عذر خواهي تهيه كننده “كيميا” از مدير مسئول “كيهان” بهخاطر تقدیم شماره اخیر روزنامه اش به غلامحسین ساعدی
سینماژورنال: دوشنبه دوم آذرماه روزنامه “صبا” که مدیرمسئول آن محمدرضا شفیعی تهیه کننده تلویزیون و سینما است به روال هر روزه که روزنامه اش را به یکی از هنرمندان تقدیم میکند، روزنامه را به غلامحسین ساعدی نویسنده سرشناس ایرانی تقدیم کرد.
به گزارش سینماژورنال تقدیم این روزنامه به ساعدی که یکی از مهمترین آثار سینمای ایران یعنی “گاو” داریوش مهرجویی اقتباسی از یکی از داستانهای اوست اما به مذاق برخی رسانه های اصولگرا و از جمله روزنامه “کیهان” خوش نیامد و آنها همین تقدیر را بهانه ای کردند برای انتقاد از شفیعی که این شبها سریال “کیمیا” را هم روی آنتن دارد.
دامنه انتقادات که رسانه های مختلف اصولگرا و اغلب طیف تندروی آنها را دربرگرفت باعث شد تا محمدرضا شفیعی طی نامه ای به مدیرمسئول روزنامه “کیهان” از درج نام ساعدی و تقدیم روزنامه اش به وی عذرخواهی کند؛ آن هم در شرایطی که ساعدی به غیر از “گاو” در نگارش فیلمنامه آثاری چون “دایره مینا”ی مهرجویی و “آرامش در حضور دیگران” ناصر تقوایی نقش داشته است.
متن کامل نامه شفیعی که نسخه ای از آن در اختیار سینماژورنال قرار گرفته را در ادامه می خوانید:
مدیر مسئول محترم روزنامه کیهان
جناب آقای حسین شریعتمداری
سلام علیکم
احتراماً، پیرو درج مطلبی در خصوص تقدیمی روز دوم آذر ماه روزنامه صبا در شماره ۳۱۳۱۷ آن روزنامه وزین توضیحاتی به عرض می رسد:
درج نام غلامحسین ساعدی در آن شماره یک خطای رسانه ای و بدون تعمد و مورد تایید اینجانب نبوده است. اما اینکه همکاران شما از آثار و مواضع بنده بی اطلاع باشند قابل درک نیست.
تنظیم چنین مطلبی با بی انصافی و کم توجهی به سوابق جای تاسف دارد. نیازی به توضیح عملکرد خود نمی بینم اما این نکته برایم جالب است در زمانی که یک فیلم سینمایی با موضوع انقلاب اسلامی در حال اکران “ماهی سیاه کوچولو” و یک سریال پربیننده تلویزیونی با همین موضوع روی آنتن “کیمیا” دارم با چنین برخوردهایی مواجه می شوم. خداوند به قلم ما و شما تعهد و باور بدون غرض عنایت فرماید.
همیشه موفق باشید.
بعون الله تعالی
مدیر مسئول محمدرضا شفیعی
.
و هنوز درد ادامه دارد......
دکتر غلامحسن ساعدی عزیز
که هم در ایران غریب بودی، هم در فرانسه ...که مجبور به رفتن شدی
.
هم در تهران با لهجه ی آذری ات غریب بودند ،
هم در فرانسه ، با زبان فارسی ات.....
هم قبل از انقلاب ، زندان رفتی و شکنجه دیدی
و هم بعد از انقلاب صدایت کردند ، و دیگر اینجا ، جای ماندنت نبود....
به قول شاملو تو پس از زندان شاه ، دیگر هرگز خوب نشدی!
آنها یک مرد را نشکستند،
غرور او راشکستند!....اعتمادش را شکستند.....
.
اکنون با آن همه آثار به یاد ماندنی ، رمان ، نمایشنامه ، و فیلمنامه هایی چون
#گاو
#دایره_مینا
#آرامش _در_حضور_دیگران
#واهمه_های_بی_نام_و_نشان
#چشم_در_برابر_چشم
#آی_بی_کلاه/#آی_با_کلاه
#چوب_بدستهای_ورزیل و.......
باید مزارت غریب افتاده در پرلاشز فرانسه ، کنار صادق هدایت باشد....واز هنوز از اینکه استاد مسلم نوشتن و پزشکی بی نظیر بودی که حتی فقرا را رایگان درمان میکردی ، بترسند....به گونه ای که حتی یک شماره روزنامه را نتوان به تو تقدیم کرد.....تو که نیستی ! تو که دیگر خطری نداری.، هرگز جز زبان تند و صریح آذری ات خطری نداشتی !....همه ما درجوانی ممکن است عضو حزب و سازمانی شویم....ولی انسانیت تو، نوشتنت و مظلومیتت، برایشان مهم نیست؟ تو ایرانی بودی و تا آخر عمر خواستی برای ایران بنویسی، و وقتی به تو گفتند چرا به زبان فرانسه نمینویسی؟... فریاد کشیدی.....
.
به قول نویسنده ای:چه فرقی میکند کجای این دنیا باشی.زبانت را که نفهمند، همه جا غریبه ای.....حتی کشور خودت !.....
ای نویسنده ی خوب، ای پزشک مهربان؛ ای آواره ، ای خانه به دوش ، ای رنج کشیده از زخمهای زندان شاه....به قول خودت...حتی اگر تو را خفه کنند، فریاد تو رانمی توانند خفه کنند ! نامه ای که از زندان برای برادرت نوشتی.....تو زیر خاک هم فریاد خواهی کشید
و چقدر
#با_عظمت
بودی که هنوز حتی از آوردن نامت میترسند.از روح بزرگی که داشتی.....
تو مال ما بودی.دکتر و نویسنده ی دلسوز ما..و ما فراموش نمیکنیم..این را بدان..درباره ات مینویسیم و فیلم میسازیم.اینجا.آنجا.خارج از کشور....نیستی که آنقدر عذاب بکشی که به قول اکبر رادی عزیز ، مثل رتیلی ته شیشه بیندازنت ! و مدام مجبور شوی خودت را بگزی....نیستی و میبینی که دوستت داریم.حتی جوانانی که فقط یک بار فیلم گاو را دیده اند!....
ما به تو افتخار میکنیم و میدانیم طوفانی که از زمان شاه شروع شد و تو را شکست ، آنقدر ادامه داشت که در 54 سالگی ، باعث خونریزی داخلی ناگهانی تو و مرگت شد......54 سال دکتر!.....54 سال امیدت را از دست ندادی که درست میشود ، که دوباره قلم به دست م
سینماژورنال: دوشنبه دوم آذرماه روزنامه “صبا” که مدیرمسئول آن محمدرضا شفیعی تهیه کننده تلویزیون و سینما است به روال هر روزه که روزنامه اش را به یکی از هنرمندان تقدیم میکند، روزنامه را به غلامحسین ساعدی نویسنده سرشناس ایرانی تقدیم کرد.
به گزارش سینماژورنال تقدیم این روزنامه به ساعدی که یکی از مهمترین آثار سینمای ایران یعنی “گاو” داریوش مهرجویی اقتباسی از یکی از داستانهای اوست اما به مذاق برخی رسانه های اصولگرا و از جمله روزنامه “کیهان” خوش نیامد و آنها همین تقدیر را بهانه ای کردند برای انتقاد از شفیعی که این شبها سریال “کیمیا” را هم روی آنتن دارد.
دامنه انتقادات که رسانه های مختلف اصولگرا و اغلب طیف تندروی آنها را دربرگرفت باعث شد تا محمدرضا شفیعی طی نامه ای به مدیرمسئول روزنامه “کیهان” از درج نام ساعدی و تقدیم روزنامه اش به وی عذرخواهی کند؛ آن هم در شرایطی که ساعدی به غیر از “گاو” در نگارش فیلمنامه آثاری چون “دایره مینا”ی مهرجویی و “آرامش در حضور دیگران” ناصر تقوایی نقش داشته است.
متن کامل نامه شفیعی که نسخه ای از آن در اختیار سینماژورنال قرار گرفته را در ادامه می خوانید:
مدیر مسئول محترم روزنامه کیهان
جناب آقای حسین شریعتمداری
سلام علیکم
احتراماً، پیرو درج مطلبی در خصوص تقدیمی روز دوم آذر ماه روزنامه صبا در شماره ۳۱۳۱۷ آن روزنامه وزین توضیحاتی به عرض می رسد:
درج نام غلامحسین ساعدی در آن شماره یک خطای رسانه ای و بدون تعمد و مورد تایید اینجانب نبوده است. اما اینکه همکاران شما از آثار و مواضع بنده بی اطلاع باشند قابل درک نیست.
تنظیم چنین مطلبی با بی انصافی و کم توجهی به سوابق جای تاسف دارد. نیازی به توضیح عملکرد خود نمی بینم اما این نکته برایم جالب است در زمانی که یک فیلم سینمایی با موضوع انقلاب اسلامی در حال اکران “ماهی سیاه کوچولو” و یک سریال پربیننده تلویزیونی با همین موضوع روی آنتن “کیمیا” دارم با چنین برخوردهایی مواجه می شوم. خداوند به قلم ما و شما تعهد و باور بدون غرض عنایت فرماید.
همیشه موفق باشید.
بعون الله تعالی
مدیر مسئول محمدرضا شفیعی
.
و هنوز درد ادامه دارد......
دکتر غلامحسن ساعدی عزیز
که هم در ایران غریب بودی، هم در فرانسه ...که مجبور به رفتن شدی
.
هم در تهران با لهجه ی آذری ات غریب بودند ،
هم در فرانسه ، با زبان فارسی ات.....
هم قبل از انقلاب ، زندان رفتی و شکنجه دیدی
و هم بعد از انقلاب صدایت کردند ، و دیگر اینجا ، جای ماندنت نبود....
به قول شاملو تو پس از زندان شاه ، دیگر هرگز خوب نشدی!
آنها یک مرد را نشکستند،
غرور او راشکستند!....اعتمادش را شکستند.....
.
اکنون با آن همه آثار به یاد ماندنی ، رمان ، نمایشنامه ، و فیلمنامه هایی چون
#گاو
#دایره_مینا
#آرامش _در_حضور_دیگران
#واهمه_های_بی_نام_و_نشان
#چشم_در_برابر_چشم
#آی_بی_کلاه/#آی_با_کلاه
#چوب_بدستهای_ورزیل و.......
باید مزارت غریب افتاده در پرلاشز فرانسه ، کنار صادق هدایت باشد....واز هنوز از اینکه استاد مسلم نوشتن و پزشکی بی نظیر بودی که حتی فقرا را رایگان درمان میکردی ، بترسند....به گونه ای که حتی یک شماره روزنامه را نتوان به تو تقدیم کرد.....تو که نیستی ! تو که دیگر خطری نداری.، هرگز جز زبان تند و صریح آذری ات خطری نداشتی !....همه ما درجوانی ممکن است عضو حزب و سازمانی شویم....ولی انسانیت تو، نوشتنت و مظلومیتت، برایشان مهم نیست؟ تو ایرانی بودی و تا آخر عمر خواستی برای ایران بنویسی، و وقتی به تو گفتند چرا به زبان فرانسه نمینویسی؟... فریاد کشیدی.....
.
به قول نویسنده ای:چه فرقی میکند کجای این دنیا باشی.زبانت را که نفهمند، همه جا غریبه ای.....حتی کشور خودت !.....
ای نویسنده ی خوب، ای پزشک مهربان؛ ای آواره ، ای خانه به دوش ، ای رنج کشیده از زخمهای زندان شاه....به قول خودت...حتی اگر تو را خفه کنند، فریاد تو رانمی توانند خفه کنند ! نامه ای که از زندان برای برادرت نوشتی.....تو زیر خاک هم فریاد خواهی کشید
و چقدر
#با_عظمت
بودی که هنوز حتی از آوردن نامت میترسند.از روح بزرگی که داشتی.....
تو مال ما بودی.دکتر و نویسنده ی دلسوز ما..و ما فراموش نمیکنیم..این را بدان..درباره ات مینویسیم و فیلم میسازیم.اینجا.آنجا.خارج از کشور....نیستی که آنقدر عذاب بکشی که به قول اکبر رادی عزیز ، مثل رتیلی ته شیشه بیندازنت ! و مدام مجبور شوی خودت را بگزی....نیستی و میبینی که دوستت داریم.حتی جوانانی که فقط یک بار فیلم گاو را دیده اند!....
ما به تو افتخار میکنیم و میدانیم طوفانی که از زمان شاه شروع شد و تو را شکست ، آنقدر ادامه داشت که در 54 سالگی ، باعث خونریزی داخلی ناگهانی تو و مرگت شد......54 سال دکتر!.....54 سال امیدت را از دست ندادی که درست میشود ، که دوباره قلم به دست م
یگیری و
#فارسی مینویسی!
ما امید تو را ارث میبریم
ما دوستت داریم
ما نگهبان امید تو هستیم
چه باک اگر روزنامه ای نخواهد که هنوز پس از سالها ؛ در روزسفر ابدی ات ، نامی از تو بیاید و شماره ای به تو تقدیم شود.....
ما تمام شماره های روزنامه های فردا را به نام تو میخریم و میخوانیم :
روحت نور، دکتر غلامحسین ساعدی عزیز ما
ای
#مظلوم
ای
#طوفان
ای
#آرامش_در_حضور_دیگران
ای
#ایرانی_بی_وطن......
#دوستت_داریم
و یادمان نمی رود نام نمایشت را :
#چشم_در_برابر_چشم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#فارسی مینویسی!
ما امید تو را ارث میبریم
ما دوستت داریم
ما نگهبان امید تو هستیم
چه باک اگر روزنامه ای نخواهد که هنوز پس از سالها ؛ در روزسفر ابدی ات ، نامی از تو بیاید و شماره ای به تو تقدیم شود.....
ما تمام شماره های روزنامه های فردا را به نام تو میخریم و میخوانیم :
روحت نور، دکتر غلامحسین ساعدی عزیز ما
ای
#مظلوم
ای
#طوفان
ای
#آرامش_در_حضور_دیگران
ای
#ایرانی_بی_وطن......
#دوستت_داریم
و یادمان نمی رود نام نمایشت را :
#چشم_در_برابر_چشم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
نیم ساعت پیش ؛ یکی از شخصیتهای واقعی #او_یکزن ؛ به من زنگ زد و خواهش کرد قسمت #خاص امشب را ننویسم :
به چند دلیل :
■تو آسیب پذیری !
■تو یک زن مستقلی که از جایی حمایت نمیشوی...!
■همینها که امروز قصه را میخوانند فردا در پیجها و مکانهای دیگر ؛ به تو رحم نمیکنند ؛ فحش میدهند ؛ عقده ورزی میکنند.....نمونه اش را کم ندیدی ؛ و درددل با من نکردی ! مثل کسانی که در برابر دخترت ؛ کلمات کریه درباره ات به کار میبرند و حرمت مادری؛ و معلمی تو را نمیدانند ؛ و یا مثلا خلاقیت تو را به جنون ؛ پارانویید! و یا بیماری مرزی ! نسبت میدهند...که معنی آنها راهم نمیدانند!
■#اصلا لازم نیست ؛ بگویی!
■بعد از آن ؛ چه کسی از تو حمایت میکند؟ در برابر هجوم ؛حمله ها و توهینها که تاکنون ؛ روی صفحه ی کانالت نگذاشته ای.....و پنهان کرده ای برای روز مبادا
برای روز #چشم_در_برابر_چشم
/نام نمایش
#ساعدی عزیز/
پاسخ من این بود :
من نویسنده ام.....#سیلویا_پلات شاعر ؛ سرش را در فر گاز فرو برد و مرد. #ویرجینیا_ولف نویسنده ؛ در اوج شهرت ؛ جیبهایش را پر از سنگ کرد ؛ و خودش را در دریا ؛ غرق کرد.
#غزاله_علیزاده ی عزیز ؛ نویسنده ی خوبمان ؛ چند سال پیش درحین درمان سرطان ؛ خودش را از درختی ؛ حلق آویز کرد که همسر و بچه هایش ؛ آن درخت را دیدند و جسم بیجان او را بر درخت.... که چون برگی در باد تکان میخورد....
من هرگز اهل شوآف ؛ مظلوم نمایی؛ اکانت سازی ابلهانه /که[ کلا ناواردم] ؛ پاسخگویی به ناواردان فحاش ؛ و جلب توجه نبوده و نیستم؛ هدفم #دور_هم_خوانیست.... فقط نویسنده ام و گاهی کارگردان ؛ یا روانشناس....خدا را شکر هیچ دسته ای؛ حتی تلویزیون خودمان تا خارج ؛ با من کاری ندارند !.... #من _مستقلم و هیچ جا ؛ جز مردم ؛ حامی من نبوده و نیستند.
آنچه را که اتفاق افتاده است ؛ با رعایت ادب ؛ مینویسم که اگر حتی یکنفر هم بخواند و تحت تاثیر قرار بگیرد و از آن درس زندگی بیاموزد ؛ کافیست! حتی
#یکنفر
اما از سه نفر تشکر ویژه دارم :
اول
#دخترم:
که آزارها را در دنیای واقعی و مجازی نسبت به مادرش ؛ مبیند ؛ میشنود و آنقدر شجاع است که سلحشورانه به من میگوید:
محلشان نگذار! پاسخ نده ! نبین! .....میخواهند ننویسی....تازگی ندارد که!... وقتی شاعر مملکت ؛ راحت پول
#داوری ات را میخورد و کسی هم خبر ندارد.....و تازه ؛ تو در کانالت مطلبش را حمایت کرده ای....این هم از به ظاهر دوست !
از کودکی ات ؛ وضع تو ؛ همین بوده
! حتی خواستند دیوانه نشانت دهند ! تا این حد حسد و خصومت ؟ دیوانه؟!.... در کدام بیمارستان ؟ و تشخیص کدام دکتر؟؟؟...نام ببرید دروغگویان کم سواد ! وگرنه مجرمید!...و دست کم ؛ در برابر خدا تک تکتان باید پاسخ پس دهید ! که میدهید !.......
"پس مادر ؛ خواهش میکنم ؛ فقط بنویس ! تنها هدفشان ، ناامید کردنت است.تو قوی هستی.... ادامه بده !!! ؛ بیشتر بنویس ! و حرفهایشان را نخوان ! باد هواست! ".....
و نمیگذارد ناسزاها را بخوانم!.........
او پذیرفته است که مادری متفاوت دارد...که به سنگ و فر گاز ؛ نیازی ندارد.!...حتی به همسر ! او در حال آشپزی و اتو کردن هم ؛ قصه در ذهنش مینویسد !
#دوم : استاد عزیز و بی بدیل ؛ دکتر
#قیصر_امین_پور ؛ که ادبیات فاخر و شریف را به من آموخت ؛ ادبیاتی که حال آدمها را بهتر کند و هوای بیشتری به زندگیشان بیاورد....ادبیاتی که ما را شاد کند.... روحش ؛ مثل کلماتش نور....
کم نیست حدود بیست سال ؛ افتخار شاگردی چنین بزرگی را داشتن! من سعادتمند بودم....
و #سوم: استاد
#اکبر_رادی نازنین ؛ که اگر میخواست به کسی هم پاسخ بی ادبیهایش را بدهد ؛ از چنان ادبیاتی متین ؛ ولی برنده ؛ کوبان و پر طپش استفاده میکرد ؛ که طرف با کلمات آراسته و فاخر نویسنده ؛ سنگسار میشد! ....مثل نمایش #شب_روی_سنگفرش_خیس
که همیشه در شگفتم ؛ چگونه از بیشتر کسانی که به این مرد بزرگ ظلم کردند و خانه نشینش کردند ؛ با ادبیات فاخرش ؛ انتقام گرفت... یا
#خانمچه_و_مهتابی....
#انتقامی سهمگین ؛ فاخر و ادبی...ادبیاتی رستگار گونه....
که فقط از بزرگی چون #رادی بر می آمد...
این را او به من آموخت که مهم ترین #سلاح تو
#قلم است ؛ هرگز همکلامشان نشو!
مگر مثل انها در نوشتن ناتوانی؟!...گریبانشان را بگیر و با ادبیاتت در پیچ تاریخ ؛ نگهشان دار...تا همگان ؛ آنها را ببینند و بشنوند...:
/جمله از استاد اکبر رادی/
و با
#قلم ؛ همه را بنویس ...و
#قضاوت نهایی را به مردم ؛ زمان و تاریخ بسپار!
بیشک تاریخ ؛ #قاضی عادلیست...
پس امشب ؛ به گاز و سنگ و شاخه ی درخت ؛ بی نیازم ....
قلم را دارم و شما را...که همراهید و همدم....همین کافیست.....
خیر پیش!
وکلام و ادب ؛ یارتان...در تمام زندگی...
چه باشم و چه نباشم....
#چیستایثربی
#او_یکزن
@chista_yasrebi
به چند دلیل :
■تو آسیب پذیری !
■تو یک زن مستقلی که از جایی حمایت نمیشوی...!
■همینها که امروز قصه را میخوانند فردا در پیجها و مکانهای دیگر ؛ به تو رحم نمیکنند ؛ فحش میدهند ؛ عقده ورزی میکنند.....نمونه اش را کم ندیدی ؛ و درددل با من نکردی ! مثل کسانی که در برابر دخترت ؛ کلمات کریه درباره ات به کار میبرند و حرمت مادری؛ و معلمی تو را نمیدانند ؛ و یا مثلا خلاقیت تو را به جنون ؛ پارانویید! و یا بیماری مرزی ! نسبت میدهند...که معنی آنها راهم نمیدانند!
■#اصلا لازم نیست ؛ بگویی!
■بعد از آن ؛ چه کسی از تو حمایت میکند؟ در برابر هجوم ؛حمله ها و توهینها که تاکنون ؛ روی صفحه ی کانالت نگذاشته ای.....و پنهان کرده ای برای روز مبادا
برای روز #چشم_در_برابر_چشم
/نام نمایش
#ساعدی عزیز/
پاسخ من این بود :
من نویسنده ام.....#سیلویا_پلات شاعر ؛ سرش را در فر گاز فرو برد و مرد. #ویرجینیا_ولف نویسنده ؛ در اوج شهرت ؛ جیبهایش را پر از سنگ کرد ؛ و خودش را در دریا ؛ غرق کرد.
#غزاله_علیزاده ی عزیز ؛ نویسنده ی خوبمان ؛ چند سال پیش درحین درمان سرطان ؛ خودش را از درختی ؛ حلق آویز کرد که همسر و بچه هایش ؛ آن درخت را دیدند و جسم بیجان او را بر درخت.... که چون برگی در باد تکان میخورد....
من هرگز اهل شوآف ؛ مظلوم نمایی؛ اکانت سازی ابلهانه /که[ کلا ناواردم] ؛ پاسخگویی به ناواردان فحاش ؛ و جلب توجه نبوده و نیستم؛ هدفم #دور_هم_خوانیست.... فقط نویسنده ام و گاهی کارگردان ؛ یا روانشناس....خدا را شکر هیچ دسته ای؛ حتی تلویزیون خودمان تا خارج ؛ با من کاری ندارند !.... #من _مستقلم و هیچ جا ؛ جز مردم ؛ حامی من نبوده و نیستند.
آنچه را که اتفاق افتاده است ؛ با رعایت ادب ؛ مینویسم که اگر حتی یکنفر هم بخواند و تحت تاثیر قرار بگیرد و از آن درس زندگی بیاموزد ؛ کافیست! حتی
#یکنفر
اما از سه نفر تشکر ویژه دارم :
اول
#دخترم:
که آزارها را در دنیای واقعی و مجازی نسبت به مادرش ؛ مبیند ؛ میشنود و آنقدر شجاع است که سلحشورانه به من میگوید:
محلشان نگذار! پاسخ نده ! نبین! .....میخواهند ننویسی....تازگی ندارد که!... وقتی شاعر مملکت ؛ راحت پول
#داوری ات را میخورد و کسی هم خبر ندارد.....و تازه ؛ تو در کانالت مطلبش را حمایت کرده ای....این هم از به ظاهر دوست !
از کودکی ات ؛ وضع تو ؛ همین بوده
! حتی خواستند دیوانه نشانت دهند ! تا این حد حسد و خصومت ؟ دیوانه؟!.... در کدام بیمارستان ؟ و تشخیص کدام دکتر؟؟؟...نام ببرید دروغگویان کم سواد ! وگرنه مجرمید!...و دست کم ؛ در برابر خدا تک تکتان باید پاسخ پس دهید ! که میدهید !.......
"پس مادر ؛ خواهش میکنم ؛ فقط بنویس ! تنها هدفشان ، ناامید کردنت است.تو قوی هستی.... ادامه بده !!! ؛ بیشتر بنویس ! و حرفهایشان را نخوان ! باد هواست! ".....
و نمیگذارد ناسزاها را بخوانم!.........
او پذیرفته است که مادری متفاوت دارد...که به سنگ و فر گاز ؛ نیازی ندارد.!...حتی به همسر ! او در حال آشپزی و اتو کردن هم ؛ قصه در ذهنش مینویسد !
#دوم : استاد عزیز و بی بدیل ؛ دکتر
#قیصر_امین_پور ؛ که ادبیات فاخر و شریف را به من آموخت ؛ ادبیاتی که حال آدمها را بهتر کند و هوای بیشتری به زندگیشان بیاورد....ادبیاتی که ما را شاد کند.... روحش ؛ مثل کلماتش نور....
کم نیست حدود بیست سال ؛ افتخار شاگردی چنین بزرگی را داشتن! من سعادتمند بودم....
و #سوم: استاد
#اکبر_رادی نازنین ؛ که اگر میخواست به کسی هم پاسخ بی ادبیهایش را بدهد ؛ از چنان ادبیاتی متین ؛ ولی برنده ؛ کوبان و پر طپش استفاده میکرد ؛ که طرف با کلمات آراسته و فاخر نویسنده ؛ سنگسار میشد! ....مثل نمایش #شب_روی_سنگفرش_خیس
که همیشه در شگفتم ؛ چگونه از بیشتر کسانی که به این مرد بزرگ ظلم کردند و خانه نشینش کردند ؛ با ادبیات فاخرش ؛ انتقام گرفت... یا
#خانمچه_و_مهتابی....
#انتقامی سهمگین ؛ فاخر و ادبی...ادبیاتی رستگار گونه....
که فقط از بزرگی چون #رادی بر می آمد...
این را او به من آموخت که مهم ترین #سلاح تو
#قلم است ؛ هرگز همکلامشان نشو!
مگر مثل انها در نوشتن ناتوانی؟!...گریبانشان را بگیر و با ادبیاتت در پیچ تاریخ ؛ نگهشان دار...تا همگان ؛ آنها را ببینند و بشنوند...:
/جمله از استاد اکبر رادی/
و با
#قلم ؛ همه را بنویس ...و
#قضاوت نهایی را به مردم ؛ زمان و تاریخ بسپار!
بیشک تاریخ ؛ #قاضی عادلیست...
پس امشب ؛ به گاز و سنگ و شاخه ی درخت ؛ بی نیازم ....
قلم را دارم و شما را...که همراهید و همدم....همین کافیست.....
خیر پیش!
وکلام و ادب ؛ یارتان...در تمام زندگی...
چه باشم و چه نباشم....
#چیستایثربی
#او_یکزن
@chista_yasrebi