زنان شاعر و عارف دوره ی #قاجار
#زنان_شاعر_ایران
شاعره ها و زنان عارف مسلک صد سال پیش ؛ زندگی و ماجراهای جالبی داشتند... آنها تعدادشان کم و شهرتشان فراوان بود.با کمال و معلومات بودند و اکثرا ؛ خطی خوش داشتند.
این گروه زنان اغلب به خانواده های معتبر درباری تعلق داشتند؛ هر کدام معمولا یک #مرشد داشتند که با جان و دل از مکتب او پیروی میکردند.
نکته ی جالب درباره ی این #زنان_شاعر ؛ نحوه ی برخورد جامعه با انها بوده است.
چون زنان معروفتر به خانواده های اشرافی تعلق داشتند ؛ دختران جوان جویای نام و شاعره های جوانتر؛ همیشه به نحوی در خانه ی آنها آمد و شد داشتند. زن شاعر ؛
کار خانه نمیکرد؛با کمال روی صندلی مینشست و بقیه برایش کار میکردند!
خانمهای دیگر معمولا برای عرض سلام ؛خدمت میرسیدند و اگر زنی خیلی خوب شعر میگفت ؛ با چادر نماز جلوی صندلی شاعر بانو میایستاد و اجازه میخواست که در مدح او شعر بگوید!
خانمهای حاضر همه آفرین میگفتند ؛ و در آخر هم صندقدار شاعر بانوی محترمه ؛ ده تا بیست اشرفی ؛ یا یک طاقه شال کشمیری با یک دست لباس فاخر ؛ به آن شاعر مدیحه سرا هدیه میداد.
.
#ام_سلمه_خانم_ضیاء_السلطنه ؛ بانوی شاعر محترم اشرافی بود که خیلی طرفدار داشت و دختران جوان برای شعر گفتن در برابر او ؛ صف میکشیدند.
خانم ام سلمه ؛ هر وقت شعر نمیگفت ؛ با خط زیبایش ؛ #قرآن ؛ مینوشت. هنوز یکی از قرانهای زیبای خطی او؛ در حرم حضرت معصومه است.
کاش همه ی شاعران و اندیشمندان زن ؛ چنین وضعیتی داشتند که فقط عمر و وقت خود را برای کار فرهنگی بگذارند و نه؛ در چند جبهه همزمان...
؛طوری که شبها جسدشان به خانه برسد؛ بگذریم !
یکی از نمونه اشعار خانم ضیاءالسلطنه را باهم میخوانیم :
اگر به باد دهم زلف عنبر آسا را ؛
به دام خویش کشم آهوان صحرا را ؛
وگر ز لطف نظر فکنم به عظم رمیم ؛
دوباره زنده کنم نفخه ی مسیحا را.
.
معمولا وقتی زنان معروف شاعر ؛ شعر میخواندند ؛ دختران جوان از شدت ذوق؛شیفتگی به ادبیات و هیجان ؛ از حال میرفتند و یکی باید بادشان میزد یا سرکه زیر بینی شان میگرفت تا برخیزند!
اگر یکی از این بانوان شاعر ؛ یک زبان خارجی هم میدانست ؛ دیگر مراد دختران میشد و تا آخر عمر ؛ هر چه اشاره میکرد ؛ انجام میدادند.
اکثرا این بانوان محترم شاعر ؛ سخت عاشق میشدند ؛ و اگر به عشق خود نمیرسیدند؛ دیگر با کسی ازدواج نمیکردند!مرقد بسیاری از آنها به عبادتگاه تبدیل میشد.
یکی از انها به نام#قمر_السلطنه که عاشق شوهر خود بود ؛ تا شوهرش سکته کرد ؛ از حفظ خواند :
هزار نقش بر آرد زمانه و نبود/ یکی از آنچه در آینه تصور ماست...
و پس ازآن ؛ دیگر در جوامع ؛ ظاهر نشد و برای دل خودش شعر میگفت و قران را خوشنویسی میکرد....
#چیستایثربی
منابع:
#شعر_زنان_ایران
و #مونس_الدوله
@chista_yasrebi
#زنان_شاعر_ایران
شاعره ها و زنان عارف مسلک صد سال پیش ؛ زندگی و ماجراهای جالبی داشتند... آنها تعدادشان کم و شهرتشان فراوان بود.با کمال و معلومات بودند و اکثرا ؛ خطی خوش داشتند.
این گروه زنان اغلب به خانواده های معتبر درباری تعلق داشتند؛ هر کدام معمولا یک #مرشد داشتند که با جان و دل از مکتب او پیروی میکردند.
نکته ی جالب درباره ی این #زنان_شاعر ؛ نحوه ی برخورد جامعه با انها بوده است.
چون زنان معروفتر به خانواده های اشرافی تعلق داشتند ؛ دختران جوان جویای نام و شاعره های جوانتر؛ همیشه به نحوی در خانه ی آنها آمد و شد داشتند. زن شاعر ؛
کار خانه نمیکرد؛با کمال روی صندلی مینشست و بقیه برایش کار میکردند!
خانمهای دیگر معمولا برای عرض سلام ؛خدمت میرسیدند و اگر زنی خیلی خوب شعر میگفت ؛ با چادر نماز جلوی صندلی شاعر بانو میایستاد و اجازه میخواست که در مدح او شعر بگوید!
خانمهای حاضر همه آفرین میگفتند ؛ و در آخر هم صندقدار شاعر بانوی محترمه ؛ ده تا بیست اشرفی ؛ یا یک طاقه شال کشمیری با یک دست لباس فاخر ؛ به آن شاعر مدیحه سرا هدیه میداد.
.
#ام_سلمه_خانم_ضیاء_السلطنه ؛ بانوی شاعر محترم اشرافی بود که خیلی طرفدار داشت و دختران جوان برای شعر گفتن در برابر او ؛ صف میکشیدند.
خانم ام سلمه ؛ هر وقت شعر نمیگفت ؛ با خط زیبایش ؛ #قرآن ؛ مینوشت. هنوز یکی از قرانهای زیبای خطی او؛ در حرم حضرت معصومه است.
کاش همه ی شاعران و اندیشمندان زن ؛ چنین وضعیتی داشتند که فقط عمر و وقت خود را برای کار فرهنگی بگذارند و نه؛ در چند جبهه همزمان...
؛طوری که شبها جسدشان به خانه برسد؛ بگذریم !
یکی از نمونه اشعار خانم ضیاءالسلطنه را باهم میخوانیم :
اگر به باد دهم زلف عنبر آسا را ؛
به دام خویش کشم آهوان صحرا را ؛
وگر ز لطف نظر فکنم به عظم رمیم ؛
دوباره زنده کنم نفخه ی مسیحا را.
.
معمولا وقتی زنان معروف شاعر ؛ شعر میخواندند ؛ دختران جوان از شدت ذوق؛شیفتگی به ادبیات و هیجان ؛ از حال میرفتند و یکی باید بادشان میزد یا سرکه زیر بینی شان میگرفت تا برخیزند!
اگر یکی از این بانوان شاعر ؛ یک زبان خارجی هم میدانست ؛ دیگر مراد دختران میشد و تا آخر عمر ؛ هر چه اشاره میکرد ؛ انجام میدادند.
اکثرا این بانوان محترم شاعر ؛ سخت عاشق میشدند ؛ و اگر به عشق خود نمیرسیدند؛ دیگر با کسی ازدواج نمیکردند!مرقد بسیاری از آنها به عبادتگاه تبدیل میشد.
یکی از انها به نام#قمر_السلطنه که عاشق شوهر خود بود ؛ تا شوهرش سکته کرد ؛ از حفظ خواند :
هزار نقش بر آرد زمانه و نبود/ یکی از آنچه در آینه تصور ماست...
و پس ازآن ؛ دیگر در جوامع ؛ ظاهر نشد و برای دل خودش شعر میگفت و قران را خوشنویسی میکرد....
#چیستایثربی
منابع:
#شعر_زنان_ایران
و #مونس_الدوله
@chista_yasrebi