@chista_yasrebi
پخش رسمی کتاب
#پستچی
به زبان انگلیسی از امروز رسما در
#آمریکا شروع شد
#چیستایثربی
#داستان_عاشقانه
#ترجمه
#اسماعیل_جواهری
پخش رسمی کتاب
#پستچی
به زبان انگلیسی از امروز رسما در
#آمریکا شروع شد
#چیستایثربی
#داستان_عاشقانه
#ترجمه
#اسماعیل_جواهری
خندیدم...
شاید خنده ی عصبی بود.
گفتم : نه میخوام به یاد بیارم ، و نه میخوام فراموش کنم که تو ، در حق من چه کردی ؟!
گفت :
اگه مدالی به نام صبوری ، وجود داشت، من روی سینه ی تو میزدم...
گفتم : وجود داره...
این مدالو به سینه ی من بزن !
و من هر دو دنیا رو ، برات صبوری میکنم...
لبهای تو داغِ طلای هر مدالند...
مدال بزن به سینه ی من استاد !
لبخند تلخی زد...
نگاهش را با شرم پایین انداخت...
جلوی پایش ، روی زمین نشستم.
دیگر نمیتوانست نگاهم نکند ...
گفتم :
__من و تو ، هر دو ، یه روز ، خاک میشیم ، خاک!
از تن ما ، ممکنه ، گُلی جوانه بزنه از خاک... .
بذار این گل ، بوی عطرِ عشق بده، علی...
بذار یه روز خوشحال باشیم که به این دنیا آمدیم و همو دوست داشتیم !
هر اتفاقی که میخواد بیفته...
مهم اینه ما کوتاه نیامدیم ،
ما، همو دوست داشتیم !
دستش را گرفتم :
_مدال بزن!
به سینه ی من ، مدال صبوری بزن علی جان ...
من بازم صبر میکنم!
دستم خیس شد.
به چشمهایش نگاه کردم ،
اولین بار بود که دیدم یک مرد ، چنین دردمندانه و بیصدا ، اشک میریزد...
گفت : منو حلال کن چیستا ...
خیلی اذیت شدی تو این دنیا !
گفتم : راهیست راه عشق که هیچش ، کناره نیست ...
سرش را روی شانه ام گذاشت و پیراهنم از اشک خیس شد.
گفتم : این اشکها رو نگه دار برای روز قیامت ...
اگه بعد از مرگ ، همو ندیدیم ،
یا دیدیم و نشناختیم !
الان گرمای دستاتو میخوام ،
وجودِتو میخوام ، الان میخوام حست کنم ...
مثل یک گل ، عطرت رو توی خاطره م ، نگه دارم !
گفت : چشم ...
اینم مدال صبوری !
فقط این مدالو ، جایی نشون نده!
ساعتش را باز کرد.
گفتم : برای چی ساعتتو باز میکنی؟!
گفتم : میخوام زمان ، توی این چند لحظه ، وجود نداشته باشه ،
میخوام متوقف شه...
میخوام وقتِ بوسیدن تو ، چند دقیقه رو از خدا بدزدم ...
و همیشه ، برای همیشه با خودم ، داشته باشم ...
ساعتش بزرگ و زیبا بود ،
سبز تیره ، با عقربه هایی شبیه قطب نما و بند نقره !
حواسم به ساعتش پرت شد که ...
#پستچی
#جلد_دوم
#پستچی_دو
#کتاب
#داستان
#رمان
#رمان_ایرانی
#داستان_عاشقانه
#رمان_پرفروش
#کتابخوانی
#نشر
#کتابفروشی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#کلیپ
#ویدیو
#موزیک
#موسیقی
#ویگن
#لالایی
#موزیک_ویدیو
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
#writer
#books
برای ثبت نام در کانال خصوصی #پستچی_دو ، تا آخر این ماه ، فرصت دارید با این اکانت /آیدی/در تلگرام تماس بگیرید.
آیدی، جهت ثبتنام این قصه درتلگرام:
@ccch999
#پستچی
#پستچی_دو
#جلد_دوم_پستچی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
برگرفته از اینستاگرام چیستایثربی
@chista_yasrebi
شاید خنده ی عصبی بود.
گفتم : نه میخوام به یاد بیارم ، و نه میخوام فراموش کنم که تو ، در حق من چه کردی ؟!
گفت :
اگه مدالی به نام صبوری ، وجود داشت، من روی سینه ی تو میزدم...
گفتم : وجود داره...
این مدالو به سینه ی من بزن !
و من هر دو دنیا رو ، برات صبوری میکنم...
لبهای تو داغِ طلای هر مدالند...
مدال بزن به سینه ی من استاد !
لبخند تلخی زد...
نگاهش را با شرم پایین انداخت...
جلوی پایش ، روی زمین نشستم.
دیگر نمیتوانست نگاهم نکند ...
گفتم :
__من و تو ، هر دو ، یه روز ، خاک میشیم ، خاک!
از تن ما ، ممکنه ، گُلی جوانه بزنه از خاک... .
بذار این گل ، بوی عطرِ عشق بده، علی...
بذار یه روز خوشحال باشیم که به این دنیا آمدیم و همو دوست داشتیم !
هر اتفاقی که میخواد بیفته...
مهم اینه ما کوتاه نیامدیم ،
ما، همو دوست داشتیم !
دستش را گرفتم :
_مدال بزن!
به سینه ی من ، مدال صبوری بزن علی جان ...
من بازم صبر میکنم!
دستم خیس شد.
به چشمهایش نگاه کردم ،
اولین بار بود که دیدم یک مرد ، چنین دردمندانه و بیصدا ، اشک میریزد...
گفت : منو حلال کن چیستا ...
خیلی اذیت شدی تو این دنیا !
گفتم : راهیست راه عشق که هیچش ، کناره نیست ...
سرش را روی شانه ام گذاشت و پیراهنم از اشک خیس شد.
گفتم : این اشکها رو نگه دار برای روز قیامت ...
اگه بعد از مرگ ، همو ندیدیم ،
یا دیدیم و نشناختیم !
الان گرمای دستاتو میخوام ،
وجودِتو میخوام ، الان میخوام حست کنم ...
مثل یک گل ، عطرت رو توی خاطره م ، نگه دارم !
گفت : چشم ...
اینم مدال صبوری !
فقط این مدالو ، جایی نشون نده!
ساعتش را باز کرد.
گفتم : برای چی ساعتتو باز میکنی؟!
گفتم : میخوام زمان ، توی این چند لحظه ، وجود نداشته باشه ،
میخوام متوقف شه...
میخوام وقتِ بوسیدن تو ، چند دقیقه رو از خدا بدزدم ...
و همیشه ، برای همیشه با خودم ، داشته باشم ...
ساعتش بزرگ و زیبا بود ،
سبز تیره ، با عقربه هایی شبیه قطب نما و بند نقره !
حواسم به ساعتش پرت شد که ...
#پستچی
#جلد_دوم
#پستچی_دو
#کتاب
#داستان
#رمان
#رمان_ایرانی
#داستان_عاشقانه
#رمان_پرفروش
#کتابخوانی
#نشر
#کتابفروشی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#کلیپ
#ویدیو
#موزیک
#موسیقی
#ویگن
#لالایی
#موزیک_ویدیو
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
#writer
#books
برای ثبت نام در کانال خصوصی #پستچی_دو ، تا آخر این ماه ، فرصت دارید با این اکانت /آیدی/در تلگرام تماس بگیرید.
آیدی، جهت ثبتنام این قصه درتلگرام:
@ccch999
#پستچی
#پستچی_دو
#جلد_دوم_پستچی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
برگرفته از اینستاگرام چیستایثربی
@chista_yasrebi
وقتی دیگر هیچ چیز از دنیا نخواهی
جز #حقیقت
آنروز ؛ روز توست.
نگاه کن که در اینجا
چگونه جان آن کسی که با کلام سخن گفت
و با نگاه نواخت
و با نوازش از رمیدن آرامید
به تیرهای توهم
مصلوب گشتهاست
و جای پنج شاخهٔ انگشتهای تو
که مثل پنج حرف حقیقت بودند
چگونه روی گونه او ماندهست
فروغ فرخزاد
یکشنبه شد
شب رمان جدید
#چیستا_یثربی
شروع میشود
در تلگرام و واتساپ
برای ثبت نام کرده های عزیز و #کتابخوان
#من_سه_هفته_زنش_بودم
#رمان
#داستان_انتقادی
#داستان_عاشقانه
#داستان_اعتراضی
روایت حقایق واژگون شده
آسیب_شناسی جامعه ی رو به اضمحلال
#چیستایثربی
#کتاب
#نشر
#ناشران
ادمین داستان در تلگرام ما
@ccch999
ادمین داستان در واتساپ ما
09122026792
هنوز تا شب ؛ نفسی هست و فرصتی...
حقیقت فقط یکبار در خانه ی ما را میزند
این قصه ، گروهی دارد .
انجا توضیح میدهم
راستش دیگر بقیه ی چیزها برایم مهم نیستند
..
#موسیقی
ورژن دیگری از موسیقی فیلم #فهرست_شیندلر
#جان_ویلیامز
سکوت چیست، چیست، ای یگانهترین یار؟
سکوت چیست بجز حرفهای ناگفته
من از گفتن میمانم، اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جملههای جاری جشن طبیعتست
زبان گنجشکان یعنی: بهار، برگ، بهار
زبان گنجشکان یعنی: نسیم، عطر، نسیم
زبان گنجشکان در کارخانه میمیرد
این کیست این کسی که روی جادهٔ ابدیت
بسوی لحظه توحید میرود
و ساعت همیشگیش را
با منطق ریاضی تفریقها و تفرقهها کوک میکند.
این کیست این کسی که بانگ خروسان را
آغاز قلب روز نمیداند
آغاز بوی ناشتایی میداند
این کیست این کسی که تاج عشق به سر دارد
و در میان جامههای عروسی پوسیدهست
پس آفتاب سرانجام
در یک زمان واحد
بر هر دو قطب ناامید نتابید
تو از طنین کاشی آبی تهی شدی
و من چنان پرم که روی صدایم نماز میخوانند…
#فروغ_فرخزاد
داستان
من سه هفته زنش بودم
https://www.instagram.com/p/CaMNI80jlpL/?utm_medium=share_sheet
جز #حقیقت
آنروز ؛ روز توست.
نگاه کن که در اینجا
چگونه جان آن کسی که با کلام سخن گفت
و با نگاه نواخت
و با نوازش از رمیدن آرامید
به تیرهای توهم
مصلوب گشتهاست
و جای پنج شاخهٔ انگشتهای تو
که مثل پنج حرف حقیقت بودند
چگونه روی گونه او ماندهست
فروغ فرخزاد
یکشنبه شد
شب رمان جدید
#چیستا_یثربی
شروع میشود
در تلگرام و واتساپ
برای ثبت نام کرده های عزیز و #کتابخوان
#من_سه_هفته_زنش_بودم
#رمان
#داستان_انتقادی
#داستان_عاشقانه
#داستان_اعتراضی
روایت حقایق واژگون شده
آسیب_شناسی جامعه ی رو به اضمحلال
#چیستایثربی
#کتاب
#نشر
#ناشران
ادمین داستان در تلگرام ما
@ccch999
ادمین داستان در واتساپ ما
09122026792
هنوز تا شب ؛ نفسی هست و فرصتی...
حقیقت فقط یکبار در خانه ی ما را میزند
این قصه ، گروهی دارد .
انجا توضیح میدهم
راستش دیگر بقیه ی چیزها برایم مهم نیستند
..
#موسیقی
ورژن دیگری از موسیقی فیلم #فهرست_شیندلر
#جان_ویلیامز
سکوت چیست، چیست، ای یگانهترین یار؟
سکوت چیست بجز حرفهای ناگفته
من از گفتن میمانم، اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جملههای جاری جشن طبیعتست
زبان گنجشکان یعنی: بهار، برگ، بهار
زبان گنجشکان یعنی: نسیم، عطر، نسیم
زبان گنجشکان در کارخانه میمیرد
این کیست این کسی که روی جادهٔ ابدیت
بسوی لحظه توحید میرود
و ساعت همیشگیش را
با منطق ریاضی تفریقها و تفرقهها کوک میکند.
این کیست این کسی که بانگ خروسان را
آغاز قلب روز نمیداند
آغاز بوی ناشتایی میداند
این کیست این کسی که تاج عشق به سر دارد
و در میان جامههای عروسی پوسیدهست
پس آفتاب سرانجام
در یک زمان واحد
بر هر دو قطب ناامید نتابید
تو از طنین کاشی آبی تهی شدی
و من چنان پرم که روی صدایم نماز میخوانند…
#فروغ_فرخزاد
داستان
من سه هفته زنش بودم
https://www.instagram.com/p/CaMNI80jlpL/?utm_medium=share_sheet