#جوان_روی_ویلچر
#داستانک
#چیستا
🤍🤍🤍🤍
.
پسره روی ویلچر بود. میخواست بره اونور خیابون. ماشینها و موتورها امان نمیدادند.
خواستم کمکش کنم.
خیلی قاطع گفت: نه!
بیشتر از بیست و پنج سال نداشت.
گفتم: قصدم کمک بود.
گفت: پارسال بود. همین خیابون. همین موقع...
اون موقع راه میرفتم.
وقتی گفتن دیگه نمیتونی راه بری ؛
یکسال خودم رو تو اتاقم حبس کردم...
بعد از یکسال ؛ امروز اولین روزه آمدم بیرون.
باخودم میگم:
یا الان یا هیچوقت.
باید این خیابون رو رد شم.
تنهایی...
چون همیشه کسی نیست که کمک کنه.
پارسال که کسی نبود.
ساعتها کنار خیابون بودم...
و کسی منو بیمارستان نبرد.
شاید هیچوقت کسی نباشه جز خودم.
دیدمش ...
به سختی از خیابان رد شد.
شاید خیلی طول کشید.
ولی شد...
پیروز شد.
نفسی عمیق از درد و حس فتح کشید.
قهرمان تسلیم ناپذیر جوان ؛ جهان جدیدش را ؛
شروع کرده بود...
او نمیخواست تسلیم شود ؛
حتی روی ویلچر...
حتی همه ی عمر نشسته ...
روح او ایستاده بود.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#داستانک
#flashficton
#shortstory
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/p/CzlJn9gujXb/?igshid=MXQ1NWt0NG1hZnF5Zw==
#داستانک
#چیستا
🤍🤍🤍🤍
.
پسره روی ویلچر بود. میخواست بره اونور خیابون. ماشینها و موتورها امان نمیدادند.
خواستم کمکش کنم.
خیلی قاطع گفت: نه!
بیشتر از بیست و پنج سال نداشت.
گفتم: قصدم کمک بود.
گفت: پارسال بود. همین خیابون. همین موقع...
اون موقع راه میرفتم.
وقتی گفتن دیگه نمیتونی راه بری ؛
یکسال خودم رو تو اتاقم حبس کردم...
بعد از یکسال ؛ امروز اولین روزه آمدم بیرون.
باخودم میگم:
یا الان یا هیچوقت.
باید این خیابون رو رد شم.
تنهایی...
چون همیشه کسی نیست که کمک کنه.
پارسال که کسی نبود.
ساعتها کنار خیابون بودم...
و کسی منو بیمارستان نبرد.
شاید هیچوقت کسی نباشه جز خودم.
دیدمش ...
به سختی از خیابان رد شد.
شاید خیلی طول کشید.
ولی شد...
پیروز شد.
نفسی عمیق از درد و حس فتح کشید.
قهرمان تسلیم ناپذیر جوان ؛ جهان جدیدش را ؛
شروع کرده بود...
او نمیخواست تسلیم شود ؛
حتی روی ویلچر...
حتی همه ی عمر نشسته ...
روح او ایستاده بود.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان
#داستانک
#flashficton
#shortstory
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/p/CzlJn9gujXb/?igshid=MXQ1NWt0NG1hZnF5Zw==