چیستایثربی کانال رسمی
6.4K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#شوالیه
#چیستا_یثربی
#قسمت #دوم
برگرفته از اینستاگرام چیستایثربی
@yasrebi_chista
آدرس اینستاگرام چیستایثربی

چه شوالیه ی سخاوتمندی ! خوشمزه ترین چای و کیکی بود که در عمرش خورده بود.چقدر هم گرسنه بود....

آخر کار که همه به شلوغ کاری مشغول بودند؛ دختر جلوی پیشخوان رفت.رییس مو فرفری شیکپوش ؛ داشت با گوشی اش حرف میزد.یک حلقه مویش روی پیشانی اش ریخته بود و دختر بی اختیار؛ یاد آرش کمانگیر افتاد و نمیدانست چرا!....فقط گفت: خواستم تشکر کنم.پولشو براتون میارم. رییس گفت:خواهش میکنم! لازم نیست.ماهر هفته یه نفر رو تصادفی مهمون میکنیم.امشب قرعه به شماافتاد...کی از شما بهتر؟! صدای سینا حجازی بلند بود..."با خودم گفتم من کجا،مجنون کجا؟"...
دختر تشکر کرد.میخواست برود.دلیلی برای ایستادن نداشت.اما ناگهان نفس بلندی کشید و گفت؛ من اینجا مهندسی برق میخونم...هفته دیگه با دوستای دیگه م میام.از شرمندگیتون در میام"آی لیلی..آی لیلی"..موسیقی ادامه داشت.مدام تکرار میشد.پسر لبخند خاصی زد.چهره ی مغرور و عبوس و جنگجویش ؛ کمی مهربان شد.گفت :کافه پدرمه.هم کار میکنم ؛ هم اینجا یه کم پول درمیارم ؛خوشحال میشم بیاین ! راستی کیک شکلاتی خوب بود؟ دختر گفت؛ از کجا میدونستین شکلاتی دوست دارم؟پسر گفت:رنگ گل سرتون! دختر بی اختیار به سنجاق سرش که روی آن یک گل شکلاتی بافتنی بود؛ دست زد وگفت :فقط خواستم بگم مرسی ؛ دیگه هیچی!....
و خیلی چیزها دلش میخواست بگوید و رویش نمیشد.مثلا دوست داشت اسم پسر را بپرسد.حتما یک اسم اساطیری داشت.پسر با سر جواب دختر را داد.گوشی اش دو باره زنگ خورد.دختر رنگ شلوار لی پسر را دوست داشت و فکر کرد شوالیه باشلوار لی ! جالبه !.... یکهفته منتظر بود که با دو دوست دختر صمیمی اش ؛ به کافه بروند.پولهایشان را جمع کرده بودند. اینبار جوان کوتاه و کم مویی سفارشها رامیگرفت.دختر داشت حالش بد میشد.شوالیه کجا بود.چرا غلامش را فرستاده بود؟شوالیه ی چشم شکلاتی که نبود ؛ پس او هم گرسنه نبود.دوستانش گفتند:چت شده؟ تو خواستی بیایم ؟ ! بالاخره دخترک ؛ دل به دریا زد و گفت؛ اون بار ؛ یه آقای دیگه سفارش ما رو گرفت.موهای بلندی داشت.قد بلند....پسر کوتاه قد گفت:یکی از شرکای ما بودن.متاسفانه فوت کردن! ظاهرا قرصا بشون نساخته بود! دختر جیغ زد:کی؟ چند شنبه ؟ پسرک از واکنش دختر ترسید؛ گفت: چهار روز پیش خانم ! دیروز سومش بود.چطور؟میشناختینش؟ دختر از پشت میز بلند شد.به طرف آشپزخانه دوید.کسی داد زد: آی خانم ؛ اونجا ممنوعه! دختر میان دود غلیظ آشپزخانه؛ شوالیه اش را دید.سهراب بود؛ پسر رستم دستان ؛ سیاوش بود؛ میان آتش ؛ ؛آرش کمانگیر بود ؛ در حال کشیدن کمان ؛ و پرتاب آخرین تیرخود ؛ و نفس آخر!....اینجا بود......دختر نفس راحتی کشید.اینجا بود ! زنده بود !دود غلیظ سیگار و مواد دیگر؛ چهره اش را پنهان کرده بود ؛ ولی مو و ادکلن تلخ خودش بود!/ادامه دارد

#شوالیه
#داستان_سه_قسمتی
#قسمت_دوم
#چیستایثربی
#داستان
از
#مجموعه_قصه
#نامه_ها
#زیر_چاپ

هر گونه اشتراک یا برداشت ؛ منوط به ذکر نام نویسنده است.
@chista_yasrebi
نیم ساعت پیش ؛ یکی از شخصیتهای واقعی #او_یکزن ؛ به من زنگ زد و خواهش کرد قسمت #خاص امشب را ننویسم :
به چند دلیل :
■تو آسیب پذیری !

■تو یک زن مستقلی که از جایی حمایت نمیشوی...!

■همینها که امروز قصه را میخوانند فردا در پیجها و مکانهای دیگر ؛ به تو رحم نمیکنند ؛ فحش میدهند ؛ عقده ورزی میکنند.....نمونه اش را کم ندیدی ؛ و درددل با من نکردی ! مثل کسانی که در برابر دخترت ؛ کلمات کریه درباره ات به کار میبرند و حرمت مادری؛ و معلمی تو را نمیدانند ؛ و یا مثلا خلاقیت تو را به جنون ؛ پارانویید! و یا بیماری مرزی ! نسبت میدهند...که معنی آنها راهم نمیدانند!


#اصلا لازم نیست ؛ بگویی!

■بعد از آن ؛ چه کسی از تو حمایت میکند؟ در برابر هجوم ؛حمله ها و توهینها که تاکنون ؛ روی صفحه ی کانالت نگذاشته ای.....و پنهان کرده ای برای روز مبادا
برای روز #چشم_در_برابر_چشم

/نام نمایش
#ساعدی عزیز/

پاسخ من این بود :

من نویسنده ام.....#سیلویا_پلات شاعر ؛ سرش را در فر گاز فرو برد و مرد. #ویرجینیا_ولف نویسنده ؛ در اوج شهرت ؛ جیبهایش را پر از سنگ کرد ؛ و خودش را در دریا ؛ غرق کرد.


#غزاله_علیزاده ی عزیز ؛ نویسنده ی خوبمان ؛ چند سال پیش درحین درمان سرطان ؛ خودش را از درختی ؛ حلق آویز کرد که همسر و بچه هایش ؛ آن درخت را دیدند و جسم بیجان او را بر درخت.... که چون برگی در باد تکان میخورد....

من هرگز اهل شوآف ؛ مظلوم نمایی؛ اکانت سازی ابلهانه /که[ کلا ناواردم] ؛ پاسخگویی به ناواردان فحاش ؛ و جلب توجه نبوده و نیستم؛ هدفم #دور_هم_خوانیست.... فقط نویسنده ام و گاهی کارگردان ؛ یا روانشناس....خدا را شکر هیچ دسته ای؛ حتی تلویزیون خودمان تا خارج ؛ با من کاری ندارند !.... #من _مستقلم و هیچ جا ؛ جز مردم ؛ حامی من نبوده و نیستند.

آنچه را که اتفاق افتاده است ؛ با رعایت ادب ؛ مینویسم که اگر حتی یکنفر هم بخواند و تحت تاثیر قرار بگیرد و از آن درس زندگی بیاموزد ؛ کافیست! حتی

#یکنفر

اما از سه نفر تشکر ویژه دارم :

اول
#دخترم:

که آزارها را در دنیای واقعی و مجازی نسبت به مادرش ؛ مبیند ؛ میشنود و آنقدر شجاع است که سلحشورانه به من میگوید:

محلشان نگذار! پاسخ نده ! نبین! .....میخواهند ننویسی....تازگی ندارد که!... وقتی شاعر مملکت ؛ راحت پول
#داوری ات را میخورد و کسی هم خبر ندارد.....و تازه ؛ تو در کانالت مطلبش را حمایت کرده ای....این هم از به ظاهر دوست !


از کودکی ات ؛ وضع تو ؛ همین بوده
! حتی خواستند دیوانه نشانت دهند ! تا این حد حسد و خصومت ؟ دیوانه؟!.... در کدام بیمارستان ؟ و تشخیص کدام دکتر؟؟؟...نام ببرید دروغگویان کم سواد ! وگرنه مجرمید!...و دست کم ؛ در برابر خدا تک تکتان باید پاسخ پس دهید ! که میدهید !.......

"پس مادر ؛ خواهش میکنم ؛ فقط بنویس ! تنها هدفشان ، ناامید کردنت است.تو قوی هستی.... ادامه بده !!! ؛ بیشتر بنویس ! و حرفهایشان را نخوان ! باد هواست! ".....

و نمیگذارد ناسزاها را بخوانم!.........
او پذیرفته است که مادری متفاوت دارد...که به سنگ و فر گاز ؛ نیازی ندارد.!...حتی به همسر ! او در حال آشپزی و اتو کردن هم ؛ قصه در ذهنش مینویسد !


#دوم : استاد عزیز و بی بدیل ؛ دکتر
#قیصر_امین_پور ؛ که ادبیات فاخر و شریف را به من آموخت ؛ ادبیاتی که حال آدمها را بهتر کند و هوای بیشتری به زندگیشان بیاورد....ادبیاتی که ما را شاد کند.... روحش ؛ مثل کلماتش نور....


کم نیست حدود بیست سال ؛ افتخار شاگردی چنین بزرگی را داشتن! من سعادتمند بودم....

و #سوم: استاد
#اکبر_رادی نازنین ؛ که اگر میخواست به کسی هم پاسخ بی ادبیهایش را بدهد ؛ از چنان ادبیاتی متین ؛ ولی برنده ؛ کوبان و پر طپش استفاده میکرد ؛ که طرف با کلمات آراسته و فاخر نویسنده ؛ سنگسار میشد! ....مثل نمایش #شب_روی_سنگفرش_خیس
که همیشه در شگفتم ؛ چگونه از بیشتر کسانی که به این مرد بزرگ ظلم کردند و خانه نشینش کردند ؛ با ادبیات فاخرش ؛ انتقام گرفت... یا
#خانمچه_و_مهتابی....
#انتقامی سهمگین ؛ فاخر و ادبی...ادبیاتی رستگار گونه....

که فقط از بزرگی چون #رادی بر می آمد...
این را او به من آموخت که مهم ترین #سلاح تو
#قلم است ؛ هرگز همکلامشان نشو!

مگر مثل انها در نوشتن ناتوانی؟!...گریبانشان را بگیر و با ادبیاتت در پیچ تاریخ ؛ نگهشان دار...تا همگان ؛ آنها را ببینند و بشنوند...:
/جمله از استاد اکبر رادی/
و با
#قلم ؛ همه را بنویس ...و
#قضاوت نهایی را به مردم ؛ زمان و تاریخ بسپار!
بیشک تاریخ ؛ #قاضی عادلیست...


پس امشب ؛ به گاز و سنگ و شاخه ی درخت ؛ بی نیازم ....

قلم را دارم و شما را...که همراهید و همدم....همین کافیست.....
خیر پیش!
وکلام و ادب ؛ یارتان...در تمام زندگی...


چه باشم و چه نباشم....

#چیستایثربی
#او_یکزن
@chista_yasrebi
یک قدم بیا عقب ؛

حالا یک فصل زمستان ؛

و بعد ؛ یک نیمه بهار ؛

کمی مانده به صبح ؛

کمی ؛ عقبتر باز......

رسیدی به قلب من !

بمان ؛ همینجا بمان!


تو را درون قلبم ؛ نگه میدارم ؛

مراقبت میمانم...

#چیستایثربی

#شعر_عاشقانه
#شعر_نو
#شاعران
#شاعران_زن
#چیستایثربی

@chista_yasrebi

از پیج
#دوم اینستاگرام
#چیستایثربی
#التفات در ادبیات به چه معناست؟

در لغت ؛ به معنای روی برگرداندن به سوی کسی یا چیزی و همچنین به چپ و راست نگریستن و در اصطلاح ؛ آن است که گوینده با ظرافت و استادی ؛ راوی سخن را از غیبت به خطاب ؛ یا از خطاب به غیبت ؛ تغییر دهد و به این وسیله باعث تهیبج ذهن خواننده یا شنونده شود.

نوع خطاب راوی از سوم شخص ؛ ناگهان عوض میشود و دوم شخص یا اول شخص میشود. این ؛ با داستان #چند_روایتی فرق دارد که آن را هم ؛ جداگانه ؛ توضیح خواهیم داد....

نمونه برای
#التفات:

تغییر مسیر سخن از
#غیبت به
#خطاب


#نیویورک
او می مکد طراوت گلها و بوته های آفریقا را
او می مکد تمام شهد گلهای آسیا را


شهری که مثل لانه زنبور انگبین
تا آسمان کشیده
و شهد آن:دلار

یک روز
در هرم آفتاب کدامین تموز
موم تو آب خواهد گردید ؛
ای روسپی عجوز!

#شفیعی_کدکنی

میبینیم که در شعر زیبای شفیعی کدکنی ؛ در ابتدا ؛ شاعر یک #شهر را به نام نیویورک ؛ به عنوان " سوم شخص مفرد" ؛ خطاب و توصیف کرده است.... گویی خود شهر نمیشنود ؛ و اینجا حضور ندارد !

او می مکد طراوت گلهاو بوته های آفریقا را......

و ناگهان در بند دوم ؛ خطاب شاعر
#دوم_شخص_مفرد
میشود...و خطاب به خود شهر
#نیویورک

حرف میزند....

گویی نیویورک ؛ اینجاست و ناگهان مورد
#خطاب شاعر واقع میشود :


در هرم آفتاب کدامین تموز
موم تو آب خواهد گردید
ای روسپی عجوز!


کدکنی بسیار ظریف و ماهرانه ؛ خطاب و غیبت را جابه جا میکند.


این کار در
#داستان_نویسی مدرن ؛ بسیار زیاد صورت میگیرد.

#کارور ؛ استاد مسلم این نوع نوشتن است....نوشتنی که
باعث زیبایی و عدم یکنواختی روایت میشود.

این کار ؛ نه تنها ایراد نویسنده نیست که از صنایع معنوی
#بدیع به حساب می آید.

#التفات
#میمینت_میر_صادقی
#چیستایثربی
#صنایع_ادبی
#رمان
#ادبیات

#apostrophe
@chista_yasrebi
بخشی از مصاحبه من درباره همه چیز
هم اکنون در این پیج
پیج #دوم
#چیستایثربی


آدرس پیج بالای صفحه آمده است
#بزودی
#چیستایثربی

@chita_yasrebi_official
💚💙💚💚💚💚💚💚💚💚💚

زندگی راه خودش را میرود
از #پیج_دوم_اینستاگرام
#چیستا_یثربی

باتشکر از دوست عزیزم ، فرح ، که این ویدیو را برایم فرستاد!



جوانتر که بودم ، موسیقی اش را گوش میکردم ؛ یاد خوشحالی و امیدواری آن روزها افتادم !

همیشه ایام عزاداری محرم ،دلم میگیره...


من نمیدونم قیمه ی حسینی چیه !... جز یه دوست عزیزم که معمولا ، هر سال برای ما هم یه نذری میاره ، و شاید خوشش نیاد اسمشو اینجابگم ؛ بقیه فکر میکنن من دراکولام لابد !...

من #نذری میخوام بخورم!


اصلا به خونه ی مانزدیک نمیشن !...

به همسایه بالایی و پایینی، نذری میدن ، بعد میدون میرن... انگار جن دنبالشون کرده !

لابد میترسن من یه دفعه از پشت ، #خفتشون_کنم! 😩😁😳😳😳😳😳



خب ما سید حسینی هستیم...
از جدم امسال چیزهایی هم میخوام.


اولش ، شفای مادرم ، دخترم ، و خودم...

دوم ، از ما که گذشت، یه مرد درستی مثل جوونی علی ، تو زندگی دخترم پیدا شه ...وقت تلف کن نباشه!

جوونمرد باشه ، پای حرفش وایسه ! کاری نکنه آدم ، دل ببنده ، بعد بره !

سوم ، خودمم از این خونه برم، اگه نرم، میمیرم...خاطرات کودکی تا حالا، گلومو فشار میده اینجا!




چهارم...#نگفتنیه !


من هنوز نمردم بابا !...منم آدمم ! دل دارم، عمرم، نباید الکی الکی تموم شه! خیلی بیخود گذشت...

پنجم : شما سلامت باشین ، منو دعا کنید...این روزها خیلی بداخلاقم !...

پریروز یکی از فالورای محترممو ، تو بانک دیدم ؛ خودشو معرفی کرد ، خجالت کشیدم...

موهام مثل جنگلیا... ابروهامو ، از بعد از سفر ....
#رشت ، به دلیلی نذر کردم، برندارم...و برنمیدارم !..


طفلکی فالورای گل رشتی من ! چه خاطره ای شد ....انگار برق به تنم وصل کردن !

خیلی بهم اهانت شده...
توسط اون دو تا جوجه !! نمیگذرم بخدا ! نه این دنیا ؛ نه اون دنیا....من همه چیزو میگذرم به جز بی حرمتی !



با شلوار توی خونه ؛ میام تو خیابون !

دخترم فقط سرشو به تاسف تکون میده و نگرانه !

میگم عاشق شدم ، چیکار کنم؟
میگه: کی؟
میگم: عالیجناب عزراییل !

بازم سرشو به تاسف تکون میده!
اما همکارام تاسف نمیخورن...یکی از اساتید گفت: متن جدیدی که نوشتی شاهکاره !...

#چای_سیاه

یه صدایی در درونم میگه :
این قصه میندازتت زندان!


میگم جهنم !...
اونجا دست کم ، به آدم ، یه غذای مجانی میدن...شاید غذای حسینی هم بدن!.. .

یه بار، یه کارگردان سریال که داشتم براش یه سریال مینوشتم ، اومد دم خونه مون ، قسمت جدید سریالشو بگیره ،
گفت :

وای....خونه تون چقدر شبیه قبره!....

بیچاره بچه ت! تاریکی از اینجا میباره ! پسر خودش ، چهار سال از دختر من بزرگتر بود...

گفت : بچه های من نمیدونی ! هر دوتاشون ، چه اتاقهای دلبازی دارن...تازه به اسم هر کدومشون یه خونه زدم...

دلم شکست !
به اون مدام کار سفارش میدادن و میدن.به من نه...حتما از ما بهترونه !

گفتم : ما یه عمر ، به تو قبر خوابیدن ، عادت داریم آقا !

نمیدونم ترسید، به خودش گرفت ، چی شد ؟در رفت !
دیگه سریالاشو به من سفارش نداد ، بقیه ی پولمم نداد!

الانم هست، داره سریال میسازه ، پول خوب در میاره و به ریش این خونه و من میخنده !

یادمه محرم بود ،
یکی داشت تو خیابون میخوند :

آخه آقامه ؛ دوسش دارم.... .
آقا جان ؛ منم به شیوه ی یه سادات بیخواب تنهای نویسنده ، دوستت دارم...
غذاتو بخورم!



شرلی بسی/خواننده ی کلیپ

پیج اینستاگرام #دوم من


#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی


https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#کامنت_یکی_از_دوستان_محترم

دراینستاگرام من
پیج دوم
@chista_yasrebi
آدرس پپج
#دوم ایستاگرام من🔼🔼🔼

وای چیستا جان الان بی بی سی داره مستند بم نشون میده دقیقا توصیه های شما درست بود جهت کمک نکردن به افراد و اشخاص غیر هلال احمری !!!!!! چقدر دزدی شده بوده در بم 😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱😱


از پیج دوم و خصوصیتر
#اینستاگرام_چیستایثربی
هم اکنون



همه ی ادمها ید نیستند ؛ ولی خواهشا هر کس شماره حساب میدهد اطمینان نکنید.وقتی نهادهای خودگردان شناخته شده ی مردمی موجود است ، غریبه های دلسوز چرا؟


از آنها ممنونیم.اما وجه نقد دستشان نمیدهیم...

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
نوارندگی و خوانندگی
#شیما_احمدی و استادش ، اقای بهراد شجاعی
اگر خوشتان آمده
#علامت دست دادن را
#فشار_دهید

اگر نظرتان منفی است ، دست رو به
#پایین را
#فشار_دهید


کد
#دوم شیما احمدی
#استعدادها

#استعداد : خواندن
#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chista_yasrebi_original
آدمهایی که از رابطه های طولانی بیرون میان ، خطرناکن... چون میفهمن میشه یه چیزایی رو از دست داد و نمرد.

#ژوان_هریس

ترجمه
#چیستا_یثربی


من تاکنون جز " کفشهای آبنباتی " ، سه کتاب دیگر این نویسنده را هم ، ترجمه کرده ام ، و یکی دیگر هم در دست ترجمه دارم.


جالب است که جملاتشان را در فضای مجازی زیاد میبینم ....
بی کوچکترین اسمی از خودم !


دوستان کتابهای ترجمه ی مرا هم
بخوانید! خیلی با وسواس و دقت انتخاب میکنم . از بهترینها

مثل


آبی کوچک عشق و
آبی کوچک آرامش


که مرا یک شبه "چیستایثربی " کردند!

جزء اولین آثارم بودند و یادم است آن موقع نشر دیگری ،آنها را چاپ کرده بود و به محض ورود به بازار ؛ بی تبلیغات و بدون فضای مجازی ،چند ساعت بعد به چاپ #دوم رسید و تا شانزده چاپ رفت....تا من برای دکترا از ایران، چند وقتی رفتم....


اما یادم نمیرود کتاب دست به دست میگشت و من با پیش قسطش ، برای خودم کفش ، خریدم !

چون پاشنه های کفشم له شده بود از کهنگی ...پدر رفته بود...😁😂


ممنونم که ادبیات را
#حمایت میکنید.

این دو کتاب را اکنون نشرو پخش
#پیام_امروز ، تجدید چاپ کرده است.

مرکز پخش کتب ترجمه ی من
پخش
#پیام_امروز.


۶۶۴۹۱۸۸۷ ساعات اداری

پیام امروز
خیابان انقلاب.تهران...
آدرس دقیق را ، از خودشان بگیرید.

ممنون از خواندن آثار دوران شکفتگی و جوانی ام

#چیستایثربی

@chista_yasrebi