دوستان عزیز و همراه
کم کم به انتهای قصه پستچی نزدیک میشویم.
چند نکته را خواستم با شما درددل کنم :
قصه زیر چاپ خواهد رفت و امیدوارم به زودی با ویرایش بهتر به دستتان برسد که قطعا در صفحه نام ناشر و تلفن آن را اعلام خواهم کرد
دو/ این متون بی ادیت ، و با برخی غلطهای تایپی تاچ خراب من؛ روی صفحه می آمدند ، و متاسقانه در نت و برخی گروهها ؛ با همان اشتباهات منتشر میشوند.در حالی که روی صفحه من ؛ اصلاح میشوند.مثلا در قسمت ششم ، دختر میگوید که والدینش /سه سال/ است از هم طلاق رسمی گرفته اند.در حالی که در گروهها ؛"از کوچکی "دختر طلاق گرفته اند./سه سال /درست است.اما در کتاب مفصل خواهید خواند که به دلیل اختلاف نگاه، پدر و مادر هرگز در یک طبقه خانه شان باهم زندگی نمیکردند و حتی در سالهای قبل از طلاق هم ، انگار از هم جدا بوده اند!
سه /قسمت #چهارم یک ربع ، روی صفحه بود و به دلیل عدم تعهد به واقعیت ؛ سریعا پاک شد و #قسمت_چهارم_اصلی جابگزینش شد،که فرق زیادی با قبلی نداشت.آن هم در گورستان میگذشت.اما دیالوگها کمتر شده بود ، چون آن دیالوگها، متعلق به صحنه های بعد بود ...ودر عوض گرفتن دست علی توسط دختر ، و گذاشتن روی نام محسن بر قبر ، که عین واقعیت بود، اضافه شد .هر چند به خواهش اقوام قرار بود من این صحنه را نیاورم.اما دیدم نمیتوانم از خاطره به این زیبایی بگذرم.پس دو بخش چهارم ، در کار نیست ! اولی منتفی شد و فقط همین #پست صفحه من ، واقعی و صحیح است.
چهار/بارها گفته ام که این داستان از نوع اعترافی یا خاطره گویی است که خود یک سبک ادبی است و ریشه در واقعیت دارد.
پنج /بیش از آنچه فکر میکردم داستان را دوست داشتید و همین عشق و شور شما باعث شد که به فکر یک نوول/داستان بلند /بیفتم که در کتاب خواهید خواند ! من هنوز نمیتوانم بگویم کدام آدمهای داستان؛ زنده اند.کمی صبر کنید.اما قبل از آن،دوست دارم پیش بینی شما را درباره پایان قصه بدانم.فکرمیکنید در آخر چه اتفاقی برای ابن عشق عجیب که با این دو آدم ، بزرگ شد و رشد کرد ، می افتد.پیش بینی خود را بنویسید.من در آخر، بهترین نظرات شما را معرفی میکنم.در همین پست ،منتظر نظرات و پیش بینی انتهای این داستان هستم.
سپاس که صبور و اهل دل و مطالعه بودید و مرا با گذشته ام آشتی دادید.همانگونه که از تمام افراد واقعی این داستان ، برای تاییدشان در جهت انتشار آن ، تشکر میکنم و بار دیگر میگویم که به خود میبالم که شما را دارم . فهیم ترین ، محترم ترین و عاشق ترین دوستان اینستاگرام.درود بر عشق!
یا#علی .ارادت
#چیستا_یثربی
#نویسنده_قصه_پستچی/قصه ادامه دارد/ و .....
@chista_yasrebi
کم کم به انتهای قصه پستچی نزدیک میشویم.
چند نکته را خواستم با شما درددل کنم :
قصه زیر چاپ خواهد رفت و امیدوارم به زودی با ویرایش بهتر به دستتان برسد که قطعا در صفحه نام ناشر و تلفن آن را اعلام خواهم کرد
دو/ این متون بی ادیت ، و با برخی غلطهای تایپی تاچ خراب من؛ روی صفحه می آمدند ، و متاسقانه در نت و برخی گروهها ؛ با همان اشتباهات منتشر میشوند.در حالی که روی صفحه من ؛ اصلاح میشوند.مثلا در قسمت ششم ، دختر میگوید که والدینش /سه سال/ است از هم طلاق رسمی گرفته اند.در حالی که در گروهها ؛"از کوچکی "دختر طلاق گرفته اند./سه سال /درست است.اما در کتاب مفصل خواهید خواند که به دلیل اختلاف نگاه، پدر و مادر هرگز در یک طبقه خانه شان باهم زندگی نمیکردند و حتی در سالهای قبل از طلاق هم ، انگار از هم جدا بوده اند!
سه /قسمت #چهارم یک ربع ، روی صفحه بود و به دلیل عدم تعهد به واقعیت ؛ سریعا پاک شد و #قسمت_چهارم_اصلی جابگزینش شد،که فرق زیادی با قبلی نداشت.آن هم در گورستان میگذشت.اما دیالوگها کمتر شده بود ، چون آن دیالوگها، متعلق به صحنه های بعد بود ...ودر عوض گرفتن دست علی توسط دختر ، و گذاشتن روی نام محسن بر قبر ، که عین واقعیت بود، اضافه شد .هر چند به خواهش اقوام قرار بود من این صحنه را نیاورم.اما دیدم نمیتوانم از خاطره به این زیبایی بگذرم.پس دو بخش چهارم ، در کار نیست ! اولی منتفی شد و فقط همین #پست صفحه من ، واقعی و صحیح است.
چهار/بارها گفته ام که این داستان از نوع اعترافی یا خاطره گویی است که خود یک سبک ادبی است و ریشه در واقعیت دارد.
پنج /بیش از آنچه فکر میکردم داستان را دوست داشتید و همین عشق و شور شما باعث شد که به فکر یک نوول/داستان بلند /بیفتم که در کتاب خواهید خواند ! من هنوز نمیتوانم بگویم کدام آدمهای داستان؛ زنده اند.کمی صبر کنید.اما قبل از آن،دوست دارم پیش بینی شما را درباره پایان قصه بدانم.فکرمیکنید در آخر چه اتفاقی برای ابن عشق عجیب که با این دو آدم ، بزرگ شد و رشد کرد ، می افتد.پیش بینی خود را بنویسید.من در آخر، بهترین نظرات شما را معرفی میکنم.در همین پست ،منتظر نظرات و پیش بینی انتهای این داستان هستم.
سپاس که صبور و اهل دل و مطالعه بودید و مرا با گذشته ام آشتی دادید.همانگونه که از تمام افراد واقعی این داستان ، برای تاییدشان در جهت انتشار آن ، تشکر میکنم و بار دیگر میگویم که به خود میبالم که شما را دارم . فهیم ترین ، محترم ترین و عاشق ترین دوستان اینستاگرام.درود بر عشق!
یا#علی .ارادت
#چیستا_یثربی
#نویسنده_قصه_پستچی/قصه ادامه دارد/ و .....
@chista_yasrebi
#گفتگو ی روزنامه
#اعتماد
با
#چیستایثربی درباره
#کهنه_های_زندگی
#امروز
#چهارم _اسفند
#نودوچهار
چیستا یثربی – #نمایشنامه_نویس و #فیلمنامه_نویس
کهنه های شوم زندگی ام را محاصره کردند
من یک کهنه گرای به تمام معنا هستم. خانه ام 60 سال قدمت دارد و خانه ای است که در آن متولد شده ام. هنوز دفتر مشق دوران کودکی را دارم. اجاق گاز، یخچال، میز نهارخوری و تمام وسایل خانه ام، وسایلی است که به عنوان جهیزیه آورده بودم. شاید باور نکنید اما کاغذهایی دارم که متعلق به 30 سال پیش است و مثلا روی آن کسی به یادگار قطعه شعری نوشته است اما این سبک زندگی، این خاطره بازی ها حالا دیگر آزار دهنده شده است. می گویند "چیزهایی که مالک آنها هستید روزی مالک تان می شود" آن وابستگی عجیب و غریب به کهنه ها، باعث شده است که من نتوانم از خانه قدیمی ام دل بکنم و خانه جدید بخرم. خانه قدیمی من راه آب ندارد و من مجبورم به جای استفاده از لباسشویی، رخت هایم را با دست بشویم. دخترم با دیدن این صحنه می پرسد: این وضع لباس شستن چیستا یثربی است؟ یا مثلا چند وقت پیش سقف حمام روی سر دخترم خراب شد. اتاق هایی دارم که تا سقف از کالا و وسایل قدیمی و خاطره انگیزم انباشته شده است. در این بی نظمی و آشفتگی هیچ چیز نباید بدون هماهنگی با من جابه جا شود چون فقط خودم می دانم چه چیزی کجا قرار دارد و دخالت یا کمک دیگران باعث دردسر می شود. چند سال پیش خانمی برای کارهای خانه به منزل ما می آمد. این خانم دست نوشته های مرا جابه جا کرده بود و دیگر هیچ وقت نتوانستم آنها را پیدا کنم. همین مساله باعث شد 3 تا سریال تلویزیونی را از دست بدهم، چون نتوانستم آن چیزی را که می خواستم به یاد بیاورم در نتیجه آن پروژه ها را رد کردم، یا مثلا چند سال پیش ویلای مبله ای را در شمال کشور خریدم اما چون نتوانستم با آن فضای جدید ارتباط برقرار کنم آن را به یک سوم قیمت فروختم و زیان کردم. گاهی پیش می آید یاد یکی از وسایل قدیمی ام می افتم. مثلا می خواهم لباس آبی را که سالها پیش در یک میهمانی پوشیدم، پیدا کنم. این باعث می شود همیشه میان دنیایی از خاطرات و وسایل قدیمی دست و پا بزنی و دایم در جست و جو باشی که این آزاردهنده است. از این گذشته غیر از ما افراد دیگری هم در خانه مان زندگی می کنند که ما حق نداریم با این رفتار برای آنها دردسر درست کنیم و آزارشان بدهیم. به همین دلیل من تصمیم گرفتم با کمک و راهنمایی یک مشاور روانشناس این مشکلم را حل کنم. این روزها دارم کهنه ها و وابستگی های آزار دهنده ام را یکی یکی جلوی در خانه می گذارم. وابستگی زیاد به کهنه ها ضرف نظر از محدودیت هایی که ایجاد می کند باعث می شود قدرت ریسک پذیری آدم پایین بیاید که شاید این بدترین قسمت ماجرا باشد. موضوعی که می تواند مانع از پیشرفت و توسعه آدم بشود.اصلا هرچیزی که برایت آزاردهنده شد بگذار دم در و در را ببند. زیاد ماندن بعضی چیزها در زندگیت شوم است و انرژی منفی دارد. من فکر می کنم کهنه ها تا وقتی در زندگی ما جایگاه دارند که باعث آزارمان نشوند، اگر این مرز رد شد باید آنها را جلوی در خانه گذاشت.
#مصاحبه
#روزنامه_اعتماد
با
#چیستایثریی
#امروز
@chista_yasrebi
#اعتماد
با
#چیستایثربی درباره
#کهنه_های_زندگی
#امروز
#چهارم _اسفند
#نودوچهار
چیستا یثربی – #نمایشنامه_نویس و #فیلمنامه_نویس
کهنه های شوم زندگی ام را محاصره کردند
من یک کهنه گرای به تمام معنا هستم. خانه ام 60 سال قدمت دارد و خانه ای است که در آن متولد شده ام. هنوز دفتر مشق دوران کودکی را دارم. اجاق گاز، یخچال، میز نهارخوری و تمام وسایل خانه ام، وسایلی است که به عنوان جهیزیه آورده بودم. شاید باور نکنید اما کاغذهایی دارم که متعلق به 30 سال پیش است و مثلا روی آن کسی به یادگار قطعه شعری نوشته است اما این سبک زندگی، این خاطره بازی ها حالا دیگر آزار دهنده شده است. می گویند "چیزهایی که مالک آنها هستید روزی مالک تان می شود" آن وابستگی عجیب و غریب به کهنه ها، باعث شده است که من نتوانم از خانه قدیمی ام دل بکنم و خانه جدید بخرم. خانه قدیمی من راه آب ندارد و من مجبورم به جای استفاده از لباسشویی، رخت هایم را با دست بشویم. دخترم با دیدن این صحنه می پرسد: این وضع لباس شستن چیستا یثربی است؟ یا مثلا چند وقت پیش سقف حمام روی سر دخترم خراب شد. اتاق هایی دارم که تا سقف از کالا و وسایل قدیمی و خاطره انگیزم انباشته شده است. در این بی نظمی و آشفتگی هیچ چیز نباید بدون هماهنگی با من جابه جا شود چون فقط خودم می دانم چه چیزی کجا قرار دارد و دخالت یا کمک دیگران باعث دردسر می شود. چند سال پیش خانمی برای کارهای خانه به منزل ما می آمد. این خانم دست نوشته های مرا جابه جا کرده بود و دیگر هیچ وقت نتوانستم آنها را پیدا کنم. همین مساله باعث شد 3 تا سریال تلویزیونی را از دست بدهم، چون نتوانستم آن چیزی را که می خواستم به یاد بیاورم در نتیجه آن پروژه ها را رد کردم، یا مثلا چند سال پیش ویلای مبله ای را در شمال کشور خریدم اما چون نتوانستم با آن فضای جدید ارتباط برقرار کنم آن را به یک سوم قیمت فروختم و زیان کردم. گاهی پیش می آید یاد یکی از وسایل قدیمی ام می افتم. مثلا می خواهم لباس آبی را که سالها پیش در یک میهمانی پوشیدم، پیدا کنم. این باعث می شود همیشه میان دنیایی از خاطرات و وسایل قدیمی دست و پا بزنی و دایم در جست و جو باشی که این آزاردهنده است. از این گذشته غیر از ما افراد دیگری هم در خانه مان زندگی می کنند که ما حق نداریم با این رفتار برای آنها دردسر درست کنیم و آزارشان بدهیم. به همین دلیل من تصمیم گرفتم با کمک و راهنمایی یک مشاور روانشناس این مشکلم را حل کنم. این روزها دارم کهنه ها و وابستگی های آزار دهنده ام را یکی یکی جلوی در خانه می گذارم. وابستگی زیاد به کهنه ها ضرف نظر از محدودیت هایی که ایجاد می کند باعث می شود قدرت ریسک پذیری آدم پایین بیاید که شاید این بدترین قسمت ماجرا باشد. موضوعی که می تواند مانع از پیشرفت و توسعه آدم بشود.اصلا هرچیزی که برایت آزاردهنده شد بگذار دم در و در را ببند. زیاد ماندن بعضی چیزها در زندگیت شوم است و انرژی منفی دارد. من فکر می کنم کهنه ها تا وقتی در زندگی ما جایگاه دارند که باعث آزارمان نشوند، اگر این مرز رد شد باید آنها را جلوی در خانه گذاشت.
#مصاحبه
#روزنامه_اعتماد
با
#چیستایثریی
#امروز
@chista_yasrebi
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
در سال ۲۰۱۴ جایزه ادبیات داستانی زنان، اقدام به انتخاب #بیست_نویسنده_زنی کرد که بیشترین تأثیر را بر روی خوانندگان خود گذاشتهاند. در این فهرست، #رولینگ ، خالق مجموعه #هری_پاتر ، پس از هارپر لی، مارگارت اتوود و شارلوت برونته در جایگاه #چهارم قرار گرفت.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
در سال ۲۰۱۴ جایزه ادبیات داستانی زنان، اقدام به انتخاب #بیست_نویسنده_زنی کرد که بیشترین تأثیر را بر روی خوانندگان خود گذاشتهاند. در این فهرست، #رولینگ ، خالق مجموعه #هری_پاتر ، پس از هارپر لی، مارگارت اتوود و شارلوت برونته در جایگاه #چهارم قرار گرفت.
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#دیانا_صادقی
نه ساله
داب اسمش
#استعدادها
داب اسمش
اگر کارش را دوست دارید رای دهید
رای مثبت=دست دادن
رای منفی=دست رو به پایین
کد
#چهارم
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
نه ساله
داب اسمش
#استعدادها
داب اسمش
اگر کارش را دوست دارید رای دهید
رای مثبت=دست دادن
رای منفی=دست رو به پایین
کد
#چهارم
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
#شیداوصوفی
در هفته سوم انتشار
به چاپ
#چهارم رسید.
سپاس که کتاب مکتوب را میخوانید ، نه نسخه های ناقص دانلودی!
سپاس که نویسندگانتان را پاس میدارید
نشر قطره فروش پستیوحضوری و تمام کتابفروشیهای مطرح
در هفته سوم انتشار
به چاپ
#چهارم رسید.
سپاس که کتاب مکتوب را میخوانید ، نه نسخه های ناقص دانلودی!
سپاس که نویسندگانتان را پاس میدارید
نشر قطره فروش پستیوحضوری و تمام کتابفروشیهای مطرح
قسمت #چهارم امشب در پیج رسمی اینستاگرام من
#چیستا_یثربی
منتشر شد
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#چیستا_یثربی
منتشر شد
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi