Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد
#چیستایثربی
بچه های کارناوال که توی ترک اعتیادن ، کافی ان که اونا رو فراری بدن.
می دونم ، چون شیوه هاشونو می دونم.
با اونا زندگی کردم...
شاید معتاد شده باشن ، ولی رفاقتشون واقعیه...لااقل با من !
فقط میخوام یه چیزی رو بدونم.
گفتی که به من اعتماد نداری...
خب پس چه حسی به من داری که اومدی خونه ی من ؟ اصلا چرا اینجا ؟
با چه اعتمادی اومدی اصلا ؟
اونم با مادرت ؟
از کجا معلوم که من قاتل نباشم ؟!
یا سرکرده ی همه ی اونا ؟
یا جاسوسشون !
سوال سختی بود !
غافلگیر شدم...
گفتم : حس اینکه ، حس اینکه...
نتوانستم چیزی بگویم...
گاهی در دلت ، حسش می کنی ، ولی به زبان نمی آید.
گفتم : وای...
چرا مادرم تو دستشویی گیر کرده ؟
نیومد؟!...
حالش بد نشده باشه ؟!
محسن گفت : آخ ، ببخشید ، یادم رفت !
اون دستشویی ، درش از بیرون خرابه ، قفل میشه !...
به طرف دستشویی دوید.
نفس راحتی کشیدم...
درب توالت ، به دادم رسید.
چه حسی به او داشتم ؟
انگار وسط یک ظهر تابستان ، یک عطر خوشبو بزنم...فقط همین حس !
خوشبو ، ملایم ، خنک و کمی آرامش بخش...
همین !...
مادرم و محسن رسیدند.
گفتم : باشه !
من تا بیست و چهار ساعت ، به تو اطمینان
می کنم و فرض رو بر این میذارم که میخوای کمک کنی !...
خوبه ؟...
بعدشو دیگه نمی دونم !
قولی نمیدم !
گفت : کم نیست ؟
گفتم : نخیر ، زیادتم هست...
یه چیزی یادم آمد !
گفتم : یادمه وقتی داداش ، کلافه ، دنبال اون چیز می گشت ، ذهنم یه دفعه پرید.
دیگه تو خونه نبودم...
یاد شهر بازی افتادم که پدرم ، بچه گیامون ما رو می برد...
برادرم ، ترس از ارتفاع داشت.
سوار نمی شد ، فقط اون پایین وایمیساد و ما رو نگاه می کرد...
چرا این الان یادم اومد ؟!
آهان... چون هر بار می گفت :
بازم میخواین سوار شین ؟
کم نیست ؟
محسن ناگهان داد زد : آفرین... خودشه !
من و مادرم با تعجب گفتیم : چی ؟!
چی خودشه ؟!
گفت : تو هر وقت ، ذهنت میخواد از چیزی فرار کنه ، بی اختیار ، میری تو گذشته !
مثل روز مسابقه ی ما ، که گفتی خاطرات هولت می دادن جلو!
و متوجه مردم و اطرافت نبودی !
حالا اگه دوباره سوار اسکیت شی...
اگه ما ، من و تو ، دو نفره تنهایی با هم مسابقه بدیم ، و من جدی بخوام تو رو ، توی اسکیت له کنم ، یادت میاد که داداشت اون روز ، دنبال چی می گشت؟... درسته؟ احتمالا یادت میاد.
خیلی چیزای دیگه هم یادت میاد !
من مطمئنم...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
#قسمت_هفتاد
#چیستایثربی
بچه های کارناوال که توی ترک اعتیادن ، کافی ان که اونا رو فراری بدن.
می دونم ، چون شیوه هاشونو می دونم.
با اونا زندگی کردم...
شاید معتاد شده باشن ، ولی رفاقتشون واقعیه...لااقل با من !
فقط میخوام یه چیزی رو بدونم.
گفتی که به من اعتماد نداری...
خب پس چه حسی به من داری که اومدی خونه ی من ؟ اصلا چرا اینجا ؟
با چه اعتمادی اومدی اصلا ؟
اونم با مادرت ؟
از کجا معلوم که من قاتل نباشم ؟!
یا سرکرده ی همه ی اونا ؟
یا جاسوسشون !
سوال سختی بود !
غافلگیر شدم...
گفتم : حس اینکه ، حس اینکه...
نتوانستم چیزی بگویم...
گاهی در دلت ، حسش می کنی ، ولی به زبان نمی آید.
گفتم : وای...
چرا مادرم تو دستشویی گیر کرده ؟
نیومد؟!...
حالش بد نشده باشه ؟!
محسن گفت : آخ ، ببخشید ، یادم رفت !
اون دستشویی ، درش از بیرون خرابه ، قفل میشه !...
به طرف دستشویی دوید.
نفس راحتی کشیدم...
درب توالت ، به دادم رسید.
چه حسی به او داشتم ؟
انگار وسط یک ظهر تابستان ، یک عطر خوشبو بزنم...فقط همین حس !
خوشبو ، ملایم ، خنک و کمی آرامش بخش...
همین !...
مادرم و محسن رسیدند.
گفتم : باشه !
من تا بیست و چهار ساعت ، به تو اطمینان
می کنم و فرض رو بر این میذارم که میخوای کمک کنی !...
خوبه ؟...
بعدشو دیگه نمی دونم !
قولی نمیدم !
گفت : کم نیست ؟
گفتم : نخیر ، زیادتم هست...
یه چیزی یادم آمد !
گفتم : یادمه وقتی داداش ، کلافه ، دنبال اون چیز می گشت ، ذهنم یه دفعه پرید.
دیگه تو خونه نبودم...
یاد شهر بازی افتادم که پدرم ، بچه گیامون ما رو می برد...
برادرم ، ترس از ارتفاع داشت.
سوار نمی شد ، فقط اون پایین وایمیساد و ما رو نگاه می کرد...
چرا این الان یادم اومد ؟!
آهان... چون هر بار می گفت :
بازم میخواین سوار شین ؟
کم نیست ؟
محسن ناگهان داد زد : آفرین... خودشه !
من و مادرم با تعجب گفتیم : چی ؟!
چی خودشه ؟!
گفت : تو هر وقت ، ذهنت میخواد از چیزی فرار کنه ، بی اختیار ، میری تو گذشته !
مثل روز مسابقه ی ما ، که گفتی خاطرات هولت می دادن جلو!
و متوجه مردم و اطرافت نبودی !
حالا اگه دوباره سوار اسکیت شی...
اگه ما ، من و تو ، دو نفره تنهایی با هم مسابقه بدیم ، و من جدی بخوام تو رو ، توی اسکیت له کنم ، یادت میاد که داداشت اون روز ، دنبال چی می گشت؟... درسته؟ احتمالا یادت میاد.
خیلی چیزای دیگه هم یادت میاد !
من مطمئنم...
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.
#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
فروردین ۱۳۳۰
همه چیزهایی که برای ما جدی و منطقی و عادی بود، یکباره معنی خود را گم میکنند، عقربک ساعت جور دیگر به کار میافتد، مسافتها با اندازهگیریهای ما جور در نمیآید، هوا رقیق میشود و نفسمان پس میزند. آیا برای اینکه منطقی نیست؟ برعکس؛ همه چیز دلیل و برهان دارد، یک جور دلیل وارونه؛ منطق افسارگسیختهای که نمیتوان جلویش را گرفت.
#صادق_هدایت
#پیام_کافکا
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی
همه چیزهایی که برای ما جدی و منطقی و عادی بود، یکباره معنی خود را گم میکنند، عقربک ساعت جور دیگر به کار میافتد، مسافتها با اندازهگیریهای ما جور در نمیآید، هوا رقیق میشود و نفسمان پس میزند. آیا برای اینکه منطقی نیست؟ برعکس؛ همه چیز دلیل و برهان دارد، یک جور دلیل وارونه؛ منطق افسارگسیختهای که نمیتوان جلویش را گرفت.
#صادق_هدایت
#پیام_کافکا
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
#شکارچی_گوزن
محصول 1978
جنگ خانمانسوز است ، حتی تا نسلهای بعد...
کارگردان
#مایکل_چیمینو
بازی
#رابرت_دنیرو
#مریل_استریپ
# و....
شاهکار روح من
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
محصول 1978
جنگ خانمانسوز است ، حتی تا نسلهای بعد...
کارگردان
#مایکل_چیمینو
بازی
#رابرت_دنیرو
#مریل_استریپ
# و....
شاهکار روح من
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Telegram
چیستایثربی_صورتی
این کانال خصوصی، روزشمار علایق خصوصی
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
هم اکنون در کانال #صورتی
نمیتوانم نگاهم را از تو برگیرم
#چیستایثربی
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
نمیتوانم نگاهم را از تو برگیرم
#چیستایثربی
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
You are just good to be true
Can't take my eyes off you
تو انقدر خوبی که نمیتوانی واقعی باشی
نمیتوانم نگاهم را از تو برگیرم ...
چند ورژن از این ترانه داشتیم و هر بار سرمستم میکرد....
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی
#اصل_ترانه از
فرانکی والی
1967
امااین اجرای مسابقه جدید است.
در فیلم
#شکارچی_گوزن هم ، باباری #رابرت_دنیرو و #مریل_استریپ ، دوستان داماد به همراه او ، این ترانه را میخواندند.... راستی من هم آن را، خوب میخوانم🙃
عاشق این سطر شعرم ....
انقدر خوبی که نمیتوانی واقعی باشی!
فقط بگذار عاشقت باشم ....
اصل ترانه در
#کانال_صورتی چیستایثربی
هم اکنون
کانال فرهیختگان من
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Can't take my eyes off you
تو انقدر خوبی که نمیتوانی واقعی باشی
نمیتوانم نگاهم را از تو برگیرم ...
چند ورژن از این ترانه داشتیم و هر بار سرمستم میکرد....
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی
#اصل_ترانه از
فرانکی والی
1967
امااین اجرای مسابقه جدید است.
در فیلم
#شکارچی_گوزن هم ، باباری #رابرت_دنیرو و #مریل_استریپ ، دوستان داماد به همراه او ، این ترانه را میخواندند.... راستی من هم آن را، خوب میخوانم🙃
عاشق این سطر شعرم ....
انقدر خوبی که نمیتوانی واقعی باشی!
فقط بگذار عاشقت باشم ....
اصل ترانه در
#کانال_صورتی چیستایثربی
هم اکنون
کانال فرهیختگان من
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Telegram
چیستایثربی_صورتی
این کانال خصوصی، روزشمار علایق خصوصی
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
هم اکنون در کانال #صورتی
نمیتوانم نگاهم را از تو برگیرم
#چیستایثربی
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
نمیتوانم نگاهم را از تو برگیرم
#چیستایثربی
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
داستان کوتاه
#دو_مرده
#جلال_آل_احمد
از کتاب
#دید_و_بازدید
شرح داستان: شما هم اگر آن روز صبح از خیابان باریکی که باب همایون را به ناصرخسرو وصل می کند می گذشتید، حتماً لاشه ی او را می دیدید. کنار جوی آب، نزدیک هشتی گودی که سه در خانه در آن باز می شود، افتاده بود. یک دست و یک پایش هنوز توی جوی آب بود. و مردم دور او جمع شده بودند و پرحرفی می کردند.
دو نفر پاسبان، با دو ورق کاغذ بزرگ، از راه رسیدند و مردم را کنار زدند.
اول گونی پاره ای را که به جز شلوارش، تنها لباس او بود از روی دوشش برداشتند؛ تکانش دادند و چون چیزی از آن نیفتاد به کنارش نهادند و آن پاسبانی که کاغذ و قلم را به دست گرفته بود، پس از نوشتن جمله های فورمول مانند گزارش، چنین افزود:
– یک گونی پاره.
پاسبان دیگر به جستجو پرداخته بود و آن اولی، زیر هم و ردیف می نوشت:
– یک کبریت آمریکایی نیمه کاره.
– پنج تا سیگار له شده، لای کاغذ روزنامه.
– دو ریال و نیم پول.
– یک شناسنامه ی دفترچه ای بدون عکس.
– یک تیغه ی قلم تراش زنگ زده. – همین؟ و خواست زیر گزارش را امضا کند که آن دیگری همان طور که سرش پایین بود و هنوز جیب های شلوار مرده را می گشت، گفت:
– و یک شلوار.
یک شلوار هم اضافه کردند و بعد زیر گزارش را هر دو امضا کردند و… و به این طریق، دفتر زندگی یک آدم را فرو بستند.
نه سیاه شده بود و نه چشمش باز مانده بود. با قیافه ای آسوده و سیمایی مطمئن، هنوز کنار جوی آب دراز کشیده بود. گویا خواب بود.
– چند نفر که کنار هشتی ایستاده بودند؛ با زنی که لای در یکی از خانه ها را باز کرده بود، صحبت می کردند. آن زن می گفت: دیشب که می خواسته آب بندازه؛ توی هشتی آن ها قدم می زده و هر چه به او گفته بوده: عمو چی کار داری؟ جواب نداده بوده. بعد که آمده بوده آب را ببندد؛ کنار جوی آب نشسته بوده و دست و پای خود را می شسته و بعد هم که می خواسته کوزه را از سر جو آب کند، دیده بوده که همون جا، مثل این که خوابش برده …همین.
اتوبوسی که از آن خیابان تنگ می خواست بگذرد، مردم را وادار می کرد که از سر راه کنار بروند. عده ای دور او حلقه زده بودند. دیگران که بیشتر کار داشتند فقط سر خود را چند ثانیه بر می گرداندند؛ بعضی چشم خود را به هم می گذاشتند و زیر لب چیزی می گفتند و بعضی دیگر قدم تندتر می کردند؛ گویا می خواستند از مرگ فرار کنند. بعضی هم کوچک ترین تغییری در خود نشان نمی دادند و خونسرد و بی اعتنا می گذشتند.
– ظهر همان روز، یکی دو خیابان آن طرف تر، نعش یک آدم دیگر را روی دوش می بردند. میت و جمعیت انبوه مشایعت کنندگان به قدری می رفتند که انگار کوه احد را به دوش داشتند. شاید ثواب های میت بود و شاید پول های او که به صورت جمعیت بیرون از شمار مشایعان در آمده بود و میت را سنگین به جلو می برد. جمعیت شانه به شانه لای هم وول می زدند . بی شک اگر مرده ثواب کار بود و اگر ملائکه ای چند، از عالم اعلی به تشییع او فرمان یافته بودند؛ جز این که قدم بر سر مردم دیگر بگذارند، چاره ای نداشتند. عبور و مرور بند آمده بود.
دو سه نفر زن، با چادر نمازهای رنگ و رو رفته کنار خیابان خود را به دیوار چسبانده بودند. یکیشان گفت:
– چندتا بچه داره؟ – دیگری جواب داد:
– ده تا پسر و یه دونه دختر شوهردار. دوتام زن داره.
– وصیت کرده؟
– نه؟ گور به گور شده ناغافل سکته کرد.
و همان زن اولی با قیافه ای تأثربار افزود:
– بیچ چاره ها ! من دلم برا بچه هاش می سوزه.
– واسه ی چی؟ برو دلت برای بابا مرده های خودت بسوزه! چه صاف صادق!
– آخه، یتیم چه ها، تا حالا راحت و آسوده می خوردن و راه می رفتن، حالا این همه ملک و املاک رو کی ضبط و ربط کنه؟
جمعیت هنوز از جلوی دکان ها و ساختمان های اجاره ای خود میت عبور می کرد. مستأجران او بعضی دم در دکان آمده بودند و همان جا برای حساب های پس افتاده ی خود که باید با وارث های او برسند، نقشه های تازه می ریختند. و آن دیگران که خیال های دیگری هم داشتند شانه به زیر تابوت داده بودند و حاضر نشده بودند صاحب ملک خود را به ماشین نعش کش بسپارند. پاسبان ها هم برای حفظ انتظامات دخالت کرده بودند.
– بیچاره پاسبان ها! کسی نفهمید برای کاغذی که گزارش آن مرده ی کنار جوی را در آن نوشتند چه قدر مایه گذاشته بودند؟ آیا از دو ریال و نیم بیشتر بود؟! شاید.
و شاید کاغذها را هم تلکه شده بودند!
و به هر جهت اگر رییس شان بازخواست نمی کرد، پول دوتا چایی در آمده بود.
#جلال_آل_احمد
#دو_مرده
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original و
#کانال_صورتی /کانال فرهیختگان من
#صورتی
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
داستان کوتاه
#دو_مرده
#جلال_آل_احمد
از کتاب
#دید_و_بازدید
شرح داستان: شما هم اگر آن روز صبح از خیابان باریکی که باب همایون را به ناصرخسرو وصل می کند می گذشتید، حتماً لاشه ی او را می دیدید. کنار جوی آب، نزدیک هشتی گودی که سه در خانه در آن باز می شود، افتاده بود. یک دست و یک پایش هنوز توی جوی آب بود. و مردم دور او جمع شده بودند و پرحرفی می کردند.
دو نفر پاسبان، با دو ورق کاغذ بزرگ، از راه رسیدند و مردم را کنار زدند.
اول گونی پاره ای را که به جز شلوارش، تنها لباس او بود از روی دوشش برداشتند؛ تکانش دادند و چون چیزی از آن نیفتاد به کنارش نهادند و آن پاسبانی که کاغذ و قلم را به دست گرفته بود، پس از نوشتن جمله های فورمول مانند گزارش، چنین افزود:
– یک گونی پاره.
پاسبان دیگر به جستجو پرداخته بود و آن اولی، زیر هم و ردیف می نوشت:
– یک کبریت آمریکایی نیمه کاره.
– پنج تا سیگار له شده، لای کاغذ روزنامه.
– دو ریال و نیم پول.
– یک شناسنامه ی دفترچه ای بدون عکس.
– یک تیغه ی قلم تراش زنگ زده. – همین؟ و خواست زیر گزارش را امضا کند که آن دیگری همان طور که سرش پایین بود و هنوز جیب های شلوار مرده را می گشت، گفت:
– و یک شلوار.
یک شلوار هم اضافه کردند و بعد زیر گزارش را هر دو امضا کردند و… و به این طریق، دفتر زندگی یک آدم را فرو بستند.
نه سیاه شده بود و نه چشمش باز مانده بود. با قیافه ای آسوده و سیمایی مطمئن، هنوز کنار جوی آب دراز کشیده بود. گویا خواب بود.
– چند نفر که کنار هشتی ایستاده بودند؛ با زنی که لای در یکی از خانه ها را باز کرده بود، صحبت می کردند. آن زن می گفت: دیشب که می خواسته آب بندازه؛ توی هشتی آن ها قدم می زده و هر چه به او گفته بوده: عمو چی کار داری؟ جواب نداده بوده. بعد که آمده بوده آب را ببندد؛ کنار جوی آب نشسته بوده و دست و پای خود را می شسته و بعد هم که می خواسته کوزه را از سر جو آب کند، دیده بوده که همون جا، مثل این که خوابش برده …همین.
اتوبوسی که از آن خیابان تنگ می خواست بگذرد، مردم را وادار می کرد که از سر راه کنار بروند. عده ای دور او حلقه زده بودند. دیگران که بیشتر کار داشتند فقط سر خود را چند ثانیه بر می گرداندند؛ بعضی چشم خود را به هم می گذاشتند و زیر لب چیزی می گفتند و بعضی دیگر قدم تندتر می کردند؛ گویا می خواستند از مرگ فرار کنند. بعضی هم کوچک ترین تغییری در خود نشان نمی دادند و خونسرد و بی اعتنا می گذشتند.
– ظهر همان روز، یکی دو خیابان آن طرف تر، نعش یک آدم دیگر را روی دوش می بردند. میت و جمعیت انبوه مشایعت کنندگان به قدری می رفتند که انگار کوه احد را به دوش داشتند. شاید ثواب های میت بود و شاید پول های او که به صورت جمعیت بیرون از شمار مشایعان در آمده بود و میت را سنگین به جلو می برد. جمعیت شانه به شانه لای هم وول می زدند . بی شک اگر مرده ثواب کار بود و اگر ملائکه ای چند، از عالم اعلی به تشییع او فرمان یافته بودند؛ جز این که قدم بر سر مردم دیگر بگذارند، چاره ای نداشتند. عبور و مرور بند آمده بود.
دو سه نفر زن، با چادر نمازهای رنگ و رو رفته کنار خیابان خود را به دیوار چسبانده بودند. یکیشان گفت:
– چندتا بچه داره؟ – دیگری جواب داد:
– ده تا پسر و یه دونه دختر شوهردار. دوتام زن داره.
– وصیت کرده؟
– نه؟ گور به گور شده ناغافل سکته کرد.
و همان زن اولی با قیافه ای تأثربار افزود:
– بیچ چاره ها ! من دلم برا بچه هاش می سوزه.
– واسه ی چی؟ برو دلت برای بابا مرده های خودت بسوزه! چه صاف صادق!
– آخه، یتیم چه ها، تا حالا راحت و آسوده می خوردن و راه می رفتن، حالا این همه ملک و املاک رو کی ضبط و ربط کنه؟
جمعیت هنوز از جلوی دکان ها و ساختمان های اجاره ای خود میت عبور می کرد. مستأجران او بعضی دم در دکان آمده بودند و همان جا برای حساب های پس افتاده ی خود که باید با وارث های او برسند، نقشه های تازه می ریختند. و آن دیگران که خیال های دیگری هم داشتند شانه به زیر تابوت داده بودند و حاضر نشده بودند صاحب ملک خود را به ماشین نعش کش بسپارند. پاسبان ها هم برای حفظ انتظامات دخالت کرده بودند.
– بیچاره پاسبان ها! کسی نفهمید برای کاغذی که گزارش آن مرده ی کنار جوی را در آن نوشتند چه قدر مایه گذاشته بودند؟ آیا از دو ریال و نیم بیشتر بود؟! شاید.
و شاید کاغذها را هم تلکه شده بودند!
و به هر جهت اگر رییس شان بازخواست نمی کرد، پول دوتا چایی در آمده بود.
#جلال_آل_احمد
#دو_مرده
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original و
#کانال_صورتی /کانال فرهیختگان من
#صورتی
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Telegram
چیستایثربی_صورتی
این کانال خصوصی، روزشمار علایق خصوصی
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
Forwarded from چیستایثربی_صورتی (Chista Yasrebi)
عاشقم بر سرخ
رنگ پیراهنت
رنگ عشق
رنگ آخرین نفست....
#چیستایثربی
#صورتی
#چیستا_یثربی_صورتی
@chista_yasrebi_soorati
رنگ پیراهنت
رنگ عشق
رنگ آخرین نفست....
#چیستایثربی
#صورتی
#چیستا_یثربی_صورتی
@chista_yasrebi_soorati
Forwarded from چیستایثربی_صورتی (Chista Yasrebi)
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هر وقت، خیلی دلم میگیرد یا باید از یکی از آثار و نمایشنامه های
#دکتر_غلامحسین_ساعدی، نویسنده، نمایشنامه نویس و روانپزشک برجسته را بخوانم ،
یا یکی از فیلمهایی که
#فیلمنامه اش را نوشته ، ببینم .
گرچه زندانی بودن مدام در رژیم گذشته ، شکنجه های شدید جسمی، و سپس تبعید در رژیم فعلی ، از کشورش و غربیانه زیستن در #فرانسه ، هرگز اجازه نداد که بیش از سه فیلمنامه ی او فیلم شود !...
اما همان سه فیلم ، فخر سینمای ایران است و بارها جایزه گرفته اند.
#گاو ،
اثر
#داریوش_مهرجویی
#دایره_مینا ،
اثر
#داریوش_مهرجویی و
#آرامش_در_حضور_دیگران ،
اثر
#ناصر_تقوایی
دکتر ساعدی باقلم جادوییش ، همیشه غریب بودو غریب زیست .
در وطن ، مدتی مثل سایر روشنفکران مخالف رژیم ، وابسته به حزب توده شد
و چون آذربایجانی بود ، میگفتند :
اول درست، فارسی حرف بزن !
ودر فرانسه ، دیگر حتی درکش هم ، نمیکردند...فرانسه را با لهجه ی ایرانی حرف میزد... و آنجا وطنش نبود. چه باید مینوشت؟ او که عاشق مردمش بود !
در 49 سالگی، پس از یک دوره اندوه مدام ، ناگهان ، خونریزی داخلی کرد ، و تمام ...
مزار او در قبرستان
#پرلاشز پاریس ، کنار مزار صادق هدایت است. دو نوبسنده ی تنهای ایرانی در آنجا ... که هرگز درک نشدند و ارجشان به جا نیامد.
فیلم
#دایره_مینا در دوره خودش ، طوفانی به پا کرد .مساله ی فرار جوانان از روستا و خرید خون معتادان ، به قیمت ناچیز ، توسط سرمایه داران بیمارستانها و بالا دستیها ، فقر و اختلاف طبقاتی شدید و فساد درونی سیستم ؛
تمثیل جامعه ای بود که خون مردم را در کیسه میکرد....
فیلم مدتها #توقیف بود.
تا سال 57 ، چند ماه قبل از انقلاب ، بالاخره اجازه ی اکران گرفت.
لیستی از بهنرین بازیگران وقت ، در آن حضور داشتند و کار در داخل و خارج از کشور، خوش درخشید. همان سال انقلاب بود.
اساتیدی چون :
عزت الله انتظامی
علی نصیریان
و بازیهای درخشان فروزان
و سعید کنگرانی تازه نفس
بارها در پیچ
#اینستاگرام خود ، درباره ی این فیلم پست گذاشته ام ، در دوران اکرانش ، هر وقت خیلی گریه میکردم و غمگین بودم ، از پدر مادرم ، تمنا میکردم مرا به دیدن این فیلم ببرند و از همه ی اقوام و دوستان ....
کتابهای ساعدی را نمیخواندم ، می نوشیدم ، چون خنکای آب زلال ...
دکتر ساعدی عزیز و تنها ، روانپزشک و
نویسنده ی مردمی و دلسوز ، از یادت نمیبریم و یادمان میماند ، خیلی چیزها را....مطمین باش ! ...
حتی اگر صدها سال بگذرد ، غصه نخور که تو در پاریس و غربت آرمیده ای.......تو در وطنت ، جاودانه ای !...و میدانیم چرا ! آگاهی رسانی کار تو بود..با حربه ی ادبیات..
وقتی همه در حال خوشی و کاباره بازی و محافل
#قهوه_خوری در کافه های روشنفکری بودند ، تو به خاطر کلماتت زیر شکنجه بودی ، و وقتی همه ، درگیر جشن انقلاب بودند ، تو با تک چمدانت، عازم اجباری غربت... نپرسید چرا ؟! .
...دیگر هیچ چیز نمیگویم !
در داستانی خواهم نوشت .
باهم سکانسهایی از "دایره مینا " را میبینیم ....
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی
#دایره_مینا
#داریوش_مهرجویی
#فیلم_سینمایی
سال ساخت :1353
اکران عمومی ایران.فروردین 1357
@chista_yasrebii
هر وقت، خیلی دلم میگیرد یا باید از یکی از آثار و نمایشنامه های
#دکتر_غلامحسین_ساعدی، نویسنده، نمایشنامه نویس و روانپزشک برجسته را بخوانم ،
یا یکی از فیلمهایی که
#فیلمنامه اش را نوشته ، ببینم .
گرچه زندانی بودن مدام در رژیم گذشته ، شکنجه های شدید جسمی، و سپس تبعید در رژیم فعلی ، از کشورش و غربیانه زیستن در #فرانسه ، هرگز اجازه نداد که بیش از سه فیلمنامه ی او فیلم شود !...
اما همان سه فیلم ، فخر سینمای ایران است و بارها جایزه گرفته اند.
#گاو ،
اثر
#داریوش_مهرجویی
#دایره_مینا ،
اثر
#داریوش_مهرجویی و
#آرامش_در_حضور_دیگران ،
اثر
#ناصر_تقوایی
دکتر ساعدی باقلم جادوییش ، همیشه غریب بودو غریب زیست .
در وطن ، مدتی مثل سایر روشنفکران مخالف رژیم ، وابسته به حزب توده شد
و چون آذربایجانی بود ، میگفتند :
اول درست، فارسی حرف بزن !
ودر فرانسه ، دیگر حتی درکش هم ، نمیکردند...فرانسه را با لهجه ی ایرانی حرف میزد... و آنجا وطنش نبود. چه باید مینوشت؟ او که عاشق مردمش بود !
در 49 سالگی، پس از یک دوره اندوه مدام ، ناگهان ، خونریزی داخلی کرد ، و تمام ...
مزار او در قبرستان
#پرلاشز پاریس ، کنار مزار صادق هدایت است. دو نوبسنده ی تنهای ایرانی در آنجا ... که هرگز درک نشدند و ارجشان به جا نیامد.
فیلم
#دایره_مینا در دوره خودش ، طوفانی به پا کرد .مساله ی فرار جوانان از روستا و خرید خون معتادان ، به قیمت ناچیز ، توسط سرمایه داران بیمارستانها و بالا دستیها ، فقر و اختلاف طبقاتی شدید و فساد درونی سیستم ؛
تمثیل جامعه ای بود که خون مردم را در کیسه میکرد....
فیلم مدتها #توقیف بود.
تا سال 57 ، چند ماه قبل از انقلاب ، بالاخره اجازه ی اکران گرفت.
لیستی از بهنرین بازیگران وقت ، در آن حضور داشتند و کار در داخل و خارج از کشور، خوش درخشید. همان سال انقلاب بود.
اساتیدی چون :
عزت الله انتظامی
علی نصیریان
و بازیهای درخشان فروزان
و سعید کنگرانی تازه نفس
بارها در پیچ
#اینستاگرام خود ، درباره ی این فیلم پست گذاشته ام ، در دوران اکرانش ، هر وقت خیلی گریه میکردم و غمگین بودم ، از پدر مادرم ، تمنا میکردم مرا به دیدن این فیلم ببرند و از همه ی اقوام و دوستان ....
کتابهای ساعدی را نمیخواندم ، می نوشیدم ، چون خنکای آب زلال ...
دکتر ساعدی عزیز و تنها ، روانپزشک و
نویسنده ی مردمی و دلسوز ، از یادت نمیبریم و یادمان میماند ، خیلی چیزها را....مطمین باش ! ...
حتی اگر صدها سال بگذرد ، غصه نخور که تو در پاریس و غربت آرمیده ای.......تو در وطنت ، جاودانه ای !...و میدانیم چرا ! آگاهی رسانی کار تو بود..با حربه ی ادبیات..
وقتی همه در حال خوشی و کاباره بازی و محافل
#قهوه_خوری در کافه های روشنفکری بودند ، تو به خاطر کلماتت زیر شکنجه بودی ، و وقتی همه ، درگیر جشن انقلاب بودند ، تو با تک چمدانت، عازم اجباری غربت... نپرسید چرا ؟! .
...دیگر هیچ چیز نمیگویم !
در داستانی خواهم نوشت .
باهم سکانسهایی از "دایره مینا " را میبینیم ....
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی
#دایره_مینا
#داریوش_مهرجویی
#فیلم_سینمایی
سال ساخت :1353
اکران عمومی ایران.فروردین 1357
@chista_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی_صورتی (Chista Yasrebi)
#Can_t_Take_My_Eyes_Off_You
#I_Love_You_Baby
#Singer : #Frankie_Valli
#Cover : #Gloria_Gaynor
#Songwriter : #Bob_Crewe #Bob_Gaudio
آنقدر زیادی خوبی که نمیتوانی واقعی باشی ،
نمیتوانم چشمانم را از تو برگیرم....
من عاشقتم هستم
اصل ترانه ، متعلق به
#فرانکی_والی
است .اما به دلیل محبوبیت آن ، خوانندگان زیادی آن را اجرا کرده اند و حتی در سکانسی از فیلم بینظیر
#شکارچی_گوزن ، با بازی عالی #رابرت_دنیرو ، بازیگران اصلی فیلم ، آن را به شکل دسته جمعی ، اجرا میکنند...
مفهوم ترانه به یک #عشق_یکطرفه ی شدید اشاره دارد...عشقی که هر چند مطمین نیستیم ، دو طرفه باشد ، ولی باشدت به راه خود ادامه میدهد...
#گلوریا_گینور
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
کامل
#کلیپ
در #کانال_رسمی_چیستایثربی
و کانال خاص فرهیختگان من
#صورتی
#چیستایثربی_صورتی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yssrebi_original
@chista_yasrebi_soorati
#I_Love_You_Baby
#Singer : #Frankie_Valli
#Cover : #Gloria_Gaynor
#Songwriter : #Bob_Crewe #Bob_Gaudio
آنقدر زیادی خوبی که نمیتوانی واقعی باشی ،
نمیتوانم چشمانم را از تو برگیرم....
من عاشقتم هستم
اصل ترانه ، متعلق به
#فرانکی_والی
است .اما به دلیل محبوبیت آن ، خوانندگان زیادی آن را اجرا کرده اند و حتی در سکانسی از فیلم بینظیر
#شکارچی_گوزن ، با بازی عالی #رابرت_دنیرو ، بازیگران اصلی فیلم ، آن را به شکل دسته جمعی ، اجرا میکنند...
مفهوم ترانه به یک #عشق_یکطرفه ی شدید اشاره دارد...عشقی که هر چند مطمین نیستیم ، دو طرفه باشد ، ولی باشدت به راه خود ادامه میدهد...
#گلوریا_گینور
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
کامل
#کلیپ
در #کانال_رسمی_چیستایثربی
و کانال خاص فرهیختگان من
#صورتی
#چیستایثربی_صورتی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yssrebi_original
@chista_yasrebi_soorati
کانال #صورتی را فقط با لینک ملحق شوید
این کانالیست که هر کسی جنبه ی ورود به آن ندارد.
فقط برای اهل دل و فرهیختگان
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
این کانالیست که هر کسی جنبه ی ورود به آن ندارد.
فقط برای اهل دل و فرهیختگان
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Telegram
چیستایثربی_صورتی
این کانال خصوصی، روزشمار علایق خصوصی
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی_صورتی (Chista Yasrebi)
مدار صفر درجه
نسخه ی کاملتر از اینستاگرام من
آنها که علاقه مندند ؛ لود کنند
#صورتی برای همین افراد است.نه همه
#حسن_فتحی
#شهاب_حسینی
#ناتالی_متی
#سریال_خوب
#چیستایثربی_صورتی
@chista_yasrebi_soorati
نسخه ی کاملتر از اینستاگرام من
آنها که علاقه مندند ؛ لود کنند
#صورتی برای همین افراد است.نه همه
#حسن_فتحی
#شهاب_حسینی
#ناتالی_متی
#سریال_خوب
#چیستایثربی_صورتی
@chista_yasrebi_soorati
هر شب یک خاطره ی واقعی صوتی در
#کانال_صورتی
کانال #صورتی ، یک کانال #خصوصی و صرفا برای علاقه مندان خاص ادبیات و هنر است.ادرس :
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
#کانال_صورتی
کانال #صورتی ، یک کانال #خصوصی و صرفا برای علاقه مندان خاص ادبیات و هنر است.ادرس :
https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Telegram
چیستایثربی_صورتی
این کانال خصوصی، روزشمار علایق خصوصی
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
#چیستایثربی است،برای یک زندگی شادترو سرشارتر.
#چیستایثربی_صورتی
این کانال اصلی
#چیستا نیست.
برای علاقه مندان خاص
#هنر و ادب است.
تماس باادمین به هر دلیل
@chychy9
کانال رسمی چیستایثربی:
@chista_yasrebi
چند نفر از دوستان در دایرکت ،آدرس تنها کانال خصوصی مرا خواسته بودند.من فقط یک کانال خصوصی دارم به نام
#صورتی
که آدرس آن را دوباره پایین مینویسم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#صورتی
که آدرس آن را دوباره پایین مینویسم
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
فروردین ۱۳۳۰
همه چیزهایی که برای ما جدی و منطقی و عادی بود، یکباره معنی خود را گم میکنند، عقربک ساعت جور دیگر به کار میافتد، مسافتها با اندازهگیریهای ما جور در نمیآید، هوا رقیق میشود و نفسمان پس میزند. آیا برای اینکه منطقی نیست؟ برعکس؛ همه چیز دلیل و برهان دارد، یک جور دلیل وارونه؛ منطق افسارگسیختهای که نمیتوان جلویش را گرفت.
#صادق_هدایت
#پیام_کافکا
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی
همه چیزهایی که برای ما جدی و منطقی و عادی بود، یکباره معنی خود را گم میکنند، عقربک ساعت جور دیگر به کار میافتد، مسافتها با اندازهگیریهای ما جور در نمیآید، هوا رقیق میشود و نفسمان پس میزند. آیا برای اینکه منطقی نیست؟ برعکس؛ همه چیز دلیل و برهان دارد، یک جور دلیل وارونه؛ منطق افسارگسیختهای که نمیتوان جلویش را گرفت.
#صادق_هدایت
#پیام_کافکا
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی