چیستایثربی کانال رسمی
6.39K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
Forwarded from آوا_رمان اثر چیستایثربی (Chista Yasrebi)
مگر تو ای همه هرگز
مگر تو ای همه هیچ
مگر تو نقطه ی پایان
بر این هزار خط ناتمام بگذاری

مگر تو ای دم آخر
در این میانه تو
سنگ تمام بگذاری ...

#قیصر_امین_پور

#جملات
#چیستایثربی

@chistayyyyyyy
@chista_yasrebi

#بانو_پوری_بنایی
#بازیگر
نقش نامزد قیصر در فیلم
#قیصر_کیمیایی
#پوری_بنایی

و از بازیگرانی خوبی که در وطن ماند.اما متاسفانه دیگر کار بازیگری نکرد
#چیستایثربی
دیدن فیلم
#رگ_خواب خیلی چیزها را در من زنده کرد. نه به خاطر خود فیلم...به دلایل دیگر !



به خاطر
خاطراتی از گذشته ی دور ، خیلی دور.
خیلی جوان بودم ،


مثل خود
#کورش_تهامی.



یادم است که صدای خوبی داشت و دف میزد، ولی تاحالا، تاتر بازی نکرده بود.

رییس واحد تاتر درمانی بهزیستی بودم ، تازه نمایش
#جمعه_دم_غروب را نوشته بودم و دنبال بازیگر مرد، میگشتم.....
و انگار خودش بود.

چون باید در جاهایی از کار میخواند و دف میزد و او برای نقش کار من ، عالی بود! همه جا تیتر زدند :

#اولین_تاتر_پست_مدرن_ایرانی!


خیلیها هم ، نفهمیدند و فحشمان دادند، اما کار در جشنواره دیده شد! و مردم و خارجیها خوششان آمد و همین مهم بود و کافی!


چون چهار ماه تمرین کرده بودیم ،



و درست یکهفته ، قبل از جشنواره ،
سر خیابان ویلای تهران ، یک موتور باسرنشینان دو ترکه، مغز بنده را نزدیک پیاده رو له کرد!



هجده بخیه ی سر...در رفتگی دست. عکسبرداری و
اسکنهای مدام و اشکهای من ، به خاطر نزدیکی جشنواره ی فجر ، دوندگیهای
پدرم...


عیادت
#ناگهانی ، دسته جمعی تاتریها از من در بیمارستان
#آبان وجیغ من چون روسری ام را پیدا نمیکردم!


و آنهمه مرد تاتری بینشان بود! ترسیدم فردا برایم پرونده ی اخلاقی درست کنند!




و نگرانی بازیگرانم که حالا که مغز چیستا له شده ، جشنواره ی فجر چه میشود؟!


و با این همه تمرین ،
بدون کارگردان ،میرسیم ؟!
رسیدیم! ...

باسر شکسته ، تمرین کردن خوش است.



"از گلوی من دستاتو بردار !



سخت عاشق بودم آن موقع !


مثل غریقی ، که به آخرین تکه ی چوب،چسبیده باشد.


عشق من، تاتر دوست نداشت.هرگز به تمرینها سر نمیزد.علی!

اوج بحران بوسنی بود. ۷۳...

دیگر دور شده بودیم!

۷۴ رسید ....از ازدواج با خودش، نا امیدم کرده بود.... آخر سال ازدواج کردم . با دیگری .... یک غریبه

کاش ازدواج نمیکردم ... و ۷۵ ، باردار....


در حال دویدن بین سالنهای تاتر و سینما ... نمایش سرخ سوزان ، در فجر ، هفت جایزه ی اصلی را گرفت ... و داور بخش منتقدان سینمای فجر شده بودم !



چند نفر دیگر هم ، درفیلم
"رگ خواب" هستند ، که برایم روزهای گذشته را ورق میزنند.

یکی


#لیلا_موسوی ، که نقش خانم پولدار رییس رستوران را بازی میکرد ،


همان که با کامران"کورش تهامی" ، جلوی چشم ناباور لیلا ، به سفر خارج رفت....

و آخر فیلم ، آن همه فحش و ناسزای آبدار ، به کامران "کورش تهامی"داد ،


و از رستوران بیرونش کرد، ودل ما را هم بخاطر ظلمی که به لیلا شد، خنک کرد،


یادم است سالها پیش....در تاتر ، لیلا موسوی را میدیدم ،



چقدر زیبا بود و کم سن!

آن روزهای شور وشیدایی من... همیشه قرار بود در کارم بازی کند که نشد !

عاشق گیسوان موجدار و بور
این دختر بودم،




تعجب نمیکردم وقتی تمام پسران تاتر ، او را که میدیدند ، فلج میشدند!


انگار برق ، ناگهان ، آنها را میگرفت!


زیبایی و معصومیت باهم ، قدرت شگفت انگیزی دارد!


و آخری!



کف زمین نشسته بودم با شکم گنده!
بهمن بود و جشنواره ی فیلم فجر!


هفت ماهه بودم !


هیات مدیره ی منتقدان خانه سینما و داور بخش منتقدان سینما بودم.

جای نشستن نبود ، با شکم بزرگم، روی زمین سینما نشستم ، برای دیدن فیلم
#لیلا،کار
#مهر_جویی، و اولین کار جدی لیلا حاتمی جوان ! که تازه پدر از دست داده بود.


داور بودم و باید کار را
میدیدم.


روی زمین نشستن در سینماهای فجر ، دیگر عادتم شده بود. دستی به پشتم خورد.



"خانم یثربی بلند شو! بشین جای من، به شکمت فشارمیاد! "


#آنتونیا_شرکا بود، منتقد و مترجم ، که بعدها ، دوست صمیمی شدیم.


چقدر آن زمان ، دوستیها واقعی بود، و آخر فیلم رفتم به لیلا حاتمی "خسته نباشید " بگویم ، دورش شلوغ بود.



شکم مرا که دید ، خودش جلو آمد. حرفی نزدیم ،


فقط بغلش کردم ، بغضی گلویم را
میفشرد! همه فکرکردند به خاطر فیلم است.




به خاطر شعر
#قیصر بود !

دکتر قیصر امین پور #استادم....

کلام جاودانه اش در موسیقی فیلم لیلا. با صدای افتخاری .


"ای نامت به هر زبان جاری...

کلامش در سینما و جان من ،
می پیچید





ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است

عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است

نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است

تو نسیم خوش نفسی من کویر خار و خسم

گر به‌ فریادم نرسی من چو مرغی در قفسم

تو با منی اما ، من از خودم دورم

چو قطره از دریا ، من از تو مهجورم....





و گذشت....

بلند شو چیستا
۱۳۹۷ نزدیک است ....


#چیستا_یثربی

#برگرفته از آخرین پست
#اینستاگرام رسمی من




کانال رسمی

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
شعر را داشتم باصدای بلند در جلسه ای میخواندم...

به این جمله ی آخر که رسیدیم ،استاد #قیصر_امین_پور از ردیف اول با صدای بلند گفتند :
#احسنت

من هم با خاطراتم...
#چیستایثربی
مگر تو ای همه هرگز
مگر تو ای همه هیچ
مگر تو نقطه ی پایان
بر این هزار خط ناتمام بگذاری

مگر تو ای دم آخر
در این میانه تو
سنگ تمام بگذاری ...

#قیصر_امین_پور

#جملات
#چیستایثربی
کانال رسمی

@chista_yadrebi
من یه درختم که ریشه ندارم....
#مرجان_فرساد

ولی من ریشه دارم.
من علی رغم ، همه چیز ،همه ی ناکامیها ، غصه ها ، همه دردها و غربتها ، عالیجناب مولانا را دارم ، جناب حافظ ،سعدی ، خواجه عبدالله انصاری ،بوعلی سینا ،فردوسی ،عطار ،خیام ،سهروردی،و..... را دارم.... از معاصران :
بانوان پروین اعتصامی ، سیمین بهبهانی ،سیمین دانشور ، گلی ترقی ، شهرنوش پارسی پور ،غزاله علیزاده ،زویا پیرزاد و..... خیلیها را دارم.
.
.
.
صادق هدایت ، میرزاده عشقی ، نیمایوشیج ، سهراب سپهری ،شاملو ،فروغ فرخزاد ، صادق چوبک ،گلشیری ،معروفی ، طاهره صفار زاده ، جلال آل احمد ،صمد بهرنگی ،غلامحسین ساعدی ،اکبر رادی ،استاد بهرام بیضایی و استاد#قیصر_امین_پور و خیلیها.... را دارم و خواهم داشت.

اگر آنها بر این خاک زیستند، رنج کشیدند و نوشتند ، من هم ریشه دارم ... ایران همیشه نشان داده که سر دو رویان ، مکاران و دشمنانش ، بر باد میرود ، ولی ادبیات و فرهنگ اصیل ایرانی باقی میماند...تا#ابد

#درود_بر_ایران
#وطن ،مادر من است.
از خاک تا خاک

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم.... روحت نور ، #قیصر عزیز

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی#چیستا
#مفاخر_ادب_ایران
#مفاخر_ایران
#مشاهیر_ایران
#بزرگان_ایران
#شعر_ایران
#ادبیات_ایران
#عشق است ایران

#chista_yasrebi#writer#poet#chistayasrebi

@yasrebi_chistaآدرس پیج رسمی من در اینستاگرام است

https://www.instagram.com/p/BmLkUlNh5Y0hfyKep34aCIJxi96md871tosPkw0/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=dlbkljhcqi14
قسمت اول این نشست ساعت 23 روز پنجشنبه 15 آذرماه در برنامه "فرهنگ و اندیشه" شبکه چهار سیما پخش می شود که این بخش به سخنان #چیستایثربی و #قیصر_امین پور درباره کتاب اختصاص دارد.


مال شبکه‌۴ بود
خیلی تو آرشیوش گشتم نیافتم

اسم برنامه بود
نقد کتاب
#شعر_و_کودکی
دکتر امین‌پور

خدایا دوازده سال گذشته!
خوب است استاد این روزها را ندید!

وگرنه شاید خیلی از شعرهایش را دیگر اجازه ی تجدید ‌چاپ نمیداد...




پرسه زنی در خاطرات
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
تیر ۷۴ بود که این نامه آمد و اینگونه
قبل از ازدواجم ، در اوج موفقیت و
جوانی! ،
#چیستا_یثربی شدم...
.

آنموقع سردبیر برنامه رادیویی #شب_بخیر_کوچولو
و سه برنامه دیگر رادیو و #معاون ادب و هنر مجله ی #سروش هفتگی بودم که این نامه از #حراست آمد.... .

کاملا ناگهانی و بی مقدمه !
. ... .و داشتم
#هیات_علمی میشدم که جلویش را گرفتند!
.

استاد #قیصر_امین_پور باعصبانیت به آنها زنگ زد و گفت :
. این دختر ، سادات است، همیشه شاگرد اول ما بوده !...
.
.
. بارها جایزه فجر و خارجی گرفته...
.چه گناهی کرده؟!
.

جواب درست ندادند. بهانه های بیهوده، مثل اسم خاصم( چیستا= به معنای دانایی در فارسی اصیل را
آوردند)و بهانه های بیهوده دیگری که استاد به من‌ نگفت ، ولی بیشتر عصبانی شد... همان چیزهایی که باعث شد خودش هم چند سال بعد از من ، سردبیری سروش نوجوان را که طبقه ی پایین دفتر ما بود ، فراموش کند و آنجا را ، با آن همه زحمتی که برایش کشیده بود ، با دلشکستگی رها کند..‌‌.
.
.
.
به خانه رفتم...
. . چند ماه بعد ازدواج کردم ، .
. #هفتادوشش ،
دخترم به دنیا آمد....
عهد کردم زندگیم را وقف قداست #قلم کنم و کردم... .
.

حاصلش حدود ۹۷ کتاب پژوهش ،تالیف و ترجمه است...
عهد کردم یک روز #پستچی را بنویسم و نوشتم.... من هرگز در کشورم وجود نداشتم...
نویسنده، نمایشنامه نویس،فیلمنامه نویس و دکترای #روانشناس بودم ...
مدام از همه جا
#حذف میشدم.....
.
و باز پایداری نشان میدادم ، مینوشتم و بی هیچ #شغل_دولتی کار میکردم.

هنوز هم حدفم میکنند و تا‌ بتوانند بایکوتم میکنند...
.

نامه را نمیخواستم انتشار دهم.

امروز چیزی پیش آمد ، تصمیمم عوض شد..
شاید یاد ناسزاهایی افتادم که زمان انتشار رمان #پستچی در اینستاگرام ، از افراد به ظاهر دوست ، خانواده ، همکار ، و برخی اکانتها.... در فضای مجازی میشنیدم !.... .
.چیزی نبود که از ترس ، به من نسبت نداده باشند! .
حتی آشنایان...
.
.
.
و برخورد امروز مدیر ‌#تاتر فجر ، مدیر #خانه_تاتر و مدیر مرکز هنرهای نمایشی که مرا یاد آن روزها میاندازد.. .
.
.
چند کیلو "اس ام اس" و نامه جمع کرده ام.‌‌..😶
.
.این نامه را به دیوار خانه قاب کرده ام ، که این #جفا یادم نرود...
.
یادم نمیرود.

نه من و نه خدا.... .

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا

دکتر
#نویسنده
#روانشناس
#سردبیر
#سرپرست_خانواده

#مجله_سروش
#صداسیما
#رادیو
. .

#دادخواهی
ستم
#پایداری
ایمان به حقیقت
ماه همیشه پشت ابر نمیماند.
#ممنوع_الکاری بیدلیل .

#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#chista
. .
.
.

https://www.instagram.com/p/ByC1eouFMVC/?igshid=1xeq86ejskm3p
#عباس_کیارستمی
#فیلمساز
.
#خاطرات
#جملات

روحش شاد

#دین
#مذهب
#خدا
#آزادی
#آزادی_انتخاب

#حریم_خصوصی
#رابطه_قلبی

پس برای همین ، ما نسل اندر نسل؛ در انواع گزینشها رد شدیم !🙄😶😏

....
یادم است در گزینش #رادیو یک آقایی به من گفت ؛ #نماز رو‌نمایشی بخون ببینم ؛ با وضوء...

اوایل #دهه_هفتاد بود.

گفتم: ببخشید ، شما حتی به من نگاه‌‌ نمیکنید!
آنوقت میخواهید #نمایش نماز را بازی کنم؟!

آستینهایم را برای وضوی نمایشی بالا بزنم و مقابل شما ؛ رکوع و سجود کنم؟!
هرگز !

او در جا ردم کرد.
در واقع از اتاق ؛ بیرونم کرد...

سردبیر #شب_بخیر_کوچولو بودم و قرار بود #تهیه_کننده شوم.

از فردا داخل سازمان هم ، راهم ندادند!
شاید قسمت؛ چنین بود و قسمت خجسته ای بود.

گرچه استاد #قیصر_امین_پور ، به هسته مرکزی حراست ، نامه ی #اعتراض آمیز نوشت، اما توجهی نشد !

متن اخراجم از هسته مرکزی #گزینش ؛ در همین پیج آمده است.
#پستهای_قبل

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا

#سردبیری

#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#freelancer
https://www.instagram.com/p/CNwUtEGlakT/?igshid=nqfk8fx4t0wp
دخترم از کودکی از چیزی نمیترسید.
من چرا.
سعی کردم او را طوری بار بیاورم که خودم هرگز آنگونه نبودم.

در خانه ی پدری ؛ یک‌ اتاق تاریک داشتیم.هر کس خطایی میکرد، تنبیهش این بود که در اتاق تاریک زندانی شود.
بی غذا و بی امکان دسترسی به دستشویی‌‌‌‌‌‌‌‌!

خطاکار،همیشه من بودم.
نمیدانم چرا....
کار خاصی نمیکردم!
فقط زیاد نظر میدادم.
و گاهی از سوراخ کلید اتاقمان؛ تلویزیون میدیدم. فیلمهایی که پدر #ممنوع کرده بود.
مثل " لحظات اضطراب " یا سریال " دارا و ندار " ....یا قسمتهایی از #دایی_جان_ناپلئون.
.اتاق تاریک برای من بد نبود.تخیلم آنجا فعال میشد.
در واقع یکی از اتاقهای خانه بود،فقط حق نداشتیم موقع تنبیه؛ چراغش را روشن کنیم !همین.

من آرام روی نیمکتی مینشستم و قصه ها سراغم میامدند.
آنقدر زیاد که وقتی معلمی نمیامد ؛ ناظم از من میخواست برای بچه ها قصه بگویم.
و بچه ها آنقدر ساکت میشدند که ناظم فکر میکرد جادو شده اند!
پدرم هرگز نتوانست بچه های دیگرش را در اتاق تاریک بیندازد‌‌.چون آنقدر دادو فریاد میکردند؛ میترسیدند و به در لگد میکوبیدند، که پدر از اتاق تاریک بیرونشان میاورد‌.

من میماندم وقصه ها‌‌‌‌!

برای دستشویی هم راه حلی پیدا کرده بودم که نمیخواهم بگویم.

پدرم خشن نبود.
قانونمند بود.
ومن #آنارشیست!

شاید به همین دلیل، به سمت علی جذب شدم.
چون او با موتور کهنه و اعتقادات دینی اش؛ تمام قوانین سخت پدری را میشکست.

پدرم، کلکسیون مجسمه و عتیقه داشت.طبقه دوم خانه مان در گیشا.
وعلی به آنجا میگفت:بتخانه !
علی میگفت: نترس جز از خدا !

علی میگفت:خب میخواهی چادر سرت کنی،چرا میلرزی؟
مگر خدا از خانواده ات ؛ قوی تر نیست ؟

پدرم میگفت: پسره دارد با تو بازی میکند.عصیان نسلش را سر خانواده ما خراب کرده ! اگر با تو ازدواج کرد!
فقط ‌میخواهد تو را از درس،نوشتن و پیانو بیندازد‌‌‌‌‌‌‌‌‌.

اکنون نه پدرم زنده است ؛ نه علی کنارم.

برایم مهم نیست کدامشان راست میگفتند.
من در شانزده سالگی با معلمی آشنا شدم که یادم داد صعود ؛ یک تلاش کاملا فردی است.برای شکستهای خود، هیچکس را نباید مقصر دانست و از هیچکس نباید اسطوره ساخت.

تا با دلت به چیزی نرسیده ای؛نباید از آن دفاع کنی یا منکرش شوی!

نامش #قیصر_امین_پور بود‌.

تنها استادی که به طور ‌کامل، زندگی مرا تغییر داد.
همیشه از نوشتن درباره او گریزان بودم.
به هزار و یک دلیل!
امروز که دخترم برای اولین بار،صعودی موفق به قله ای داشت و من زیر پتو درخانه؛درد میکشیدم؛
گفتم: استاد بنویسم؟گفت: بنویس!
کار تو این است:
#استاد_اقاقیا

#چیستا_یثربی#چیستایثربی
#کوهنوردی
https://www.instagram.com/p/CO27pXVlWdb/?igshid=zdsyxgp0zulv