چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#بازیگر_مورد_علاقه_من
برای
#دومین_اسکارش
نقش
#اصلی_مرد
#دانیل_دی_لوییس
#داماد_آرتور_میلر
#اسکارهای_دیگر
#پای_چپ_من
#لینکلن
#اسکار
#سینما
#چیستا_یثربی
فیلم /خون به پا میشود/را بیشک
#دانیل_دی_لوییس
یک تنه جلو برد و به سرانجام رساند.
تماشای کار او در این فیلم دیدنی و مستحق تمام جوایز اصلی و اسکار است....

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#خون_به_پا_میشود
#دانیل_دی_لوییس
#داماد_آرتور_میلر
یک تنه این فیلم را جلو برد و اسکار گرفت
#کارگردان :
#پل_توماس_آندرسون

این صحنه ای است که به زور او را به کلیسا آورده اند تا مقابل همه اعتراف کند که فرزندش را ترک کرده است
#من_فرزندم_را_رها_کردم

جمله ی معروف فیلم ؛ با بازیگری بی نظیر دی_لوییس....او تاکنون سه بار جایزه بهترین اسکار مرد را گرفته است.

@chista_yasrebi
#داماد
#چیستایثربی
#داستان_تک_قسمتی در
#تلگرام

برداشته شده از اینستاگرام #چیستایثربی.همین حالا
@yasrebi_chista

از عروسی یکی از اقوام دور آمده بودیم...عروس خیلی زیبا بود.زیباترش هم کرده بودند.با آن لباس و موی بلندی که برایش درست کرده بودند...اتاق عقد پر از بچه بود.همه منتظر بودیم نقل و پولک و سکه و منجوقها را که روی سر عروس و داماد بریزند ؛ برای جمع کردن غنیمت؛ حمله کنیم .من یک دستم در گچ بود و میدانستم غنیمت زیادی نصیبم نخواهد شد!....
بالاخره خطبه خوانده شد و زمانش رسید.بچه ها با فریاد سرخپوستها ؛ به طرف زمین هجوم بردند.شاباش و سکه بود که زمین را پر میکرد.دست چپم درد میکرد.تنهایی با دست راست و مشت کوجک شش ساله ام ؛ خیلی نمیتوانستم غنیمت جمع کنم...تا اینکه دیدم یک نفر کنارم خم شد.بوی کف دریا با عطر یاس و مریم در آمیخت...داشت سکه ها را جمع میکرد و کف دست من میریخت.گفتم : ا..شما دامادید؟ گفت :بله.گفتم :یعنی کی من میشید؟ گفت: نمیدونم.اما یه دستت تو بانده.برای غنیمت کمک میخوای...زن میانه سالی داد زد:اوا شهریار! برای چی خم شدی رو زمین؟ لباس سفیدت کثیف میشه.عروس زیبا چیزی نمیگفت.فقط اخم کرده بود و به ما نگاه نمیکرد.داماد یا آقای شهریار ؛ تا توانست سکه در دامن و جیب پیراهنم ریخت..گفت :فامیل عروسی؟ گفتم ؛ نه.فامیل داماد!-اسمت چیه.چیستا.چیستایثربی.رنگ از روی داماد پرید!
مادرش فریاد زد :شهریار بیا بریم دیگه پسرم !سمیرا خسته شده.انقدر تند رفتند که فرصت نشد تشکرکنم.از همه بچه ها بیشتر غنیمت داشتم....دامن و جیبهایم پر از سکه بود...بچه ها چشم دیدنم را نداشتند ؛ چون داماد زیبا با موی بلوطی و چشمان درشت و مهربانش ؛آنها را برایم جمع کرده بود..هنوز بوی عطرش روی سکه ها بود.شب که به خانه برمیگشتیم پدرم گفت :چرا ساکتی؟گفتم :بده آدم عاشق داماد یکی دیگه شه ؟گفت: نکنه عاشق شهریار شدی؟ گفتم :خوش به حال زنش.هم خودش خوشگل بود؛ هم شوهرش..داماد ؛کلی برای من سکه جمع کرد.پدر نزدیک بود برود توی دیوار !!! گفت :سکه؟میدونست تو کی هستی؟ گفتم :اولش نه..ولی اسممو بش گفتم.پدر گفت؛ اون چی گفت؛ گفتم :هیچی.دیگه رفت.پدرم گفت : بچه که بودیم ؛ مسابقه اسب سواری میدادیم.پدرش؛ امیر سر کیسه کن ؛ عمدی منو از رو اسبم پرت کرد پایین.واسه ارث...مطمینم !میخواست بمیرم.بیاد خواهرمو بگیره! هیچوقت کمرم خوب نشد.الان پدرش فوت کرده.گفتم : چیزی نیست که! بچه بودین.بده آدم عاشق داماد یه عروس شه؟ پدرم گفت :بله بده! گفتم :چیکار کنم ؟ از فکرم نمیاد بیرون...الان کجا میرن؟پدر گفت :خونه ی داماد.خصوصی ترا ؛میزنن؛ میرقصن؛ بعدم میرن خونه شون.گفتم :ما خصوصی تر ها نبودیم ؟ گفت :نخیر! من و پدرخدا بیامرزش همیشه رقیب بودیم...یه فامیلی دور....بوی عطر داماد؛ کف دستم روی سکه عرق کرده بود.گفتم : حالا بده آدم توی دلش؛ ته ته دلش ؛ عاشق داماد یکی دیگه شه؟ پدرم گفت ؛ که چی بشه؟ گفتم ؛ هیچی.کمکم کرد سکه جمع کنم. آدم ،فقط عاشق شه.هیچ جا نگه هیچ کار بدی ام نکنه..پدرم گفت :تو خلی بابا !...

همین چند روز پیش دیدمش.چهارده سالی ار من بزرگتر بود....اما تا در تاکسی ؛کنارم نشست شناختمش.او مرا با عینک تیره نشناخت.عجیب هنوز بوی کف دریا و عطر مریم میداد.به مقصد رسیدیم.ناگهان متوجه شد کیف پولش را جا گذاشته است.کلی از راننده ی عصبانی عذر خواهی کرد.من گفتم :من حساب میکنم آقا شهریار...جا خورد.هنوز نشناخته بود! گفتم ؛ من چیستام.گفت:همون که دستت تو باند بود؟ میدونی پدرامون به خون هم تشنه بودن؟ دو رقیب قدیمی! من و تو که نمیخواستیم اونا باهم بد باشن..یا پدرت از اسب بیفته.پس بی خیال !..گفتم :اینجا زندگی میکنید؟-گفت: آره. یه خونه قدیمی.دو تا بچه مون الان رفتن خارج.تو این خونه بزرگ تنهاییم..گفتم :یه سوال! بده آدم تو ذهنش؛ عاشق داماد عروس دیگه ای شه؟ گفت:منم یه سوال...بده آدم بخواد دخترش؛ شبیه یه دختر دیگه بشه؟ یه دختر مهربون ،درسخون و با نمک...گفتم :نه.گفت پس جواب توهم نه ! گفتم :پس احساس گناه نکنم؟ اخه اون شب خیلی خوشگل شده بودین.این همه هم بم کمک کردین. منم راستش یواشکی عاشقتون شدم
شب خواب دیدم خودم.لباس عروسی پوشیدم.نشستم کنار شما !گفت ؛ تو هم معصوم شده بودی.منم از خدا خواستم یه دختر مثل تو بم بده! گفتم :داد؟گفت:شوهری مثل من به تو داد؟ هر دو خندیدیم...یه چای باما میخوری؟ گفتم، خانم ناراحت نمیشه؟ گفت:تا وقتی عشق آدما ؛ به همدیگه صدمه نزنه ؛ هیچکی نباید ناراحت شه.دل آدم برای هزار جور عشق جا داره....بریم تو !....مجبور شد دستم را بگیرد.کف حیاطشان را کنده بودند.بی اختیار دستم را به سمت صورتم بردم...بوی مریم و کف دریا میداد...گفتم :مرسی که دعوام نکردید عاشقتون شدم....دو هفته عاشقتون بودم...بعد نمیدونم چرا یادم رفت.اما اون دوهفته عالی بود!....لبخند زد و کمکم کرد وارد شوم.گفت: عشق ؛ هر جورش که باشه ؛ یه جایی کمکه..ببین...
ادامه از بالا
#ادامه_داستان_داماد

تو امروز پول تاکسیمو دادی ! نه.عیب نداره آدم تو دلش ؛ عاشق خیلی کسا بشه !خوش اومدی.هنوز میخندید ؛ گونه اش چال می افتاد....گفت : بفرما ! چه خوب بود که این مرد؛ دو هفته خوشبختی در دنیای عجیب کودکانه ام ؛ به من داده بود...همه ی پولهای تاکسی جهان در برابرش ؛ هیچ بود...دوست داشتن ؛ حتی دوست داشتن عتیقه ی چهل سال پیش ؛ چقدر خوب است.....یک جا یقه ی آدم را میگیرد و دوباره ؛ حال آدم را خوب میکند....و جهان زیباتر میشود و اکسیژن ؛ بیشتر.....مرسی داماد همیشه زیبا....


#داستان
#پایان
#داماد
#چیستایثربی
#از_مجموعه_جدید_نامه_ها

هر گونه اشتراک یا برداشت با ذکر نام نویسنده...سپاس
@chista_yasrebi