چیستایثربی کانال رسمی
6.4K subscribers
6.06K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#درددل_یک_نویسنده_با_نویسنده_ای_دیگر

وقتی پای کلمه در میان باشد، مفهوم‌ها جا به جا می‌شوند. آن وقت‌ها که توی کارگاه داستان «کیهان خانجانی»، داستان کوتاه را قدم به قدم پیش می‌رفتم، حضرتش یک جمله ماندگار گفته بود که یک جور عجیبی توی ذهنم ماند: «اگر ما هوای خودمون رو نداشته باشیم، کی هوای ما رو داشته باشه؟» مقصودش از این هوا داشتن، این بود که مواظب هم داستان‌های‌مان باشیم. همان‌ها که با کلمه زندگی می‌کنند و داستان برای‌شان نیمه پر لیوان است! مقصودش این بود که اگر شهرزاد قصه‌گو، قصه گفتن را برای ما به ارث گذاشت و بعدتر داستانش کردیم زندگی‌های‌مان را، حالا باید حواس‌مان به شهرزادهای دیگر باشد!
القصه؛ خانم نویسنده برای من همیشه یک اسم دور بود. یکی از آن اسم‌ها که شنیده بودم فقط و نخوانده بودمش. یکی از آن اسم‌ها که زیاد به گوشم خورده بود و پا نداده بود کتابی از کتاب‌هایش را توی دست بگیرم و غرق داستان‌هایش شوم. یکی از آن اسم‌ها که همیشه موقع خواندن داستان، نویسنده را منها می‌کنم از متن و عاشقانه‌های داستان، فضاهای داستان، آهنگ کلمه‌ها و خیلی چیزهای دیگر ذهنم را می‌کشد دنبال خودش. نشده بود که داستان‌هایش را بخوانم و کار به جایی رسید که برای اولین جلسه نقد و بررسی مجموعه داستانم، پیشنهاد منتقد اولش اسم او بود!
بلاتشبیه یاد روزی افتادم که سر مزار بامداد، چشمم به مزار احمد محمود افتاد و همان جا به خودم قول دادم وقتی پایم به رشت رسید، «همسایه‌ها» را بالاخره از کتابخانه بیاورم بیرون و شروع کنم به خواندنش! همان هم شد! رمان را به دست گرفتم و یک شب طول کشید تا انتهایش! حالا خانم نویسنده باید منتقد اولم باشد و آقای نویسنده جوان سرش را بیندازد پایین پیش روی اساتید تا به صلابه نقد کشیده شود.
یاد حرف کیهان افتادم و یاد این روزهای خانم نویسنده که فضای مجازی امانش را بریده! مانده‌ام که آدم‌ها کجای کارشان می‌لنگد؟ برای آدم‌هایی که توی خون و پوست و روح‌شان، قصه نفوذ دارد و از همیشه تاریخ با قصه بزرگ شده‌اند، چه توفیری دارد که یک نویسنده، داستانی را زندگی کرده یا بخشی از داستان را تجربه کرده و الباقی را تصور! یادم افتاد آدم‌هایی را که می‌گفتند: «امیر این دختره رو واقعا...؟!» و سیگاری روی لب می‌گذاشتم و آتش می‌زدم و دودش را فوت می‌کردم رو به آسمان و می‌گفتم: «این فقط یک داستان است!»
باز یاد حرف کیهان افتادم که می‌گفت: «داستان برساخته است!» سیگارم را آتش می‌زنم و به حرمت کلمه فکر می‌کنم. به حرمت واژه‌هایی که از خود زندگی بیرون می‌آیند و آدم‌هایی که داستان می‌نویسند، فقط قدری جمله‌بندی‌شان بهتر است! به این فکر می‌کنم که ایرانی‌ها از همان قهوه‌خانه‌ها و همان کافه‌ها و همان پای منقل و کرسی نشستن‌ها، قصه شنیده‌اند و هیچ‌وقت مثل حالا در پی راست و دروغ قصه‌ها نبودند و نمی‌گفتند: «این داستان واقعی بود؟» یا «واقعا این با اون بود؟» آدم‌ها اسیر این فضای مجازی بی در و پیکر نبودند که به شعرهای یغما گیر بدهند یا به ترجمه‌های پیمان خاکسار یا این اواخر به داستان‌های چیستا! آن وقت‌ها، آدم‌ها اسیر قصه می‌شدند و قصه می‌شد بخشی از وجودشان که باورش می‌کردند و زندگی می‌کردند کلمه‌هایش را.
کاش قدری با آدم‌هایی که می‌نویسند، عکس می‌گیرند، فیلم می‌سازند، محبوب قشری شده‌اند مهربان‌تر باشیم و بیشتر روی خودمان کار کنیم تا تخریب بی‌فایده دیگران! همین..



#امیرپروسنان
#نویسنده

از مجموعه «تکه پاره‌ها» برای :
#چیستایثربی

@chista_yasrebi