دکتر موش-حالا جواب منو بده سگ مسلک! پنجره رو تعریف کن!
دماغ_پنجره ؟
دکتر موش_آره.پنجره! پنجره برای چیه؟
دماغ-برای باز کردن قربان.
دکتر موش_دنه.بی پیر.برای بستن.
دماغ_قربان؛ پنجره رو آدم باز میکنه.
دکتر موش_دنه بد مروت.پنجره رو آدم میبنده.
دماغ_ولی پنجره که باز باشه؛ بو میره.
دکتر موش-د نه ریغو.پنجره که باز باشه؛ موش میاد
دماغ-آخه...حسن پنجره به اینه که باز باشه!
دکتر موش_د چه فرقی میکنه.پیزوری؟ بالاخره اخرش بسته میشه.....
از نمایش :
#هاملت_با_سالاد_فصل
#اکبر_رادی_عزیز
@chista_yasrebi
دماغ_پنجره ؟
دکتر موش_آره.پنجره! پنجره برای چیه؟
دماغ-برای باز کردن قربان.
دکتر موش_دنه.بی پیر.برای بستن.
دماغ_قربان؛ پنجره رو آدم باز میکنه.
دکتر موش_دنه بد مروت.پنجره رو آدم میبنده.
دماغ_ولی پنجره که باز باشه؛ بو میره.
دکتر موش-د نه ریغو.پنجره که باز باشه؛ موش میاد
دماغ-آخه...حسن پنجره به اینه که باز باشه!
دکتر موش_د چه فرقی میکنه.پیزوری؟ بالاخره اخرش بسته میشه.....
از نمایش :
#هاملت_با_سالاد_فصل
#اکبر_رادی_عزیز
@chista_yasrebi
داستان یک #هیستری اجتماعی
داستان #خودکشی دسته جمعی #دختران مدرسه شبانه روزی
داستان#عشق
و #رازهای قدیمی
#برنده ی بهترین نمایشنامه در جشن دوسالانه ادبیات نمایشی ایران
به داوری
استادان زنده یاد:
#اکبر_رادی
#حمید_سمندریان و..... برنده ی یکی از بهترین نمایشنامه های ایران تاکنون
#چیستا_یثربی
#نشر_قطره
#نمایشنامه
#آخرین_پری_کوچک_دریایی
#نمایشگاه_کتاب
#نمایشگاه_بین_المللی_کتاب
.
به همراه
#زنی که تابستان گذشته رسید
من آناکارنینا نیستم و
#رمان
#پستچی
#قطره
گاهی رازگویی تنها راه نجات یک بیگناه است ؛ اما به فاجعه می انجامد.....
.
بر اساس داستان واقعی خودکشی دسته جمعی دختران ایلام و سردشت...بیست سال پیش....و
#رمان
#معلم_پیانو
#نشر_کوله_پشتی
و
هفت اثر تجدید چاپ مجدد و جدید در
#طاقچه
#سالن_رسانه_های_دیجیتال
از جمله
#اول_تو_بگو
#عاشقانه_به_روایت_طلا_صادقی
.
.
@chista_yasrebi
..
.
.
..
داستان #خودکشی دسته جمعی #دختران مدرسه شبانه روزی
داستان#عشق
و #رازهای قدیمی
#برنده ی بهترین نمایشنامه در جشن دوسالانه ادبیات نمایشی ایران
به داوری
استادان زنده یاد:
#اکبر_رادی
#حمید_سمندریان و..... برنده ی یکی از بهترین نمایشنامه های ایران تاکنون
#چیستا_یثربی
#نشر_قطره
#نمایشنامه
#آخرین_پری_کوچک_دریایی
#نمایشگاه_کتاب
#نمایشگاه_بین_المللی_کتاب
.
به همراه
#زنی که تابستان گذشته رسید
من آناکارنینا نیستم و
#رمان
#پستچی
#قطره
گاهی رازگویی تنها راه نجات یک بیگناه است ؛ اما به فاجعه می انجامد.....
.
بر اساس داستان واقعی خودکشی دسته جمعی دختران ایلام و سردشت...بیست سال پیش....و
#رمان
#معلم_پیانو
#نشر_کوله_پشتی
و
هفت اثر تجدید چاپ مجدد و جدید در
#طاقچه
#سالن_رسانه_های_دیجیتال
از جمله
#اول_تو_بگو
#عاشقانه_به_روایت_طلا_صادقی
.
.
@chista_yasrebi
..
.
.
..
نیم ساعت پیش ؛ یکی از شخصیتهای واقعی #او_یکزن ؛ به من زنگ زد و خواهش کرد قسمت #خاص امشب را ننویسم :
به چند دلیل :
■تو آسیب پذیری !
■تو یک زن مستقلی که از جایی حمایت نمیشوی...!
■همینها که امروز قصه را میخوانند فردا در پیجها و مکانهای دیگر ؛ به تو رحم نمیکنند ؛ فحش میدهند ؛ عقده ورزی میکنند.....نمونه اش را کم ندیدی ؛ و درددل با من نکردی ! مثل کسانی که در برابر دخترت ؛ کلمات کریه درباره ات به کار میبرند و حرمت مادری؛ و معلمی تو را نمیدانند ؛ و یا مثلا خلاقیت تو را به جنون ؛ پارانویید! و یا بیماری مرزی ! نسبت میدهند...که معنی آنها راهم نمیدانند!
■#اصلا لازم نیست ؛ بگویی!
■بعد از آن ؛ چه کسی از تو حمایت میکند؟ در برابر هجوم ؛حمله ها و توهینها که تاکنون ؛ روی صفحه ی کانالت نگذاشته ای.....و پنهان کرده ای برای روز مبادا
برای روز #چشم_در_برابر_چشم
/نام نمایش
#ساعدی عزیز/
پاسخ من این بود :
من نویسنده ام.....#سیلویا_پلات شاعر ؛ سرش را در فر گاز فرو برد و مرد. #ویرجینیا_ولف نویسنده ؛ در اوج شهرت ؛ جیبهایش را پر از سنگ کرد ؛ و خودش را در دریا ؛ غرق کرد.
#غزاله_علیزاده ی عزیز ؛ نویسنده ی خوبمان ؛ چند سال پیش درحین درمان سرطان ؛ خودش را از درختی ؛ حلق آویز کرد که همسر و بچه هایش ؛ آن درخت را دیدند و جسم بیجان او را بر درخت.... که چون برگی در باد تکان میخورد....
من هرگز اهل شوآف ؛ مظلوم نمایی؛ اکانت سازی ابلهانه /که[ کلا ناواردم] ؛ پاسخگویی به ناواردان فحاش ؛ و جلب توجه نبوده و نیستم؛ هدفم #دور_هم_خوانیست.... فقط نویسنده ام و گاهی کارگردان ؛ یا روانشناس....خدا را شکر هیچ دسته ای؛ حتی تلویزیون خودمان تا خارج ؛ با من کاری ندارند !.... #من _مستقلم و هیچ جا ؛ جز مردم ؛ حامی من نبوده و نیستند.
آنچه را که اتفاق افتاده است ؛ با رعایت ادب ؛ مینویسم که اگر حتی یکنفر هم بخواند و تحت تاثیر قرار بگیرد و از آن درس زندگی بیاموزد ؛ کافیست! حتی
#یکنفر
اما از سه نفر تشکر ویژه دارم :
اول
#دخترم:
که آزارها را در دنیای واقعی و مجازی نسبت به مادرش ؛ مبیند ؛ میشنود و آنقدر شجاع است که سلحشورانه به من میگوید:
محلشان نگذار! پاسخ نده ! نبین! .....میخواهند ننویسی....تازگی ندارد که!... وقتی شاعر مملکت ؛ راحت پول
#داوری ات را میخورد و کسی هم خبر ندارد.....و تازه ؛ تو در کانالت مطلبش را حمایت کرده ای....این هم از به ظاهر دوست !
از کودکی ات ؛ وضع تو ؛ همین بوده
! حتی خواستند دیوانه نشانت دهند ! تا این حد حسد و خصومت ؟ دیوانه؟!.... در کدام بیمارستان ؟ و تشخیص کدام دکتر؟؟؟...نام ببرید دروغگویان کم سواد ! وگرنه مجرمید!...و دست کم ؛ در برابر خدا تک تکتان باید پاسخ پس دهید ! که میدهید !.......
"پس مادر ؛ خواهش میکنم ؛ فقط بنویس ! تنها هدفشان ، ناامید کردنت است.تو قوی هستی.... ادامه بده !!! ؛ بیشتر بنویس ! و حرفهایشان را نخوان ! باد هواست! ".....
و نمیگذارد ناسزاها را بخوانم!.........
او پذیرفته است که مادری متفاوت دارد...که به سنگ و فر گاز ؛ نیازی ندارد.!...حتی به همسر ! او در حال آشپزی و اتو کردن هم ؛ قصه در ذهنش مینویسد !
#دوم : استاد عزیز و بی بدیل ؛ دکتر
#قیصر_امین_پور ؛ که ادبیات فاخر و شریف را به من آموخت ؛ ادبیاتی که حال آدمها را بهتر کند و هوای بیشتری به زندگیشان بیاورد....ادبیاتی که ما را شاد کند.... روحش ؛ مثل کلماتش نور....
کم نیست حدود بیست سال ؛ افتخار شاگردی چنین بزرگی را داشتن! من سعادتمند بودم....
و #سوم: استاد
#اکبر_رادی نازنین ؛ که اگر میخواست به کسی هم پاسخ بی ادبیهایش را بدهد ؛ از چنان ادبیاتی متین ؛ ولی برنده ؛ کوبان و پر طپش استفاده میکرد ؛ که طرف با کلمات آراسته و فاخر نویسنده ؛ سنگسار میشد! ....مثل نمایش #شب_روی_سنگفرش_خیس
که همیشه در شگفتم ؛ چگونه از بیشتر کسانی که به این مرد بزرگ ظلم کردند و خانه نشینش کردند ؛ با ادبیات فاخرش ؛ انتقام گرفت... یا
#خانمچه_و_مهتابی....
#انتقامی سهمگین ؛ فاخر و ادبی...ادبیاتی رستگار گونه....
که فقط از بزرگی چون #رادی بر می آمد...
این را او به من آموخت که مهم ترین #سلاح تو
#قلم است ؛ هرگز همکلامشان نشو!
مگر مثل انها در نوشتن ناتوانی؟!...گریبانشان را بگیر و با ادبیاتت در پیچ تاریخ ؛ نگهشان دار...تا همگان ؛ آنها را ببینند و بشنوند...:
/جمله از استاد اکبر رادی/
و با
#قلم ؛ همه را بنویس ...و
#قضاوت نهایی را به مردم ؛ زمان و تاریخ بسپار!
بیشک تاریخ ؛ #قاضی عادلیست...
پس امشب ؛ به گاز و سنگ و شاخه ی درخت ؛ بی نیازم ....
قلم را دارم و شما را...که همراهید و همدم....همین کافیست.....
خیر پیش!
وکلام و ادب ؛ یارتان...در تمام زندگی...
چه باشم و چه نباشم....
#چیستایثربی
#او_یکزن
@chista_yasrebi
به چند دلیل :
■تو آسیب پذیری !
■تو یک زن مستقلی که از جایی حمایت نمیشوی...!
■همینها که امروز قصه را میخوانند فردا در پیجها و مکانهای دیگر ؛ به تو رحم نمیکنند ؛ فحش میدهند ؛ عقده ورزی میکنند.....نمونه اش را کم ندیدی ؛ و درددل با من نکردی ! مثل کسانی که در برابر دخترت ؛ کلمات کریه درباره ات به کار میبرند و حرمت مادری؛ و معلمی تو را نمیدانند ؛ و یا مثلا خلاقیت تو را به جنون ؛ پارانویید! و یا بیماری مرزی ! نسبت میدهند...که معنی آنها راهم نمیدانند!
■#اصلا لازم نیست ؛ بگویی!
■بعد از آن ؛ چه کسی از تو حمایت میکند؟ در برابر هجوم ؛حمله ها و توهینها که تاکنون ؛ روی صفحه ی کانالت نگذاشته ای.....و پنهان کرده ای برای روز مبادا
برای روز #چشم_در_برابر_چشم
/نام نمایش
#ساعدی عزیز/
پاسخ من این بود :
من نویسنده ام.....#سیلویا_پلات شاعر ؛ سرش را در فر گاز فرو برد و مرد. #ویرجینیا_ولف نویسنده ؛ در اوج شهرت ؛ جیبهایش را پر از سنگ کرد ؛ و خودش را در دریا ؛ غرق کرد.
#غزاله_علیزاده ی عزیز ؛ نویسنده ی خوبمان ؛ چند سال پیش درحین درمان سرطان ؛ خودش را از درختی ؛ حلق آویز کرد که همسر و بچه هایش ؛ آن درخت را دیدند و جسم بیجان او را بر درخت.... که چون برگی در باد تکان میخورد....
من هرگز اهل شوآف ؛ مظلوم نمایی؛ اکانت سازی ابلهانه /که[ کلا ناواردم] ؛ پاسخگویی به ناواردان فحاش ؛ و جلب توجه نبوده و نیستم؛ هدفم #دور_هم_خوانیست.... فقط نویسنده ام و گاهی کارگردان ؛ یا روانشناس....خدا را شکر هیچ دسته ای؛ حتی تلویزیون خودمان تا خارج ؛ با من کاری ندارند !.... #من _مستقلم و هیچ جا ؛ جز مردم ؛ حامی من نبوده و نیستند.
آنچه را که اتفاق افتاده است ؛ با رعایت ادب ؛ مینویسم که اگر حتی یکنفر هم بخواند و تحت تاثیر قرار بگیرد و از آن درس زندگی بیاموزد ؛ کافیست! حتی
#یکنفر
اما از سه نفر تشکر ویژه دارم :
اول
#دخترم:
که آزارها را در دنیای واقعی و مجازی نسبت به مادرش ؛ مبیند ؛ میشنود و آنقدر شجاع است که سلحشورانه به من میگوید:
محلشان نگذار! پاسخ نده ! نبین! .....میخواهند ننویسی....تازگی ندارد که!... وقتی شاعر مملکت ؛ راحت پول
#داوری ات را میخورد و کسی هم خبر ندارد.....و تازه ؛ تو در کانالت مطلبش را حمایت کرده ای....این هم از به ظاهر دوست !
از کودکی ات ؛ وضع تو ؛ همین بوده
! حتی خواستند دیوانه نشانت دهند ! تا این حد حسد و خصومت ؟ دیوانه؟!.... در کدام بیمارستان ؟ و تشخیص کدام دکتر؟؟؟...نام ببرید دروغگویان کم سواد ! وگرنه مجرمید!...و دست کم ؛ در برابر خدا تک تکتان باید پاسخ پس دهید ! که میدهید !.......
"پس مادر ؛ خواهش میکنم ؛ فقط بنویس ! تنها هدفشان ، ناامید کردنت است.تو قوی هستی.... ادامه بده !!! ؛ بیشتر بنویس ! و حرفهایشان را نخوان ! باد هواست! ".....
و نمیگذارد ناسزاها را بخوانم!.........
او پذیرفته است که مادری متفاوت دارد...که به سنگ و فر گاز ؛ نیازی ندارد.!...حتی به همسر ! او در حال آشپزی و اتو کردن هم ؛ قصه در ذهنش مینویسد !
#دوم : استاد عزیز و بی بدیل ؛ دکتر
#قیصر_امین_پور ؛ که ادبیات فاخر و شریف را به من آموخت ؛ ادبیاتی که حال آدمها را بهتر کند و هوای بیشتری به زندگیشان بیاورد....ادبیاتی که ما را شاد کند.... روحش ؛ مثل کلماتش نور....
کم نیست حدود بیست سال ؛ افتخار شاگردی چنین بزرگی را داشتن! من سعادتمند بودم....
و #سوم: استاد
#اکبر_رادی نازنین ؛ که اگر میخواست به کسی هم پاسخ بی ادبیهایش را بدهد ؛ از چنان ادبیاتی متین ؛ ولی برنده ؛ کوبان و پر طپش استفاده میکرد ؛ که طرف با کلمات آراسته و فاخر نویسنده ؛ سنگسار میشد! ....مثل نمایش #شب_روی_سنگفرش_خیس
که همیشه در شگفتم ؛ چگونه از بیشتر کسانی که به این مرد بزرگ ظلم کردند و خانه نشینش کردند ؛ با ادبیات فاخرش ؛ انتقام گرفت... یا
#خانمچه_و_مهتابی....
#انتقامی سهمگین ؛ فاخر و ادبی...ادبیاتی رستگار گونه....
که فقط از بزرگی چون #رادی بر می آمد...
این را او به من آموخت که مهم ترین #سلاح تو
#قلم است ؛ هرگز همکلامشان نشو!
مگر مثل انها در نوشتن ناتوانی؟!...گریبانشان را بگیر و با ادبیاتت در پیچ تاریخ ؛ نگهشان دار...تا همگان ؛ آنها را ببینند و بشنوند...:
/جمله از استاد اکبر رادی/
و با
#قلم ؛ همه را بنویس ...و
#قضاوت نهایی را به مردم ؛ زمان و تاریخ بسپار!
بیشک تاریخ ؛ #قاضی عادلیست...
پس امشب ؛ به گاز و سنگ و شاخه ی درخت ؛ بی نیازم ....
قلم را دارم و شما را...که همراهید و همدم....همین کافیست.....
خیر پیش!
وکلام و ادب ؛ یارتان...در تمام زندگی...
چه باشم و چه نباشم....
#چیستایثربی
#او_یکزن
@chista_yasrebi
#مونولوگی از
#نمایشنامه
#خانمچه_و_مهتابی
#اکبر_رادی
#خوانش:
#چیستایثربی
#نمایشنامه_خوانی
#بزودی
#کارگردان
#چیستایثربی
#بنیاد_رادی
بزرگان ادبیات سرزمینمان را بشناسیم
@chista_yasrebi
#نمایشنامه
#خانمچه_و_مهتابی
#اکبر_رادی
#خوانش:
#چیستایثربی
#نمایشنامه_خوانی
#بزودی
#کارگردان
#چیستایثربی
#بنیاد_رادی
بزرگان ادبیات سرزمینمان را بشناسیم
@chista_yasrebi
فرخ_یه روزی فکر میکردم شما آدم نیستین !
یه چیز ؛ یه موجود عالی ؛ فرشته ایین ؛
اما حالا ، از اون روزهای خودم ؛ خجالت میکشم...
کسمایی_با تو چیکار کنم؟ تو انقد ذلیل و بته مرده شدی که هر بی سرو پایی از گرد راه رسیده ، یه توسری به ات زده.ولی من نمیذارم. به نمک قسم.
#نمایشنامه
#روزنه_آبی
#اکبر_رادی عزیز
#دیالوگ_خوب
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
یه چیز ؛ یه موجود عالی ؛ فرشته ایین ؛
اما حالا ، از اون روزهای خودم ؛ خجالت میکشم...
کسمایی_با تو چیکار کنم؟ تو انقد ذلیل و بته مرده شدی که هر بی سرو پایی از گرد راه رسیده ، یه توسری به ات زده.ولی من نمیذارم. به نمک قسم.
#نمایشنامه
#روزنه_آبی
#اکبر_رادی عزیز
#دیالوگ_خوب
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
در نمایشنامه ی
" منجی در صبح نمناک " ؛ لحظه ای است که دختر خبرنگار، از شایگان
(نمایش نامه نویس و قهرمان داستان منجی در صبح نمناک) سوالی می کند و جواب شایگان از آن دست جواب هایی است که حرف خود نویسنده است. وقتی خبرنگار می پرسد که روز هایتان را چطور می گذرانید؟ بعد از گفتن برنامه های متعارفی که خط کشی شده و معمول است و این را هم اضافه می کند که برای نویسنده،هر لحظه ای، هر #آدم_جدیدی و هر #اتفاقی ؛ #دست مایه ی گره، بحران و یا شخصیتی داستانی است و با این حساب، نویسنده، به مفهومی که بقیه زندگی می کنند زندگی نمی کند. زندگی می کند که از میان این زندگی، جهانی یا آدمی خلق کند. وقتی به تابلویی نقاشی نگاه می کنی فارغ از این که سبک شناسی بدانی یا روان شناسی و زبان رنگ ها را بشناسی، هماهنگی اجزاء برایت مهم است. باید همه چیز به هم بیاید. زندگی و آثار یک نویسنده هم همین طور است. نویسنده هایی که دم زدن های عرض خاصشان اخلاق و شجاعت است و فخر و عادت روزمره یشان بی اخلاقی و ترس باشد و از میان این روزمرگی در پی صدور بیانیه های تاریخ ساز باشند، در همان برگ های زرد تاریخ می مانند. طوری می مانند که بایگانی خاطرات مثل پرونده های زیرزمین اداره ای، هر چند سال مستهلک و معدوم می شود. اکبر رادی ؛ بزرگمردی از گیلان ؛ نام و یاد و آثارش ؛ همیشه جاودان
#اکبر_رادی
#نمایشنامه_نویس
متولد
#رشت
#منجی_در_صبح_نمناک
#نمایشنامه
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
" منجی در صبح نمناک " ؛ لحظه ای است که دختر خبرنگار، از شایگان
(نمایش نامه نویس و قهرمان داستان منجی در صبح نمناک) سوالی می کند و جواب شایگان از آن دست جواب هایی است که حرف خود نویسنده است. وقتی خبرنگار می پرسد که روز هایتان را چطور می گذرانید؟ بعد از گفتن برنامه های متعارفی که خط کشی شده و معمول است و این را هم اضافه می کند که برای نویسنده،هر لحظه ای، هر #آدم_جدیدی و هر #اتفاقی ؛ #دست مایه ی گره، بحران و یا شخصیتی داستانی است و با این حساب، نویسنده، به مفهومی که بقیه زندگی می کنند زندگی نمی کند. زندگی می کند که از میان این زندگی، جهانی یا آدمی خلق کند. وقتی به تابلویی نقاشی نگاه می کنی فارغ از این که سبک شناسی بدانی یا روان شناسی و زبان رنگ ها را بشناسی، هماهنگی اجزاء برایت مهم است. باید همه چیز به هم بیاید. زندگی و آثار یک نویسنده هم همین طور است. نویسنده هایی که دم زدن های عرض خاصشان اخلاق و شجاعت است و فخر و عادت روزمره یشان بی اخلاقی و ترس باشد و از میان این روزمرگی در پی صدور بیانیه های تاریخ ساز باشند، در همان برگ های زرد تاریخ می مانند. طوری می مانند که بایگانی خاطرات مثل پرونده های زیرزمین اداره ای، هر چند سال مستهلک و معدوم می شود. اکبر رادی ؛ بزرگمردی از گیلان ؛ نام و یاد و آثارش ؛ همیشه جاودان
#اکبر_رادی
#نمایشنامه_نویس
متولد
#رشت
#منجی_در_صبح_نمناک
#نمایشنامه
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
مشدی: من تور و شوهرت ندادم که دم به ساعت کاسه کوزهت رو بهم بریزی و هن و هن عین کولیا راه بیفتی این جا. مگه بچه بازیه؟ من تا اون جایی که در عهدهم بود، دادم خوردی گنده شدی؛ بعدم پاک و پاکیزه سپردمت دست سرنوشت خودت. همون جام باید پیر و پوسیده بشی بری پی کارت. مث این. (اشاره به گل خانم) اون مث یه زن، میفهمی؟ مث یه زن تو خونه من زندگی کرد، با بد و خوب من ساخت و دم نزد؛ چون میدونست این تقدیرشه. و تقدیر و نمیشه عوض کرد. حالام میدونه که ....
#اکبر_رادی
#نمایشنامه_نویس
متولد
#رشت
#گیلان
از نمایشنامه
مرگ در پاییز
#کسانی در این #کانال میمانند که لیاقت زندگی مخفی من و دیدگاههایم را دارند.....
#اهل_نور
ممنونم از آنها....بقیه خوش آمدند !💗🖐🖐🖐....
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
#اکبر_رادی
#نمایشنامه_نویس
متولد
#رشت
#گیلان
از نمایشنامه
مرگ در پاییز
#کسانی در این #کانال میمانند که لیاقت زندگی مخفی من و دیدگاههایم را دارند.....
#اهل_نور
ممنونم از آنها....بقیه خوش آمدند !💗🖐🖐🖐....
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
بخشی از نمایشنامه ی
#هاملت_با_سالاد_فصل
نوشته :بزرگمرد
#اکبر_رادی
نمایشنامه نویس نمونه ی ایران
متولد گیلان
زندگی در تهران
ماه سیما__ دفاع کن دمی جان ؛ حرف بزن ؛ به یاد بیار ؛ گذشته رو به یاد بیار ؛ بگو کی هستی و چه بلایی سرت اومده ...تو آدم بودی ؛ تو آدم مهمی بودی ؛ کالج ؛ کالج فلسفه یادت میاد ؛ فیزیک فضایی ؟ حقوق بین الملل ؟ بطلمیوس؟ یادت میاد ؟ تو اشتباه نیومدی عزیزم ؛ تو
#انتخاب کردی ...
میخواستی برای پدر بزرگ ؛ برای
حجله ی ما ترانه بگی ؛ میخواستی اتاقهای ما، منظره داشته باشه ، پاک و قشنگ و پر از آفتاب باشه ؛ تو با
ذره بین دنبال آشنا میگشتی ؛ یادته ؟ .....
#اکبر_رادی
#جاودان_یاد
" شاید آشکارترین حرفی که رادی میزند ؛ این باشد که :
#یادت_باشد "
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
#هاملت_با_سالاد_فصل
نوشته :بزرگمرد
#اکبر_رادی
نمایشنامه نویس نمونه ی ایران
متولد گیلان
زندگی در تهران
ماه سیما__ دفاع کن دمی جان ؛ حرف بزن ؛ به یاد بیار ؛ گذشته رو به یاد بیار ؛ بگو کی هستی و چه بلایی سرت اومده ...تو آدم بودی ؛ تو آدم مهمی بودی ؛ کالج ؛ کالج فلسفه یادت میاد ؛ فیزیک فضایی ؟ حقوق بین الملل ؟ بطلمیوس؟ یادت میاد ؟ تو اشتباه نیومدی عزیزم ؛ تو
#انتخاب کردی ...
میخواستی برای پدر بزرگ ؛ برای
حجله ی ما ترانه بگی ؛ میخواستی اتاقهای ما، منظره داشته باشه ، پاک و قشنگ و پر از آفتاب باشه ؛ تو با
ذره بین دنبال آشنا میگشتی ؛ یادته ؟ .....
#اکبر_رادی
#جاودان_یاد
" شاید آشکارترین حرفی که رادی میزند ؛ این باشد که :
#یادت_باشد "
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
مادرم لگنش شکسته و راه نمیرود
دخترم دیسک کمرش عود کرده و حتی نمیتواند بنشیند...
و من آنچنان سردم است
که تمام کتابهایم را در خیابان میسوزانم تا گرم شوم....
اگر دادگاه است ؛ زودتر
اگر حکم است؛ زودتر
اگر وثیقه لازم است ؛ زودتر...
من وقت زیادی ندارم
پدرِ دختر مرا آزاد کنید!
من فرصت کافی ندارم...
او هرگز سیاسی نبوده و نیست!
فقط اهل تکریم است....
اهل دل یتیم به دست آوردن....
کاری نکنید دیر شود...
پشیمانی سودی ندارد.
او بیماری استخوان دارد
باید تحت درمان باشد.
من در مرز بی کسی و بی پناهی در کشوری که دوستش دارم ؛ رنج دختر و مادرم را نمیتوانم ببینم.
حالا دستگیری مردی که بیست و سه سال پیش، پدر دخترم شد ؛ به دردهایم اضافه شده!
آقایان
کمی لطفا ما را درککنید...
این مرد فقط، تاتری و نویسنده است!
ممنوع الکارش کردید، رفت جمعیت امام علی را زد.
چرا مدارای دینتان و رافت پروردگارتان، فراموشتان میشود؟!
آقای #شهاب_حسینی. روی جلد مجله ای،تمام جوایزش را زمین انداخته و فقط تندیس#جمعیت_امام_علی را بالای سرش برده.فکر میکنید چرا؟
.
.از خودش بپرسید!
ناصح کامکاری؛ اصغر فرهادی؛ علیرضا نادری،آرش معیریان، و خیلیها...
از همکلاسیهای #شارمین_میمندی_نژاد در دانشگاه هستند،او را میشناسند.
و بیشتر تاتریهای معروفِ اکنون،شاگرد او بوده اند.
نام ببرم
یا فیلمهایش را پخش کنم؟
بخدا از اینکه مستقل بوده ؛ برایش دسیسه چیده اند.
بعد از زایمان، تنهاکسانی که به دیدن ماآمدند؛ استاد #انتظامی و#اکبر_رادی بودند.
ما مال کجاییم؟
نکند مارا مریخی میدانید ، که قبولمان ندارید؟
شارمین،اعتقادش راسخ بود
تا اذان میشنید،حتی بدون مُهر نماز میخواند،
چون برای او ؛ همه جا مُلک خدا بود.
چه اشکال دارد آدم برای نماز، به نوجوانی فقیر اقتدا کند؟این که زیباست!
.
.
.
.
سرکار خانم فریندخت زاهدی،کجایید؟
شما که استادش بودید!
و او دانشجوی نمونه تان؟!
.آقای تاجبخش فناییان؛ آقای مسافر آستانه؛ و بقیه...کجایید؟
آقای مجیدجعفری، شارمین را خوب میشناسید.کجایید؟
چرا هیچکس نمیگویداو سیاسی نیست و هرگز نبوده.!....
دلسوز اجتماعی ؛ به معنای سیاسی بودن نیست.
.
.
.
این یک پرونده سازی؛ به بدترین و شنیع ترین نوعش است.
بازی تمام!
اقای حسن فتحی پنهان شدید؟حتی شماکه....
.
.
.
کسی حرف نزند، من حرف میزنم...
گرچه بیست سال است او را ندیده ام!
اما میدانم با چه کسی ازدواج کرده ام!
بیست و چهار سال پیش....
سرداری را میشناختم کهمیگفت :
.
هر کس به داد این مردم فقیر برسد؛ از یاران خداست.
این بود؟!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
دخترم دیسک کمرش عود کرده و حتی نمیتواند بنشیند...
و من آنچنان سردم است
که تمام کتابهایم را در خیابان میسوزانم تا گرم شوم....
اگر دادگاه است ؛ زودتر
اگر حکم است؛ زودتر
اگر وثیقه لازم است ؛ زودتر...
من وقت زیادی ندارم
پدرِ دختر مرا آزاد کنید!
من فرصت کافی ندارم...
او هرگز سیاسی نبوده و نیست!
فقط اهل تکریم است....
اهل دل یتیم به دست آوردن....
کاری نکنید دیر شود...
پشیمانی سودی ندارد.
او بیماری استخوان دارد
باید تحت درمان باشد.
من در مرز بی کسی و بی پناهی در کشوری که دوستش دارم ؛ رنج دختر و مادرم را نمیتوانم ببینم.
حالا دستگیری مردی که بیست و سه سال پیش، پدر دخترم شد ؛ به دردهایم اضافه شده!
آقایان
کمی لطفا ما را درککنید...
این مرد فقط، تاتری و نویسنده است!
ممنوع الکارش کردید، رفت جمعیت امام علی را زد.
چرا مدارای دینتان و رافت پروردگارتان، فراموشتان میشود؟!
آقای #شهاب_حسینی. روی جلد مجله ای،تمام جوایزش را زمین انداخته و فقط تندیس#جمعیت_امام_علی را بالای سرش برده.فکر میکنید چرا؟
.
.از خودش بپرسید!
ناصح کامکاری؛ اصغر فرهادی؛ علیرضا نادری،آرش معیریان، و خیلیها...
از همکلاسیهای #شارمین_میمندی_نژاد در دانشگاه هستند،او را میشناسند.
و بیشتر تاتریهای معروفِ اکنون،شاگرد او بوده اند.
نام ببرم
یا فیلمهایش را پخش کنم؟
بخدا از اینکه مستقل بوده ؛ برایش دسیسه چیده اند.
بعد از زایمان، تنهاکسانی که به دیدن ماآمدند؛ استاد #انتظامی و#اکبر_رادی بودند.
ما مال کجاییم؟
نکند مارا مریخی میدانید ، که قبولمان ندارید؟
شارمین،اعتقادش راسخ بود
تا اذان میشنید،حتی بدون مُهر نماز میخواند،
چون برای او ؛ همه جا مُلک خدا بود.
چه اشکال دارد آدم برای نماز، به نوجوانی فقیر اقتدا کند؟این که زیباست!
.
.
.
.
سرکار خانم فریندخت زاهدی،کجایید؟
شما که استادش بودید!
و او دانشجوی نمونه تان؟!
.آقای تاجبخش فناییان؛ آقای مسافر آستانه؛ و بقیه...کجایید؟
آقای مجیدجعفری، شارمین را خوب میشناسید.کجایید؟
چرا هیچکس نمیگویداو سیاسی نیست و هرگز نبوده.!....
دلسوز اجتماعی ؛ به معنای سیاسی بودن نیست.
.
.
.
این یک پرونده سازی؛ به بدترین و شنیع ترین نوعش است.
بازی تمام!
اقای حسن فتحی پنهان شدید؟حتی شماکه....
.
.
.
کسی حرف نزند، من حرف میزنم...
گرچه بیست سال است او را ندیده ام!
اما میدانم با چه کسی ازدواج کرده ام!
بیست و چهار سال پیش....
سرداری را میشناختم کهمیگفت :
.
هر کس به داد این مردم فقیر برسد؛ از یاران خداست.
این بود؟!
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
انکار یک #نام ؛ تاکید روی آن نام است
و تاریخ قاضی عادلیست
و مردم....
شما قادر به حذف تاریخی نویسنده ی مردمی نیستید
و خدا به تنهایی کافیست..
خوشحالم هشت قسمت رمان #وقت_عاشقی
منتشر شده است آن را تمام میکنم.....
تا بفهمیم
داستان من از کجا شروع شد و به کجا رسید!
و نوشتن رمان #پستچی و اول شدن آن در جشن کتاب سال ۹۴ و ترجمه ی آن به چندین زبان ؛
چرا همکاران تاتری مرا چنین ترساند که هنوز پس از ده سال ؛ از بردن نام جوایز و حتی نام خودم ؛ حناق میگیرند ؛ واهمه دارند و چنین الکن
می شوند که حقیقت اول شدن مرا بخاطر دو کتابم در جشنهای خانه تاتر انکار میکنند....
حذف یک نفر در نام ؛ حذف او از حافظه ی مردم نیست!
و نه حذف از حافظه ی تاریخ ادبی ایران....
کاش این را میفهمیدید.
دو کتاب من برنده ی #جشن_نمایشنامه_نویسان خانه هنرمندان شده است که حتی نامی از آن و نویسنده اش برده نشد!
آخرین پری کوچک دریایی_ نشر قطره
عاشقانه تا هشت بشمار_ انتشارات نمایش
زیاد نترسید !
من همه چیز را در رمان #وقت_عاشقی
درباره ی شما میگویم !
و التماسهای کسی که میگفت:
مرا به انجن #نمایشنامه_نویسان
وارد کن !
و از روی رفاقت ؛ با وجود اینکه نمایشی ننوشته بود ؛ این کار را کردم.
قاضی عادل ؛ تاریخ است
و مردم ؛
که عاشق رمان #پستچی هستند
و ادامه ی نهایی آن در رمان #وقت_عاشقی
رقم میخورد
هر چند کتاب " پستچی " از دید برخی از شما سفارش نویسها ؛ حکم اعدام من شد!
و برای من حکم " رستگاری " ....
به قولِ جمله ی معروف فیلم #پاپیون:
" من هنوز زنده ام.... لعنتیها "
و #علی و سایه دو شخصیت مهم در رمان " وقت عاشقی " ؛
دست همه تان را رو میکنند...
ماجراهای مجله ی هفتگی سروش ؛ و پدیده های ننگ آوری که فقط جایش در رمان است ؛ نه بیان دردآور مستقیم.
در پایان ؛ به قول #اکبر_رادی عزیز ؛ همه ی مامیمیریم.
آنچه میماند ؛ کلام ماست
و صداقتمان به وقتِ بیان آن کلام.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
نویسنده ی چهل و هفت
نمایشنامه ی چاپ شده
و تحسین شده توسط مردم و داوران
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_چیستا
رتبهی اول جشنواره ی معتبر داخلی و خارجی
#نمایشنامه_نویس
#کارگردان
#رمان_نویس
#مترجم
این #کتاب
#ناشر
#نشر_قطره
#عاشق_کشی
#عشق_کشی
#بایکوت و #تحریم یک #نویسنده و مدرس دانشگاه
.
https://www.instagram.com/p/C2i3M-rJ6Up/?igsh=bHNmcWd6dGlqdDU5
و تاریخ قاضی عادلیست
و مردم....
شما قادر به حذف تاریخی نویسنده ی مردمی نیستید
و خدا به تنهایی کافیست..
خوشحالم هشت قسمت رمان #وقت_عاشقی
منتشر شده است آن را تمام میکنم.....
تا بفهمیم
داستان من از کجا شروع شد و به کجا رسید!
و نوشتن رمان #پستچی و اول شدن آن در جشن کتاب سال ۹۴ و ترجمه ی آن به چندین زبان ؛
چرا همکاران تاتری مرا چنین ترساند که هنوز پس از ده سال ؛ از بردن نام جوایز و حتی نام خودم ؛ حناق میگیرند ؛ واهمه دارند و چنین الکن
می شوند که حقیقت اول شدن مرا بخاطر دو کتابم در جشنهای خانه تاتر انکار میکنند....
حذف یک نفر در نام ؛ حذف او از حافظه ی مردم نیست!
و نه حذف از حافظه ی تاریخ ادبی ایران....
کاش این را میفهمیدید.
دو کتاب من برنده ی #جشن_نمایشنامه_نویسان خانه هنرمندان شده است که حتی نامی از آن و نویسنده اش برده نشد!
آخرین پری کوچک دریایی_ نشر قطره
عاشقانه تا هشت بشمار_ انتشارات نمایش
زیاد نترسید !
من همه چیز را در رمان #وقت_عاشقی
درباره ی شما میگویم !
و التماسهای کسی که میگفت:
مرا به انجن #نمایشنامه_نویسان
وارد کن !
و از روی رفاقت ؛ با وجود اینکه نمایشی ننوشته بود ؛ این کار را کردم.
قاضی عادل ؛ تاریخ است
و مردم ؛
که عاشق رمان #پستچی هستند
و ادامه ی نهایی آن در رمان #وقت_عاشقی
رقم میخورد
هر چند کتاب " پستچی " از دید برخی از شما سفارش نویسها ؛ حکم اعدام من شد!
و برای من حکم " رستگاری " ....
به قولِ جمله ی معروف فیلم #پاپیون:
" من هنوز زنده ام.... لعنتیها "
و #علی و سایه دو شخصیت مهم در رمان " وقت عاشقی " ؛
دست همه تان را رو میکنند...
ماجراهای مجله ی هفتگی سروش ؛ و پدیده های ننگ آوری که فقط جایش در رمان است ؛ نه بیان دردآور مستقیم.
در پایان ؛ به قول #اکبر_رادی عزیز ؛ همه ی مامیمیریم.
آنچه میماند ؛ کلام ماست
و صداقتمان به وقتِ بیان آن کلام.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
نویسنده ی چهل و هفت
نمایشنامه ی چاپ شده
و تحسین شده توسط مردم و داوران
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_سیلویا
#یک_شب_دیگر_هم_بمان_چیستا
رتبهی اول جشنواره ی معتبر داخلی و خارجی
#نمایشنامه_نویس
#کارگردان
#رمان_نویس
#مترجم
این #کتاب
#ناشر
#نشر_قطره
#عاشق_کشی
#عشق_کشی
#بایکوت و #تحریم یک #نویسنده و مدرس دانشگاه
.
https://www.instagram.com/p/C2i3M-rJ6Up/?igsh=bHNmcWd6dGlqdDU5