چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@Chista_Yasrebi


#خداحافظ_دکتر

#غلامحسین_ساعدی!

شاید کمتر کسی او را نشناسد ؛ یا یکی از داستان های چوب به دست های ورزیل را نخوانده باشد یا فیلم
#گاو، ساخته داریوش مهرجویی که فیلمنامه اش از علامحسن ساعدی بوده یا #دایره_مینا را ندیده باشد.
#آرامش_در_حضور_دیگران ؛ اثر #تقوایی ؛ نوشته ی ساعدی ست؛ ما نمیدانیم.ما نمیشناسیمش...
بزودی
نمایشنامه
#خداحافظ_دکتر
اثر :
#چیستایثربی

درباره ی نویسنده و نمایشنامه نویس غریب
دکتر
#غلامحسین_ساعدی


بهنام صابر نعمتی

جایگاه ساعدی در ادبیات، تئاتر و سینمای ایران جایگاهی مثال‌زدنی و دست نیافتنی است. اما این تمام ساعدی نیست. چند سال پیش در یکی از خانه‌های قدیمی #تبریز، نامه‌هایی پیدا شد به قلم غلامحسین ساعدی.

نوشته‌های ساعدی برای #معشوقه‌اش، طاهره کوزه گرانی. این نامه‌ها پس از مرگ طاهره کوزه گرانی در پستوی خانه‌اش پیدا شد و در سال 89 از سوی نشر مشکی با عنوان «
#طاهره_طاهره_عزیزم ؛ منتشر شد. بدون شک خواندن عاشقانه‌های غلامحسین ساعدی پرده از راز‌هایی برداشت که شاید بسیاری سال‌ها به آن می‌اندیشیدند؛ این که چرا ساعدی تا سن 45 سالگی تنها زندگی کرد....


ساعدی در نوشته‌های عاشقانه‌اش به طاهره کوزه گرانی درخشنده‌ترین احساساتش را ارزانی معشوقه‌اش می‌کند. با او از تنهایی‌اش می‌گوید. از درد دوری، از روزهایی که بدون او سپری می‌کند ؛ و لحظه‌هایی که تنها و تنها برای دیدن معشوقه‌اش ؛ تحمل می‌کند. طاهره تمام بهانه ی ادامه زندگی ساعدی بود.


او در تمام این نامه‌ها ؛ از معشوقه‌اش می‌خواهد که برایش #نامه‌ای بنویسد و پاسخی به او بدهد.


تکرار این درخواست در تمام نامه‌ها، نشان از این دارد که طاهره کوزه گرانی ؛ هیچ گاه پاسخ نامه‌های ساعدی را نداد. اما می‌توان از برخی نامه‌ها فهمید که ساعدی و معشوقه‌اش ؛ بارها با یکدیگر دیدار داشته‌اند، برای هم عکس فرستاده‌اند. حتی طاهره کوزه گرانی که گویا عکاسی می‌کرده از برخی نمایش‌هایی که ساعدی نویسنده‌اش بوده ؛ عکاسی هم کرده است. عشق غلامحسین و طاهره بی‌فرجام می‌ماند. بازی سیاست ساعدی را آواره پاریس می‌کند. شهری که به شهر عشاق معروف است، اما برای ساعدی رنگ و بوی تنهایی داشته، چنانکه او تا پایان حاضر نمی‌شود فرانسه بیاموزد. غربت و تنهایی او را وا می‌دارد که به‌رغم سال‌ها انتظار عهد دیرین بشکند و در 45 سالگی با بدری لنکرانی ازدواج کند. غلامحسین ساعدی چهارسال پس از عزیمت به پاریس در 49سالگی بر اثر خونریزی داخلی چشم از جهان بست و در
#گورستان_پرلاشز در کنار صادق هدایت به خاک سپرده شد. اما طاهره...

او هیچگاه پاسخی به نامه‌های ساعدی نمی‌داد، اما از او عاشق‌تر بود.



#خداحافظ_دکتر
#نمایش
#تاتر
#اجرا
بزودی
درباره ی
#دکتر_غلامحسین_ساعدی

#چیستایثربی

@chista_yasrebi




https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
ادامه داستان
#درس از
#ساعدی ؛ ادامه از پست بالا....🔼
پارچه دیگری را از گونی بیرون کشید و دهانش را بست و تکه دیگری را از زیر چانه رد کرد و روی ملاج گره زد . بعد دست‌ها را کنار بدن صاف کرد . تعدادی پنبه از کیسه بیرون کشید و لای پاها گذاشت و شست پاها را با طنابی به هم بست و بعد بی آن که کمکی داشته باشد جنازه را در پارچه پیچید و بالا و پایین پارچه را گره زد و با لبخند گفت : « کارش تمام شد . »
اشاره کرد و دو پیر مرد وارد خرابه شدند و جسد را برداشتند و داخل یکی از گودال‌ها انداختند و گودال را از خاک انباشتند و بیرون رفتند . معلم دهن دره ای کرد و پرسید : « کسی یاد گرفت ؟ »
‎عده ای دست بلند کردیم . بقیه ترسیده بودند و معلم گفت : « آن ها که یاد گرفته‏ اند بیایند جلو . »
بلند شدیم و رفتیم جلو . معلم می‏ خواست به بیرون خرابه اشاره کند که دست و پایش را گرفتیم و روی تخته سنگ خواباندیم . تا خواست فریاد بزند گلویش را گرفتیم و پیچاندیم . روی سینه‌اش نشستیم و با مشت محکمی فک پایینش را به فک بالا دوختیم . روی چشم‌هایش پنبه گذاشتیم و بستیم . دهانش را به ملاجش دوختیم و لختش کردیم و پنبه لای پاهایش گذاشتیم . شست پاهایش را با طناب به هم گره زدیم و کفن پیچش کردیم و بعد بلندش کردیم و پرتش کردیم توی گودال بزرگی و خاک رویش ریختیم و همه زدیم بیرون . ناظم و پیرمردها نتوانستند جلو ما را بگیرند . راننده کامیون پشت فرمان نشست و همه سوار شدیم . وقتی از بیراهه ‏ای به بیراهه ا‏ی دیگر م ی‏پیچیدیم آفتاب خاموش شده بود . گل میخ چند ستاره بالا سر ما پیدا بود و ماه از گوشه ای ابرو نشان می‏ داد .
تابستان 62


#غلامحسین_ساعدی
#روانپزشک
#نمایشنامه_نویس
#رمان_نویس

#داستان_کوتاه
کانال
#چیستایثربی


@Chista_Yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@chista_yasrebخبر
اجرای_موفق
#نمایش
#شب
ورژن تک نفره
و بخش
#غلامحسین_ساعدی
در
#مطبوعات_خارجی

#چیستایثربی
من مش حسن نیستم ؛ من گاو مش حسنم....


همه ی حسهای دردناک و جملات ناگفته ی دنیا ؛ در این یک جمله ؛ بیان شده است..... زنده باد و جاودان ؛ یاد دکتر
#غلامحسین_ساعدی عزیز....



دردم میگیرد.... . از این یک عمر #خود_نبودنها ؛ به خاطر کمبود فهم دیگران...


#گاو
#داریوش_مهرجویی


#فیلمنامه :
#غلامحسین_ساعدی


بازی :

#عزت_الله_انتظامی
#علی_نصیریان
#جمشید_مشایخی
#جعفر_والی..... و جمعی از بهترینهای سینمای ایران


#سکانس
#فیلم
#سینما

#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
“هر کس باید روی پای خودش بایستد و فقط به خاطر خودش زندگی کند. هر کس به کس دیگر، هر که می‌خواهد باشد، تکیه کند، آخر به زمین خواهد خورد!”‌‌
آشفته حالان بیداربخت –
#غلامحسین_ساعدی‌‌

#چیستایثربی_کانال_رسمی


‌‌
@chista_yasrebi_original

من دریک اتاق دومتر در دومتر زندگی میکنم.اندازه سلول اوین.هر وقت وارد اتاقم میشوم ؛ احساس میکنم به جای پالتو ؛ اتاق پوشیده ام!
عمری در سلول
دکتر
#غلامحسین_ساعدی
به ماسبت دوم آذرماه .سال هجرت دکتر #غلامحسین_ساعدی به سمت نور!

سکانس خون گرفتن از روستاییان ، معتادان و فقرا در قبال پول کم و فروختن این خونها به جندین برابر قیمت درپیج رسمی

#اینستاگرام_چیستایثربی
هم اکنون


روحت شاد دکتر و نویسنده ی عزیز ما
سفرت نور
قلمت جاری ، از کلمات روشنایی


#چبستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
#احمد شاملو دربارهٔ تجربهٔ زندان
#غلامحسین_ساعدی و احوالات او پس از آزادی چنین گفته‌است

آنچه از او زندان شاه را ترک گفت، جنازهٔ نیم‌جانی بیش نبود. آن مرد، با آن خلاقیت جوشانش، پس از شکنجه‌های جسمی و بیشتر روحیِ زندان اوین، دیگر مطلقاً زندگی نکرد. آهسته‌آهسته در خود تپید و تپید تا مُرد. وقتی درختی را در حال بالندگی اره می‌کنید، با این کار در نیروی بالندگی او دست نبرده‌اید، بلکه خیلی ساده او را کشته‌اید. ساعدی مسائل را درک می‌کرد و می‌کوشید عکس‌العمل نشان بدهد. اما دیگر نمی‌توانست. او را اره کرده بودند


#چیستایثربی

@chista_yasrebi
پاره ای از کتاب
#اهل_هوا:

مردم‌ ساحل‌نشین‌ جنوب‌ ایران‌، ارواح‌ و جنها را به‌ صورت‌ #باد مى‌پندارند و معتقدند که‌ هر بادی‌ #جنى‌ دارد که‌ با آن‌ به‌ #درون‌_جسم‌_آدمیزادگان‌ مى‌رود و آنها را #تسخیر و «هوایى‌» مى‌کند . اینان‌ جن‌ بادهای‌ خطرناک‌ و موذی‌ و آسیب‌رسان‌ را «مَضِرّاتى‌» مى‌نامند. به‌ عقیده اهل‌ هوا شخص‌ مُسخَّر باد یا «بادْزده‌» (قس‌: جن‌زده‌)اختیارش‌ را از دست‌مى‌دهد و به‌ بیماری‌ «دیوْباد»، یعنى‌ جنون‌ و دیوانگى‌  دچار مى‌شود و به‌ صورت‌ مرکب‌ و فرس‌ باد در مى‌آید . اهل‌ هوا ، این‌ بیماران‌ را «#هوایى‌»، و بادهای‌ سوار بر مرکب‌ یا بیمار را در زبان‌ سواحلى‌ «په‌ په‌۲» و در عربى‌ «هُبوب‌» مى‌نامند.  »

دکتر
#غلامحسین_ساعدی
#اهل_هوا
#کتاب

#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi 
"از دو چیز می ترسم، یکی از خوابیدن و دیگری از بیدار شدن."

#غلامحسین_ساعدی
#نویسنده
#روانپزشک

#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi

 
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
"از دو چیز می ترسم، یکی از خوابیدن و دیگری از بیدار شدن."

#غلامحسین_ساعدی
#نویسنده
#روانپزشک

#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi

 
هر بار عزاداران بیل ساعدی را میخوانم که قبل از صد سال تنهایی #مارکز نوشته شده ، دقیقا ایران یادم میاید. ایران!و دیگرهیچ..... با ان‌همه بازی مخوف و پنهانی پشت پرده... و آن آدمی که آخر با گاو خود همذات پنداری میکند‌....و خود را گاو میپندارد
. .#ایران و دیگر هیچ.... .
.#عزاداران_بَیَل

هشت داستان پیوسته درباره فلاکتهای مدام مردمان روستایی به نام بَیَل است. این کتاب را غلامحسین ساعدی نگاشته است و در سال ۱۳۴۳ چاپ شده است. این مجموعه از داستانهای روستایی غلامحسین ساعدی محسوب می‌شود، که به گونه ای نمادین ، وضعیت ایران ، جهل و باورهای غلط را نشان میدهد.
. به نظر جمال میرصادقی دیگر نویسنده ایرانی و منتقد ادبی، منبع الهام ساعدی نقاب مرگ سرخ ، اثر ادگار آلن پو بوده است.
از روی داستان چهارم این مجموعه #فیلمنامه #گاو نوشته و #فیلم گاو ساخته شد

ساعدی بااستادی نشان میدهد که حتی قبل از صدسال تنهایی مارکز ، #رئالیسم_جادویی را میشناخته و در آثارش آورده است

او روانپزشک و نویسنده ی بینظیری در #ادبیات_ایران است
روحش ، نور

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا

#غلامحسین_ساعدی
#دکتر_ساعدی
#روانپزشک
#نویسنده
#نویسندگان_ایرانی
#نمایشنامه_نویسان
#فیلمنامه_نویسان
.
بانی
#واقع_گرایی_جادویی
قبل از مارکز

#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
.
.#کتاب
#کتابخوانی
#نشر
#کتابخوان
.
#داستان_کوتاه
#سیب
#نویسنده
#چیستا_یثربی

تقدیم به همه آنها که هنوز به #عشق باور دارند.
#داستان
#سیب

روزی روزگاری یک زن در دنیا بود که هیچکس را نداشت.

پیش خدا از تنهایی اش شکایت برد.

خدا به او گفت :

پنج‌ سیب از شاخه درخت حیاطت ، بچین و به نیت پنج آرزوی خیر ، به پنج نفر هدیه کن.

زن سیبها را چید.
حالا فقط مانده بود به چه کسی آنها را بدهد.

کسی را‌نمیشناخت و میترسید اگر به خیابان برود و سیبها را به
غریبه ها تعارف کند ، از اونپذیرند.

آخر چه کسی، نذرِ سیب میکند؟!

زن باخودش گفت :
من که خجالت میکشم سیب به کسی دهم... کسی قبول نمیکند.مطمئنم!

بهتر است پاکت سیبها را در یک مغازه یا سوپر جا بگذارم و بروم....

بالاخره کسی پیدا میشود که آنها را بردارد.

زن با این فکر ؛ به مغازه ی دوردستی در محله ای دیگر رفت.
جایی که کسی او را نمیشناخت.

وارد مغازه شد.
دو سه مشتری داخل سوپر بودند.

زن جنسهایی را که میخواست برداشت. یک بسته نمک ؛ یک‌بسته نان و یک‌ جعبه ماست.

آنها را حساب کرد.
.

اما پاکت سیب را که روی زمین ، زیر پایش گذاشته بود، برنداشت و از مغازه بیرون رفت.

به خانه که رسید؛ آهی از سرِ آسودگی کشید و گفت :
خدا را شکر!

هم نذرم ادا شد ، هم آبرویم نرفت‌...
اگر پاکت‌ سیبها را جلوی مردم میگرفتم و بر نمیداشتند ، خیلی خجالت میکشیدم.


همان موقع در زدند.
آقایی از پشتِ آیفون گفت:ببخشید خانم، بسته تونو آوردم!

زن با تعجب گفت : من بسته ای ندارم!
مرد گفت : چرا... آدرس شما روش نوشته شده.

زن با تعجب لباس پوشید و دم در رفت.
.پاکت سیب در دست مرد بود.
زن با ترس و شگفتی به آن خیره شد.

مرد گفت :
سلام. ببخشید...این پاکت که سیبها توشه، آدرس شما رو داره...
من تو مغازه داشتم خرید میکردم، دیدم شما رفتید ؛ اماپاکتتونو جا گذاشتید!

زن یادش آمد که سیبها را در پاکتِ یکی از خریدهای اینترنتی اش گذاشته بود و یادش رفته بود که آدرسش، روی آن است!

آمد بگوید : این سیبها مال من نیست.

اما دو جرقه مثل دو ستاره ، در شب تیره، آتشش زدند.
چشمان مرد ، مثل دو خورشید تابان ، میدرخشید.
چشمان مرد ، انگار سلام میداد؛ حال میپرسید ؛ دلداری میداد.‌‌..

زن نمیدانست چه بگوید.
لال شده بود.
نگاهش را زمین انداخت.

حتی سالها بعد، وقتی مرد، این ماجرا را برای نوه هایشان ؛ تعریف میکرد ، زن از خجالت نگاهش را زمین میانداخت.
اما در قلبش ، خداوند لبخند میزد.
#چیستایثربی
#چیستا

#موسیقی
#افسانه
#امین_الله_رشیدی
#کلیپ
#سکانس
#فیلم
#همجنسگرایی
#دایره_مینا
#عزت_الله_انتظامی
#سعید_کنگرانی
#غلامحسین_ساعدی

#شب_آرزوها
https://www.instagram.com/p/CLck0KnlEr_/?igshid=13q3g00z94f44