چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
🍀🍀🍀
.
#چالش_چیستا همه را دعوت کرد به #از_عشق_گفتن. آن هم صریح و بی تردید. خواست که به هر کسی که دلمون اهلیش هست، چه در کنارمون هست چه نیست، بی تأمل بگیم دوستش داریم و ببوسیمش. و بگوییم #چیستا_گفت
چند ثانیه ای فکر کردم و گفتم خب من که کسی رو ندارم اما تو همون چند ثانیه #مادرم مثل نور امید تو ذهنم ظاهر شد و خدارو شکر کردم.
بهترین کسی که بی هیج نگرانی میشه راحت بهش بگم #دوستت_دارم مادرم هست.
من هم همگی شما رو به #چالش_چیستا دعوت می کنم. به عزیزانمون بی هیچ تأملی بگیم #دوستشون_داریم و ببوسیمشون و در صورت تعجبشون بگیم #چیستا_گفت
تو راه #عشق باید از #مرز_خویشتن عبور کرد. درنگ نکنید.
#چالش #چیستایثربی #چیستا_یثربی #چیستا #چالش_چیستا #چیستا_گفت #دوستت_دارم
#مادر #عشق_جاودان #بهترین_یار #تا_همیشه_دوستت_دارم #یار_ماندگار
.
.
.

#از_صفحه_مخاطبانم
#چالش_چیستا
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
.
دوستان عزیزم؛ همراهان جان

مجبور شدم کانال تلگرامم را سبکتر کنم و برخی پستهای قدیمی را پاک کنم....چون قصه ی بلند
#او_یک_زن
آغاز میشود....

این داستان درباره ی زندگی شخص من نیست!....گرچه من هم در بخشهایی از آن ؛ حضور دارم.درباره ی زندگی یکی از دوستان صمیمی تر از جانم است که قول داده بودم زندگی اش را بنویسم....هر گونه شباهت احتمالی ؛ با افرادی که حدس میزنید ؛ ممکن است تصادفی باشد....چون بسیاری از شخصیتهای داستان وجود دارند...ولی من نمیخواهم نام واقعی آنها را بگویم....و یا به افشاگری بپردازم.فقط میخواهم یک قصه ی خوب تعریف کنم !

داستان را به ارواح نورانی کودکان سقط شده توسط مادرانشان ؛ تقدیم میکنم...کودکانی که آه و نفرینشان ؛ هرگز در این دنیا و آن دنیا؛ از زندگی مادری که او را سقط عمدی کرده است ؛ بیرون نمیرود.....

تولد ما دست خودمان نبود....ولی جان بخشیدن به انسانی دیگر ؛ موهبتی است که خداوند به هر کس نمیدهد و اگر داد ؛ باید شگر گذار بود وگرنه سایه نفرین این قتل و سیاهی ؛ تا آخر عمر با ماست...و جایی گریبانگیرمان خواهد شد.حتی زیر خاک !


قصه به شدت عاشقانه است؛ بنابراین به کسانی که عشقهای پاک رادوست ندارند ؛ توصیه میکنم از اول ؛ قصه را نخوانند که بعد با من دچار مشکل نشوند....گرچه خود شما آنقدر فرهیخته هستید که درباره ی خواندن یا نخواندن یک اثر ؛ تصمیم بگیرید...کسی شما را گول نمیزند!

ما هر شب قصه نداریم...شاید یک شب در میان.....

پستهای عادی من در هر دو پیج اینستاگرامم ؛ در ایام قصه ؛ روال عادی خود را خواهد داشت.....


از #بی_ادبان و پرخاشگران به حرمت شخصی ام ؛ ممنونم که مرا به زودتر نوشتن این قصه ترغیب کردند !


و قصه را تقدیم میکنم به #مادرم......زنی که اجازه داد من به دنیا بیایم و در این مجال کوتاه ؛ خود ؛ دخترکی آسمانی به دنیا تقدیم کنم و بروم......چیز دیگری از ما برجای نمیماند....امیدوارم از خواندن قصه لذت ببرید.

با احترام و عشق به دوستدارانم
#چیستایثربی

@chista_yasrebi
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_یکم
#چیستایثربی

آن معبر نورانی در کنج کوه بلند ؛ همیشه به من آرامش می داد.

برای همه دعا کردم ، حتی برای خودم !
کمی سبک شدم.

از پیچ کوه پایین آمدم ؛ پایم را به خیابان گذاشتم.
باز هم زندگی عادی...

ناگهان ، ماشین محسن را آن سوی خیابان دیدم...

یعنی منتظرم بود ؟
از کی ؟

چیزی در قلبم ، فرو ریخت.
شاید حس خوب اینکه یکی ، منتظرت باشد ، ساعتها !
چه حس عزیزی بود !
هرگز تجربه اش نکرده بودم !

برای اولین بار ، بدون ترس و دغدغه ، پایم را در خیابان تاریک گذاشتم.

می دانستم تردد ماشین و موتور ، به این سمت ، ممنوع است.

از آن سوی محسن ، ماشین ها شروع می شد و زندگی و تمام جهان...

می خواستم به او بگویم که چقدر عزیز است !

محسن ، در ماشین را ، ناگهان ، باز کرد.

انگار داشت داد می کشید !
انگار سر جهان داد می کشید !

نفهمیدم چرا ؟!
چه شده ؟!....
این منم ؟!
این منم که کف خیابان افتاده ام ؟....

این خون من است که روی سنگفرش شب ؛ به رنگ سیاه دیده می شود ؟
نه رنگ گل سرخ ؟

به خودم نهیب می زنم :
" بلندشو دختر !
آدم با یک افتادن که نمی میرد ؛ بلند می شود ! ..."

به خودم می گویم : یه کم ، خونه....
نترس !

ولی از کجا ؟!
این همه خون ؟
از من ؟!... چرا ؟

من که فقط رفته بودم دعا بخوانم !

آخرین چیزی که یادم می آید ، فریاد های محسن است :
" نفس بکش !...
نفس بکش مانا !
یا ابوالفضل !
بمون مانا !
نفس بکش"...

چیزی نیست دخترم !...
انگار صدای پدرم است که از زبان محسن به گوشم می رسد...
"چیزی نیست. نترس !..."

و صدای کسی که داد می زند :
" موتوره ممنوع آمد... مغز دختره رو له کرد !
خوبه گرفتنش !"

و دیگری : "طفلی داره جون میده کف خیابون !
به اورژانس نمی کشه کارش..."

و سومی : " آقا ببرینش بیمارستان ؛ اورژانس اینجا دیر میاد ! میمیره ها !" ....

دیگر ، چیزی یادم نیست ، جز صدای قل قل کتری ، تاریکی ؛ سکوت ؛ خواب...خواب خوب...

با بوی دست های محسن ، عطر گل سرخ...
کسی صدایم کرد ، سلام...

حامد بود !

گفتم : سلام !
من مردم ؟!
گفت : نه هنوز !
گفتم : سردمه !
گفت : تازه اولشه.
گرم میشی... چشماتو ببند !

بستم...
.
محسن داد می زد : نخواب ؛ نخواب !...
داریم میرسیم بیمارستان.
نخواب گلم !...
نخواب مانا جان !

" گل سرخ ؛ زمستان ها می خوابد ، محسن جان ! بگذار کمی بخوابم...
من خیلی کم خوابیده ام "

"یا خدا ؛ یا خدا... نخواب ! "

دیگر صدای محسن را نمی شنیدم ؛ پدرم گفت :
"شب به خیر گلم !" .

و در اتاقم را بست ، و همه جا تاریک شد.
پدر که شب به خیر بگوید ؛ یعنی باید خوابید ؛ دیگر سردم نبود ؛ دیگر صدای حامد هم نبود ؛ گل سرخ ، به خواب رفته بود.


این قسمت را به #مادرم تقدیم می کنم #دخترت_چیستا

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_یکم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_یکم
#چیستایثربی

آن معبر نورانی در کنج کوه بلند ؛ همیشه به من آرامش می داد.

برای همه دعا کردم ، حتی برای خودم !
کمی سبک شدم.

از پیچ کوه پایین آمدم ؛ پایم را به خیابان گذاشتم.
باز هم زندگی عادی...

ناگهان ، ماشین محسن را آن سوی خیابان دیدم...

یعنی منتظرم بود ؟
از کی ؟

چیزی در قلبم ، فرو ریخت.
شاید حس خوب اینکه یکی ، منتظرت باشد ، ساعتها !
چه حس عزیزی بود !
هرگز تجربه اش نکرده بودم !

برای اولین بار ، بدون ترس و دغدغه ، پایم را در خیابان تاریک گذاشتم.

می دانستم تردد ماشین و موتور ، به این سمت ، ممنوع است.

از آن سوی محسن ، ماشین ها شروع می شد و زندگی و تمام جهان...

می خواستم به او بگویم که چقدر عزیز است !

محسن ، در ماشین را ، ناگهان ، باز کرد.

انگار داشت داد می کشید !
انگار سر جهان داد می کشید !

نفهمیدم چرا ؟!
چه شده ؟!....
این منم ؟!
این منم که کف خیابان افتاده ام ؟....

این خون من است که روی سنگفرش شب ؛ به رنگ سیاه دیده می شود ؟
نه رنگ گل سرخ ؟

به خودم نهیب می زنم :
" بلندشو دختر !
آدم با یک افتادن که نمی میرد ؛ بلند می شود ! ..."

به خودم می گویم : یه کم ، خونه....
نترس !

ولی از کجا ؟!
این همه خون ؟
از من ؟!... چرا ؟

من که فقط رفته بودم دعا بخوانم !

آخرین چیزی که یادم می آید ، فریاد های محسن است :
" نفس بکش !...
نفس بکش مانا !
یا ابوالفضل !
بمون مانا !
نفس بکش"...

چیزی نیست دخترم !...
انگار صدای پدرم است که از زبان محسن به گوشم می رسد...
"چیزی نیست. نترس !..."

و صدای کسی که داد می زند :
" موتوره ممنوع آمد... مغز دختره رو له کرد !
خوبه گرفتنش !"

و دیگری : "طفلی داره جون میده کف خیابون !
به اورژانس نمی کشه کارش..."

و سومی : " آقا ببرینش بیمارستان ؛ اورژانس اینجا دیر میاد ! میمیره ها !" ....

دیگر ، چیزی یادم نیست ، جز صدای قل قل کتری ، تاریکی ؛ سکوت ؛ خواب...خواب خوب...

با بوی دست های محسن ، عطر گل سرخ...
کسی صدایم کرد ، سلام...

حامد بود !

گفتم : سلام !
من مردم ؟!
گفت : نه هنوز !
گفتم : سردمه !
گفت : تازه اولشه.
گرم میشی... چشماتو ببند !

بستم...
.
محسن داد می زد : نخواب ؛ نخواب !...
داریم میرسیم بیمارستان.
نخواب گلم !...
نخواب مانا جان !

" گل سرخ ؛ زمستان ها می خوابد ، محسن جان ! بگذار کمی بخوابم...
من خیلی کم خوابیده ام "

"یا خدا ؛ یا خدا... نخواب ! "

دیگر صدای محسن را نمی شنیدم ؛ پدرم گفت :
"شب به خیر گلم !" .

و در اتاقم را بست ، و همه جا تاریک شد.
پدر که شب به خیر بگوید ؛ یعنی باید خوابید ؛ دیگر سردم نبود ؛ دیگر صدای حامد هم نبود ؛ گل سرخ ، به خواب رفته بود.


این قسمت را به #مادرم تقدیم می کنم #دخترت_چیستا

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_پنجاه_و_یکم
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chista_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺




زنها ایستادن بلدند ؛

آنقدر می ایستند که بادها بوزند ،
بارانها ببارند ،

و خورشید از کار یکنواخت هر روزه اش ؛
خسته شود...

و ماه از صبر کردن ؛ پشت شاخه های کاج ؛




آنوقت دیگر ، نوبت زنهاست ؛

باد میشوند ،
باران و خورشید و ماه....

بیا و ببین !



جهان را چه عاشقانه ؛ جمع آوری میکنند ؛
مگر زنها هم خسته میشوند؟


زنی که خسته شود ؛ طوفان میشود !...

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

من اول یک #مادرم ؛ و بعد یک نویسنده که تصادفا ؛
#زن است...

و خوشحالم که خداوند مرا زن و مادر آفرید...


#شعر_نو
#شعر_زنان_ایران

#چقدر_تنهایی_خوب_است...

از
#پیج_رسمی_چیستایثربی
#اینستاگرام_رسمی




#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii



" زنی که خسته میشود ؛ طوفان میشود. "
#چیستا

#چیستایثربی_کانال_رسمی

@chistaa_yasrebii

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ