چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
بذار بگن با رای ما نمایشش اول شد ما که ميدونيم حتی یک رای هم از طرف بعضیها نيومد. بذار بگن اینستا چیستایثربی رو مشهور کرد ما که ميدونيم با سی سال سابقه چه احترامی بین اهالی هنر داشتید و دارید. بذار بگن چیستایثربی زرد نویسه ما که کتاباتونو خونديم و فرق قلم حرفه ای رو خوب ميدونيم. بذار بگن چیستایثربی دنبال بالا بردن فالوره ما که ميدونيم اگه میخواستید هزار راه برای اینکار وجود داشت. بذار بگن پیج تو پیج شده ما که ميدونيم همون پیج دومتونم با اصرار ماها تاحالا نبستید. بذار بگن چیستایثربی داره داستانشو از روی حرفا و ایرادی ما پیش ميبره ما که ميدونيم این کتاب قبلا نوشته شده و مجوز گرفته ولی به دلیل وسواس شما دوباره ویرایش و اديت شده. اصلا بذار هرچي ميخوان بگن ما که چیستایثربی رو خوب شناختیم و عاشق شخصیت، افکار و قلم حرفه ایش هستیم. #عشق

#تارا_و_سارا_مظفریان


هم اکنون در کامنتهای پیج #رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی

#یثربی_چیستا(نام پیج رسمی در اینستاگرام)



#توضیح :

پیج دوم /یا #شخصی ؛ فقط برای آن دسته افرادی به وجود آمد که
#فقط _قصه نمیخواستند!

به پستهای متنوع سابق هم ؛ نیاز داشتند ....و گرنه اداره ی دو پیج همزمان ؛ جز وقت گیری و دردسر چیزی نیست ! و کانالها نیز هر کدام ؛ مخاطبان خود را دارند و بنا به درخواست فالورها شکل یافتند.


کسی که فقط قصه میخواهد ؛ بدیهیست که از مطالب دیگر کانال اصلی ؛ گریزان است.
پس برای او کانال
#قصه و برای عده ای نزدیکتر ؛ کانال
#چیستا_وان یا
#دلنوشته_های_شخصی

که ربطی به صفحه ی رسمی ندارد ؛ افتتاح شد.

#با_سپاس

#به_احترام_فالورهای_یکرنگ_و_راستین

@chista_yasrebi
#دلنوشته
ساراصفایی زاده

ازموقعی که پست چاپ شیدا و صوفی روی کانال رفت درپوست خودم نمیگنجیدم...
جشن امضایش زمان خوبی بود!
پنجشنبه...ساعت دو...نشرقطره...
به خودم میگفتم سارا بهترین فرصتی ست که روی داده،حالادیگرمیتوانی از ان استفاده کنی...

بعداز ان مدام منتظر پنجشنبه بودم،انگار که تمام هفته در پنجشبه خلاصه می شد!!!


چهارشنبه شب قبل ازخواب مدام درذهنم
به فردا فکرمیکردم،به دیدن استاد ازنزدیک،به دوستان نادیده ای که فردا دیگر دیدنی میشدند.

بالاخره پنجشنبه رسید...
راس ساعت دو در انتشارات را بازکردند.



ازپله هاکه بالا میرفتم مدام به ادم ها نگاه میکردم،دوستانم رانمشناختم...

پله ها به اتاقی نسبتا کوچکی ختم میشدت که دورتا دورکتاب های استاد چیده شده بود.
استاد دم درایستاده بود وبا میهمانان احوال پرسی میکرد...

بعد از ورود استاد پشت میز روی صندلی قرمز رنگی نشسته بود،
گفت کتاب های میهمانان را امضا میکند،
وباهرکسی که دوست داشته باشد عکس میگیرد...
کتاب را در دستم نگه داشته بودم تا نوبتم شود.
موقعی که بااستادحرف میزدم خیلی هیجان زده بودم.
استاد اقیانوسی بزرگ بود که هرچقدر از حرف هایش مینوشیدی عطش ات فزونی می یافت ...
بعداز عکس گرفتن گوشه ای ایستاده بودم لحظه ای درمیان جمعیت چهره ای اشنا به چششم خورد،انگار که از روی عکس یک چهره را با هم مطابقت داده باشی!
جلو رفتم وپرسیدم:خانم خداوردی؟
گفتند:بله وخودم راهم معرفی کردم!
انگارهزارسال بود که هم رامیشناختیم
باهم صحبت میکردیم که خانم یراقی وسپیده شاه حسینی وتهرانچی هم امدند
کناراستادعکسی دسته جمعی گرفتیم
وبعد گوشه ای دورهم جمع شدیم،وحرف زدیم،ازخودمان،ازقصه هایمان وازدغدغه هایمان...
ادم گوشه گیری هستم درجمع ها عموما احساس راحتی نمیکنم اما انگارچندین سال بود که باهم رفاقت کرده بودیم!

خانم خداوردی همانطور مهربان بودمثل همیشه
برایم جالب بود که میگفت؛ تا به حال ازروی نوشته هایم گمان میکرد که
خانمی مُسِن هستم!

خانم تهرانچی همانقدر با احساس بودندوکتاب شان به یادگار میهمان کتابخانه ام شد.
خانم شاه حسینی هم خوش اخلاق بودوخوش برخورد

خانم یراقی هم خنده رو ودوست داشتنی...

مدام به تمام بچه هافکرمیکردم!
دلم میخواست که همه مان کنار هم بودیم!
ویک عکس دسته جمعی بااستاد یادگاری همه مان میشد!

به امید آن روز...
#سارا_صفایی_زاده

از هنرجویان #کلاس_نویسندگی_مجازی من


@chista_yasrebi_original


ساراجان خانم دماوندی و خانم رزمی و یکی دیگر هم اضافه شدند.برای من هم ، تجربه ی خاصی بود.این همه نزدیکیم و تابحال هم را ندیده بودیم....!

#چیستایثربی
من سال۹۸، چند نفر را باهم از دست دادم.
درفواصل نزدیک.

همان موقع برای ورکشاپ نمایشنامه نویسی به کیش دعوت شدم وفقط یادم است بد حال بودم.
همین یادم است،
و اینکه دخترم با من بود و قایق؛سوار شدیم
ومن از آب میترسم!
میدانیدکه،
رمان #شیدا_و_صوفی راخوانده اید.‌

نیمه شبِ صبحی که پروازِ برگشت داشتیم ، درهتل حالم بد شد.
به خانم مهربانی به نام طوبی؛ پیام دادم:
تهوع دارم وقرص اعصاب میخواهم.
درشهر کیش بدون نسخه دکتر، قرص آرام بخش نمیدهند و من قرصی نداشتم.او نمیتوانست کاری کند‌!

دخترم سرخوش بود.عاشق آب است.سرِشب،کنار آب بودیم،برای خداحافظی با کیش که دخترم دوستش داشت.
گفت:مرا باز ببر کنار آب!
و بلندشد.
سه نصفه شب؟!با آن حال من؟!
بوی جسد سوخته در بینی ام،دهانم، قلبم...سرم کلاه رفته بود.
دروغ گفته بودند وحقیقت را شنیده بودم و در سکوت،درد میکشیدم.
نفهمیدم چه شد که به جان دخترم افتادم.
آنقدر ناگهانی بود که نتوانست از خودش دفاع کند‌،وگرنه دفاع راخوب بلد است‌.
بهتر از حمله ی من.
از مدیریت هتل در زدند.
قطعا سه نصفه شب فکر کردند اتفاقی افتاده‌!
جواب ندادیم.
در را باز نکردیم.خود را به خواب زدیم !
اتفاق افتاده بود.تمام شده بود.همه چیز!

"دیگر چگونه میتوان به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد؟ "‌ فروغ فرخزاد عزیز؟

در تمام طول پرواز؛ دخترم روی شانه ام خواب بود؛آنقدر گریه کردم که لباسش خیس شد.
تمام عمرم را با یک‌ دروغ هدر دادم.
حالا فهمیده بودم!

دلم میخواست همانجا،میان ابرهابمانم و تمام شوم.
ابر شوم.
سوگند خوردم وقتی برگشتم، رمانی به نام #نداشتن را شروع کنم و کردم.

طول کشید. آنقدر سخت بود که‌‌ نمیشد پشت هم نوشت.لگن مادر شکست و...

حالا هر قسمت این رمان؛ در کانال خصوصی؛ اعترافی است سخت.
به دروغی که عمر ما را گرفت!
دست کم عمر مرا.‌‌‌‌‌‌

من جان گذاشتم...
اماببینید دروغها با ما چه میکنند!
بی اعتمادمان میکنند ؛
و این یعنی نداشتن هیچ چیز!
حتی امید.

آدم به جایی میرسد که دیگر هیچ چیز نمیخواهد.

عزیزی در این پیج هست که برای کار باید ببینمش؛ولی هر بار او را میبینم یاد آب و دریا میافتم ؛

مدام روز قرار را عقب میاندازم.
ببخشیدآقا!
اما من؛ هر بار ‌که شما را میبینم، انگار به اعماق آب؛
میافتم.
و نمیتوانم نفس بکشم!

و بد مدتها دوباره بدحالم.
نمیدانم چرا...
یا میدانم و سکوت میکنم.
و این دردناکتر است.‌‌

#آگاهی درد دارد...

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#دلنوشته
#ویدئو#تاتریها

#عکس
#تاار شعر باعاطفه تهرانی عزیز و دخترم

#کتاب#داستان#قصه
https://www.instagram.com/p/CZVzZg8KCkQ/?utm_medium=share_sheet
👇👇👇

قوی باشید
ضعیف بودن را ؛ همه بلدند....

من از این‌ پس
‌‌ خود را فقط
برای قوی بودن آماده میکنم

غر زدن ؛ کافیست
آدم را به ساحل امن نمیرساند.

اولین مرحله قوی بودن ؛
فراموشی نشخوار خاطرات دردناک گذشته است.

گذشته هر چه بوده
تمام شده؛

حق ندارد پایش را به امروزِ من بگذارد

من امروز؛ میخواهم شاد باشم
علی رغم همه چیز
همه دردها
شادیها
عشق یکطرفه
و ناکامیها

امروز مال من است

#جمعه مبارک

چند جمعه ی دیگر کنار همیم؟
مثل چشم بر هم زدنی میگذرد...

#دلنوشته ای از :

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#موسیقی
#ترانه

در جایی که مرا بوسیدی ؛ منتطرت میمانم

#خواننده
#دالیدا

این ترانه به زبانهای مختلف خوانده شده است

ورژن ترکی همین ترانه را باصدای #نیلوفر در #استوری گذاشته ام

اما کمی آشنایی با "دالیدا " که من از او زیاد پست میگذارم و قبلا هم معرفی اش کرده ام :

یولاندا کریستینا جیلیوتی با نام هنری دالیدا ، متولد ۱۷ ژانویه ۱۹۳۳ در قاهره - درگذشته ۳ مه ۱۹۸۷ است.

در پاریس خواننده و هنرپیشه فرانسوی از پدر و مادری ایتالیایی بود.

او به زبان‌های عربی، فرانسوی و ایتالیایی تسلط داشت. دالیدا در سال ۱۹۵۴ توانست عنوان ملکه زیبایی مصر را از آن خود کند و پس از آن به پاریس رفت و در آنجا با آهنگ موفق" بامبینو"  به شهرت یک شبه رسید؛ که این موفقیت با آهنگهای مختلفی مثل #مالاده ؛ همچنان‌ادامه پیدا کرد. شرقیها و مراکشیها هم او را خیلی دوست داشتند.او در سالهای‌ابتدایی کارش به‌عنوان یک پاپ خوان سنتی ؛ شهرتی جهانی یافت. در ۵۴ سالگی؛ مدتی پس از سانحه ای که منجر به مرگ نامزد جوانش، در مسابقه اتومبیل رانی شد ؛ خودکشی کرد. در نامه ی خودکشی اش فقط نوشته بود :

ببخشید ؛ دیگر نمیتوانم...

روزتان سرشار

#dalida

#chistayasrebi
#chista_yasrebi
https://www.instagram.com/p/CaqtvhtK0c9/?utm_medium=share_sheet
کاش واقعا کلمه ای بود
بین مرز گفتن و نگفتن

‌ وقتی آدم از دور کسی را خیلی دوست دارد
و‌شاید او را ندیده
یا سالها پبش دیده

و حالا میخواهد به او بگوید چقدر برایش عزیز و مهم است

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#دلنوشته
#مینیمال
#جملات_عاشقانه
#متن_عاشقانه

#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#
https://www.instagram.com/p/Cc_lFV0KQp-/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
.
صبح میشود. زمانِ فرمانروایی خورشید است. وقتی که خورشید، طنازانه در آسمان دلبری میکند و سعی میکند خاطرات وحشتناک کابوسهای شبانه ی ما را بزداید؛ برخی در رختخواب غلت میزنند و به خورشید ناسزا میگویند. برخی اصلا نمیخواهند بلند شوندو برخی به زور و لنگ لنگان بلند میشوند درحالیکه زیر لب؛ آن روز را نفرین میکنند.
حالا بیایید از یک سمت دیگر نگاه کنیم.
تقصیر خورشید نیست اگر شب، شب است.

من بر لبه ی دیوارهای نیمه تمام جهان راه میروم
و به دلتنگی تو فکر میکنم.
می افتم
میدانم. درد دلتنگی از درد مردن بیشتر است و این‌ ؛ تقصیر خورشید نیست!

و تقصیر هیچ کس نیست اگر دلتنگی پیش می آید.

آدمها قرار نیست همیشه کنار هم بمانند.فصل ها اگر عوض نشوند؛ چه کنند؟

حالا بیایید اینگونه نگاه کنیم:

ما شبهای بد زیادی را از سر گذراندیم. تلخی، سیاهی، رنج، درد، جنگ، سوگ، زلزله، سیل، بمباران، حمله شبانه به خانه، مریضی، دلتنگی؛
سالهای قرنطینه وخیلی تاریکیهای دیگر.


آیا وقت آن نیست که کمی نفس بکشیم؟
آیا سهم ما از زندگی ؛ قرار است فقط سیاهی باشد؟

من کشته ی آن رنگ آبی ام ؛ که چون آسمان کوهستان ؛ بشود کمی در آن آرمید و استراحت کرد.

مگر طنازی خورشید در آسمان دروغ است؟
نه...باور نمیکنم!

خورشید دلبری میکند ؛ و حال ما بد است.

آیا وقت آن نرسیده است که کمی از این دلبری به ما هم برسد و حالمان را بهتر کند ؟

آیا می شود ما هم مثل آبی آسمان ؛ کمی از سیاهی دور شویم و در آبی های بیکران ؛ شناور شویم ؟


آدم دلش تنگ می شود، مریض می شود، سوگوار میشود، گریه میکند، از شدت تنهایی یا نا امیدی سرش را به دیوار میکوبد؛
اما همه ی ما به شادی هم نیاز داریم...به رنگهای دیگر ؛ جز سیاهی.....آخر هنوز زنده اییم ؛ پس کو زندگی؟

شادی؛ کمی صداقت ؛ و احترام
کجاست؟

ما مستحق رنگ آبی هم هستیم....نه فقط سیاهی.
این عادلانه نیست!

ما هم نیاز داریم به عشق، به لبخند، به دستهای گرم، به یک لقمه نان ؛ پر از آرامش کنار خانواده...
وگرنه جهان ؛ جهنمی بیش نیست!

انسان ؛ فقط به غم زنده نیست،
شادی هم میخواهد. آیا هنوز سهم ما نرسیده است؟

خورشید آن بالا چشمکی میزند و به من میگوید:

" صبر کن! "......

چقدر؟
آخر چقدر صبر کنیم؟
عمرمان را غول جادو برد...

و دیگر هیچ چیز به عقب بر نمیگردد
چقدر صبببببرررررر؟

تو بگو خورشید! که زیبایی و آگاه و دور اندیش ....

من دیگر جوابی ندارم
تو بگو......
من ساکتم

توانم را سیاهی پشت سیاهی بریده است ؛
مگر آفتاب ؛ حرفی بزند....

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#دلنوشته
#تباهی
#شادمانی
#امید
#زندگی
#مسخ
https://www.instagram.com/p/Cync6w2Lv75/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
🤍🤍🤍داستان کوتاهی از احمد شاملو

زنده به گور کردن مردی در بلخ

مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می‌برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می‌گیرد که « والله، بالله من زنده‌ام! چطور می‌خواهید مرا به خاک بسپارید؟»

اما چند ملا که پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و می‌گویند: « پدرسوخته ی ملعون دروغ می‌‌گوید. مُرده !»

مسافر حیرت زده حکایت را پرسید. گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی‌افتد. این است که به حکم قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا ً جایز نیست!»

نویسنده: #شاملو

چقدر این قصه ی شاملو برایم آشناست!
انگار هر روز ؛ به نوعی شاهد آن هستیم......

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی

#داستان
#قصه
#داستان_کوتاه
#حکایت
#دلنوشته
#وصف_حال
#خبر
.
https://www.instagram.com/p/C2mON3tu_i1/?igsh=MXN6ajdybWNvY21mbA==
صداها
من آدمها را از صدایشان میشناسم

برخی صداها دروغ میگویند
حتی وقتی لبخند میزنند و میخندند...
آنها فریبت میدهند.

برخی صداها راستگو هستند؛
برای همین از شنیدنشان میگریزی

آنها تو را با خودِ واقعی ات ؛ مواجه میکنند
و تو میترسی

و دیگر به آنها گوش نمیدهی...
تو از صداهای راستگو میترسی

و برخی صداها ؛ مرده اند
مثل کاست های قدیمی پدر بزرگ

هزاران سال است
که یک حرف یا ترانه را تکرار میکنند
و تو آن راحفظی
و علاقه ای به آن نداری

حرف امروز دلِ تو نیست
دردِ تو نیست

برایت صدایی مرده است

و برخی صداها

شعرند
شعر ناب
هر روز غوغایی در قلبت به پا میکنند

حتی اگر هیچ نگویند......
حتی اگر عمدی سکوت کنند!

من آدمها را از صدایشان میشناسم....

#چیستا_یثربی
#چیستایثریی

.

#دلنوشته
#صدا
#۱۴۰۳

#جملات
https://www.instagram.com/p/C45QsjSOMKP/?igsh=MWdqNWZzeDJ6aG40dg==