چیستایثربی کانال رسمی
6.64K subscribers
6.03K photos
1.27K videos
56 files
2.12K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
سفرم مصنوعی
دلم اما به عقیق دل تو چسبیده

با راحله بانوی گلم در رشت
#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی

#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yssrebi_original
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد
#چیستایثربی

بچه های کارناوال که توی ترک اعتیادن ، کافی ان که اونا رو فراری بدن.

می دونم ، چون شیوه هاشونو می دونم.
با اونا زندگی کردم...

شاید معتاد شده باشن ، ولی رفاقتشون واقعیه...لااقل با من !

فقط میخوام یه چیزی رو بدونم.
گفتی که به من اعتماد نداری...
خب پس چه حسی به من داری که اومدی خونه ی من ؟ اصلا چرا اینجا ؟

با چه اعتمادی اومدی اصلا ؟
اونم با مادرت ؟

از کجا معلوم که من قاتل نباشم ؟!
یا سرکرده ی همه ی اونا ؟
یا جاسوسشون !

سوال سختی بود !
غافلگیر شدم...

گفتم : حس اینکه ، حس اینکه...

نتوانستم چیزی بگویم...

گاهی در دلت ، حسش می کنی ، ولی به زبان نمی آید.

گفتم : وای...
چرا مادرم تو دستشویی گیر کرده ؟
نیومد؟!...
حالش بد نشده باشه ؟!

محسن گفت : آخ ، ببخشید ، یادم رفت !
اون دستشویی ، درش از بیرون خرابه ، قفل میشه !...

به طرف دستشویی دوید.

نفس راحتی کشیدم...

درب توالت ، به دادم رسید.

چه حسی به او داشتم ؟

انگار وسط یک ظهر تابستان ، یک عطر خوشبو بزنم...فقط همین حس !

خوشبو ، ملایم ، خنک و کمی آرامش بخش...
همین !...

مادرم و محسن رسیدند.

گفتم : باشه !
من تا بیست و چهار ساعت ، به تو اطمینان
می کنم و فرض رو بر این میذارم که میخوای کمک کنی !...

خوبه ؟...

بعدشو دیگه نمی دونم !
قولی نمیدم !

گفت : کم نیست ؟
گفتم : نخیر ، زیادتم هست...

یه چیزی یادم آمد !

گفتم : یادمه وقتی داداش ، کلافه ، دنبال اون چیز می گشت ، ذهنم یه دفعه پرید.

دیگه تو خونه نبودم...

یاد شهر بازی افتادم که پدرم ، بچه گیامون ما رو می برد...

برادرم ، ترس از ارتفاع داشت.
سوار نمی شد ، فقط اون پایین وایمیساد و ما رو نگاه می کرد...

چرا این الان یادم اومد ؟!

آهان... چون هر بار می گفت :
بازم میخواین سوار شین ؟
کم نیست ؟

محسن ناگهان داد زد : آفرین... خودشه !

من و مادرم با تعجب گفتیم : چی ؟!
چی خودشه ؟!

گفت : تو هر وقت ، ذهنت میخواد از چیزی فرار کنه ، بی اختیار ، میری تو گذشته !

مثل روز مسابقه ی ما ، که گفتی خاطرات هولت می دادن جلو!
و متوجه مردم و اطرافت نبودی !

حالا اگه دوباره سوار اسکیت شی...


اگه ما ، من و تو ، دو نفره تنهایی با هم مسابقه بدیم ، و من جدی بخوام تو رو ، توی اسکیت له کنم ، یادت میاد که داداشت اون روز ، دنبال چی می گشت؟... درسته؟ احتمالا یادت میاد.

خیلی چیزای دیگه هم یادت میاد !
من مطمئنم...

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹





#گلی_ترقی

برای من همه چیز قصه است، زندگی هم قصه است. قصه‌ی خوب، قصه‌ی بد، قصه‌ی شیرین؛ همه جایش رنگ دارد، عطر دارد، شکل دارد. فقط آدم‌ها نیستند که رنگ و شکل و بو دارند. همه‌ی اشیاء چنین هستند. وقتی ده یازده ساله بودم، انشائی بیست صفحه‌ای نوشته بودم درباره‌ی یک جفت کفش. کفش‌ها را گوشه‌ی اتاق نگاه کردم، دیدم اینها کفش نیستند! دهان‌شان باز بود! فکر اینکه کفش به پای چه کسی رفته و کجاها را گشته و چه احساسی دارد و... مرا با خود برد. همیشه با اشیاء رابطه‌ی بهتری داشته‌ام تا با آدم‌ها. وقتی با فروغ فرخ‌زاد آشنا شدم، قصه‌ای برایش تعریف کردم. او گفت این را بنویس. گفتم بلد نیستم، اگر بنویسم آبروریزی می‌شود. باز گفت بنویس. بالاخره داستانی به اسم «میعاد» را نوشتم.

#گلی_ترقی
#نویسنده_معاصر_ایرانی
مقیم
#فرانسه
متولد 1318
برخی آثار :


من هم چگوارا هستم
خواب زمستانی
جایی دیگر


#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original

#کانال_صورتی
#صورتی
#چیستا_یثربی



https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد
#چیستایثربی

بچه های کارناوال که توی ترک اعتیادن ، کافی ان که اونا رو فراری بدن.

می دونم ، چون شیوه هاشونو می دونم.
با اونا زندگی کردم...

شاید معتاد شده باشن ، ولی رفاقتشون واقعیه...لااقل با من !

فقط میخوام یه چیزی رو بدونم.
گفتی که به من اعتماد نداری...
خب پس چه حسی به من داری که اومدی خونه ی من ؟ اصلا چرا اینجا ؟

با چه اعتمادی اومدی اصلا ؟
اونم با مادرت ؟

از کجا معلوم که من قاتل نباشم ؟!
یا سرکرده ی همه ی اونا ؟
یا جاسوسشون !

سوال سختی بود !
غافلگیر شدم...

گفتم : حس اینکه ، حس اینکه...

نتوانستم چیزی بگویم...

گاهی در دلت ، حسش می کنی ، ولی به زبان نمی آید.

گفتم : وای...
چرا مادرم تو دستشویی گیر کرده ؟
نیومد؟!...
حالش بد نشده باشه ؟!

محسن گفت : آخ ، ببخشید ، یادم رفت !
اون دستشویی ، درش از بیرون خرابه ، قفل میشه !...

به طرف دستشویی دوید.

نفس راحتی کشیدم...

درب توالت ، به دادم رسید.

چه حسی به او داشتم ؟

انگار وسط یک ظهر تابستان ، یک عطر خوشبو بزنم...فقط همین حس !

خوشبو ، ملایم ، خنک و کمی آرامش بخش...
همین !...

مادرم و محسن رسیدند.

گفتم : باشه !
من تا بیست و چهار ساعت ، به تو اطمینان
می کنم و فرض رو بر این میذارم که میخوای کمک کنی !...

خوبه ؟...

بعدشو دیگه نمی دونم !
قولی نمیدم !

گفت : کم نیست ؟
گفتم : نخیر ، زیادتم هست...

یه چیزی یادم آمد !

گفتم : یادمه وقتی داداش ، کلافه ، دنبال اون چیز می گشت ، ذهنم یه دفعه پرید.

دیگه تو خونه نبودم...

یاد شهر بازی افتادم که پدرم ، بچه گیامون ما رو می برد...

برادرم ، ترس از ارتفاع داشت.
سوار نمی شد ، فقط اون پایین وایمیساد و ما رو نگاه می کرد...

چرا این الان یادم اومد ؟!

آهان... چون هر بار می گفت :
بازم میخواین سوار شین ؟
کم نیست ؟

محسن ناگهان داد زد : آفرین... خودشه !

من و مادرم با تعجب گفتیم : چی ؟!
چی خودشه ؟!

گفت : تو هر وقت ، ذهنت میخواد از چیزی فرار کنه ، بی اختیار ، میری تو گذشته !

مثل روز مسابقه ی ما ، که گفتی خاطرات هولت می دادن جلو!
و متوجه مردم و اطرافت نبودی !

حالا اگه دوباره سوار اسکیت شی...


اگه ما ، من و تو ، دو نفره تنهایی با هم مسابقه بدیم ، و من جدی بخوام تو رو ، توی اسکیت له کنم ، یادت میاد که داداشت اون روز ، دنبال چی می گشت؟... درسته؟ احتمالا یادت میاد.

خیلی چیزای دیگه هم یادت میاد !
من مطمئنم...

#خواب_گل_سرخ
#قسمت_هفتاد
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی

#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی

هرگونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر #نام_نویسنده است.

#کانال_قصه_چیستایثربی
@chistaa_2

#چیستایثربی_کانال_رسمی

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
فروردین ۱۳۳۰
همه چیزهایی که برای ما جدی و منطقی و عادی بود، یکباره معنی خود را گم می‌کنند، عقربک ساعت جور دیگر به کار می‌افتد، مسافتها با اندازه‌گیری‌های ما جور در نمی‌آید، هوا رقیق می‌شود و نفسمان پس می‌زند. آیا برای اینکه منطقی نیست؟ برعکس؛ همه چیز دلیل و برهان دارد، یک جور دلیل وارونه؛ منطق افسارگسیخته‌ای که نمی‌توان جلویش را گرفت.

#صادق_هدایت
#پیام_کافکا


#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی
هم اکنون در کانال #صورتی
نمیتوانم نگاهم را از تو برگیرم
#چیستایثربی



https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Forwarded from چیستایثربی_صورتی
You are just good to be true
Can't take my eyes off you


تو انقدر خوبی که نمیتوانی واقعی باشی
نمیتوانم نگاهم را از تو برگیرم ...

چند ورژن از این ترانه داشتیم و هر بار سرمستم میکرد....


#چیستایثربی
#صورتی
#کانال_صورتی
#اصل_ترانه از
فرانکی والی
1967
امااین اجرای مسابقه جدید است.
در فیلم

#شکارچی_گوزن هم ، باباری #رابرت_دنیرو و #مریل_استریپ ، دوستان داماد به همراه او ، این ترانه را میخواندند.... راستی من هم آن را، خوب میخوانم🙃

عاشق این سطر شعرم ....

انقدر خوبی که نمیتوانی واقعی باشی!
فقط بگذار عاشقت باشم ....



اصل ترانه در
#کانال_صورتی چیستایثربی
هم اکنون

کانال فرهیختگان من



https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
هم اکنون در کانال #صورتی
نمیتوانم نگاهم را از تو برگیرم
#چیستایثربی



https://t.me/joinchat/AAAAAEGc5A_pweB4eDnm2Q