دوستان عزیزم.همراهان؛ همیاران....
صبح امروز؛ به دلیل یک مشکل حقوقی نبودم و به برخی دوستان صفحه هم پیغام دادم.الان به دفتر کار رسیدم و مشغول تایپ خواهم شد..از لطف و انتظارتان سپاسگزارم.ظاهرا هیچکس در زندگی ، منتظر من نبوده است، جز شما... قدردان صدها هزار عزیزی هستم که داستان
#پستچی مرا در لحظه می خوانند...
یک داستان از رنج یک انسان واقعی مثل شما....
تنها خواهش کوچکی دارم...
برخی سوالها و کامنتها برای نسل جوانتر ، طبیعی است.مثل اینکه 74، موبایل در ایران بوده یا نه....اما من نمی توانم به تک تک 7000 کامنت ، در صفحه پاسخ دهم.حتی اگر بخواهم ، کامنت بلاک میشوم...
از صبوریتان تقاضا دارم چند بار قصه را بخوانید و اگر سوالی باقی ماند که پاسخ نداده باشم، سپس مطرح فرمایید.
مثلا دیروز دوستم ، تاریخچه سیم کارت در ایران را برایم سرچ کرد و فرستاد.مدتی روی کانال من بود تا مجبور نشوم جواب تک تک کامنتها را بدهم.ولو اینکه وظیفه هم ندارم...در این ایام تحت فشار، شما باید سرچ کنید و خود به پاسخ برسید.مثل هر داستان دیگری که میخوانید..شما را دوست دارم .پس بگذارید وقت من به جای سرچ تاریخچه موبایل در ایران یا انواع شیمی درمانی و یا فرق عقد صیغه ای و شناسنامه ای برای کارهای خلاقتر و قصه های بهتر بعدی ام صرف شود...این سوالها را نه از من ، که از هر کسی میتوانید بپرسید.حتی در گوگل هم میتوانید سرچ کنید....
اجازه بدهید من فقط حقیقت داستان را دنبال کنم.قطعا در رمان ، جزییات بیشتری حتی درباره ی شخصیتها وجود دارد که به محض انتشار خواهید خواند.... قرارمان آشتی با
#مطالعه بود..من اطلاع رسانیها را خیلی زود ، از کانالم حذف میکنم...چون چیزی مثل تاریخچه موبایل در ایران ، چه ربط مستقیمی به کانال ادبی_هنری من دارد....کمی تحمل ؛ و خواندن پاسخهای دیگران مشکل ده هزار کامنت را حل میکند....مکالمات من و حاج علی در تلگرام ؛ به اضافه ی نامه هایشان در کتابی جداگانه خواهد آمد....نگران قسمت 29 نباشید.تا 29 را به شما قول داده ام و روی کانال میگذارم...
تا ساعتی دیگر قسمت 28 روی صفحات من قرار خواهد گرفت....
از این همه توجه به
#پستچی ممنونم....
#بیشتر_بخوانیم
#بیشتر_دوست_داشته_باشیم
#کمتر_قضاوت_کنیم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ی کار خویش گیرم...سعدی عزیز
با احترام به مخاطبان پستچی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
صبح امروز؛ به دلیل یک مشکل حقوقی نبودم و به برخی دوستان صفحه هم پیغام دادم.الان به دفتر کار رسیدم و مشغول تایپ خواهم شد..از لطف و انتظارتان سپاسگزارم.ظاهرا هیچکس در زندگی ، منتظر من نبوده است، جز شما... قدردان صدها هزار عزیزی هستم که داستان
#پستچی مرا در لحظه می خوانند...
یک داستان از رنج یک انسان واقعی مثل شما....
تنها خواهش کوچکی دارم...
برخی سوالها و کامنتها برای نسل جوانتر ، طبیعی است.مثل اینکه 74، موبایل در ایران بوده یا نه....اما من نمی توانم به تک تک 7000 کامنت ، در صفحه پاسخ دهم.حتی اگر بخواهم ، کامنت بلاک میشوم...
از صبوریتان تقاضا دارم چند بار قصه را بخوانید و اگر سوالی باقی ماند که پاسخ نداده باشم، سپس مطرح فرمایید.
مثلا دیروز دوستم ، تاریخچه سیم کارت در ایران را برایم سرچ کرد و فرستاد.مدتی روی کانال من بود تا مجبور نشوم جواب تک تک کامنتها را بدهم.ولو اینکه وظیفه هم ندارم...در این ایام تحت فشار، شما باید سرچ کنید و خود به پاسخ برسید.مثل هر داستان دیگری که میخوانید..شما را دوست دارم .پس بگذارید وقت من به جای سرچ تاریخچه موبایل در ایران یا انواع شیمی درمانی و یا فرق عقد صیغه ای و شناسنامه ای برای کارهای خلاقتر و قصه های بهتر بعدی ام صرف شود...این سوالها را نه از من ، که از هر کسی میتوانید بپرسید.حتی در گوگل هم میتوانید سرچ کنید....
اجازه بدهید من فقط حقیقت داستان را دنبال کنم.قطعا در رمان ، جزییات بیشتری حتی درباره ی شخصیتها وجود دارد که به محض انتشار خواهید خواند.... قرارمان آشتی با
#مطالعه بود..من اطلاع رسانیها را خیلی زود ، از کانالم حذف میکنم...چون چیزی مثل تاریخچه موبایل در ایران ، چه ربط مستقیمی به کانال ادبی_هنری من دارد....کمی تحمل ؛ و خواندن پاسخهای دیگران مشکل ده هزار کامنت را حل میکند....مکالمات من و حاج علی در تلگرام ؛ به اضافه ی نامه هایشان در کتابی جداگانه خواهد آمد....نگران قسمت 29 نباشید.تا 29 را به شما قول داده ام و روی کانال میگذارم...
تا ساعتی دیگر قسمت 28 روی صفحات من قرار خواهد گرفت....
از این همه توجه به
#پستچی ممنونم....
#بیشتر_بخوانیم
#بیشتر_دوست_داشته_باشیم
#کمتر_قضاوت_کنیم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ی کار خویش گیرم...سعدی عزیز
با احترام به مخاطبان پستچی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#هدیه ی نوروزی من به همراهان عزیزم
داستان#سیزده_قسمتی
#معلم_پیانو
نوشته :
#چیستا_یثربی
هم اکنون در سایت #طاقچه
همراهان و دوستان خوبم سلام
امیدوارم سال خوب و پراز انرژی ، پیش رو داشته باشید...
"#معلم_پیانو" همان داستانیست؛ که برای عید آماده کردم و قولش را داده بودم... این داستان 13 قسمت دارد و هر روز یک قسمت آن در #طاقچه منتشر می شود. از اول تا 13 فروردین.
3 قسمت اول این داستان #رایگان است و 10 قسمت بعدی هرکدام 500 تومان. اگر بخواهید مجموعه کامل را هم میتوانید به قیمت 4000 تومان خریداری کنید.
دلیل این که #داستانم را در #طاقچه منتشر می کنم حمایت از #مطالعه_الکترونیک است با تمام ویژگی های مثبتش و حرکت به سمت #نویسندگی_حرفه_ای در فضای #مجازی.
طاقچه هم یک #مسابقه_کتابخوانی برای این کتاب برگزار میکند و یک گوشی به قید قرعه به کسانی که در مسابقه شرکت کنند اهدا می کند.
برای دانلود اپلیکیشن طاقچه( اندروید و آی او اس) روی لینک زیر کلیک کنید:
Taaghche.ir/download
در ضمن اگر با هر مشکلی در دانلود طاقچه یا داستان برخوردید ؛ با تلگرام طاقچه تماس بگیرید:
@taaghche_support
امیدوارم از خواندن #پاورقی_جدید_اینستاگرامی من در اپلیکیشن طاقچه از امشب ؛ لذت ببرید.
#معلم_پیانو
#چیستا_یثربی
#داستان
#رمان_پاورقی_اینستاگرامی
#اپلیکیشن_طاقچه
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
داستان#سیزده_قسمتی
#معلم_پیانو
نوشته :
#چیستا_یثربی
هم اکنون در سایت #طاقچه
همراهان و دوستان خوبم سلام
امیدوارم سال خوب و پراز انرژی ، پیش رو داشته باشید...
"#معلم_پیانو" همان داستانیست؛ که برای عید آماده کردم و قولش را داده بودم... این داستان 13 قسمت دارد و هر روز یک قسمت آن در #طاقچه منتشر می شود. از اول تا 13 فروردین.
3 قسمت اول این داستان #رایگان است و 10 قسمت بعدی هرکدام 500 تومان. اگر بخواهید مجموعه کامل را هم میتوانید به قیمت 4000 تومان خریداری کنید.
دلیل این که #داستانم را در #طاقچه منتشر می کنم حمایت از #مطالعه_الکترونیک است با تمام ویژگی های مثبتش و حرکت به سمت #نویسندگی_حرفه_ای در فضای #مجازی.
طاقچه هم یک #مسابقه_کتابخوانی برای این کتاب برگزار میکند و یک گوشی به قید قرعه به کسانی که در مسابقه شرکت کنند اهدا می کند.
برای دانلود اپلیکیشن طاقچه( اندروید و آی او اس) روی لینک زیر کلیک کنید:
Taaghche.ir/download
در ضمن اگر با هر مشکلی در دانلود طاقچه یا داستان برخوردید ؛ با تلگرام طاقچه تماس بگیرید:
@taaghche_support
امیدوارم از خواندن #پاورقی_جدید_اینستاگرامی من در اپلیکیشن طاقچه از امشب ؛ لذت ببرید.
#معلم_پیانو
#چیستا_یثربی
#داستان
#رمان_پاورقی_اینستاگرامی
#اپلیکیشن_طاقچه
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Chista Yasrebi:
#او_یکزن
#قسمت_هشتادوپنجم
#چیستایثربی
گاهی اوضاع آشفته میشود ؛ آشفته تر از اینکه با صبر و دعا ؛ به نتیجه برسد. باید دعاکنی ؛ اما خودت هم باید ؛ دست به کار شوی !
در کشاکش بحران و دعوا بودیم که پرسیدم: پدر من کیه؟ علیرضا گفت : نمیتونم بگم! قسم خوردم.....
داد زدم : من دخترشم، حق دارم بدونم!
گفت:مرده و قولش !
منم بش قول دادم!
گفتم : هردوشون زنده ان؟
گفت:مادرت نه! خدا رحمتش کنه ؛ اما ؛ پدرت زنده ست و رییس اون موسسه ی گوهری نژادم که دو ماه توش بودی ؛ نیست!
میخواستم فریاد کنم؛ اسم و آدرس پدر واقعیمو بم بگو! که ماشینی نزدیکمان توقف کرد ؛ راننده اش سهراب بود؛ سلام زیرلبی داد و به چیستا گفت؛ بیاین بالا خانم یثربی!
چیستا تعجب کرد! سهراب گفت:من میرسونمتون! چیستا سوار ماشین سهراب شد. حس کردم موضوع؛ جدی است؛ وگرنه سهراب میخواست چیستا را کجا ببرد؟ بی اختیار؛ در عقب را باز کردم و سوار شدم. هنوز تب داشتم ؛ گفت:شما نباید میامدی نلی خانم ؛ یه موضوع خصوصیه! گفتم:هر چی چیستاخانم میتونه ببینه ؛ منم میتونم! گفت:صحنه ی خوبی نیست. گفتم: پس چرا میخواین فقط خانم یثربی ببینه؟
گفت:ایشون کار خبرنگاری هم کرده ؛ عادت داره! به بالای تپه رسیدیم!
اهالی جمع شده بودند! سهراب به کمک همکارانش ؛ راه را باز کرد ؛ پایین دره ؛ یک ماشین واژگون شده بود و یک توده ی سیاه که گویی؛ لباس زنی بود؛ پشت به ما افتاده بود و صورتش معلوم نبود؛ نمیدانستم کیست و چرا ته دره افتاده ! اما اورژانس ؛ آنجا بود و پزشکان باماسک اکسیژن ؛ بالای سرش بودند...
پس زنده بود!
سهراب گفت: چند روزه دنبالشیم ؛ اینجا پیداش کردیم...
گفتم: کیه؟ چیستا خیره بود....انگارشناخته بود؛ سهراب گفت: هنوز نمیتونم بگم ؛ اجازه ندارم!
اما به همه واحدای گشت و پلیس؛ چند روزه خبر دادن یه زن مسلح؛ این طرفاست؛ با همین ماشین؛ تقریبا مسنه....عجیبه که زنده مونده! چیستا گفت: حدس میزنم چرا اومده اینجا ! ولی خدا ؛ نخواست موفق بشه! اون شبنمه!
سهراب گفت: و مسلح! نمیدونم با این وضع چریکی چطور از بیمارستان فرار کرده؛ اصلا تا حالا کجا بوده؟! واقعا این همه سال بیمارستان بوده؟
چیستا گفت: نمیدونم؛سالهاست که بعد از خراب کردن بیمارستانشون ؛ گمش کردم؛ اما اگه حالش خوب شه؛ نلی درخطره!
باید از اینجا دورش کرد؛ من شبنمو میشناسم ؛ نفرت کورش کرده.... قسم خورده که تا هفت نسل از هیولا رو نذاره زنده بمونه! پونزده سال تماشای شکنجه و عذاب تو اون دخمه، کارشو کرده! خودشم ؛ خشن شده؛ چیزی شده که هیولا میخواست!
من گفتم :من که ازخون هیولا نیستم! هنوزم باور نمیکنی چیستا؟
نشنیدی علیرضا چی گفت؟ من دختر یه مرد نجیبم! علیرضا و شهرام رسیدند.
علیرضا رنگش پرید ؛ میخواست پایین برود؛ پلیس جلویش را گرفت ؛
گفتم:اون شبنمه ؛ درسته؟
گفت:آره! فقط این همه سال ؛ من جاشو میدونستم ؛
ردمو گرفته حتما !
ببین نلی....تو یه مدت ؛ باید بری پیش پدرت!...
اون جاش امنه؛ پدرت ؛ اقلیته نلی....
میفهمی ؟ اون خارجه.....! حالا دیگه مجبوری بری!
#مطالعه_ادامه_داستان👇
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#او_یک_زن
#قسمت_هشتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
هر گونه
#اشتراک_گذاری بدون ذکر
#نام_نویسنده
#ممنوع است.اثر؛ ناشر دارد.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
#او_یکزن
#قسمت_هشتادوپنجم
#چیستایثربی
گاهی اوضاع آشفته میشود ؛ آشفته تر از اینکه با صبر و دعا ؛ به نتیجه برسد. باید دعاکنی ؛ اما خودت هم باید ؛ دست به کار شوی !
در کشاکش بحران و دعوا بودیم که پرسیدم: پدر من کیه؟ علیرضا گفت : نمیتونم بگم! قسم خوردم.....
داد زدم : من دخترشم، حق دارم بدونم!
گفت:مرده و قولش !
منم بش قول دادم!
گفتم : هردوشون زنده ان؟
گفت:مادرت نه! خدا رحمتش کنه ؛ اما ؛ پدرت زنده ست و رییس اون موسسه ی گوهری نژادم که دو ماه توش بودی ؛ نیست!
میخواستم فریاد کنم؛ اسم و آدرس پدر واقعیمو بم بگو! که ماشینی نزدیکمان توقف کرد ؛ راننده اش سهراب بود؛ سلام زیرلبی داد و به چیستا گفت؛ بیاین بالا خانم یثربی!
چیستا تعجب کرد! سهراب گفت:من میرسونمتون! چیستا سوار ماشین سهراب شد. حس کردم موضوع؛ جدی است؛ وگرنه سهراب میخواست چیستا را کجا ببرد؟ بی اختیار؛ در عقب را باز کردم و سوار شدم. هنوز تب داشتم ؛ گفت:شما نباید میامدی نلی خانم ؛ یه موضوع خصوصیه! گفتم:هر چی چیستاخانم میتونه ببینه ؛ منم میتونم! گفت:صحنه ی خوبی نیست. گفتم: پس چرا میخواین فقط خانم یثربی ببینه؟
گفت:ایشون کار خبرنگاری هم کرده ؛ عادت داره! به بالای تپه رسیدیم!
اهالی جمع شده بودند! سهراب به کمک همکارانش ؛ راه را باز کرد ؛ پایین دره ؛ یک ماشین واژگون شده بود و یک توده ی سیاه که گویی؛ لباس زنی بود؛ پشت به ما افتاده بود و صورتش معلوم نبود؛ نمیدانستم کیست و چرا ته دره افتاده ! اما اورژانس ؛ آنجا بود و پزشکان باماسک اکسیژن ؛ بالای سرش بودند...
پس زنده بود!
سهراب گفت: چند روزه دنبالشیم ؛ اینجا پیداش کردیم...
گفتم: کیه؟ چیستا خیره بود....انگارشناخته بود؛ سهراب گفت: هنوز نمیتونم بگم ؛ اجازه ندارم!
اما به همه واحدای گشت و پلیس؛ چند روزه خبر دادن یه زن مسلح؛ این طرفاست؛ با همین ماشین؛ تقریبا مسنه....عجیبه که زنده مونده! چیستا گفت: حدس میزنم چرا اومده اینجا ! ولی خدا ؛ نخواست موفق بشه! اون شبنمه!
سهراب گفت: و مسلح! نمیدونم با این وضع چریکی چطور از بیمارستان فرار کرده؛ اصلا تا حالا کجا بوده؟! واقعا این همه سال بیمارستان بوده؟
چیستا گفت: نمیدونم؛سالهاست که بعد از خراب کردن بیمارستانشون ؛ گمش کردم؛ اما اگه حالش خوب شه؛ نلی درخطره!
باید از اینجا دورش کرد؛ من شبنمو میشناسم ؛ نفرت کورش کرده.... قسم خورده که تا هفت نسل از هیولا رو نذاره زنده بمونه! پونزده سال تماشای شکنجه و عذاب تو اون دخمه، کارشو کرده! خودشم ؛ خشن شده؛ چیزی شده که هیولا میخواست!
من گفتم :من که ازخون هیولا نیستم! هنوزم باور نمیکنی چیستا؟
نشنیدی علیرضا چی گفت؟ من دختر یه مرد نجیبم! علیرضا و شهرام رسیدند.
علیرضا رنگش پرید ؛ میخواست پایین برود؛ پلیس جلویش را گرفت ؛
گفتم:اون شبنمه ؛ درسته؟
گفت:آره! فقط این همه سال ؛ من جاشو میدونستم ؛
ردمو گرفته حتما !
ببین نلی....تو یه مدت ؛ باید بری پیش پدرت!...
اون جاش امنه؛ پدرت ؛ اقلیته نلی....
میفهمی ؟ اون خارجه.....! حالا دیگه مجبوری بری!
#مطالعه_ادامه_داستان👇
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#او_یک_زن
#قسمت_هشتاد_و_پنجم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
هر گونه
#اشتراک_گذاری بدون ذکر
#نام_نویسنده
#ممنوع است.اثر؛ ناشر دارد.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
👍👍👍👍👍🌹
#خشونت را فقط محکوم نمیکنیم!
#ریشه_کن میکنیم!
دوستان عزیز :
رنگ و فرم این
#روبان ،
سالهاست ، توسط
#سازمان_بهداشت_جهانی ، به عنوان
#نماد_اعتراض_علیه_خشونت_خانگی ، تعیین شده است!
خنده دار است اگر دوستانی فکر کنند، من رنگ آن را تعیین کرده ام ! 😂
برخی دوستان میگفتند ، چرا این رنگ را انتخاب کرده ای ؟!
🤐😂😡😳😳😳😳😳😳😳😳😳
حتما مزاح می فرموده اند،
وگرنه بنده هم میگویم ، چرا اطلاعات عمومی خود را کمی بالا نمیبرید ؟!🙃
مگر بنده ، رییس سازمان بهداشت جهانی هستم ؟!🙄
لطفا پیش از انتقاد ، کمی تحقیق یا مطالعه کنید !
در پاسخ به کسانی که کامنت گذاشته اند:
#چرا_بنفش؟
خواهشا
#تفکر و کمی
#مطالعه.....
به جای التماس دعا در شبهای محرم بگویید :
#التماس_تفکر
و حتما این پست من ، ربطی به اعتقادات من و داستانم
#خواب_گل_سرخ دارد.
با سپاس
#چیستا_یثربی
و اما نکته ی مهم پست :
فرزندانی که شاهد
#خشونت_خانگی هستند ، همواره دچار ضربههای عاطفی میشوند که در زندگی آنها تاثیر بسزایی خواهد داشت.
این فرزندان از اختلال استرس پس از ضایعه روانی ، رنج میبرند. تمرکز خود را از دست میدهند و دچار بیخوابی، بیاشتهایی و تاخیر در رشد میشوند.
در مورد این فرزندان به اشتباه، تشخیص کمبود محبت داده میشود و از آنها پرسش نمیشود که آیا شاهد خشونت بودهاند.
فرزندانی که شاهد خشونت والدین خود بر دیگری بودهاند به احتمال بسیار، خود نیز در زندگی زناشویی آینده این خشونت را ، باز تولید خواهند کرد. افسردهخویی، اعتیاد به مواد مخدر، نوشیدنیهای الکلی، بزهکاری و فرار از خانه در میان آنان شایعتر است.
در نهایت اینکه فرزندانی که شاهد خشونت جسمی و جنسی هستند خود نیز میتوانند قربانی این خشونتها باشند.
#ویکی_پدیا
دوستان :
#خشونت_خانگی_مختص_همه_افراد_خانواده_است
حتی گاهی
#فرزندان ، نسبت به والدین !😁
اگر در برابر خشونت خانگی
#سکوت کنیم ، در برابر هر گونه خشونتی ، سکوت کرده ایم .
گویی
#خشونت را پذیرفته ایم .😡
#چیستا_یثربی
#روانشناس_تربیتی
از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
آدرس :بالای عکس روبان
@chista_yasrebi.2 پیج دوم من ، کمی علایق شخصی تر
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#stop_domestic_violence
#chista_yasrebi
#خشونت را فقط محکوم نمیکنیم!
#ریشه_کن میکنیم!
دوستان عزیز :
رنگ و فرم این
#روبان ،
سالهاست ، توسط
#سازمان_بهداشت_جهانی ، به عنوان
#نماد_اعتراض_علیه_خشونت_خانگی ، تعیین شده است!
خنده دار است اگر دوستانی فکر کنند، من رنگ آن را تعیین کرده ام ! 😂
برخی دوستان میگفتند ، چرا این رنگ را انتخاب کرده ای ؟!
🤐😂😡😳😳😳😳😳😳😳😳😳
حتما مزاح می فرموده اند،
وگرنه بنده هم میگویم ، چرا اطلاعات عمومی خود را کمی بالا نمیبرید ؟!🙃
مگر بنده ، رییس سازمان بهداشت جهانی هستم ؟!🙄
لطفا پیش از انتقاد ، کمی تحقیق یا مطالعه کنید !
در پاسخ به کسانی که کامنت گذاشته اند:
#چرا_بنفش؟
خواهشا
#تفکر و کمی
#مطالعه.....
به جای التماس دعا در شبهای محرم بگویید :
#التماس_تفکر
و حتما این پست من ، ربطی به اعتقادات من و داستانم
#خواب_گل_سرخ دارد.
با سپاس
#چیستا_یثربی
و اما نکته ی مهم پست :
فرزندانی که شاهد
#خشونت_خانگی هستند ، همواره دچار ضربههای عاطفی میشوند که در زندگی آنها تاثیر بسزایی خواهد داشت.
این فرزندان از اختلال استرس پس از ضایعه روانی ، رنج میبرند. تمرکز خود را از دست میدهند و دچار بیخوابی، بیاشتهایی و تاخیر در رشد میشوند.
در مورد این فرزندان به اشتباه، تشخیص کمبود محبت داده میشود و از آنها پرسش نمیشود که آیا شاهد خشونت بودهاند.
فرزندانی که شاهد خشونت والدین خود بر دیگری بودهاند به احتمال بسیار، خود نیز در زندگی زناشویی آینده این خشونت را ، باز تولید خواهند کرد. افسردهخویی، اعتیاد به مواد مخدر، نوشیدنیهای الکلی، بزهکاری و فرار از خانه در میان آنان شایعتر است.
در نهایت اینکه فرزندانی که شاهد خشونت جسمی و جنسی هستند خود نیز میتوانند قربانی این خشونتها باشند.
#ویکی_پدیا
دوستان :
#خشونت_خانگی_مختص_همه_افراد_خانواده_است
حتی گاهی
#فرزندان ، نسبت به والدین !😁
اگر در برابر خشونت خانگی
#سکوت کنیم ، در برابر هر گونه خشونتی ، سکوت کرده ایم .
گویی
#خشونت را پذیرفته ایم .😡
#چیستا_یثربی
#روانشناس_تربیتی
از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
آدرس :بالای عکس روبان
@chista_yasrebi.2 پیج دوم من ، کمی علایق شخصی تر
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#stop_domestic_violence
#chista_yasrebi
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2