دوستان عزیزم
و
#خوانندگان_پستچی
از این سو و آن سو میشنوم که عده ای معتقدند من داستان عشق دو نفر دیگر را در بوسنی ! از آن خود کرده ام یا کتابم شبیه یک کتاب خارجی است که حتی اصل آن را به من نشان نمی دهند که ببینم آن هم پستچی دارد که دانشگاه را رها میکند و رزمنده میشود؟ یا پدری مثل پدر من و مادری به تنهایی مادر من دارد و دختر از سیزده سالگی خبرنگار است و با یک تصمیم نادرست و عجولانه و کینه جویانه ، ازدواجی میکند که زندگی خود را تا ابد ویران می کند؟ خیلی دلم میخواهد بدانم آیا تمام مردان ما در بوسنی رازهای زندگیشان را به همرزمانشان گفته اند و مثلا حاج علی که با بنیاد ابن سینا هم همکاری داشته ، هرگز برای دیگران درباره من درددل کرده است....که خودش بارها می گوید یک کلمه در این مورد نگفته است ! در این هفته چند نفر به اسم اقوام مادر علی و ریحانه به من زنگ رده اند و گفته اند داستان آنها را دزدیده ام و پول میخواهند! خانم و اقایی ادعا میکنند اصل این داستان را مو به مو دریک کتاب قدیمی!!!! انگلیسی خوانده اند.به من توهین میکنند.اصل کتاب را هرگز نشان نمیدهند و وقتی توسط وکیل از آنها شکایت میشود ، اکانتشان بسته و ناپدید میشوند..و حالا هم آقایی ادعا دارد من داستان عشق
#علیرضا نامی را با
#منیژه خانمی در بوسنی دزدیده ام.حالا از کجا داستانشان را یافته ام و آیا بقیه زندگی آنها هم شبیه ماست و #علیرضا ی آنها هم ، علی پستچی گیشا بوده که خیلی از همکلاسیهایم او را شناختند ، بماند !!!!!
دوستان ، پس از قلم زدن هشتاد واندی کتاب ، ترجمه و تالیف ؛ قطعا سوژه کم ندارم که سوژه خارجی ها یا کسانی را بدزدم.نوشتن
#پستچی برای من با درد ، همراه بود ...چون خاطراتی را زنده میکرد که سالها از آنها میگریختم....فردا حتما میشنوید که
#شیداوصوفی هم متعلق به کس دیگر است !
این رسم جامعه ماست و نمیدانم چرا پس از آن برگزیده شدن در رشته شبکه های اجتماعی ، همه ی این افراد یک شبه مدعی شده اند که علی را میشناسند و یا نمونه ی خارجی او را...
من خیلی خوشحال میشوم اگر زندگی من ، عینا نمونه خارجی داشته باشد.جنگ ایران و عراق.انقلاب.کمیته.سهمیه بندی.کوپن.امامزاده داود، فضای کار برای یک دختر جوان در ایران ، نمایش سرخ سوزان ؛ اسم نامتعارف چیستا، کمکهای ایران به بوسنی و وجود بنیاد ابن سینا،حضور رزمندگان ایرانی در لبنان ، ازدواج من با یک دانشجوی هنرهای زیبا.دخترم و این تنهایی سالیان.......اگر همه مشابه بیرونی دارند، لطفا از آنها سند و مدرک مکتوب بخواهید! من هم خوشحال میشوم که در این رنج ، به خصوص فوت پدر دو ماه پس از تولد دخترم ، تنها نبوده ام و اگر کسی سند مکتوبی به شما عرضه نکرد ، بدانید: قصه من انقدر جالب بوده است که دیگرانی را یاد قصه های دیگر انداخته است.....به قطار بی حرکت کسی سنگ نمی زند.....
لابد من ناگهان از زیر خاک این سالهای غربت بیرون آمده و دوباره راه افتاده ام...حال هر چقدر هم که دو باره روی من خاک بریزند.....
کسی که خیلی نزدیک است ، خاک را از روی من کنار میزند و من دوباره برمی خیزم..عاشق نمی میرد.....
با احترام به دوستان و طرفداران نوشته هایم در این سی سال تنهایی.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
و
#خوانندگان_پستچی
از این سو و آن سو میشنوم که عده ای معتقدند من داستان عشق دو نفر دیگر را در بوسنی ! از آن خود کرده ام یا کتابم شبیه یک کتاب خارجی است که حتی اصل آن را به من نشان نمی دهند که ببینم آن هم پستچی دارد که دانشگاه را رها میکند و رزمنده میشود؟ یا پدری مثل پدر من و مادری به تنهایی مادر من دارد و دختر از سیزده سالگی خبرنگار است و با یک تصمیم نادرست و عجولانه و کینه جویانه ، ازدواجی میکند که زندگی خود را تا ابد ویران می کند؟ خیلی دلم میخواهد بدانم آیا تمام مردان ما در بوسنی رازهای زندگیشان را به همرزمانشان گفته اند و مثلا حاج علی که با بنیاد ابن سینا هم همکاری داشته ، هرگز برای دیگران درباره من درددل کرده است....که خودش بارها می گوید یک کلمه در این مورد نگفته است ! در این هفته چند نفر به اسم اقوام مادر علی و ریحانه به من زنگ رده اند و گفته اند داستان آنها را دزدیده ام و پول میخواهند! خانم و اقایی ادعا میکنند اصل این داستان را مو به مو دریک کتاب قدیمی!!!! انگلیسی خوانده اند.به من توهین میکنند.اصل کتاب را هرگز نشان نمیدهند و وقتی توسط وکیل از آنها شکایت میشود ، اکانتشان بسته و ناپدید میشوند..و حالا هم آقایی ادعا دارد من داستان عشق
#علیرضا نامی را با
#منیژه خانمی در بوسنی دزدیده ام.حالا از کجا داستانشان را یافته ام و آیا بقیه زندگی آنها هم شبیه ماست و #علیرضا ی آنها هم ، علی پستچی گیشا بوده که خیلی از همکلاسیهایم او را شناختند ، بماند !!!!!
دوستان ، پس از قلم زدن هشتاد واندی کتاب ، ترجمه و تالیف ؛ قطعا سوژه کم ندارم که سوژه خارجی ها یا کسانی را بدزدم.نوشتن
#پستچی برای من با درد ، همراه بود ...چون خاطراتی را زنده میکرد که سالها از آنها میگریختم....فردا حتما میشنوید که
#شیداوصوفی هم متعلق به کس دیگر است !
این رسم جامعه ماست و نمیدانم چرا پس از آن برگزیده شدن در رشته شبکه های اجتماعی ، همه ی این افراد یک شبه مدعی شده اند که علی را میشناسند و یا نمونه ی خارجی او را...
من خیلی خوشحال میشوم اگر زندگی من ، عینا نمونه خارجی داشته باشد.جنگ ایران و عراق.انقلاب.کمیته.سهمیه بندی.کوپن.امامزاده داود، فضای کار برای یک دختر جوان در ایران ، نمایش سرخ سوزان ؛ اسم نامتعارف چیستا، کمکهای ایران به بوسنی و وجود بنیاد ابن سینا،حضور رزمندگان ایرانی در لبنان ، ازدواج من با یک دانشجوی هنرهای زیبا.دخترم و این تنهایی سالیان.......اگر همه مشابه بیرونی دارند، لطفا از آنها سند و مدرک مکتوب بخواهید! من هم خوشحال میشوم که در این رنج ، به خصوص فوت پدر دو ماه پس از تولد دخترم ، تنها نبوده ام و اگر کسی سند مکتوبی به شما عرضه نکرد ، بدانید: قصه من انقدر جالب بوده است که دیگرانی را یاد قصه های دیگر انداخته است.....به قطار بی حرکت کسی سنگ نمی زند.....
لابد من ناگهان از زیر خاک این سالهای غربت بیرون آمده و دوباره راه افتاده ام...حال هر چقدر هم که دو باره روی من خاک بریزند.....
کسی که خیلی نزدیک است ، خاک را از روی من کنار میزند و من دوباره برمی خیزم..عاشق نمی میرد.....
با احترام به دوستان و طرفداران نوشته هایم در این سی سال تنهایی.....
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
محلی کرمانی ، شیرازی
باصدای : #منیژه_منصوری
کمانچه و ارکستر زهی : پوریا جوانمیری
اجرا و ضبط : ارکستر آهنگ
@chista_yasrebi
باصدای : #منیژه_منصوری
کمانچه و ارکستر زهی : پوریا جوانمیری
اجرا و ضبط : ارکستر آهنگ
@chista_yasrebi