#نامه_اختصاصی_بهمن_قبادی_به_چیستایثربی
#در_مورد_شیداوصوفی
اختصاصی_بهمن_قبادی_برای_اینستاگرام_چیستایثربی
چیستایثربی گرامی
پستچی تو ؛ داستان شیرین و زیبایی بود و مرا به گذشته ها برد.اما آنچه مرا مثل گذشته، بیشتر به آثارت علاقه مند کرده است؛ شیدا و صوفی است.کاری که با خواندن پنج قسمت اولش یاد کارهای دیوید فینچر و به خصوص ؛ #دختر_مرده افتادم...
اما هر چه جلوتر رفت؛ دیدم از آن فیلم هم ، تعلیق ، غافلگیری ؛ شخصیت پردازی و جهان شمولی بیشتری دارد.داستانهای سالیان گذشته ات را دوست داشتم.اما شیدا و صوفی متفاوت است.لحن چند گانه بیان، تعدد روایتها ؛ تصویر پردازی تیره و مخوف از پیچیدگی واقعیات عادی زندگی ، که هر روز از کنار آنها بیتفاوت میگذریم ؛ سناریویی پر جمعیت؛ اما حساب شده و روانشناسی را رقم زده است که فقط از ذهن نویسنده ی خلاق و متفکری چون تو ، ممکن است.... داستان سه خانواده که مثل یک تاتر، هرکس در آن ؛ نقش خود را بلد است...اما تا لحظه ی آخر؛ حقیقت نقش خود را آفتابی نمیکند...دیدم آن را سخاوتمندانه ، در فضای مجازی به اشتراک گذاشته ای، چه کار خوبی کردی ! اما این رمان اگر #ترجمه شود ؛ جهانیان با آن ، بسیار خوب ارتباط برقرار میکنند .چون تو ، جهان شمول نوشته ای و دست روی نکات مشترک بشری مثل عقده ،حقارت؛ کینه، ترس؛ انتقام؛ عشق و خود ویرانی گذاشته ای.برایت آرزوی جدی دارم که این کتاب زودتر منتشر و به زبانهای دیگر هم چاپ شود و یک کارگردان و تهیه کننده توانمند سینمای جهان آن را بسازد.در خارج ؛ ناشران و تهیه کنندگان ؛ نویسندگان را کشف و معرفی میکنند ! امیدوارم این اتفاق برای ذهن خلاق تو هم که عمرت را ، پای نوشتن گذاشته ای بیفتد.....من آن را به تهیه کنندگان و ناشران مختلف ، نشان خواهم داد و حس میکنم برای رمان جامعه شناسی شیدا و صوفی ؛ اتفاقات خوبی در پیش است.
همکار تو
بهمن قبادی-فیلمساز-#چهاردهم_دی_ماه_نودوچهار
#شیداوصوفی
#بهمن_قبادی
#یادداشتی_از_بهمن_قبادی
#درباره_ی_رمان_جدید_چیستایثربی
#شیداوصوفی
#بهمن_قبادی
#فیلمنامه_نویس
#کارگردان
#تهیه_کننده_سینما
#لاک_پشتها_پرواز_میکنند
#نیو_مانگ
#زمانی_برای_مستی_اسبها و ....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#chista_yasrebi
#Bahman_Ghobadi
@chista_yasrebi
#در_مورد_شیداوصوفی
اختصاصی_بهمن_قبادی_برای_اینستاگرام_چیستایثربی
چیستایثربی گرامی
پستچی تو ؛ داستان شیرین و زیبایی بود و مرا به گذشته ها برد.اما آنچه مرا مثل گذشته، بیشتر به آثارت علاقه مند کرده است؛ شیدا و صوفی است.کاری که با خواندن پنج قسمت اولش یاد کارهای دیوید فینچر و به خصوص ؛ #دختر_مرده افتادم...
اما هر چه جلوتر رفت؛ دیدم از آن فیلم هم ، تعلیق ، غافلگیری ؛ شخصیت پردازی و جهان شمولی بیشتری دارد.داستانهای سالیان گذشته ات را دوست داشتم.اما شیدا و صوفی متفاوت است.لحن چند گانه بیان، تعدد روایتها ؛ تصویر پردازی تیره و مخوف از پیچیدگی واقعیات عادی زندگی ، که هر روز از کنار آنها بیتفاوت میگذریم ؛ سناریویی پر جمعیت؛ اما حساب شده و روانشناسی را رقم زده است که فقط از ذهن نویسنده ی خلاق و متفکری چون تو ، ممکن است.... داستان سه خانواده که مثل یک تاتر، هرکس در آن ؛ نقش خود را بلد است...اما تا لحظه ی آخر؛ حقیقت نقش خود را آفتابی نمیکند...دیدم آن را سخاوتمندانه ، در فضای مجازی به اشتراک گذاشته ای، چه کار خوبی کردی ! اما این رمان اگر #ترجمه شود ؛ جهانیان با آن ، بسیار خوب ارتباط برقرار میکنند .چون تو ، جهان شمول نوشته ای و دست روی نکات مشترک بشری مثل عقده ،حقارت؛ کینه، ترس؛ انتقام؛ عشق و خود ویرانی گذاشته ای.برایت آرزوی جدی دارم که این کتاب زودتر منتشر و به زبانهای دیگر هم چاپ شود و یک کارگردان و تهیه کننده توانمند سینمای جهان آن را بسازد.در خارج ؛ ناشران و تهیه کنندگان ؛ نویسندگان را کشف و معرفی میکنند ! امیدوارم این اتفاق برای ذهن خلاق تو هم که عمرت را ، پای نوشتن گذاشته ای بیفتد.....من آن را به تهیه کنندگان و ناشران مختلف ، نشان خواهم داد و حس میکنم برای رمان جامعه شناسی شیدا و صوفی ؛ اتفاقات خوبی در پیش است.
همکار تو
بهمن قبادی-فیلمساز-#چهاردهم_دی_ماه_نودوچهار
#شیداوصوفی
#بهمن_قبادی
#یادداشتی_از_بهمن_قبادی
#درباره_ی_رمان_جدید_چیستایثربی
#شیداوصوفی
#بهمن_قبادی
#فیلمنامه_نویس
#کارگردان
#تهیه_کننده_سینما
#لاک_پشتها_پرواز_میکنند
#نیو_مانگ
#زمانی_برای_مستی_اسبها و ....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#chista_yasrebi
#Bahman_Ghobadi
@chista_yasrebi
سیزده به در جایی نرفتم...اما این هم هدیه
#سیزده_بدری...
#دختر_صحرا
#نیلوفر
نمیدانم چرا مرا یاد دشت و صحرا و طبیعت می اندازد...گویا ترانه ای سیزده به دری است....خوش باشید!
ای عشــق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شب ها نیلوفر من
در بستـــر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتــم بازآ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
تویی نامهربــان یامن
مکن جور و جفا بامن
روم در کوه و صحرا بلکه بین سبزه ها
ای نوگل دیـر آشنـا یابـم تورا یابم تورا
آسمانـــی دلبــــر من عشــق من نیلوفر من
ای عشـق مـن ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شب ها نیلوفر من
در بستـــر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتــم بازآ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
#اسماعیل_نواب_صفا
@chista_yasrebi
#سیزده_بدری...
#دختر_صحرا
#نیلوفر
نمیدانم چرا مرا یاد دشت و صحرا و طبیعت می اندازد...گویا ترانه ای سیزده به دری است....خوش باشید!
ای عشــق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شب ها نیلوفر من
در بستـــر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتــم بازآ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
تویی نامهربــان یامن
مکن جور و جفا بامن
روم در کوه و صحرا بلکه بین سبزه ها
ای نوگل دیـر آشنـا یابـم تورا یابم تورا
آسمانـــی دلبــــر من عشــق من نیلوفر من
ای عشـق مـن ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شب ها نیلوفر من
در بستـــر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو
ای دختر صحرا نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
در خلوتــم بازآ نیلوفر آه نیلوفر آه نیلوفر
#اسماعیل_نواب_صفا
@chista_yasrebi
#معلم_پیانو
رمانی در باره ی فاصله ی بین نسلها
و داستانی درباره ی #عشق _مادری
نوشته:چیستا_یثربی
.
کاش نرفته بودم..کاش هرگز آن روز طوفانی؛ با کفشهای لژدار پاشنه بلند ؛ به کوچه ی شباهنگ نرفته بودم......کاش خود را به ندیدن میزدم.ولی مگر میشد؟؟؟ کیمیا #دختر_من بود.... .
.
.
رمانی جدید درباره ی #عشق خانواده از چیستایثربی
مرز دوست داشتن میان فرزندان و والدینشان کجاست؟ این رمان را عید امسال سایت#طاقچه منتشر کرد و خیلی از شما ؛ قادر به خواندنش نشدید و هم اکنون در #نمایشگاه_بین_المللی_کتاب در #نشر_کوله_پشتی
#معلم_پیانو
#رمان
#ادبیات
#رمان_نویسان_ایرانی
#چیستایثربی
#نشر_کوله_پشتی
#رمان_اجتماعی
#شهر_آفتاب.سالن.ملل 2.راهرو 6.غرفه900 و 924
#نشر_کوله_پشتی
دوستان آدرس کانال اصلی من بالای صفحه در لینک آبیست.اگر میخواهید از روزهای حضور من در غرفه ها ی نمایشگاه ملحق شوید ؛ لطفا به کانال ملحق شوید.من هفت کتاب در نمایشگاه امسال دارم ؛ و باید خودم را میان روزها و ناشران مختلف ؛ تقسیم کنم.درود و سپاس
دیدارتان نعمتی خواهد بود..... .
#چیستایثربی
.
.
.@chista_yasrebiکانال رسمی
.
..
.
.
.
....
.
رمانی در باره ی فاصله ی بین نسلها
و داستانی درباره ی #عشق _مادری
نوشته:چیستا_یثربی
.
کاش نرفته بودم..کاش هرگز آن روز طوفانی؛ با کفشهای لژدار پاشنه بلند ؛ به کوچه ی شباهنگ نرفته بودم......کاش خود را به ندیدن میزدم.ولی مگر میشد؟؟؟ کیمیا #دختر_من بود.... .
.
.
رمانی جدید درباره ی #عشق خانواده از چیستایثربی
مرز دوست داشتن میان فرزندان و والدینشان کجاست؟ این رمان را عید امسال سایت#طاقچه منتشر کرد و خیلی از شما ؛ قادر به خواندنش نشدید و هم اکنون در #نمایشگاه_بین_المللی_کتاب در #نشر_کوله_پشتی
#معلم_پیانو
#رمان
#ادبیات
#رمان_نویسان_ایرانی
#چیستایثربی
#نشر_کوله_پشتی
#رمان_اجتماعی
#شهر_آفتاب.سالن.ملل 2.راهرو 6.غرفه900 و 924
#نشر_کوله_پشتی
دوستان آدرس کانال اصلی من بالای صفحه در لینک آبیست.اگر میخواهید از روزهای حضور من در غرفه ها ی نمایشگاه ملحق شوید ؛ لطفا به کانال ملحق شوید.من هفت کتاب در نمایشگاه امسال دارم ؛ و باید خودم را میان روزها و ناشران مختلف ؛ تقسیم کنم.درود و سپاس
دیدارتان نعمتی خواهد بود..... .
#چیستایثربی
.
.
.@chista_yasrebiکانال رسمی
.
..
.
.
.
....
.
زمانی برای اسم
#چیستا کافر شمرده میشدم...تازه
#پور نداشتم....که اصطلاح زرتشتیان گرامیست....
مرز در عشق و جنون باریک است...
همیشه واقعا.....
آمار دخترانی که اسمشان از زمان پاورقی و بعد چاپ کتاب #پستچی
#چیستا انتخاب شده است؛ رشد چشمگیری داشته است....نقل از منابع خبری
پدر جان میشنوی؟!
چقدر بیهوده شنیدیم !....چقدر رد شدن در امتحان حراست؛ چقدر اخراج و اهانت؟...
#گدشت......
اما من دیگر به گذشته بر نمیگردم
#چیستایثربی
#دختر
#دکتر_سید_سعید_یثربی
@chista_yasrebi
#چیستا کافر شمرده میشدم...تازه
#پور نداشتم....که اصطلاح زرتشتیان گرامیست....
مرز در عشق و جنون باریک است...
همیشه واقعا.....
آمار دخترانی که اسمشان از زمان پاورقی و بعد چاپ کتاب #پستچی
#چیستا انتخاب شده است؛ رشد چشمگیری داشته است....نقل از منابع خبری
پدر جان میشنوی؟!
چقدر بیهوده شنیدیم !....چقدر رد شدن در امتحان حراست؛ چقدر اخراج و اهانت؟...
#گدشت......
اما من دیگر به گذشته بر نمیگردم
#چیستایثربی
#دختر
#دکتر_سید_سعید_یثربی
@chista_yasrebi
#نامه_اختصاصی_بهمن_قبادی_به_چیستایثربی
#در_مورد_شیداوصوفی
اختصاصی_بهمن_قبادی_برای_چیستایثربی
چیستایثربی گرامی
پستچی تو ؛ داستان شیرین و زیبایی بود و مرا به گذشته ها برد.اما آنچه مرا مثل گذشته، بیشتر به آثارت علاقه مند کرده است؛ شیدا و صوفی است.کاری که با خواندن پنج قسمت اولش یاد کارهای دیوید فینچر و به خصوص ؛ #دختر_مرده افتادم...
اما هر چه جلوتر رفت؛ دیدم از آن فیلم هم ، تعلیق ، غافلگیری ؛ شخصیت پردازی و جهان شمولی بیشتری دارد.داستانهای سالیان گذشته ات را دوست داشتم.اما شیدا و صوفی متفاوت است.لحن چند گانه بیان، تعدد روایتها ؛ تصویر پردازی تیره و مخوف از پیچیدگی واقعیات عادی زندگی ، که هر روز از کنار آنها بیتفاوت میگذریم ؛ سناریویی پر جمعیت؛ اما حساب شده و روانشناسی را رقم زده است که فقط از ذهن نویسنده ی خلاق و متفکری چون تو ، ممکن است.... داستان سه خانواده که مثل یک تاتر، هرکس در آن ؛ نقش خود را بلد است...اما تا لحظه ی آخر؛ حقیقت نقش خود را آفتابی نمیکند...دیدم آن را سخاوتمندانه ، در فضای مجازی به اشتراک گذاشته ای، چه کار خوبی کردی ! اما این رمان اگر #ترجمه شود ؛ جهانیان با آن ، بسیار خوب ارتباط برقرار میکنند .چون تو ، جهان شمول نوشته ای و دست روی نکات مشترک بشری مثل عقده ،حقارت؛ کینه، ترس؛ انتقام؛ عشق و خود ویرانی گذاشته ای.برایت آرزوی جدی دارم که این کتاب زودتر منتشر و به زبانهای دیگر هم چاپ شود و یک کارگردان و تهیه کننده توانمند سینمای جهان آن را بسازد.در خارج ؛ ناشران و تهیه کنندگان ؛ نویسندگان را کشف و معرفی میکنند ! امیدوارم این اتفاق برای ذهن خلاق تو هم که عمرت را ، پای نوشتن گذاشته ای بیفتد.....من آن را به تهیه کنندگان و ناشران مختلف ، نشان خواهم داد و حس میکنم برای رمان جامعه شناسی شیدا و صوفی ؛ اتفاقات خوبی در پیش است.
همکار تو
بهمن قبادی-فیلمساز-#چهاردهم_دی_ماه_نودوچهار
#شیداوصوفی
#بهمن_قبادی
#یادداشتی_از_بهمن_قبادی
#درباره_ی_رمان_جدید_چیستایثربی
#شیداوصوفی
#بهمن_قبادی
#فیلمنامه_نویس
#کارگردان
#تهیه_کننده_سینما
#لاک_پشتها_پرواز_میکنند
#نیو_مانگ
#زمانی_برای_مستی_اسبها و ....
#چیستا_یثربی
#Bahman_Ghobadi
@chista_yasrebi
#در_مورد_شیداوصوفی
اختصاصی_بهمن_قبادی_برای_چیستایثربی
چیستایثربی گرامی
پستچی تو ؛ داستان شیرین و زیبایی بود و مرا به گذشته ها برد.اما آنچه مرا مثل گذشته، بیشتر به آثارت علاقه مند کرده است؛ شیدا و صوفی است.کاری که با خواندن پنج قسمت اولش یاد کارهای دیوید فینچر و به خصوص ؛ #دختر_مرده افتادم...
اما هر چه جلوتر رفت؛ دیدم از آن فیلم هم ، تعلیق ، غافلگیری ؛ شخصیت پردازی و جهان شمولی بیشتری دارد.داستانهای سالیان گذشته ات را دوست داشتم.اما شیدا و صوفی متفاوت است.لحن چند گانه بیان، تعدد روایتها ؛ تصویر پردازی تیره و مخوف از پیچیدگی واقعیات عادی زندگی ، که هر روز از کنار آنها بیتفاوت میگذریم ؛ سناریویی پر جمعیت؛ اما حساب شده و روانشناسی را رقم زده است که فقط از ذهن نویسنده ی خلاق و متفکری چون تو ، ممکن است.... داستان سه خانواده که مثل یک تاتر، هرکس در آن ؛ نقش خود را بلد است...اما تا لحظه ی آخر؛ حقیقت نقش خود را آفتابی نمیکند...دیدم آن را سخاوتمندانه ، در فضای مجازی به اشتراک گذاشته ای، چه کار خوبی کردی ! اما این رمان اگر #ترجمه شود ؛ جهانیان با آن ، بسیار خوب ارتباط برقرار میکنند .چون تو ، جهان شمول نوشته ای و دست روی نکات مشترک بشری مثل عقده ،حقارت؛ کینه، ترس؛ انتقام؛ عشق و خود ویرانی گذاشته ای.برایت آرزوی جدی دارم که این کتاب زودتر منتشر و به زبانهای دیگر هم چاپ شود و یک کارگردان و تهیه کننده توانمند سینمای جهان آن را بسازد.در خارج ؛ ناشران و تهیه کنندگان ؛ نویسندگان را کشف و معرفی میکنند ! امیدوارم این اتفاق برای ذهن خلاق تو هم که عمرت را ، پای نوشتن گذاشته ای بیفتد.....من آن را به تهیه کنندگان و ناشران مختلف ، نشان خواهم داد و حس میکنم برای رمان جامعه شناسی شیدا و صوفی ؛ اتفاقات خوبی در پیش است.
همکار تو
بهمن قبادی-فیلمساز-#چهاردهم_دی_ماه_نودوچهار
#شیداوصوفی
#بهمن_قبادی
#یادداشتی_از_بهمن_قبادی
#درباره_ی_رمان_جدید_چیستایثربی
#شیداوصوفی
#بهمن_قبادی
#فیلمنامه_نویس
#کارگردان
#تهیه_کننده_سینما
#لاک_پشتها_پرواز_میکنند
#نیو_مانگ
#زمانی_برای_مستی_اسبها و ....
#چیستا_یثربی
#Bahman_Ghobadi
@chista_yasrebi
🤣🤣🤣
خب میرقصن
کار بدی که نمیکنن!
شب شده پر ستاره....
چشمک بزن دوباره....
این بود ؟!
😂😂😂😂
ای خدا فدات
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#نویسنده
#فیلمنامه#نمایشنامه_نویس
#کارگردان_تئاتر
#فیلم_مستند
#تاتریها
#دختر_آتیش_پاره
#اندی
#کورس
#موزیک
#رقص
#کلیپ
چرا نه ؟!
چرا شاد نباشیم؟!
تو دو روز دنیا
چرا همه ش غصه بخوریم؟
این #کلیپ ، خیلی در یوتیوب پر بازدید بود.
پشت صحنه شم دارم..
.
واقعا خیلی بااین آهنگ ، تمرین کردن....
.
پرچم #ایران و #ایرانی بالاست.
اگه یه دونه از این #ویدئو ها به زودی نساختم؟
🤣🤣🤣
چرا نه....
وقتی مردم ؛ حس خوبی پیدا میکنن،
و پشتشم ؛ کلی تمرینه و تلاش ....
بسازم؟!
😁😁😂میسازم.....
#داوطلبان بیان #دایرکت....😎
#موزیک
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
@chistayasrebiofficialpage
#dance
https://www.instagram.com/tv/CMIWGnuFp_4/?igshid=tqkn4dp4ndv7
خب میرقصن
کار بدی که نمیکنن!
شب شده پر ستاره....
چشمک بزن دوباره....
این بود ؟!
😂😂😂😂
ای خدا فدات
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا
#نویسنده
#فیلمنامه#نمایشنامه_نویس
#کارگردان_تئاتر
#فیلم_مستند
#تاتریها
#دختر_آتیش_پاره
#اندی
#کورس
#موزیک
#رقص
#کلیپ
چرا نه ؟!
چرا شاد نباشیم؟!
تو دو روز دنیا
چرا همه ش غصه بخوریم؟
این #کلیپ ، خیلی در یوتیوب پر بازدید بود.
پشت صحنه شم دارم..
.
واقعا خیلی بااین آهنگ ، تمرین کردن....
.
پرچم #ایران و #ایرانی بالاست.
اگه یه دونه از این #ویدئو ها به زودی نساختم؟
🤣🤣🤣
چرا نه....
وقتی مردم ؛ حس خوبی پیدا میکنن،
و پشتشم ؛ کلی تمرینه و تلاش ....
بسازم؟!
😁😁😂میسازم.....
#داوطلبان بیان #دایرکت....😎
#موزیک
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
@chistayasrebiofficialpage
#dance
https://www.instagram.com/tv/CMIWGnuFp_4/?igshid=tqkn4dp4ndv7
💙💙💙
وقتی تو نباشی
چه فایده دارد دیدن و شنیدن
همه ی تُرکهای جهان،
زیر پنجره ات؛
لزگی میرقصند؛
کردها؛ از عشق میخوانند
لرها پشت پنجره ی اتاقت؛
مقابل چشمان مطلقه ام،
عروسی میکنند
و من پیر میشوم
وقتی تو نباشی
نفس کشیدن چقدر شهامت میخواهد
من ندارم
من ندارم
من ندارم
من چقدر ندارم...
مرگ از این عشق ؛ میمیرد...
#چیستا_یثربی
#چیستا_یثربی
#شعر_عاشقانه
#شعر_مادرانه
#مادرانه_ها
#مینیمال
#مادر
#دختر
#مادرانه_دخترانه
#موسیقی
#ترانه
#اجازه
#داریوش
#داریوش_اقبالی
#مادر_دختری
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/chistayasrebiofficialpage/tv/CXL4hsVDeNn/?utm_medium=share_sheet
وقتی تو نباشی
چه فایده دارد دیدن و شنیدن
همه ی تُرکهای جهان،
زیر پنجره ات؛
لزگی میرقصند؛
کردها؛ از عشق میخوانند
لرها پشت پنجره ی اتاقت؛
مقابل چشمان مطلقه ام،
عروسی میکنند
و من پیر میشوم
وقتی تو نباشی
نفس کشیدن چقدر شهامت میخواهد
من ندارم
من ندارم
من ندارم
من چقدر ندارم...
مرگ از این عشق ؛ میمیرد...
#چیستا_یثربی
#چیستا_یثربی
#شعر_عاشقانه
#شعر_مادرانه
#مادرانه_ها
#مینیمال
#مادر
#دختر
#مادرانه_دخترانه
#موسیقی
#ترانه
#اجازه
#داریوش
#داریوش_اقبالی
#مادر_دختری
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/chistayasrebiofficialpage/tv/CXL4hsVDeNn/?utm_medium=share_sheet
چهارده ساله بودم که یک نفر در خانه مان را زد.
فقط یک پستچی ساده نبود،دانشجوی عمران که به انقلاب فرهنگی برخورده بودودرس را رها کرده ومیخواست کمک خرج مادرش باشد.چهارده ساله بودم که باعلی برای خودمان در ایران یک مدینه فاضله ساختیم.علی،همان پسرک معروف پستچی#گیشا، که همه او را یادشان است.
مدینه فاضله،یعنی جایی که لذت ببری؛ زندگی کنی، افتخارکنی،بچه هایت را بزرگ کنی و ببالی که در این خاک آرام بگیری.
و حالا همه ی آرزوها از من گرفته شده. نه برای اینکه پول آرد یا ماکارانی بالا رفته،
برای اینکه حرمت انسان از بین رفته!
من به عنوان یک نویسنده ،که سی و هفت سال از عمرم؛ نوشتم اینجا صحبت نمیکنم.
سیزده ساله بودم سروش،
کیهان بچه ها،زنان؛همشهری،همه جا مطلب میدادم.یاسردبیر بودم.
70 کتاب دارم که خودتان بارها کاندیدجایزه کردید!جایی نمیگویم!
هشت بارجایزه اول متن فجر و بارها کارگردانی اول...
جایزه پروین اعتصامی،تندیس اول گفتگوی بین تمدنها،دهها بار داوری،ده ها جایزه دیگر،جایزه بهترین نمایشنامه نویس بعداز انقلاب!
تدریس مدام در دانشگاه.
شما#حرمت مرا،امروز #شکستید!
شما وقتی به من میگویید ضامن، چک کارمندی!میدانید من ندارم، ومیدانید هرگز یک تومن از شما وام نگرفتم و
میدانم شما، آقا، چقدر وام گرفتید!برگه اش پیش مناست! فکرنکنیدازکجا میدانم؟من روزنامه نگارم.
علی در #پستچی_دو،مجبور شد قصه را به آن شکل تمام کند، ماتحت فشار شدیدی بودیم.بعدهابه ماگفتند،بگویید،علی مرده!
قبول نکردم!گفتند بگوجسدش را پیدا نکردیم واین خاکستررا به نشانه او گذاشتیم، قبول نکردیم.
نه،علی اینگونه نیست.ویرانش کردید!
او نمرده،شما آزارش دادید،تیمارستانش بردید!
گریخت وحالابرگشته!
برگشته،تااز مردمش،حمایت کند،او شوهر من نیست!
پدردخترمهم،که تایم کوتاهی همسر من بود،درکلاب هاوس زندگی میکند!چه پدری!
او #مدیون من است.همانگونه برادری که وصیت نامه پدرم را رو نکرد ،آن دفترخانه،پلمب شد و وصیت نامه مخدوش اعلام شد!
وازآن همه زمین ،خانه و مال پدری..هیچ به من نرسید!همین هم ،که در آن هستم، سه دنگش را ازخواهرم؛خریده ام.
این آقا هم ،مدیون من است.من یک روز؛ اینها را برای دخترش و همگان، کامل نشر میدهم.
در #رمان ابدی.
یک روز،دخترش میفهمد که با چه کسانی محشور است.اگر درک یک قصه تلخ واقعی راداشته باشد.
برخی دخترعموهای من ایرانند و میبینندکه من چهمیکشم!از اینستاگرام خواستم بیرون بیایم؛
چون من#دختر_خوشبخته نیستم!حالا افشاگرم!
حالا معترضم، حالا عاصی ام و شما شغلها و زندگی ام راگرفتید و شمایک جواب به من بدهکارید!
چرا طرف ظلمرا گرفتید؟
شما که از رشوه ها؛ اختلاس؛ شر خرها ؛ تهدیدهای مدام و عملی شده و جعل اطلاع داشتید.....خودتان گفتید ۱۵ سال حبس به او خورده....چه شد ؟ حبس را خرید ؟
شرفتان را چقدر فروختید؟
به اندازه دردِ دندان مادرم ،که نمیتوانم دندانپزشک ببرمش ، ارزش داشت ؟
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/CdmGmKVq12T/?igshid=MDJmNzVkMjY=
فقط یک پستچی ساده نبود،دانشجوی عمران که به انقلاب فرهنگی برخورده بودودرس را رها کرده ومیخواست کمک خرج مادرش باشد.چهارده ساله بودم که باعلی برای خودمان در ایران یک مدینه فاضله ساختیم.علی،همان پسرک معروف پستچی#گیشا، که همه او را یادشان است.
مدینه فاضله،یعنی جایی که لذت ببری؛ زندگی کنی، افتخارکنی،بچه هایت را بزرگ کنی و ببالی که در این خاک آرام بگیری.
و حالا همه ی آرزوها از من گرفته شده. نه برای اینکه پول آرد یا ماکارانی بالا رفته،
برای اینکه حرمت انسان از بین رفته!
من به عنوان یک نویسنده ،که سی و هفت سال از عمرم؛ نوشتم اینجا صحبت نمیکنم.
سیزده ساله بودم سروش،
کیهان بچه ها،زنان؛همشهری،همه جا مطلب میدادم.یاسردبیر بودم.
70 کتاب دارم که خودتان بارها کاندیدجایزه کردید!جایی نمیگویم!
هشت بارجایزه اول متن فجر و بارها کارگردانی اول...
جایزه پروین اعتصامی،تندیس اول گفتگوی بین تمدنها،دهها بار داوری،ده ها جایزه دیگر،جایزه بهترین نمایشنامه نویس بعداز انقلاب!
تدریس مدام در دانشگاه.
شما#حرمت مرا،امروز #شکستید!
شما وقتی به من میگویید ضامن، چک کارمندی!میدانید من ندارم، ومیدانید هرگز یک تومن از شما وام نگرفتم و
میدانم شما، آقا، چقدر وام گرفتید!برگه اش پیش مناست! فکرنکنیدازکجا میدانم؟من روزنامه نگارم.
علی در #پستچی_دو،مجبور شد قصه را به آن شکل تمام کند، ماتحت فشار شدیدی بودیم.بعدهابه ماگفتند،بگویید،علی مرده!
قبول نکردم!گفتند بگوجسدش را پیدا نکردیم واین خاکستررا به نشانه او گذاشتیم، قبول نکردیم.
نه،علی اینگونه نیست.ویرانش کردید!
او نمرده،شما آزارش دادید،تیمارستانش بردید!
گریخت وحالابرگشته!
برگشته،تااز مردمش،حمایت کند،او شوهر من نیست!
پدردخترمهم،که تایم کوتاهی همسر من بود،درکلاب هاوس زندگی میکند!چه پدری!
او #مدیون من است.همانگونه برادری که وصیت نامه پدرم را رو نکرد ،آن دفترخانه،پلمب شد و وصیت نامه مخدوش اعلام شد!
وازآن همه زمین ،خانه و مال پدری..هیچ به من نرسید!همین هم ،که در آن هستم، سه دنگش را ازخواهرم؛خریده ام.
این آقا هم ،مدیون من است.من یک روز؛ اینها را برای دخترش و همگان، کامل نشر میدهم.
در #رمان ابدی.
یک روز،دخترش میفهمد که با چه کسانی محشور است.اگر درک یک قصه تلخ واقعی راداشته باشد.
برخی دخترعموهای من ایرانند و میبینندکه من چهمیکشم!از اینستاگرام خواستم بیرون بیایم؛
چون من#دختر_خوشبخته نیستم!حالا افشاگرم!
حالا معترضم، حالا عاصی ام و شما شغلها و زندگی ام راگرفتید و شمایک جواب به من بدهکارید!
چرا طرف ظلمرا گرفتید؟
شما که از رشوه ها؛ اختلاس؛ شر خرها ؛ تهدیدهای مدام و عملی شده و جعل اطلاع داشتید.....خودتان گفتید ۱۵ سال حبس به او خورده....چه شد ؟ حبس را خرید ؟
شرفتان را چقدر فروختید؟
به اندازه دردِ دندان مادرم ،که نمیتوانم دندانپزشک ببرمش ، ارزش داشت ؟
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/CdmGmKVq12T/?igshid=MDJmNzVkMjY=
#داستان
قسمت اول
نام داستان
#دختر
#نویسنده
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
دود نمیگذاشت از شیشه ماشین روبرویم را درست ببینم. یک نفر به شیشه ی طرف من کوبید. انچنان محکم که فکر کردم یا دستش شکست یا شیشه ی من....
حس کردم باید مامور باشد وگرنه چرا وقتی ما در ترافیک گیر کرده ایم و روبرویمان هم پر از دود است ، چنین به پنجره ی ماشین میکوبد ؟
میخواهد ما رد شویم ؟ از کجا ؟ راه ها همه بسته بودند
همه هم با هم دستشان را روی بوق گذاشته بودند.
دوباره کوبید ؛ این بار کمی آرامتر...دستش را دیدم. مچ ظریف یک زن بود. به دخترم که بد حال بود واز دکتر برمیگشتیم گفتم : نگه دار ...
گفت : مگه میشه حرکت کرد ؟ شیشه را کمی پایین کشیدم.
دختر بچه ای بود.شاید پانزده یا شانزده ساله با گیسوان خرمایی باز که صورت رنگ پریده اش را قاب گرفته بود.
سراسیمه داد زد: میشه سوارم کنید.دنبالمن...
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان_دنباله_دار
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
اگر نت باشد ؛ داستان اینجا ادامه دارد
قسمت اول
نام داستان
#دختر
#نویسنده
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
دود نمیگذاشت از شیشه ماشین روبرویم را درست ببینم. یک نفر به شیشه ی طرف من کوبید. انچنان محکم که فکر کردم یا دستش شکست یا شیشه ی من....
حس کردم باید مامور باشد وگرنه چرا وقتی ما در ترافیک گیر کرده ایم و روبرویمان هم پر از دود است ، چنین به پنجره ی ماشین میکوبد ؟
میخواهد ما رد شویم ؟ از کجا ؟ راه ها همه بسته بودند
همه هم با هم دستشان را روی بوق گذاشته بودند.
دوباره کوبید ؛ این بار کمی آرامتر...دستش را دیدم. مچ ظریف یک زن بود. به دخترم که بد حال بود واز دکتر برمیگشتیم گفتم : نگه دار ...
گفت : مگه میشه حرکت کرد ؟ شیشه را کمی پایین کشیدم.
دختر بچه ای بود.شاید پانزده یا شانزده ساله با گیسوان خرمایی باز که صورت رنگ پریده اش را قاب گرفته بود.
سراسیمه داد زد: میشه سوارم کنید.دنبالمن...
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان_دنباله_دار
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
اگر نت باشد ؛ داستان اینجا ادامه دارد
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#کامو #نویسنده_فرانسوی میگوید :
نویسنده بنا بر تعریفی که از خودش دارد نمیتواند خود را در خدمت آنهایی بگذارد که تاریخ را میسازند؛ بلکه باید در خدمت آنهایی باشد که از تاریخ آسیب میبینند [و رنج میبرند].
در غیر این صورت، او تنها، و از هنر بینصیب میماند و حتی ارتشهای استبداد با میلیونها سرباز خود نمیتوانند وی را از این عزلت نجات دهند، حتی اگر او با آنها همگام شود.
اما سکوت زندانی گمنامی که در آنسوی دنیا، آزار و تحقیر میبیند، کفایت میکند تا نویسنده را از تبعید خویشتن آزاد سازد.
هنگامی که در عین برخورداری از مزایای آزادی، آن سکوت را فراموش نکند و به کمک خود، آن را انعکاس دهد و دیگران را نیز به یاد آن بیاندازد.
برای ایفای چنین وظیفهای هیچکدام ما به قدر کافی بزرگ نیستیم؛ اما نویسنده هر اوضاع و احوالی که در زندگیش داشته باشد، چه گمنام باشد و چه برخوردار از شهرت زودگذر، چه اسیر زنجیرهای ظلم و استبداد و چه برخوردار از آزادی عاجل بیان، در هر حال میتواند قلب جامعه زندهای را که حق را به او میدهد تسخیر کند.
فقط به شرط اینکه با تمام توان خود دو وظیفه را بعهده بگیرد که مایه عظمت حرفه اوست.
یکی خدمت به #حقیقت و دیگری خدمت به #آزادی.
از بیانیه جایزه ی نوبل #آلبر_کامو
کار نویسنده و #روزنامه_نگار ؛ خدمت به حقیقت و آزادی است.
#الهه_محمدی و #نیلوفر_حامدی که اکنون در زندانند ؛ از روزنامه نگاران حرفه ای روزنامه #شرق هستند که کار خود را زیر نظر #سردبیر به بهترین نحو انجام دادند. همان گونه که خبرگزاری #فارس و بقیه انجام دادند.
ماجرای کشته شدن و خاکسپاری #دختر_ایران ؛ #مهسا_امینی جزء وظایف حرفه ای روزنامه نگاران است. به چه جرمی؛ آنهارا سر سپرده و عامل دشمن خطاب میکنید؟ یادم است سال هفتادو پنج چون درباره بیمارستان اعصاب و روان #جانبازان جنگ ؛ حقیقت را نوشته بودم ؛ به من جایزه ی بهترین روزنامه نگار سال را دادید!....
چرا انقدر فرق کردید؟ چه بلایی سرِ اندیشه و ذهنتان آمده است؟
اصلا آن نسل مُرد.
من شما را نمیشناسم!بعد از آن سال؛ بارها اخراجم کردید و هر بار به حماقتتان خندیدم.... نمیدانم از جانِ حق و حقیقت ؛ چه میخواهید؟ چرا دروغ میخواهید! این دنیا و آن دنیا و هزار دنیا ارزش دروغ را ندارد
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#ژیناامینی
#ژینا_امینی
وقایع نگاری یک اتفاق رخ داده در #ایران
#روزنامه_نگاران_زندانی
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#journalists
#journalistsshouldnotbein#prison
https://www.instagram.com/p/CkUTCOrD7Kj/?igshid=MDlmYmQ2NmI=
نویسنده بنا بر تعریفی که از خودش دارد نمیتواند خود را در خدمت آنهایی بگذارد که تاریخ را میسازند؛ بلکه باید در خدمت آنهایی باشد که از تاریخ آسیب میبینند [و رنج میبرند].
در غیر این صورت، او تنها، و از هنر بینصیب میماند و حتی ارتشهای استبداد با میلیونها سرباز خود نمیتوانند وی را از این عزلت نجات دهند، حتی اگر او با آنها همگام شود.
اما سکوت زندانی گمنامی که در آنسوی دنیا، آزار و تحقیر میبیند، کفایت میکند تا نویسنده را از تبعید خویشتن آزاد سازد.
هنگامی که در عین برخورداری از مزایای آزادی، آن سکوت را فراموش نکند و به کمک خود، آن را انعکاس دهد و دیگران را نیز به یاد آن بیاندازد.
برای ایفای چنین وظیفهای هیچکدام ما به قدر کافی بزرگ نیستیم؛ اما نویسنده هر اوضاع و احوالی که در زندگیش داشته باشد، چه گمنام باشد و چه برخوردار از شهرت زودگذر، چه اسیر زنجیرهای ظلم و استبداد و چه برخوردار از آزادی عاجل بیان، در هر حال میتواند قلب جامعه زندهای را که حق را به او میدهد تسخیر کند.
فقط به شرط اینکه با تمام توان خود دو وظیفه را بعهده بگیرد که مایه عظمت حرفه اوست.
یکی خدمت به #حقیقت و دیگری خدمت به #آزادی.
از بیانیه جایزه ی نوبل #آلبر_کامو
کار نویسنده و #روزنامه_نگار ؛ خدمت به حقیقت و آزادی است.
#الهه_محمدی و #نیلوفر_حامدی که اکنون در زندانند ؛ از روزنامه نگاران حرفه ای روزنامه #شرق هستند که کار خود را زیر نظر #سردبیر به بهترین نحو انجام دادند. همان گونه که خبرگزاری #فارس و بقیه انجام دادند.
ماجرای کشته شدن و خاکسپاری #دختر_ایران ؛ #مهسا_امینی جزء وظایف حرفه ای روزنامه نگاران است. به چه جرمی؛ آنهارا سر سپرده و عامل دشمن خطاب میکنید؟ یادم است سال هفتادو پنج چون درباره بیمارستان اعصاب و روان #جانبازان جنگ ؛ حقیقت را نوشته بودم ؛ به من جایزه ی بهترین روزنامه نگار سال را دادید!....
چرا انقدر فرق کردید؟ چه بلایی سرِ اندیشه و ذهنتان آمده است؟
اصلا آن نسل مُرد.
من شما را نمیشناسم!بعد از آن سال؛ بارها اخراجم کردید و هر بار به حماقتتان خندیدم.... نمیدانم از جانِ حق و حقیقت ؛ چه میخواهید؟ چرا دروغ میخواهید! این دنیا و آن دنیا و هزار دنیا ارزش دروغ را ندارد
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#ژیناامینی
#ژینا_امینی
وقایع نگاری یک اتفاق رخ داده در #ایران
#روزنامه_نگاران_زندانی
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#journalists
#journalistsshouldnotbein#prison
https://www.instagram.com/p/CkUTCOrD7Kj/?igshid=MDlmYmQ2NmI=
Instagram
Instagram
❤️💗یک #داستان کوتاه
#دختر
درست نمیدانم از کجا شروع شد!
یادم میآید در رختخوابم خوابیده بودم
روی زمین
روی تشکم
سالهاست نمیتوانم روی تخت بخوابم
نوری مرا بیدار کرد
نور سرخ رنگی بود از اتاق روبرو...
من هرگز چراغ خواب قرمز نداشتم!
باید بلند میشدم
باید میدیدم آن نور چیست!
صدای وزوزی داخل خانه پبچیده بود.
من سالها بود به آن اتاق روبرو نرفته بودم.
گمانم از زمان طلاقم به بعد.
هزاران سال پیش!
هر جور خاک و خاشاک و موجود مزاحمی میتوانست در آن اتاق باشد !
بخصوص خاطرات خطرناک...
ولی باید می رفتم.
صدای وزوز ؛ مثل پازازیت رادیو در خانه پیچیده بود
و مرا یاد فیلمهای جنگی دهه شصت انداخت.
نور سرخ قطع نمیشد.
نوری کوچک؛
مثل یک شعله ی کبریت یا یک زخم.
در اتاق نیمه باز بود.
بازش کردم.
یک بی سیم کودکانه جلوی در اتاق افتاده بود ؛
با نور سرخ چراغش و صدای وزوز و پازایت از آن میامد.
این بیسیم اسباب بازی را در پنج سالگی دخترم برایش خریده بودم.
بیست و دو سال پیش...
عمری بود!
اصلا شهری که دخترم الان در آن است نمیدانم کجاست...
بی سیم را در کودکی اش گم کرده بودیم
اماحالا اینجا بود و باطری داشت !
بعد از ۲۲ سال!
آن را برداشتم.
گفتم : الو....دخترم تویی؟
صدای کودکانه ای گفت :
من یه دختر شش ساله ام ایرانی ام...
اما شناسنامه ندارم.
گفتم : اسمت چیه ؟
گفت : اسمم دختره....همین!
و ادامه داد :
من میدونم تو مریض شدی.
شاید حرفت رو باور نکنن.
ولی بهشون حرفهامو بگو
تو کارِت نوشتنه
اینا رو بنویس...
بگو من میخوام سال بعد برم مدرسه.
دوست دارم درس بخونم
خدا بهم زندگی داده
میخوام زنده بمونم
من روی خط مرزی زندگی میکنم
بگو انقدر منو نکشن!
هر روز من و خواهر برادرامو میکشن...
و فرداش با درد ؛ دوباره زنده میشیم
آماده ی یه جور مرگ دیگه !
بگو منم آدمم.
یه دختر بلوچ که فقط میخواد زندگی کنه ؛
درس بخونه ، شاد باشه
نه اینکه هر روز بمیره.
اینها رو به تو گفتم ؛
چون میدونم هر چقدر مریض باشی ؛ نویسنده ای؛
دل خودت هم شکسته و حرفام رو مینویسی.
آخرش گفت :
بهشون بگو خدای همه ی ما یکیست.
خدا جان داده....
چرا جان ما را میگیرید؟!
چرا هر روز ما را میکشید؟!
صدا قطع شد
و آن نور سرخ...
بیسیم کودکی دخترم را روی میز گذاشتم .
و تا این را ننوشتم ؛ میدانستم خوابم نخواهد رفت.
ماجرای امشب به همین سادگی بود...
آیا " دختر " فردا هم میمیرد؟
آیا هر صبح باید بمیرد؟
آیا نجات نزدیک نیست ؟!
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#داستانک
#داستان_کوتاه
#بلوچ
#بلوچستان
https://www.instagram.com/p/C2QyHgECZ8s/?igsh=d2s1ZXAyejNheTYz
#دختر
درست نمیدانم از کجا شروع شد!
یادم میآید در رختخوابم خوابیده بودم
روی زمین
روی تشکم
سالهاست نمیتوانم روی تخت بخوابم
نوری مرا بیدار کرد
نور سرخ رنگی بود از اتاق روبرو...
من هرگز چراغ خواب قرمز نداشتم!
باید بلند میشدم
باید میدیدم آن نور چیست!
صدای وزوزی داخل خانه پبچیده بود.
من سالها بود به آن اتاق روبرو نرفته بودم.
گمانم از زمان طلاقم به بعد.
هزاران سال پیش!
هر جور خاک و خاشاک و موجود مزاحمی میتوانست در آن اتاق باشد !
بخصوص خاطرات خطرناک...
ولی باید می رفتم.
صدای وزوز ؛ مثل پازازیت رادیو در خانه پیچیده بود
و مرا یاد فیلمهای جنگی دهه شصت انداخت.
نور سرخ قطع نمیشد.
نوری کوچک؛
مثل یک شعله ی کبریت یا یک زخم.
در اتاق نیمه باز بود.
بازش کردم.
یک بی سیم کودکانه جلوی در اتاق افتاده بود ؛
با نور سرخ چراغش و صدای وزوز و پازایت از آن میامد.
این بیسیم اسباب بازی را در پنج سالگی دخترم برایش خریده بودم.
بیست و دو سال پیش...
عمری بود!
اصلا شهری که دخترم الان در آن است نمیدانم کجاست...
بی سیم را در کودکی اش گم کرده بودیم
اماحالا اینجا بود و باطری داشت !
بعد از ۲۲ سال!
آن را برداشتم.
گفتم : الو....دخترم تویی؟
صدای کودکانه ای گفت :
من یه دختر شش ساله ام ایرانی ام...
اما شناسنامه ندارم.
گفتم : اسمت چیه ؟
گفت : اسمم دختره....همین!
و ادامه داد :
من میدونم تو مریض شدی.
شاید حرفت رو باور نکنن.
ولی بهشون حرفهامو بگو
تو کارِت نوشتنه
اینا رو بنویس...
بگو من میخوام سال بعد برم مدرسه.
دوست دارم درس بخونم
خدا بهم زندگی داده
میخوام زنده بمونم
من روی خط مرزی زندگی میکنم
بگو انقدر منو نکشن!
هر روز من و خواهر برادرامو میکشن...
و فرداش با درد ؛ دوباره زنده میشیم
آماده ی یه جور مرگ دیگه !
بگو منم آدمم.
یه دختر بلوچ که فقط میخواد زندگی کنه ؛
درس بخونه ، شاد باشه
نه اینکه هر روز بمیره.
اینها رو به تو گفتم ؛
چون میدونم هر چقدر مریض باشی ؛ نویسنده ای؛
دل خودت هم شکسته و حرفام رو مینویسی.
آخرش گفت :
بهشون بگو خدای همه ی ما یکیست.
خدا جان داده....
چرا جان ما را میگیرید؟!
چرا هر روز ما را میکشید؟!
صدا قطع شد
و آن نور سرخ...
بیسیم کودکی دخترم را روی میز گذاشتم .
و تا این را ننوشتم ؛ میدانستم خوابم نخواهد رفت.
ماجرای امشب به همین سادگی بود...
آیا " دختر " فردا هم میمیرد؟
آیا هر صبح باید بمیرد؟
آیا نجات نزدیک نیست ؟!
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#داستانک
#داستان_کوتاه
#بلوچ
#بلوچستان
https://www.instagram.com/p/C2QyHgECZ8s/?igsh=d2s1ZXAyejNheTYz