#زن_آزاد ؛ یک عروسک مدرن نیست که فقط ؛ آرایش کند و لباسهای بی سلیقه بپوشد!...زن آزاد کسی است که اعتقاد دارد ؛ مثل مرد ؛ #انسان است ؛ یک زن آزاده اصرار ندارد که از آزادی اش ؛ به عنوان ابزار استفاده کند!.... #غاده_السمان
#زن_آزاد قبل از ظاهر ؛ به درون میاندیشد ؛ زن آزاد ؛ #فکر میکند و فکر کردن را به فرزندانش یاد میدهد....... .
#شاعر و
#نویسنده_معاصر_عرب___برنده چندین جوایز معتبر جهانی و عربی
ترجمه:#چیستا_یثربی
#ادبیات
#غاده_السمان
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#زن_آزاد قبل از ظاهر ؛ به درون میاندیشد ؛ زن آزاد ؛ #فکر میکند و فکر کردن را به فرزندانش یاد میدهد....... .
#شاعر و
#نویسنده_معاصر_عرب___برنده چندین جوایز معتبر جهانی و عربی
ترجمه:#چیستا_یثربی
#ادبیات
#غاده_السمان
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
@Chista_Yasrebi
"با ادبیات جهان بیشتر آشنا شویم "
#قطار
#داستان_کوتاه از #ریموند_کارور
سبک :واقع گرایی کثیف
اسم زن میس دنت بود و اوایل آن شب هفتتیری را روبه مردی گرفته بود. او را وادار کرد که زانو بزند و توی گلولای برای زنده ماندن التماس کند. در حالی که مرد دست به هر خس و خاشاکی میانداخت و اشک در چشمانش میجوشید، زن لولهی تپانچه را رو به او گرفته بود و هر چه از دهانش درمیآمد نثار مرد میکرد. سعی میکرد حالیاش کند که نمیتواند با احساسات مردم بازی کند. گفته بود «بیحرکت!» هرچند مرد به آشغالها چنگ میزد و پاهایش را از ترس تکان میداد. وقتی همهی حرفهایش را زد و هر چه به ذهنش میرسید بار او کرد، پایش را گذاشت پسِ گردنِ مرد و فشار داد و صورتش را لای گل و لای فرو برد. بعد رولور را گذاشت توی کیف دستیاش و به ایستگاه راهآهن برگشت. روی نیمکتی در سالن انتظار خلوت نشست و کیف دستی را روی دامنش گذاشت. دفتر فروش بلیت بسته بود، هیچکس آن دوروبر به چشم نمیآمد. حتی پارکینگ ایستگاه هم خالی بود. چشمش روی ساعت دیواری بزرگ ماند. میخواست دیگر به مرد فکر نکند و این که بعد از رسیدن به مقصود خودش با او چطور رفتار کرده بود. اما او هم از یاد نمیبرد که مردک وقتی به زانو افتاد چه التماسی میکرد و از بینیاش چه صداهایی درمیآورد. نفس عمیقی کشید، چشمانش را بست و منتظر شنیدن صدای قطاری شد....
#نویسنده :
#ریموند_کارور
#ترجمه:#اسد_الله_امرایی
#واقع_گرایی_کثیف چیست و چرا سبک #کارور را واقع گرایی کثیف میگویند ؟
زمانی كه #بدترین_واقعیت ها در قالب داستان و #رمان بیان می شود؛ #رئالیسم_كثیف آفریده می شود. در واقع آفرینش اینگونه واقعیت ها بازسازی و واگویه كردن بدترین حوادث دنیای بیرون است كه در شكل داستانی نوشته می شود.
نویسندگان این سبك اعتقاد دارند واقعیت ها همیشه زیبا نیست یا بهتر است بگوییم اصلا واقعیت زیبایی وجود ندارد. چرا كه هر واقعیتی آنچنان با دردها و رنج ها (چه مادی و چه معنوی) در هم می آمیزد كه دیگر زیبایی برایش باقی نمی ماند، شاید به همین دلیل است كه آدمی نقب های گوناگونی به سوی شدن ها و بایدها می زند تا خود را از دست واقعیت هایی كه زیبا نیست برهاند.
#ریموند_کارور
#نویسنده_معاصر_آمریکایی
1938_1988
#چیستا_یثربی
#ادبیات_جهان
#داستان
#چیستایثربی
برگرفته از #پیج_رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
"با ادبیات جهان بیشتر آشنا شویم "
#قطار
#داستان_کوتاه از #ریموند_کارور
سبک :واقع گرایی کثیف
اسم زن میس دنت بود و اوایل آن شب هفتتیری را روبه مردی گرفته بود. او را وادار کرد که زانو بزند و توی گلولای برای زنده ماندن التماس کند. در حالی که مرد دست به هر خس و خاشاکی میانداخت و اشک در چشمانش میجوشید، زن لولهی تپانچه را رو به او گرفته بود و هر چه از دهانش درمیآمد نثار مرد میکرد. سعی میکرد حالیاش کند که نمیتواند با احساسات مردم بازی کند. گفته بود «بیحرکت!» هرچند مرد به آشغالها چنگ میزد و پاهایش را از ترس تکان میداد. وقتی همهی حرفهایش را زد و هر چه به ذهنش میرسید بار او کرد، پایش را گذاشت پسِ گردنِ مرد و فشار داد و صورتش را لای گل و لای فرو برد. بعد رولور را گذاشت توی کیف دستیاش و به ایستگاه راهآهن برگشت. روی نیمکتی در سالن انتظار خلوت نشست و کیف دستی را روی دامنش گذاشت. دفتر فروش بلیت بسته بود، هیچکس آن دوروبر به چشم نمیآمد. حتی پارکینگ ایستگاه هم خالی بود. چشمش روی ساعت دیواری بزرگ ماند. میخواست دیگر به مرد فکر نکند و این که بعد از رسیدن به مقصود خودش با او چطور رفتار کرده بود. اما او هم از یاد نمیبرد که مردک وقتی به زانو افتاد چه التماسی میکرد و از بینیاش چه صداهایی درمیآورد. نفس عمیقی کشید، چشمانش را بست و منتظر شنیدن صدای قطاری شد....
#نویسنده :
#ریموند_کارور
#ترجمه:#اسد_الله_امرایی
#واقع_گرایی_کثیف چیست و چرا سبک #کارور را واقع گرایی کثیف میگویند ؟
زمانی كه #بدترین_واقعیت ها در قالب داستان و #رمان بیان می شود؛ #رئالیسم_كثیف آفریده می شود. در واقع آفرینش اینگونه واقعیت ها بازسازی و واگویه كردن بدترین حوادث دنیای بیرون است كه در شكل داستانی نوشته می شود.
نویسندگان این سبك اعتقاد دارند واقعیت ها همیشه زیبا نیست یا بهتر است بگوییم اصلا واقعیت زیبایی وجود ندارد. چرا كه هر واقعیتی آنچنان با دردها و رنج ها (چه مادی و چه معنوی) در هم می آمیزد كه دیگر زیبایی برایش باقی نمی ماند، شاید به همین دلیل است كه آدمی نقب های گوناگونی به سوی شدن ها و بایدها می زند تا خود را از دست واقعیت هایی كه زیبا نیست برهاند.
#ریموند_کارور
#نویسنده_معاصر_آمریکایی
1938_1988
#چیستا_یثربی
#ادبیات_جهان
#داستان
#چیستایثربی
برگرفته از #پیج_رسمی
#اینستاگرام_چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
بروز آشفتگی در هیچ خانه ایی ناگهانی نیست ؛ بین شکاف چوبها ، تای ملافه ها ، درز دریچه ها و چین پرده ها غبار نرمی می نشیند به انتظار بادی که از دری گشوده به خانه راه بیابد و اجزاء پراگندگی را از کمینگاه آزاد کند .
#غزاله_علیزاده
#نویسنده_معاصر
#خودکشی
در 47 سالگی.1375
با دار زدن خود از درختی در اطراف رامسر.حوالی جواهر ده
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#غزاله_علیزاده
#نویسنده_معاصر
#خودکشی
در 47 سالگی.1375
با دار زدن خود از درختی در اطراف رامسر.حوالی جواهر ده
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
دیگر سیاوشی نمانده
#اصغر_الهی ؛
#نویسنده_معاصر در داستان
#دیگر_سیاوشی_نمانده ؛ از دنیای وحشت زای بیرون به درون پناه میبرد ؛ هر کس با دیگری در ذهن خود ؛ حرف میزند.
سرداری که در تیمارستان بستری شده ؛ عقده گشایی میکند ؛ زمینش را از چنگش در آورده اند ؛ دخترش در شهر بدکاره شده ؛ زنش سر زا رفته است ؛ او در مقابل این مصایب ؛ به رویای سرکردگی اجنه دل خوش داشته است ؛ اما وقتی از تیمارستان مرخص میشود ؛ هیچ ندارد ؛ نه زمینی ؛ نه امیدی ؛ تنها و بی تکیه گاه ؛ حتی نیروی جنون و توان پناه بردن به رویا را هم از دست داده است.گاهی در جامعه ای بیرحم ؛ جنون نعمتی است که آن را هم ؛ از دست میدهد.
#اصغر_الهی
#داستان_نویس
نگاه
#حسن_میر_عابدینی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
کتاب بخوانیم ؛ دنیای تنگمان ؛ فراخ میشود
#اصغر_الهی ؛
#نویسنده_معاصر در داستان
#دیگر_سیاوشی_نمانده ؛ از دنیای وحشت زای بیرون به درون پناه میبرد ؛ هر کس با دیگری در ذهن خود ؛ حرف میزند.
سرداری که در تیمارستان بستری شده ؛ عقده گشایی میکند ؛ زمینش را از چنگش در آورده اند ؛ دخترش در شهر بدکاره شده ؛ زنش سر زا رفته است ؛ او در مقابل این مصایب ؛ به رویای سرکردگی اجنه دل خوش داشته است ؛ اما وقتی از تیمارستان مرخص میشود ؛ هیچ ندارد ؛ نه زمینی ؛ نه امیدی ؛ تنها و بی تکیه گاه ؛ حتی نیروی جنون و توان پناه بردن به رویا را هم از دست داده است.گاهی در جامعه ای بیرحم ؛ جنون نعمتی است که آن را هم ؛ از دست میدهد.
#اصغر_الهی
#داستان_نویس
نگاه
#حسن_میر_عابدینی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
کتاب بخوانیم ؛ دنیای تنگمان ؛ فراخ میشود
هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست که یک نفر احساست را بفهمد ؛ بی آنکه مجبورش کنی!
#زویا_پیرزاد
#نویسنده_معاصر
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_fashion
#زویا_پیرزاد
#نویسنده_معاصر
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_fashion
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
#گلی_ترقی
برای من همه چیز قصه است، زندگی هم قصه است. قصهی خوب، قصهی بد، قصهی شیرین؛ همه جایش رنگ دارد، عطر دارد، شکل دارد. فقط آدمها نیستند که رنگ و شکل و بو دارند. همهی اشیاء چنین هستند. وقتی ده یازده ساله بودم، انشائی بیست صفحهای نوشته بودم دربارهی یک جفت کفش. کفشها را گوشهی اتاق نگاه کردم، دیدم اینها کفش نیستند! دهانشان باز بود! فکر اینکه کفش به پای چه کسی رفته و کجاها را گشته و چه احساسی دارد و... مرا با خود برد. همیشه با اشیاء رابطهی بهتری داشتهام تا با آدمها. وقتی با فروغ فرخزاد آشنا شدم، قصهای برایش تعریف کردم. او گفت این را بنویس. گفتم بلد نیستم، اگر بنویسم آبروریزی میشود. باز گفت بنویس. بالاخره داستانی به اسم «میعاد» را نوشتم.
#گلی_ترقی
#نویسنده_معاصر_ایرانی
مقیم
#فرانسه
متولد 1318
برخی آثار :
من هم چگوارا هستم
خواب زمستانی
جایی دیگر
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
#کانال_صورتی
#صورتی
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
#گلی_ترقی
برای من همه چیز قصه است، زندگی هم قصه است. قصهی خوب، قصهی بد، قصهی شیرین؛ همه جایش رنگ دارد، عطر دارد، شکل دارد. فقط آدمها نیستند که رنگ و شکل و بو دارند. همهی اشیاء چنین هستند. وقتی ده یازده ساله بودم، انشائی بیست صفحهای نوشته بودم دربارهی یک جفت کفش. کفشها را گوشهی اتاق نگاه کردم، دیدم اینها کفش نیستند! دهانشان باز بود! فکر اینکه کفش به پای چه کسی رفته و کجاها را گشته و چه احساسی دارد و... مرا با خود برد. همیشه با اشیاء رابطهی بهتری داشتهام تا با آدمها. وقتی با فروغ فرخزاد آشنا شدم، قصهای برایش تعریف کردم. او گفت این را بنویس. گفتم بلد نیستم، اگر بنویسم آبروریزی میشود. باز گفت بنویس. بالاخره داستانی به اسم «میعاد» را نوشتم.
#گلی_ترقی
#نویسنده_معاصر_ایرانی
مقیم
#فرانسه
متولد 1318
برخی آثار :
من هم چگوارا هستم
خواب زمستانی
جایی دیگر
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
#کانال_صورتی
#صورتی
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Telegram
چیستایثربی_صورتی
این کانال خصوصی، روزشمار علایق خصوصی
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi