چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
Forwarded from آوا_رمان اثر چیستایثربی (Chista Yasrebi official)
#آوا
#رمان
#قسمت_3
#چیستایثربی
#قصه
#داستان
#چیستا_یثربی
#چیستا
#رمان_آوا

آقای معلم دوباره پرسید:

خب دقیقا معنی کلمه ی سردار چیه؟


گفتم:من رشته م ریاضیه آقا، ادبیاتم زیاد خوب نیست!


گفت: بانوی عزیز، سردار کلمه ی ادبی نیست!


یعنی شما نمیدونی؟!

توی این کشور زندگی نمیکنید؟

خواهرم از خنده،غش کرده بود، ولی جلوی خودش راگرفت، دقیقا حس وحال مرا میفهمید!

چون معلمش راخوب میشناخت و اعتماد به نفس مرا...

هیچکدام کوتاه نمی آمدیم!
گفتم:
سردار ،گمانم یعنی، کسی که از سرهنگ بالاتره ،

دستورای اساسی رو اون میده ، خودش هم، معمولا در دسترس نیست...

ما زیردستاشو میبینیم!

حرف آخرم،حرف اونه،درواقع همه چیز رو سردار میگه و خب باید انجام شه!
کسی هم روی حرفش نباید حرف بزنه و نمیزنه!..
چون کسی جرات نداره!

گفت: همین؟!
گفتم: مگه بازم هست؟
گفت: بله!


گفتم:آقا، من که رشته ی نظامی نخوندم!حالا ممکنه سردار، یه دوره نظامی هم گذرونده باشه.

من نمیدونم واقعا ، این سوال برای چیه امروز؟

گفت:‌

سردار یعنی کسی که زندگی خصوصی نداره،
همه ی زندگیش ، وطنشه،
اعتقادشه!


سردار یعنی ، هرچی که داره باید بذاره برای مردمش!

گفتم: خب اینجوری که خوب نیست!


رمان‌آوا : نوشته چیستایثربی


گفت: چرا؟


گفتم : اینجوری‌ یه موجود تک بعدی میشه که ...


یه انسان تک ساحتی!

یه کتابم به این اسم‌ هست!

انسان تک‌ ساحتی ...
بخونیدش ، کتاب خوبیه !

میدونید، من از آدمای تک بعدی، هیچوقت خوشم نمیاد،

حتی پیامبر ما هم ، زندگی خصوصی داشت،

گفت: پیامبر ما ، تنها نبود!


گفتم :‌‌‌ هیچکس از پیامبر ، تنهاتر نبود !گفت :‌ سردارای ما...

کمی عصبی شده بود.

گفت‌: اصلا این بحثو ولش کنید!

گفتم: ببخشید، ولی شما شروع کردید!

نمیدونم چرا توی مراسم خواستگاری، درمورد سردار کشور ، از من بدبخت میپرسید؟!

سوال نظامی دیگه ای ندارید ؟ میگفتید ، مطالعه کنم !

گفت: چون میخواستم ، خودم رو بهتون بشناسونم.

گفتم:

خب شما که سردار نیستید !...
معلمید ...
یعنی ببخشید ، دبیرید!

گفت:‌‌بله، ولی پسر یک سردارم!

فکر کردم لازمه اینو بدونید!
کسی ، اینجا نمیدونه!
من نخواستم کسی بدونه ...

برای همینم تک و تنها اومدم‌‌ خواستگاری...

مادرم سالهاست فوت کردن و به رحمت خدا رفتن .


پدرم هم ، هیچوقت زندگی خصوصی نداشتن که با ما باشن ، الانم که اصلا نیستن!


من اینطوری بار اومدم ،
روی پای خودم...



به پدرم نگاه کردم ...

سرش را پایین انداخته بود که من از او انتظار تایید یا تکذیب چیزی را نداشته باشم،

خواهرم هم ، به پنجره نگاه میکرد،

مادر با استکان چایش ، بازی میکرد!


هیچکس نمیدانست این دبیر سختگیر‌ موفق و ساکت ، پسر یک سردار است!


تنهاچیزی که به ذهنم رسید،
گفتم:

ببخشید،‌ پدر شما ، حالا در قید حیات هستن ؟



یا به درجه ی رفیع شهادت نائل شدن؟

سکوت شد!
استکان از دست مادرم افتاد.



تازه فهمیدم چه سوال احمقانه ای پرسیدم !


آقای معلم ، از جا بلند شد و گفت:


فکر‌‌‌ میکنم وقت رفتنم باشه،


گفتم:
خب حالا اول چای تونو میخوردین، بعد...


گفت: ممنونم ، دیگه میل ندارم.


انگارخاک دردهانم ریخته بودند!

https://www.instagram.com/p/BqF0dFuA0F0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=9odk12l1dm9l
Forwarded from آوا_رمان اثر چیستایثربی (Chista Yasrebi official)
#آوا
#رمان
#قسمت_3
#چیستایثربی
#قصه
#داستان
#چیستا_یثربی
#چیستا
#رمان_آوا

آقای معلم دوباره پرسید:

خب دقیقا معنی کلمه ی سردار چیه؟


گفتم:من رشته م ریاضیه آقا، ادبیاتم زیاد خوب نیست!


گفت: بانوی عزیز، سردار کلمه ی ادبی نیست!


یعنی شما نمیدونی؟!

توی این کشور زندگی نمیکنید؟

خواهرم از خنده،غش کرده بود، ولی جلوی خودش راگرفت، دقیقا حس وحال مرا میفهمید!

چون معلمش راخوب میشناخت و اعتماد به نفس مرا...

هیچکدام کوتاه نمی آمدیم!
گفتم:
سردار ،گمانم یعنی، کسی که از سرهنگ بالاتره ،

دستورای اساسی رو اون میده ، خودش هم، معمولا در دسترس نیست...

ما زیردستاشو میبینیم!

حرف آخرم،حرف اونه،درواقع همه چیز رو سردار میگه و خب باید انجام شه!
کسی هم روی حرفش نباید حرف بزنه و نمیزنه!..
چون کسی جرات نداره!

گفت: همین؟!
گفتم: مگه بازم هست؟
گفت: بله!


گفتم:آقا، من که رشته ی نظامی نخوندم!حالا ممکنه سردار، یه دوره نظامی هم گذرونده باشه.

من نمیدونم واقعا ، این سوال برای چیه امروز؟

گفت:‌

سردار یعنی کسی که زندگی خصوصی نداره،
همه ی زندگیش ، وطنشه،
اعتقادشه!


سردار یعنی ، هرچی که داره باید بذاره برای مردمش!

گفتم: خب اینجوری که خوب نیست!


رمان‌آوا : نوشته چیستایثربی


گفت: چرا؟


گفتم : اینجوری‌ یه موجود تک بعدی میشه که ...


یه انسان تک ساحتی!

یه کتابم به این اسم‌ هست!

انسان تک‌ ساحتی ...
بخونیدش ، کتاب خوبیه !

میدونید، من از آدمای تک بعدی، هیچوقت خوشم نمیاد،

حتی پیامبر ما هم ، زندگی خصوصی داشت،

گفت: پیامبر ما ، تنها نبود!


گفتم :‌‌‌ هیچکس از پیامبر ، تنهاتر نبود !گفت :‌ سردارای ما...

کمی عصبی شده بود.

گفت‌: اصلا این بحثو ولش کنید!

گفتم: ببخشید، ولی شما شروع کردید!

نمیدونم چرا توی مراسم خواستگاری، درمورد سردار کشور ، از من بدبخت میپرسید؟!

سوال نظامی دیگه ای ندارید ؟ میگفتید ، مطالعه کنم !

گفت: چون میخواستم ، خودم رو بهتون بشناسونم.

گفتم:

خب شما که سردار نیستید !...
معلمید ...
یعنی ببخشید ، دبیرید!

گفت:‌‌بله، ولی پسر یک سردارم!

فکر کردم لازمه اینو بدونید!
کسی ، اینجا نمیدونه!
من نخواستم کسی بدونه ...

برای همینم تک و تنها اومدم‌‌ خواستگاری...

مادرم سالهاست فوت کردن و به رحمت خدا رفتن .


پدرم هم ، هیچوقت زندگی خصوصی نداشتن که با ما باشن ، الانم که اصلا نیستن!


من اینطوری بار اومدم ،
روی پای خودم...



به پدرم نگاه کردم ...

سرش را پایین انداخته بود که من از او انتظار تایید یا تکذیب چیزی را نداشته باشم،

خواهرم هم ، به پنجره نگاه میکرد،

مادر با استکان چایش ، بازی میکرد!


هیچکس نمیدانست این دبیر سختگیر‌ موفق و ساکت ، پسر یک سردار است!


تنهاچیزی که به ذهنم رسید،
گفتم:

ببخشید،‌ پدر شما ، حالا در قید حیات هستن ؟



یا به درجه ی رفیع شهادت نائل شدن؟

سکوت شد!
استکان از دست مادرم افتاد.



تازه فهمیدم چه سوال احمقانه ای پرسیدم !


آقای معلم ، از جا بلند شد و گفت:


فکر‌‌‌ میکنم وقت رفتنم باشه،


گفتم:
خب حالا اول چای تونو میخوردین، بعد...


گفت: ممنونم ، دیگه میل ندارم.


انگارخاک دردهانم ریخته بودند!

https://www.instagram.com/p/BqF0dFuA0F0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=9odk12l1dm9l
Forwarded from آوا_رمان اثر چیستایثربی (Chista Yasrebi official)
#آوا
#رمان
#قسمت_3
#چیستایثربی
#قصه
#داستان
#چیستا_یثربی
#چیستا
#رمان_آوا

آقای معلم دوباره پرسید:

خب دقیقا معنی کلمه ی سردار چیه؟


گفتم:من رشته م ریاضیه آقا، ادبیاتم زیاد خوب نیست!


گفت: بانوی عزیز، سردار کلمه ی ادبی نیست!


یعنی شما نمیدونی؟!

توی این کشور زندگی نمیکنید؟

خواهرم از خنده،غش کرده بود، ولی جلوی خودش راگرفت، دقیقا حس وحال مرا میفهمید!

چون معلمش راخوب میشناخت و اعتماد به نفس مرا...

هیچکدام کوتاه نمی آمدیم!
گفتم:
سردار ،گمانم یعنی، کسی که از سرهنگ بالاتره ،

دستورای اساسی رو اون میده ، خودش هم، معمولا در دسترس نیست...

ما زیردستاشو میبینیم!

حرف آخرم،حرف اونه،درواقع همه چیز رو سردار میگه و خب باید انجام شه!
کسی هم روی حرفش نباید حرف بزنه و نمیزنه!..
چون کسی جرات نداره!

گفت: همین؟!
گفتم: مگه بازم هست؟
گفت: بله!


گفتم:آقا، من که رشته ی نظامی نخوندم!حالا ممکنه سردار، یه دوره نظامی هم گذرونده باشه.

من نمیدونم واقعا ، این سوال برای چیه امروز؟

گفت:‌

سردار یعنی کسی که زندگی خصوصی نداره،
همه ی زندگیش ، وطنشه،
اعتقادشه!


سردار یعنی ، هرچی که داره باید بذاره برای مردمش!

گفتم: خب اینجوری که خوب نیست!


رمان‌آوا : نوشته چیستایثربی


گفت: چرا؟


گفتم : اینجوری‌ یه موجود تک بعدی میشه که ...


یه انسان تک ساحتی!

یه کتابم به این اسم‌ هست!

انسان تک‌ ساحتی ...
بخونیدش ، کتاب خوبیه !

میدونید، من از آدمای تک بعدی، هیچوقت خوشم نمیاد،

حتی پیامبر ما هم ، زندگی خصوصی داشت،

گفت: پیامبر ما ، تنها نبود!


گفتم :‌‌‌ هیچکس از پیامبر ، تنهاتر نبود !گفت :‌ سردارای ما...

کمی عصبی شده بود.

گفت‌: اصلا این بحثو ولش کنید!

گفتم: ببخشید، ولی شما شروع کردید!

نمیدونم چرا توی مراسم خواستگاری، درمورد سردار کشور ، از من بدبخت میپرسید؟!

سوال نظامی دیگه ای ندارید ؟ میگفتید ، مطالعه کنم !

گفت: چون میخواستم ، خودم رو بهتون بشناسونم.

گفتم:

خب شما که سردار نیستید !...
معلمید ...
یعنی ببخشید ، دبیرید!

گفت:‌‌بله، ولی پسر یک سردارم!

فکر کردم لازمه اینو بدونید!
کسی ، اینجا نمیدونه!
من نخواستم کسی بدونه ...

برای همینم تک و تنها اومدم‌‌ خواستگاری...

مادرم سالهاست فوت کردن و به رحمت خدا رفتن .


پدرم هم ، هیچوقت زندگی خصوصی نداشتن که با ما باشن ، الانم که اصلا نیستن!


من اینطوری بار اومدم ،
روی پای خودم...



به پدرم نگاه کردم ...

سرش را پایین انداخته بود که من از او انتظار تایید یا تکذیب چیزی را نداشته باشم،

خواهرم هم ، به پنجره نگاه میکرد،

مادر با استکان چایش ، بازی میکرد!


هیچکس نمیدانست این دبیر سختگیر‌ موفق و ساکت ، پسر یک سردار است!


تنهاچیزی که به ذهنم رسید،
گفتم:

ببخشید،‌ پدر شما ، حالا در قید حیات هستن ؟



یا به درجه ی رفیع شهادت نائل شدن؟

سکوت شد!
استکان از دست مادرم افتاد.



تازه فهمیدم چه سوال احمقانه ای پرسیدم !


آقای معلم ، از جا بلند شد و گفت:


فکر‌‌‌ میکنم وقت رفتنم باشه،


گفتم:
خب حالا اول چای تونو میخوردین، بعد...


گفت: ممنونم ، دیگه میل ندارم.


انگارخاک دردهانم ریخته بودند!

https://www.instagram.com/p/BqF0dFuA0F0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=9odk12l1dm9l