چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
تمام زندگی من ، در میان پلیمرها گذشت.

مولکولهای بزرگی که از به هم پیوستن واحدهای کوچک تکرار شونده (مونومر) ، ساخته شده اند.

و نمیدانستم...



من هیچ چیز درباره پلیمرها نمیدانستم ! جز همین تعریف یک خطی که در شیمی دبیرستان ، رشته ی علوم تجربی خوانده بودم.


تا دیشب ، که دخترم امتحان مواد داشت ، دیدم دارد درباره ی مواد میخواند و شکست مولکولی و مرگ مواد!


بلند درس میخواند:


سطح صیقلی، آسیب پذیرتر است و سطح منحنی یا گرد ، مقاومتر!

گریه ام گرفت!


پدرم همه ی عمرش مواد

(عتیقه جات)برای ما جمع کردکه البته خوشبختانه، به من، چیزی نرسید!


ساعاتی که میتوانست ، با خانواده اش،خوش باشد،سفر برود ، فیلم ببیند،داشت در عتیقه فروشیها،
#مواد جمع میکرد،

که نوعی جاودانگی رابرای ما به ارمغان بگذارد! و من هم همین کار را ، با دخترم کرده بودم.

#مواد جمع کرده بودم !

از همه نوع! پارچه ، سنگ ، پلاستیک....


چیزهایی که دخترم بیزار بود.
میگفتم :بعداز مرگم مال توست،



اما او ، فرار میکرد و حتی هدیه های مرا نمیگرفت !


داد زدم: نیایش ، مگه پلیمر، به این راحتی میمیره؟! مواد که نمیمیرن ، مامیمیریم !

اونا ازچیزی به چیز دیگه ، تبدیل میشن ولی جوهره شون هست!

خندید وگفت :عمر بعضیاشون ، سه ساله.بعضیهام پنج سال یا...

معلومه که موادم میمیرن!

گفتم:نگو!....



من پارچه هایی رو از نوزادیت برات جمع کردم! و خیلی جیزای دیگه که دوست داشتم ....

کلی لباس !

گفت : یعنی الان بیست ساله شونه؟ پس مردن ! فاتحه !



ای وای!...



همه ی عمر ، درد من ، این بود که به جای جمع کردن خاطرات ، پلیمرهایی جمع کنم که فناپذیرند و میمیرند!


و اکنون ما ، بین جمعی مرده ، زندگی میکنیم؟!


زندگی در میان اموات؟


این بود چیزی که میخواستم برای دخترم ، یادگار بگذارم ؟!

اینگونه فرصت محدود عمرم را،برایش هدردادم؟ اجناس من ، جواهر و عتیقه نبودند!

پس عمرشان کوتاه بود،

و حتما، در گنجه های صد بار قول شده ، مرده و پوسیده بودند!

آنقدر از آن خانه ترسیدم که میخواستم همان لحظه ، فرار کنم !


دخترم گفت: بگذار درسم رابخوانم !
اینا چیه میگی؟!

گفتم:من به مرگ مواد ، فکر نکرده بودم!

بگو، عمرشونو ، چطوری طولانیتر کنم؟

گفت: ممکنه از تو ، بیشتر عمر کنن ، ولی به هر حال ، میمیرن.

حفره ها،شکست،ترک خوردن و آغاز ویرانی...


نه!

من خاطراتی برای آن دنیا میخواستم ، نه تاریکی گور و موادی درحال فساد ، برای دخترم که جایش را تنگ کرده بودند!

یاد سفر اخیرم به
#اهواز افتادم....



از تمام لحظه ها، شبی که #مریم و #منصوره ی عزیز ، مرا به رستورانی در کنار کارون ، دعوت کردند ، خاطره ای درخشان ، ستاره وار ، در ذهنم ، سوسو میزد ،

و صبحی که با
#لاله ی عزیز ، در خیابان امام گذراندم .... و

#نجمه ی عزیز که علاوه بر محبت و گرما ، قلمهای پدر مرحوم ، بزرگوار و عزیزش را به من هدیه کرد !....



گنجی ارزشمند و پر از عشق ...

و خیلی ها که نمیتوانم همه را نام ببرم...


مثل دستبندهای پر از روح
#خانم_بتی_عزیز، که با عشق و روح خودش ، هنرمندانه ، ساخته شده بودند.


و با شکستن آینه ی کمد ما ، ناگهان ناپدید شدند !

اما عشق نهان در آنها ، و وقتی که برای من گذاشته بود ، هنوز در جان من ، شیرین است ، هر چند خود دستبندها ، دیگر نبودند !



با آینه رفتند...

آینه ای که از بس به آن جنس آویزان کرده بودم ، شکست ! ...



دیگر جنگ من ، برای فتح پلیمر ، تمام شد!

شاید آدمها ، فقط یکبار ، هم را ببینند ،
اما یک عمر خاطره و شادی ، جمع میکنند،که هیچ مرگ و فسادی درآن راه ندارد! هیچ نوع مرگی ! هیچ
جانوری ، هیچ گونه نابودی ! و این یعنی:

#جاودانگی !



از پیج اینستاگرام
#چیستا_یثربی

#چیستایثربی

#کانال_رسمی

@chista_yasrebi