دوستان عزیزم.همراهان؛ همیاران....
صبح امروز؛ به دلیل یک مشکل حقوقی نبودم و به برخی دوستان صفحه هم پیغام دادم.الان به دفتر کار رسیدم و مشغول تایپ خواهم شد..از لطف و انتظارتان سپاسگزارم.ظاهرا هیچکس در زندگی ، منتظر من نبوده است، جز شما... قدردان صدها هزار عزیزی هستم که داستان
#پستچی مرا در لحظه می خوانند...
یک داستان از رنج یک انسان واقعی مثل شما....
تنها خواهش کوچکی دارم...
برخی سوالها و کامنتها برای نسل جوانتر ، طبیعی است.مثل اینکه 74، موبایل در ایران بوده یا نه....اما من نمی توانم به تک تک 7000 کامنت ، در صفحه پاسخ دهم.حتی اگر بخواهم ، کامنت بلاک میشوم...
از صبوریتان تقاضا دارم چند بار قصه را بخوانید و اگر سوالی باقی ماند که پاسخ نداده باشم، سپس مطرح فرمایید.
مثلا دیروز دوستم ، تاریخچه سیم کارت در ایران را برایم سرچ کرد و فرستاد.مدتی روی کانال من بود تا مجبور نشوم جواب تک تک کامنتها را بدهم.ولو اینکه وظیفه هم ندارم...در این ایام تحت فشار، شما باید سرچ کنید و خود به پاسخ برسید.مثل هر داستان دیگری که میخوانید..شما را دوست دارم .پس بگذارید وقت من به جای سرچ تاریخچه موبایل در ایران یا انواع شیمی درمانی و یا فرق عقد صیغه ای و شناسنامه ای برای کارهای خلاقتر و قصه های بهتر بعدی ام صرف شود...این سوالها را نه از من ، که از هر کسی میتوانید بپرسید.حتی در گوگل هم میتوانید سرچ کنید....
اجازه بدهید من فقط حقیقت داستان را دنبال کنم.قطعا در رمان ، جزییات بیشتری حتی درباره ی شخصیتها وجود دارد که به محض انتشار خواهید خواند.... قرارمان آشتی با
#مطالعه بود..من اطلاع رسانیها را خیلی زود ، از کانالم حذف میکنم...چون چیزی مثل تاریخچه موبایل در ایران ، چه ربط مستقیمی به کانال ادبی_هنری من دارد....کمی تحمل ؛ و خواندن پاسخهای دیگران مشکل ده هزار کامنت را حل میکند....مکالمات من و حاج علی در تلگرام ؛ به اضافه ی نامه هایشان در کتابی جداگانه خواهد آمد....نگران قسمت 29 نباشید.تا 29 را به شما قول داده ام و روی کانال میگذارم...
تا ساعتی دیگر قسمت 28 روی صفحات من قرار خواهد گرفت....
از این همه توجه به
#پستچی ممنونم....
#بیشتر_بخوانیم
#بیشتر_دوست_داشته_باشیم
#کمتر_قضاوت_کنیم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ی کار خویش گیرم...سعدی عزیز
با احترام به مخاطبان پستچی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
صبح امروز؛ به دلیل یک مشکل حقوقی نبودم و به برخی دوستان صفحه هم پیغام دادم.الان به دفتر کار رسیدم و مشغول تایپ خواهم شد..از لطف و انتظارتان سپاسگزارم.ظاهرا هیچکس در زندگی ، منتظر من نبوده است، جز شما... قدردان صدها هزار عزیزی هستم که داستان
#پستچی مرا در لحظه می خوانند...
یک داستان از رنج یک انسان واقعی مثل شما....
تنها خواهش کوچکی دارم...
برخی سوالها و کامنتها برای نسل جوانتر ، طبیعی است.مثل اینکه 74، موبایل در ایران بوده یا نه....اما من نمی توانم به تک تک 7000 کامنت ، در صفحه پاسخ دهم.حتی اگر بخواهم ، کامنت بلاک میشوم...
از صبوریتان تقاضا دارم چند بار قصه را بخوانید و اگر سوالی باقی ماند که پاسخ نداده باشم، سپس مطرح فرمایید.
مثلا دیروز دوستم ، تاریخچه سیم کارت در ایران را برایم سرچ کرد و فرستاد.مدتی روی کانال من بود تا مجبور نشوم جواب تک تک کامنتها را بدهم.ولو اینکه وظیفه هم ندارم...در این ایام تحت فشار، شما باید سرچ کنید و خود به پاسخ برسید.مثل هر داستان دیگری که میخوانید..شما را دوست دارم .پس بگذارید وقت من به جای سرچ تاریخچه موبایل در ایران یا انواع شیمی درمانی و یا فرق عقد صیغه ای و شناسنامه ای برای کارهای خلاقتر و قصه های بهتر بعدی ام صرف شود...این سوالها را نه از من ، که از هر کسی میتوانید بپرسید.حتی در گوگل هم میتوانید سرچ کنید....
اجازه بدهید من فقط حقیقت داستان را دنبال کنم.قطعا در رمان ، جزییات بیشتری حتی درباره ی شخصیتها وجود دارد که به محض انتشار خواهید خواند.... قرارمان آشتی با
#مطالعه بود..من اطلاع رسانیها را خیلی زود ، از کانالم حذف میکنم...چون چیزی مثل تاریخچه موبایل در ایران ، چه ربط مستقیمی به کانال ادبی_هنری من دارد....کمی تحمل ؛ و خواندن پاسخهای دیگران مشکل ده هزار کامنت را حل میکند....مکالمات من و حاج علی در تلگرام ؛ به اضافه ی نامه هایشان در کتابی جداگانه خواهد آمد....نگران قسمت 29 نباشید.تا 29 را به شما قول داده ام و روی کانال میگذارم...
تا ساعتی دیگر قسمت 28 روی صفحات من قرار خواهد گرفت....
از این همه توجه به
#پستچی ممنونم....
#بیشتر_بخوانیم
#بیشتر_دوست_داشته_باشیم
#کمتر_قضاوت_کنیم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله ی کار خویش گیرم...سعدی عزیز
با احترام به مخاطبان پستچی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi