چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#خواب_گل_سرخ
#قسمت41
#امشب

ما شاه و بی بی بودیم چی کار سرباز داری
بخشی از شعر
#نوازش_امیر_تتلو
که معنی آن؛ به فضای قسمت 41 نزدیک است




#چیستایثربی
@chista_yasrebi_official

نقاشی از
#شاگال
Forwarded from چیستا_دو (Chista Yasrebi)
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت41
#چیستا_یثربی
#قصه
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#چیستایثربی

#قسمت_چهل_و_یکم

سارا حرف هایش را تمام کرد...
من همه را شنیدم.
سردار هم، آنجا بود، ولی آیا، او هم شنید؟
نمی دانم!

ذهن زنانه، ذهن مردانه!
واقعا ما با هم فرق داریم؟
تلقی ما از مسائل به خاطر نوع ذهنیت ما، متفاوت است؟

سردار می گوید: چی فکر کردی دختر؟فکر کردی من تمام این مدت، تو رو چی دیدم که الان، این جوری، با من حرف می زنی؟!

همیشه اول، تو رو، یه انسانِ‌ درست دیدم، و بعد، یه عاشق!
عشقت برام، قابل احترام بود، که نزدیکت نشدم!
حرمت عشق پاک، مقدسه، هر کسی، مبتلا نمیشه!

_شاید آقا، اما اینا فقط حَرفه!
من حرف نمی خوام!
و انقدر پزشکی خوندم که بدونم قوزک پام شکسته!
درد، واقعا شدیده و من هیچ مُسَکنی ندارم....

باید خم شید و منو کول بگیرید!ببخشید!
ولی نمی تونم یه قدم هم راه بیام!البته می تونید منو اینجا بذارید، اونا حتما، جامونو پیدا می کنن.

شما باید، این تونلو، تا آخرش برید...
اگه منو اینجا بذارید، تندتر می تونید برسید، نگران منم نباشید، چون...

سردار می گوید: ساکت!
پشتمو محکم بگیر‌ دختر، نیفتی!

سارا، او را محکم‌ می گیرد و راه میافتند.

_می دونید به چی فکر می کردم آقا؟
به شبایی که تو زندان بودم، هر شب از شما یه اسطوره می ساختم.
اسطوره ی آرش، کاوه ی آهنگر، سهراب، رستم...
هر چی که فکر کنید!
همه ی قصه هایی که از شاهنامه، به کردی‌ خونده‌ بودم!

اینجوری زندانو، تحمل می کردم!
اما یه چیز عجیب!
حالا که از نزدیک، لمستون می کنم، چرا اون حسا، برام انقدر ناآشناست؟!

فکر می کنم شما، در تمامِ این سال ها، منو فقط یه دختر، دیدید، با حس کودکانه!
و یه بدن زنانه، که توی سلول منتظرتونه!

من از شما، یه اسطوره ساختم و شما از من، یه زنِ ضعیف، که فقط، منتظر بودنو، بلده!
یه زن‌ عاشقِ احمق...
فقط با اندام زنانه!

سردار می گوید: زیاد حرف می زنی دختر...
اینجوری، نفس کم میارم!

_من حرف می زنم، شما نفس کم میارید؟!

سردار می گوید: حرف نزن، همین!

و نفس کشیدنش واقعا مشکل شده!

سارا تعجب می کند، اما زود، به خود می گوید:
نه سارا... شک نکن!
به مردم، بیهوده شک نکن!

چند قدم جلوتر، سقف تونل، کوتاه می شود...

سارا می گوید: منو بذارید زمین، اینجوری که نمی تونید!

_هیس! باید بغلت کنم، حرف نزن!

_باشه...

سردار، سارا را، روی زمین می گذارد و مثل یک کودک، روی‌ سینه، بغلش می کند.

_چشمات رو ببند سارا!

_برای چی آقا؟

_فقط چشمای لعنتیتو ببند، دختر، همین! بگو چشم!

سارا، چشمانش را می بندد...

چند قدم جلوتر، سردار می گوید:
یکم استراحت می کنیم!

سارا را زمین می گذارد...
آن مکان، جای استراحت‌ نیست!
پر است از گِل و لجن!

سردار عصبی است...

_انقدر به خودت اطمینان نداشتی دختر، که یه محرمیت بخونیم؟
مگه چی می شد؟

_اگه نخونیم، چی میشه؟

سردار، نفس عمیقی می کشد:
من نمی تونم!
حس گناه می کنم!

_چرا؟

_ نمی تونم بگم!

_ولی من می دونم...
شما هم، منو دوست دارید آقا...
الان فهمیدم!

و بی اختیار مقابل سردار، به گریه می افتد.

#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت41
#قسمت_چهل_و_یکم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ

کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی