امروز میخواستم از بانک پول بگیرم. خانم پشت پیشخوان بانک را سالهاست میشناسم؛
اما یکدفعه شروع کردم به گفتن دلیل پول گرفتن و بستن حساب و طلاق و سکته ی مادر، خانم محترمی از فالوئرهایم در گیشه ی بغل نشسته بود که کارش انجام شود.
به هم سلام داده بودیم؛ وقتی دید من تمام جزییات زندگی شخصی ام را دارم بیان میکنم، از جایش بلند شد و در گوشم گفت:
مجبور نیستید کل زندگیتو برای کارمند بانک توضیح بدی!!!!!! راحت باش...
چقدر درست میگفت.
از او ممنونم .
همیشه فکر میکنم باید توضیحاتی به مردم بدهم و بدهکارم در توضیح دادن...
نه...... لازم نیست!
اصلا لازم نیست.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
اما یکدفعه شروع کردم به گفتن دلیل پول گرفتن و بستن حساب و طلاق و سکته ی مادر، خانم محترمی از فالوئرهایم در گیشه ی بغل نشسته بود که کارش انجام شود.
به هم سلام داده بودیم؛ وقتی دید من تمام جزییات زندگی شخصی ام را دارم بیان میکنم، از جایش بلند شد و در گوشم گفت:
مجبور نیستید کل زندگیتو برای کارمند بانک توضیح بدی!!!!!! راحت باش...
چقدر درست میگفت.
از او ممنونم .
همیشه فکر میکنم باید توضیحاتی به مردم بدهم و بدهکارم در توضیح دادن...
نه...... لازم نیست!
اصلا لازم نیست.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
مثل درخت تنومند همسایه
بلند ایستاده بود
سبز بود
و سرفراز
و قد کشیده
بیشتر از ما میدید
و زودتر میفهمید
مثل درخت بلند همسایه
اما او
مال همسایه نبود
مال هیچکس نبود
دختری متولد ایران بود.
که وقت مرگ به دنیا آمده بود...
همین !
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
برای دخترانمان که رفتند.....و پسرانمان....
بلند ایستاده بود
سبز بود
و سرفراز
و قد کشیده
بیشتر از ما میدید
و زودتر میفهمید
مثل درخت بلند همسایه
اما او
مال همسایه نبود
مال هیچکس نبود
دختری متولد ایران بود.
که وقت مرگ به دنیا آمده بود...
همین !
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
برای دخترانمان که رفتند.....و پسرانمان....
برای فرزندان ایران زمین
که زودهنگام ؛
پروازشان دادند....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#سلطان_قلبها
با صدای بانو
#عهدیه
بازی
جناب #فردین
بانو#آذرشیوا
بانو#لیلا_فروهر
.
https://www.instagram.com/reel/C8cKisZR5A5/?igsh=MTNpaHF2Nm52MGlyZA==
که زودهنگام ؛
پروازشان دادند....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#سلطان_قلبها
با صدای بانو
#عهدیه
بازی
جناب #فردین
بانو#آذرشیوا
بانو#لیلا_فروهر
.
https://www.instagram.com/reel/C8cKisZR5A5/?igsh=MTNpaHF2Nm52MGlyZA==
به افسردگی فعلی خود افتخار میکنم
چون آدمم
نه ربات
یا زرخرید و برده ی کسی
و بهای آگاهی؛ در ابتدا رنج است
و افسردگی.
به آن میبالم
تایک عروسک نمایش باشم؛ نخهایم را دیگری تکان دهد....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#iranianwomenwriters
.
.
.
.
https://www.instagram.com/p/C8sJbY9xpAD/?igsh=MTFzZTZoNmt1ZGtleQ==
چون آدمم
نه ربات
یا زرخرید و برده ی کسی
و بهای آگاهی؛ در ابتدا رنج است
و افسردگی.
به آن میبالم
تایک عروسک نمایش باشم؛ نخهایم را دیگری تکان دهد....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#iranianwomenwriters
.
.
.
.
https://www.instagram.com/p/C8sJbY9xpAD/?igsh=MTFzZTZoNmt1ZGtleQ==
قسمت ۲۱ رمان
#وقت_عاشقی در دو پارت منتشر شد
#داستان
#رمان
#کتاب
#قصه
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین کانال
@ccch999
#وقت_عاشقی در دو پارت منتشر شد
#داستان
#رمان
#کتاب
#قصه
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
ادمین کانال
@ccch999
آری جانمی.
مادربزرگم ؛ خانمی بی جهت نمیگفت.
خانه روح دارد، جان دارد. همین خانه ای که ما در آن زندگی میکنیم، هنوز هیچکس در آن زندگی نمیکرد که پدرم با یک نگاه عاشقش شد و گفت میخواهم بچه هایم در این خانه بدنیا بیایند.
حالا تو فکر میکنی این خانه بگذارد بچه های نسل های دیگران هم در این خانه رشد کنند؟
چرانمیگذارد!
برای اینکه قانون یکیست،هررفتاری که با آن بچه ها شده، با بچه های دیگران هم میشود.
اگر بچه ای از دیدن تلویزیون محروم شده، به شخصیتش اهانت شده، به او و شخصیتش؛حمله شده، کلی بلوک گچ در حمام بر سرش ریخته و در جواب اعتراضش گفته اند: بمیر!آنهم به دردانه ی نوه ی پدر که دکترای اقتصاد داشت و اینخانه رابرای آرامش بچه ها و نوه هایش خرید؟
و هیچ نمیدانست روزی درِ خانه اش شکسته شده، و هیکلی درشت بالگد وارد آرزوهایش میشود!
تمام این اتفاقات سر بچه های نسل بعد که در این خانه بزرگ شوند می آید.
آری، جانمی
مادربزرگم راست میگفت، من تابه حال چند بچه دیدم که در خانه ای که در آن ظلم بود و بیداد، مظلوم واقع شدند.
این رسم به ارث میرسد.دختر من موهای مشکی داشت که شبها؛ مثل نقره میدرخشید. انگار برف روی موهایش پاشیده باشند.
مظلوم بود مثل قاصدکی بی زبان.
حتی گوشتی بر بدن نداشت که آن را ببرد و جایی پنهان کند.
چون قاصدک همانگونه خودش با باد میرفت و اذیت میشد. به حریمش در این خانه توسط همسایه ؛ تجاوز میشد.
حالا تو فکر میکنی این خانه حافظه ی تاریخی ندارد؟!
البته که دارد.
عین اتفاقاتی که برای دختر من افتاد؛
سرنوشت دختر من، سرنوشت او میشود.
اگر دختر من ناچار شد که تقدیر را برگزیند و راهی غربت شود و از اینجا بگریزد، همه شان خواهند گریخت.
اگر دختر من حق دیدن یک برنامه تلویزیون نداشت، برنامه ای ساده، مثل فوتبال
چون اجازه زدن انتن در پشت بام نداشتیم،بچه ای دیگر که وارد این خانه شود، هم نخواهد داشت.
اگر دختر من هرروز ویرانی های ماشینش بیشتر میشد و کسی از همسایه ها؛ مدام شخصیت او را له میکرد بچه ی دیگر هم ناهفتنسلش در این خانه به همین سرنوشت مبتلا میشود.
خانه گوشت دارد، دندان دارد، میجود، فکر میکند، حتی گاهی بالا می آورد و من دلم میخواهد بالا آوردن این خانه را بدون دخترم ببینم و میبینم.
میدانم این خانه آنقدر باهوش است که میداند قاصدکی چون دختر من جایش اینجا نبود اما آنقدر عذابش دادند که رفت.
دیروز با او حرف میزدم و میگفت: یادته
در با خشونت باز میشد و یک گنده وک؛خودش را داخل واحد ما می انداخت؟
همین بلا ها سر هفت نسلشان میاید
این جهان کوه است وفعل ما ندا
#خانه_پدری
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/reel/C-qSweei3CaYlTaFP_Cy-xPQYmffZzIF5fn9h00/?igsh=Z3FjeW11bTdjNGs0
مادربزرگم ؛ خانمی بی جهت نمیگفت.
خانه روح دارد، جان دارد. همین خانه ای که ما در آن زندگی میکنیم، هنوز هیچکس در آن زندگی نمیکرد که پدرم با یک نگاه عاشقش شد و گفت میخواهم بچه هایم در این خانه بدنیا بیایند.
حالا تو فکر میکنی این خانه بگذارد بچه های نسل های دیگران هم در این خانه رشد کنند؟
چرانمیگذارد!
برای اینکه قانون یکیست،هررفتاری که با آن بچه ها شده، با بچه های دیگران هم میشود.
اگر بچه ای از دیدن تلویزیون محروم شده، به شخصیتش اهانت شده، به او و شخصیتش؛حمله شده، کلی بلوک گچ در حمام بر سرش ریخته و در جواب اعتراضش گفته اند: بمیر!آنهم به دردانه ی نوه ی پدر که دکترای اقتصاد داشت و اینخانه رابرای آرامش بچه ها و نوه هایش خرید؟
و هیچ نمیدانست روزی درِ خانه اش شکسته شده، و هیکلی درشت بالگد وارد آرزوهایش میشود!
تمام این اتفاقات سر بچه های نسل بعد که در این خانه بزرگ شوند می آید.
آری، جانمی
مادربزرگم راست میگفت، من تابه حال چند بچه دیدم که در خانه ای که در آن ظلم بود و بیداد، مظلوم واقع شدند.
این رسم به ارث میرسد.دختر من موهای مشکی داشت که شبها؛ مثل نقره میدرخشید. انگار برف روی موهایش پاشیده باشند.
مظلوم بود مثل قاصدکی بی زبان.
حتی گوشتی بر بدن نداشت که آن را ببرد و جایی پنهان کند.
چون قاصدک همانگونه خودش با باد میرفت و اذیت میشد. به حریمش در این خانه توسط همسایه ؛ تجاوز میشد.
حالا تو فکر میکنی این خانه حافظه ی تاریخی ندارد؟!
البته که دارد.
عین اتفاقاتی که برای دختر من افتاد؛
سرنوشت دختر من، سرنوشت او میشود.
اگر دختر من ناچار شد که تقدیر را برگزیند و راهی غربت شود و از اینجا بگریزد، همه شان خواهند گریخت.
اگر دختر من حق دیدن یک برنامه تلویزیون نداشت، برنامه ای ساده، مثل فوتبال
چون اجازه زدن انتن در پشت بام نداشتیم،بچه ای دیگر که وارد این خانه شود، هم نخواهد داشت.
اگر دختر من هرروز ویرانی های ماشینش بیشتر میشد و کسی از همسایه ها؛ مدام شخصیت او را له میکرد بچه ی دیگر هم ناهفتنسلش در این خانه به همین سرنوشت مبتلا میشود.
خانه گوشت دارد، دندان دارد، میجود، فکر میکند، حتی گاهی بالا می آورد و من دلم میخواهد بالا آوردن این خانه را بدون دخترم ببینم و میبینم.
میدانم این خانه آنقدر باهوش است که میداند قاصدکی چون دختر من جایش اینجا نبود اما آنقدر عذابش دادند که رفت.
دیروز با او حرف میزدم و میگفت: یادته
در با خشونت باز میشد و یک گنده وک؛خودش را داخل واحد ما می انداخت؟
همین بلا ها سر هفت نسلشان میاید
این جهان کوه است وفعل ما ندا
#خانه_پدری
#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/reel/C-qSweei3CaYlTaFP_Cy-xPQYmffZzIF5fn9h00/?igsh=Z3FjeW11bTdjNGs0
اینکه یکی از بزرگترین رمانهای جهان ؛ #قصر باید
نصفه کاره بماند و هرگز تمام نشود، خود حکمت این زندگیست....
.
شاید همه چیز نباید لزوما تمام شود.
گرچه کافکا بیماری و ملالش را علت عدم اتمام رمان قصر میداند،
ولی به نظر من ؛ او تمام حرفهایش را در این رمان زده و هیچ حرف نگفته ای باقی نمانده است.
انسان. فقط، یکبار زنده است و نمیداند کِی میمیرد.
پس هر پایان محتملی بر زندگی اش؛ همان است که باید باشد ؛
هر جا قلم را زمین گذاشتی ؛ همان جا؛ جای درست است.
تمام رمان حول محور " قصر" ی میگردد که شخصیت اصلی ما قرار است به عنوان مساح؛ یکی از کارمندانش باشد و طنز تلخ و زیبای ماجرا اینجاست ؛
که او هرگز اجازه یا امکان ورود به قصر را نخواهد یافت!
و اصلا هدف تمثیلی آمدنش به این مکان ؛ نه ورود به قصر ؛ که یادگرفتن و لذت از زندگی ؛ بدون امید به قصر است....
قصر فقط برای وسوسه کردن است
امادنیاهای دیگری هم وجود دارند
و زندگیهای دیگری
که شاید از قصر؛ واقعی تر و زیباترند...
امروزه دیگر ؛ "قصر" ؛ همچون در آثار کافکا ؛ نماد بوروکراسی و مکانی اداری شده است؛
و نه آن تصوری رویایی که در کودکی از قصر داشتیم...
زندگی فقط با کار کردن و خودرا جزیی از مردم عادی دیدن ؛ لذت بخش است.
خوشحالم که ،" ماکس برود " ؛ رفیق کافکا ؛ وصیتش راعملی نکرد و رمانهای نیمه کاره اش را نسوزاند!
#قصر
#رمان
#کافکا
#فرانتس_کافکا
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
.
https://www.instagram.com/p/C-3EtMvCn3evbcvWvxgpb7X1ruksJfibrHffL00/?igsh=MTQ4Y245aXRjZnNkMg==
نصفه کاره بماند و هرگز تمام نشود، خود حکمت این زندگیست....
.
شاید همه چیز نباید لزوما تمام شود.
گرچه کافکا بیماری و ملالش را علت عدم اتمام رمان قصر میداند،
ولی به نظر من ؛ او تمام حرفهایش را در این رمان زده و هیچ حرف نگفته ای باقی نمانده است.
انسان. فقط، یکبار زنده است و نمیداند کِی میمیرد.
پس هر پایان محتملی بر زندگی اش؛ همان است که باید باشد ؛
هر جا قلم را زمین گذاشتی ؛ همان جا؛ جای درست است.
تمام رمان حول محور " قصر" ی میگردد که شخصیت اصلی ما قرار است به عنوان مساح؛ یکی از کارمندانش باشد و طنز تلخ و زیبای ماجرا اینجاست ؛
که او هرگز اجازه یا امکان ورود به قصر را نخواهد یافت!
و اصلا هدف تمثیلی آمدنش به این مکان ؛ نه ورود به قصر ؛ که یادگرفتن و لذت از زندگی ؛ بدون امید به قصر است....
قصر فقط برای وسوسه کردن است
امادنیاهای دیگری هم وجود دارند
و زندگیهای دیگری
که شاید از قصر؛ واقعی تر و زیباترند...
امروزه دیگر ؛ "قصر" ؛ همچون در آثار کافکا ؛ نماد بوروکراسی و مکانی اداری شده است؛
و نه آن تصوری رویایی که در کودکی از قصر داشتیم...
زندگی فقط با کار کردن و خودرا جزیی از مردم عادی دیدن ؛ لذت بخش است.
خوشحالم که ،" ماکس برود " ؛ رفیق کافکا ؛ وصیتش راعملی نکرد و رمانهای نیمه کاره اش را نسوزاند!
#قصر
#رمان
#کافکا
#فرانتس_کافکا
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
.
https://www.instagram.com/p/C-3EtMvCn3evbcvWvxgpb7X1ruksJfibrHffL00/?igsh=MTQ4Y245aXRjZnNkMg==