چیستایثربی کانال رسمی
6.39K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت20
#چیستا_یثربی
#قصه

مگر آدم‌ چند بار به دنیا می آید؟
چند بار‌ می میرد؟
و چند بار، می تواند دل ببندد؟

دوست داشتنت، هوس روزهای کوتاه پاییز نیست که بیاید و برود...
سبب طلوع آفتاب است هر روز.

مگر آدم، چند بار می تواند، اینگونه کسی را دوست داشته باشد؟

عطر موهایت اینجاست!
اینجا بودی؟
اگر هستی بگو!
خودت را از من، پنهان نکن!
عشق من و تو، حال جهان را بهتر می کند.

چشمانم را باز می کنم...

پیر زن، خواهر همان درویشی که مرا بر صخره، کنار رود پیدا کرده، با کاسه ای سوپ داغ، در کنارم است...
درویش کنار او، کمی منقلب است.

صدایم برگشته...
اما هنوز چیزی نمی شنوم، حتی صدای خودم را!

به درویش می گویم:
چی شده؟

می گوید: هیچی!
دروغ می گوید!

_من کر شدم، نه؟

درویش می گوید:
فشار آب زیاده، سرت خورده به سنگ...
من دکتر نیستم!
ما اینجا، دکتر نداریم.

یه خانمی هست از حلبچه، شفا می کنه...
گاهی میاد اینور!
خواب بودی اومد!

_می خوام ببینمش.

درویش گفت: تو خواب، طاها رو صدا می زدی!

گفتم: همسرمه!

گفت: تا این اسمو شنید، رفت!

گفتم: چرا؟

گفت: نمی دونم!
دوا‌ گذاشت برات...
گفت، تو‌ نمی شنوی، اما می فهمی! تنت سالمه!

با چشمان باز، گویی سر پل ذهاب‌ هستم...

قیامت است‌ اینجا!
اگر قیامت این شکلی است،‌ خیلی می ترسم!

آرزو در آغوش پدر گریه می کند...

نه طاها را می بینم نه پدرش، سردار را‌‌...

پدرم با آرزو می گرید.

آرزو می گوید:
یعنی شما، تو راه مزرعه بودید که زلزله شد؟

_آره دخترم، وقتی گوشیاشون، جواب نداد، داییت گفت، بریم بیرون دنبالشون‌‌‌.
یکی دیده بودشون که طرف مزرعه رفتن.

همون‌ موقع...
زمین لرزید، فکر کردم الان می ریم زیر زمین!
خدارو شکر ، به درخت ها نرسیده بودیم ...

زن دایی و لیلی هم، تو خونه ی قدیمی داییت ، فقط زخمی شدن.

لیلی پاش شکسته، اما پسر داییت، با زن و چهار تا بچه ش ...

خدا... به دادمون برس !

وقتی از مزرعه برگشتیم، فهمیدیم!

پدر زار می زند...
خدا رحمتشون کنه، طفلیا... همه شون رفتن ...


تازه، دو‌ ماه بود، خونه شونو تحویل گرفته بودن ،

چقدر ذوق داشتن بچه هام !
پسر داییت می گفت: مسکن مهر، اسمش روشه، خونه ی محبت!

دایی الان چه می کشه!
تنها پسرش ، با زن و چهار تا بچه ش!

آرزو می گرید...

من هم ، با پدر و آرزو ، گریه می کنم!

درویش می گوید:

وقتی گفتی طاها، اون زنم ، گریه کرد، همون زن شفابخش!
برای همین نموند ...


طاها کجایی؟
چرا عطر موهایت، اینجا پیچیده؟!

دستی روی تنم می رود...
همان زن شفابخش است!

موهایش رنگ شب، رنگ موهای طاهاست.

به من‌ می نگرد...
انگار چشمان طاهاست!

می گوید: نتونستم ولت کنم دختر!

لبخوانی می کنم...

می گوید: فامیل شوهرت چیه، بهش زنگ‌ بزنم؟

فامیلش را می گویم...
نزدیک است از حال برود!

می گوید: شماره ش؟

چشمانش را می بندد...

من هم، حالا با او، در صحنه ی تجاوز هستم!
یک دختر تنهای کرد و مردانی غریب از دور!
مردانی که نمی شناسد!

او ساراست...
مطمئنم!

مادر طاها!
او زنده است!
جوان...
و شاید ، هنوز عاشق ....

#چیستایثربی

https://www.instagram.com/p/BsKXTj8AnaT/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=3eoal2oqmac4
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت20
#چیستا_یثربی
#قصه

مگر آدم‌ چند بار به دنیا می آید؟
چند بار‌ می میرد؟
و چند بار، می تواند دل ببندد؟

دوست داشتنت، هوس روزهای کوتاه پاییز نیست که بیاید و برود...
سبب طلوع آفتاب است هر روز.

مگر آدم، چند بار می تواند، اینگونه کسی را دوست داشته باشد؟

عطر موهایت اینجاست!
اینجا بودی؟
اگر هستی بگو!
خودت را از من، پنهان نکن!
عشق من و تو، حال جهان را بهتر می کند.

چشمانم را باز می کنم...

پیر زن، خواهر همان درویشی که مرا بر صخره، کنار رود پیدا کرده، با کاسه ای سوپ داغ، در کنارم است...
درویش کنار او، کمی منقلب است.

صدایم برگشته...
اما هنوز چیزی نمی شنوم، حتی صدای خودم را!

به درویش می گویم:
چی شده؟

می گوید: هیچی!
دروغ می گوید!

_من کر شدم، نه؟

درویش می گوید:
فشار آب زیاده، سرت خورده به سنگ...
من دکتر نیستم!
ما اینجا، دکتر نداریم.

یه خانمی هست از حلبچه، شفا می کنه...
گاهی میاد اینور!
خواب بودی اومد!

_می خوام ببینمش.

درویش گفت: تو خواب، طاها رو صدا می زدی!

گفتم: همسرمه!

گفت: تا این اسمو شنید، رفت!

گفتم: چرا؟

گفت: نمی دونم!
دوا‌ گذاشت برات...
گفت، تو‌ نمی شنوی، اما می فهمی! تنت سالمه!

با چشمان باز، گویی سر پل ذهاب‌ هستم...

قیامت است‌ اینجا!
اگر قیامت این شکلی است،‌ خیلی می ترسم!

آرزو در آغوش پدر گریه می کند...

نه طاها را می بینم نه پدرش، سردار را‌‌...

پدرم با آرزو می گرید.

آرزو می گوید:
یعنی شما، تو راه مزرعه بودید که زلزله شد؟

_آره دخترم، وقتی گوشیاشون، جواب نداد، داییت گفت، بریم بیرون دنبالشون‌‌‌.
یکی دیده بودشون که طرف مزرعه رفتن.

همون‌ موقع...
زمین لرزید، فکر کردم الان می ریم زیر زمین!
خدارو شکر ، به درخت ها نرسیده بودیم ...

زن دایی و لیلی هم، تو خونه ی قدیمی داییت ، فقط زخمی شدن.

لیلی پاش شکسته، اما پسر داییت، با زن و چهار تا بچه ش ...

خدا... به دادمون برس !

وقتی از مزرعه برگشتیم، فهمیدیم!

پدر زار می زند...
خدا رحمتشون کنه، طفلیا... همه شون رفتن ...


تازه، دو‌ ماه بود، خونه شونو تحویل گرفته بودن ،

چقدر ذوق داشتن بچه هام !
پسر داییت می گفت: مسکن مهر، اسمش روشه، خونه ی محبت!

دایی الان چه می کشه!
تنها پسرش ، با زن و چهار تا بچه ش!

آرزو می گرید...

من هم ، با پدر و آرزو ، گریه می کنم!

درویش می گوید:

وقتی گفتی طاها، اون زنم ، گریه کرد، همون زن شفابخش!
برای همین نموند ...


طاها کجایی؟
چرا عطر موهایت، اینجا پیچیده؟!

دستی روی تنم می رود...
همان زن شفابخش است!

موهایش رنگ شب، رنگ موهای طاهاست.

به من‌ می نگرد...
انگار چشمان طاهاست!

می گوید: نتونستم ولت کنم دختر!

لبخوانی می کنم...

می گوید: فامیل شوهرت چیه، بهش زنگ‌ بزنم؟

فامیلش را می گویم...
نزدیک است از حال برود!

می گوید: شماره ش؟

چشمانش را می بندد...

من هم، حالا با او، در صحنه ی تجاوز هستم!
یک دختر تنهای کرد و مردانی غریب از دور!
مردانی که نمی شناسد!

او ساراست...
مطمئنم!

مادر طاها!
او زنده است!
جوان...
و شاید ، هنوز عاشق ....

#چیستایثربی

https://www.instagram.com/p/BsKXTj8AnaT/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=3eoal2oqmac4
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت20
#چیستا_یثربی
#قصه

مگر آدم‌ چند بار به دنیا می آید؟
چند بار‌ می میرد؟
و چند بار، می تواند دل ببندد؟

دوست داشتنت، هوس روزهای کوتاه پاییز نیست که بیاید و برود...
سبب طلوع آفتاب است هر روز.

مگر آدم، چند بار می تواند، اینگونه کسی را دوست داشته باشد؟

عطر موهایت اینجاست!
اینجا بودی؟
اگر هستی بگو!
خودت را از من، پنهان نکن!
عشق من و تو، حال جهان را بهتر می کند.

چشمانم را باز می کنم...

پیر زن، خواهر همان درویشی که مرا بر صخره، کنار رود پیدا کرده، با کاسه ای سوپ داغ، در کنارم است...
درویش کنار او، کمی منقلب است.

صدایم برگشته...
اما هنوز چیزی نمی شنوم، حتی صدای خودم را!

به درویش می گویم:
چی شده؟

می گوید: هیچی!
دروغ می گوید!

_من کر شدم، نه؟

درویش می گوید:
فشار آب زیاده، سرت خورده به سنگ...
من دکتر نیستم!
ما اینجا، دکتر نداریم.

یه خانمی هست از حلبچه، شفا می کنه...
گاهی میاد اینور!
خواب بودی اومد!

_می خوام ببینمش.

درویش گفت: تو خواب، طاها رو صدا می زدی!

گفتم: همسرمه!

گفت: تا این اسمو شنید، رفت!

گفتم: چرا؟

گفت: نمی دونم!
دوا‌ گذاشت برات...
گفت، تو‌ نمی شنوی، اما می فهمی! تنت سالمه!

با چشمان باز، گویی سر پل ذهاب‌ هستم...

قیامت است‌ اینجا!
اگر قیامت این شکلی است،‌ خیلی می ترسم!

آرزو در آغوش پدر گریه می کند...

نه طاها را می بینم نه پدرش، سردار را‌‌...

پدرم با آرزو می گرید.

آرزو می گوید:
یعنی شما، تو راه مزرعه بودید که زلزله شد؟

_آره دخترم، وقتی گوشیاشون، جواب نداد، داییت گفت، بریم بیرون دنبالشون‌‌‌.
یکی دیده بودشون که طرف مزرعه رفتن.

همون‌ موقع...
زمین لرزید، فکر کردم الان می ریم زیر زمین!
خدارو شکر ، به درخت ها نرسیده بودیم ...

زن دایی و لیلی هم، تو خونه ی قدیمی داییت ، فقط زخمی شدن.

لیلی پاش شکسته، اما پسر داییت، با زن و چهار تا بچه ش ...

خدا... به دادمون برس !

وقتی از مزرعه برگشتیم، فهمیدیم!

پدر زار می زند...
خدا رحمتشون کنه، طفلیا... همه شون رفتن ...


تازه، دو‌ ماه بود، خونه شونو تحویل گرفته بودن ،

چقدر ذوق داشتن بچه هام !
پسر داییت می گفت: مسکن مهر، اسمش روشه، خونه ی محبت!

دایی الان چه می کشه!
تنها پسرش ، با زن و چهار تا بچه ش!

آرزو می گرید...

من هم ، با پدر و آرزو ، گریه می کنم!

درویش می گوید:

وقتی گفتی طاها، اون زنم ، گریه کرد، همون زن شفابخش!
برای همین نموند ...


طاها کجایی؟
چرا عطر موهایت، اینجا پیچیده؟!

دستی روی تنم می رود...
همان زن شفابخش است!

موهایش رنگ شب، رنگ موهای طاهاست.

به من‌ می نگرد...
انگار چشمان طاهاست!

می گوید: نتونستم ولت کنم دختر!

لبخوانی می کنم...

می گوید: فامیل شوهرت چیه، بهش زنگ‌ بزنم؟

فامیلش را می گویم...
نزدیک است از حال برود!

می گوید: شماره ش؟

چشمانش را می بندد...

من هم، حالا با او، در صحنه ی تجاوز هستم!
یک دختر تنهای کرد و مردانی غریب از دور!
مردانی که نمی شناسد!

او ساراست...
مطمئنم!

مادر طاها!
او زنده است!
جوان...
و شاید ، هنوز عاشق ....

#چیستایثربی

https://www.instagram.com/p/BsKXTj8AnaT/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=3eoal2oqmac4