کتاب و بعد از نمایشگاه ، این رکورد شکنی دو روزه برای کتاب رمانی قطور ؛ مایه مباهات من است و شکر که مورد استقبال شما واقع شده..👏👏👏🤲🤲🤲
واقعا خیلی برای آن ، زحمت کشیدم و بارها ممیزی ،تاریخ چاپ را عقب انداخت..تا چاپ دوم تمام نشده! لطفا تهیه بفرمایید.
رفت برای چاپ سوم
#خواب_گل_سرخ
#نویسنده
#چیستا_یثربی
#رمان_جدید
#نشر_قطره
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
انشالله پنج شنبه
#سیزدهم_تیر_ماه
ساعت ۵ تا ۷ عصر
در محل #نشر_قطره
میبینمتان...❤ .
دیر نیایید عزیزانم
دو ساعت فقط آنجا هستم.
زود همنیایید😁😁
#پنج تا #هفت_عصر
#دیدار_با_نویسنده
#نشر_قطره
تهران_خیابان فاطمی_خیابان شیخلر(ششم) _ بن بست بنفشه
پلاک ۸
. .راستیدوستان عزیزم ، حتما میدانید که من به گل ، حساسیت دارم😂
#گل_نه!😀💚💚💚❤
#مرسی
شاید دوستان قطره بخشهایی را لایو بگذارند ، برای دوستان شهرستان .
اما کتابهای من و بخصوص #خواب_گل_سرخ ،
#پستچی و بقیه آنجا موجود است و دوستان میتوانند همانجا کتاب را خریداری کنند.
همین پنج شنبه
۵ تا ۷ عصر
وعده_دیدار
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#نویسندگان_ایرانی
#رمان_نویسان
#داستان_نویسان_ایرانی
#کتاب
#کتابخوانی
#ورق_بزن_مرا
#نشر_قطره
889733351
این پست از صفحه نشر قطره ، باز نشر شده است.دوست داشتید سری هم به همین پست در پیج نشر
#قطره بزنید.😀
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
#writer
#books
#book
#publication
#سیزدهم_تیر_ماه
ساعت ۵ تا ۷ عصر
در محل #نشر_قطره
میبینمتان...❤ .
دیر نیایید عزیزانم
دو ساعت فقط آنجا هستم.
زود همنیایید😁😁
#پنج تا #هفت_عصر
#دیدار_با_نویسنده
#نشر_قطره
تهران_خیابان فاطمی_خیابان شیخلر(ششم) _ بن بست بنفشه
پلاک ۸
. .راستیدوستان عزیزم ، حتما میدانید که من به گل ، حساسیت دارم😂
#گل_نه!😀💚💚💚❤
#مرسی
شاید دوستان قطره بخشهایی را لایو بگذارند ، برای دوستان شهرستان .
اما کتابهای من و بخصوص #خواب_گل_سرخ ،
#پستچی و بقیه آنجا موجود است و دوستان میتوانند همانجا کتاب را خریداری کنند.
همین پنج شنبه
۵ تا ۷ عصر
وعده_دیدار
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#نویسندگان_ایرانی
#رمان_نویسان
#داستان_نویسان_ایرانی
#کتاب
#کتابخوانی
#ورق_بزن_مرا
#نشر_قطره
889733351
این پست از صفحه نشر قطره ، باز نشر شده است.دوست داشتید سری هم به همین پست در پیج نشر
#قطره بزنید.😀
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
#writer
#books
#book
#publication
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
پستچی
کتاب صوتی_این بار با صدای #محمد_خاوری
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#پستچی
جلد اول
#قسمت_اول
#نشر_قطره
#فیدیبو
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
کتاب صوتی_این بار با صدای #محمد_خاوری
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#پستچی
جلد اول
#قسمت_اول
#نشر_قطره
#فیدیبو
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
کوتاه کردن موی مرده
مجموعه داستان
از
#چیستا_یثربی
#نشر_قطره
عکس
#مهدیه_عطاردی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
مجموعه داستان
از
#چیستا_یثربی
#نشر_قطره
عکس
#مهدیه_عطاردی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#پستچی
#جلد_دوم_پستچی
تمام شد
دو برابر جلد اول است
از لحاظ حجم
اخرینپستش در یک پیج اینستاگرام من آمده است
ادمین کانال پستچی/ جلددوم
@ccch999
اصل کتاب پستچی را #نشر_قطره
چاپ کرده
سایت فیدیبو هم کاملش را دارد.
نوین کتاب گویا صوتی اش را دارد
و در کتابفروشیهای معتبر موجود است.
اما پستچی ، جلددوم را هیچکس جز من ندارد و قرار نیست فعلا ایران چاپ شود.
فقط کانال خصوصی
حق کپی ممنوع است و پیگرد قانونی دارد
ادمین کانال خصوصی
@ccch999
#جلد_دوم_پستچی
تمام شد
دو برابر جلد اول است
از لحاظ حجم
اخرینپستش در یک پیج اینستاگرام من آمده است
ادمین کانال پستچی/ جلددوم
@ccch999
اصل کتاب پستچی را #نشر_قطره
چاپ کرده
سایت فیدیبو هم کاملش را دارد.
نوین کتاب گویا صوتی اش را دارد
و در کتابفروشیهای معتبر موجود است.
اما پستچی ، جلددوم را هیچکس جز من ندارد و قرار نیست فعلا ایران چاپ شود.
فقط کانال خصوصی
حق کپی ممنوع است و پیگرد قانونی دارد
ادمین کانال خصوصی
@ccch999
#پستچی#قسمت_اول
چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.خیلی تصادفی رفتم در را بازکنم ونامه را بگیرم،او پشتش به من بود.وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود!قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شایدهجده نوزده سالش بود.نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام،برای نامه های سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ،میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند.حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است.آنقدر خودکاردر دستم می لرزید که خنده اش میگرفت.هیچ وقت جز سلام و خداحافظ،حرفی نمیزد.فقط یک بار گفت:چقدر نامه دارید!خوش به حالتان !و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود.چقدر نامه دارید..خوش به حالتان!
عاشقانه تر از این جمله هم بود؟!
تااینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم،مرد همسایه فضول محل،از آنجا رد شد.مارا که دید، زیر لب گفت:دختره ی بی حیا...ببین باچه ریختی اومده دم در،شلوارشو!
متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است.جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود.آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من،طرف را روی زمین خوابانده وباهم گلاویز شده اند!مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟مردم آنها را از هم جدا کردند.از لبش،خون می آمد و می لرزید.موهای طلاییش هم کمی خونی بود.یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت.کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ی شاکی،گونه اش را گرفته بود وفریاد می زد.از ترس،در را بستم.احساس یک خیانتکار ترسو راداشتم !روز بعد پستچی پیری آمد.به اوگفتم،آن آقای قبلی چه شد؟گفت: بیرونش کردند!
بیچاره خرج مادر مریضش را میداد.به خاطر یک دعوا!
دیگر چیزی نشنیدم.اوبه خاطر من،دعوا کرد!کاش عاشقش نشده بودم !از آن به بعد هر وقت صبح ها،صدای زنگ در میشنوم ،به دخترم میگویم:من باز میکنم!
سالهاست که با آمدن اینترنت،پستچی ها گم شده اند.دخترم یکروز گفت:یک جمله عاشقانه بگو.لازم دارم!
گفتم:چقدر نامه دارید.خوش به حالتان!
دخترم فکر کرد دیوانه ام!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کتاب
#پستچی
#نشر_قطره
#فیدیبو
کتاب صوتی
نوین کتاب گویا
https://www.instagram.com/p/CTXsdnMM5QN/?utm_medium=share_sheet
چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم.خیلی تصادفی رفتم در را بازکنم ونامه را بگیرم،او پشتش به من بود.وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی، آب شد و زمین ریخت! انگار انسان نبود، فرشته بود!قاصد و پیک الهی بود ، از بس زیبا و معصوم بود!شایدهجده نوزده سالش بود.نامه را داد.با دست لرزان امضا کردم و آنقدر حالم بد بود که به زور خودکارش را از دستم بیرون کشید و رفت.از آن روز، کارم شد هر روز برای خودم نامه نوشتن و پست سفارشی!تمام خرجی هفتگی ام،برای نامه های سفارشی می رفت.تمام روز گرسنگی می کشیدم، اما هر روز؛ یک نامه سفارشی برای خودم می فرستادم ،که او بیاید و زنگ بزند، امضا بخواهد، خودکارش را بدهد و من یک لحظه نگاهش کنم و برود.
تابستان داغی بود.نزدیک یازده صبح که می شد، می دانستم الان زنگ میزند! پله ها را پرواز میکردم و برای اینکه مادرم شک نکند ،میگفتم برای یک مجله مینویسم و آنها هم پاسخم را میدهند.حس میکردم پسرک کم کم متوجه شده است.آنقدر خودکاردر دستم می لرزید که خنده اش میگرفت.هیچ وقت جز سلام و خداحافظ،حرفی نمیزد.فقط یک بار گفت:چقدر نامه دارید!خوش به حالتان !و من تا صبح آن جمله را تکرار میکردم و لبخند میزدم و به نظرم عاشقانه ترین جمله ی دنیا بود.چقدر نامه دارید..خوش به حالتان!
عاشقانه تر از این جمله هم بود؟!
تااینکه یکروز وقتی داشتم امضا میکردم،مرد همسایه فضول محل،از آنجا رد شد.مارا که دید، زیر لب گفت:دختره ی بی حیا...ببین باچه ریختی اومده دم در،شلوارشو!
متوجه شدم که شلوارم کمی کوتاه است.جوراب نپوشیده بودم و قوزک پایم بیرون بود.آنقدر یک لحظه غرق شلوار کهنه ام شدم که نفهمیدم پیک آسمانی من،طرف را روی زمین خوابانده وباهم گلاویز شده اند!مگر پیک آسمانی هم کتک میزند؟مردم آنها را از هم جدا کردند.از لبش،خون می آمد و می لرزید.موهای طلاییش هم کمی خونی بود.یادش رفت خودکار را پس بگیرد.نگاه زیرچشمی انداخت و رفت.کمی جلوتر موتور پلیس ایستاده بود.همسایه ی شاکی،گونه اش را گرفته بود وفریاد می زد.از ترس،در را بستم.احساس یک خیانتکار ترسو راداشتم !روز بعد پستچی پیری آمد.به اوگفتم،آن آقای قبلی چه شد؟گفت: بیرونش کردند!
بیچاره خرج مادر مریضش را میداد.به خاطر یک دعوا!
دیگر چیزی نشنیدم.اوبه خاطر من،دعوا کرد!کاش عاشقش نشده بودم !از آن به بعد هر وقت صبح ها،صدای زنگ در میشنوم ،به دخترم میگویم:من باز میکنم!
سالهاست که با آمدن اینترنت،پستچی ها گم شده اند.دخترم یکروز گفت:یک جمله عاشقانه بگو.لازم دارم!
گفتم:چقدر نامه دارید.خوش به حالتان!
دخترم فکر کرد دیوانه ام!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کتاب
#پستچی
#نشر_قطره
#فیدیبو
کتاب صوتی
نوین کتاب گویا
https://www.instagram.com/p/CTXsdnMM5QN/?utm_medium=share_sheet