از کانال جدید من و دوستم
#کانال
#عشق
برای
#اهل_دلان
#فقط_درباره_عشق
همراه دست نوشته های شما ...
@maryppopins
#کانال
#عشق
برای
#اهل_دلان
#فقط_درباره_عشق
همراه دست نوشته های شما ...
@maryppopins
Chista Yasrebi:
Chista Yasrebi:
#او_یکزن
#قسمت_هفتادوششم
#چیستا_یثربی
علیرضا گفت:برگشته، زن بیچاره؛ گفتم :کی؟ گفت:شبنم! کارش همینه.هر بار که میاد؛ یه دختر بچه رو میدزده برای مهتاب!میخواستیم وارد غارشویم ؛ دیدیم سهراب بیرون آمد. یک چشمش را گرفته بود.گفت:زنه وحشی بود؛ نمیدونم کجا قایم شده بود؛ یه دفعه از پشت ناخنشو کرد تو صورتم... داشت چشممو در میاورد! علیرضا گفت:الان خوبی؟سهراب گفت: اگه کور نشده باشم آره! این روانی بچه رو دزدیده!من بچه رو دیدم ؛ گذاشتین بره؟
علیرضا گفت: پلیس محلی؛ پایین تپه ؛ منتظرشه. بار اولش نیست که! فکر میکنه باید به خواهرش ؛ یعنی همون دخترخاله ش مهتاب ؛ یه دختر کوچولو هدیه بده تا حال مهتاب خوب شه. هر بار میاد اینجا سه دختر بچه رو میدزده....چند روز میده مهتاب...تا مهتاب قکر کنه بچه شه ؛ و سرش گرم شه....دیگه اهالی ده عادت کردن....بعد دوسه روز میان بچه شونو پس میگیرن.اما گاهی هم بچه هایی گم شده که تقصیر این نبوده....اما گردن شبنم افتاده!
گفتم:خودشم تو این ده مونده؟ گفت:نه! هیچکس نمیدونه اون کجاست و چیکار میکنه! فقط گاهی پیداش میشه؛ یه راست میره سراغ مهتاب؛ درو میبندن؛ حرف میزنن؛ حتی شهرام نتونسته بفهمه چی میگن! بعدم دزدی بچه ؛ برای آروم کردن مهتاب! میخواد به مهتاب بگه بچه شو پیدا کرده!..بعدش غیب میشه ؛ تا یه مدت دیگه ! میدونی اهالی ده ؛ اونو مثل به شبح میبینن.مثل زنی که وجود نداره.... یه قوم و خویش دور، یه سایه.....سهراب ؛ تلفنی به پلیس زد؛
گفت:ظاهرا پایین تپه گرفتنش؛ بچه ؛ حالش خوبه؛ من باید برم!
گفتم:پس امشب برنمیگردی؟! سهراب گفت:نگران چیستا خانمم! شهرام ؛ به هر حال بچه ی اینجاست.اما چیستا خانم اینجا ؛ جایی رو نمیشناسه!
علیرضا گفت: من جای تو بودم ؛ زیاد نمیگشتم! هر جا هستن شهرام مراقبشه!
گفتم: از کجا میدونی با همن؟
عصبی شده بودم، علیرضا گفت: آدمای بیکار فقط حرف در میارن...رابطه ی اونا کاریه! خب کار دارن باهم دیگه !
گفتم :شهرام از اول میگفت از چیستا خوشش نمیاد؛ چیستام میگفت؛ بعد اون شب آکواریوم ،رابطه ی کاریشون تموم شده! یعنی هر دو به من دروغ گفتن؟علیرضا گفت: "نمیدونم!"...."من از کجا بدونم؟!"
و این کلمه باعث شد ؛ مطمین شوم همه چیز را میداند! اما هرگز به من و سهراب نخواهد گفت؛سهراب رفت؛ با علیرضا به سمت خانه راه افتادیم؛ گفت:چرا خمیده راه میری؟ گفتم: دلم درد گرفته ؛ یعنی کجان؟ اتفاقی نیفتاده باشه....الان حالم بد میشه!
گفت: اگه بت بگم کجان ؛ حالت بدتر میشه که !گفتم : کجان؟ بگو ! گفت:خونه ی ما ! حاجی سپندان کوچک! شهرام احتمالا به زور بردتش ؛ چون ساعت چیستا پاره شده؛ مهتاب وقتی خیلی حالش بد میشه ؛ فقط چیستا قلقشو میدونه.نمیدونم چیکار میکنه ...من که هیچوقت ندیدم!....
گفتم: وا ؛ پس چرا گوشیاشونو جواب نمیدن؟ گفت: شهرام دلش نمیخواد کسی مادرشو ؛ تو حال حمله ببینه ؛ حتی سهراب! اون خونه پر سرداب و زیر زمینه...میتونی یه لشکر آدمو توش مخفی کنی.شهرامم یه اتاق مخفی ته باغ داره....پشت پیچکا....عمرا سهراب بتونه ؛ بین اون همه سرداب و زیرزمین و انباری ؛ کسی رو توی اون خونه پیدا کنه! ...
گفتم : یعنی مهتاب و شبنم هر دو تعادل روانی ندارن؟ گفت: یکیشون داره ؛ و یکیشون گاهی نداره!
شبنم حالش خوبه ؛ حتی بچه دزدیشم اگاهانه و رو سیاسته؛ برای آروم کردن خواهر خونده ش.... ولی مهتاب ؛ گاهی دچار توهمه! از بعد از سقط شروع شد.
شبنم؛ هر جا هست ؛ کارش مهمه ؛ ولی ما نمیدونیم ! نمیخوایمم بدونیم...
گفتم :چقدر راز تو این خانواده ست! گفت :راز وقتی رازه ؛ که دنبالش بگردی؛ ؛ اگه بی خیالش شی ؛ دیگه راز نیست...
گفتم: خب ؛ راستی...نگفتی جایزه ت از نزولخوره چی بود؟!
گفت: میخواست منو عقد پیشکارش کنه ! فکرشو بکن! میگفت بچه ت صاحب پدر میشه! باید خدارو هم شکر کنی! کدوم بچه؟ یه دروغی گفته بودم حامله ام ! تا به عنوان زن ؛ نزدیکم نشه! پیشکارش کی بود؟ یه مرتیکه تریاکی مفنگی پیزوری ؛ که جز خوردن و خوابیدن کاری بلد نبود.منم قبول کردم ! البته ظاهرا !...
دوستان این قصه را چون 75 قسمت روی تلگرام اوردم ؛ و مخاطب خود را پیدا کرده و کانال جدا دارد ؛ مجبورم تا اخر روی تلگرام هم بیاورم. قصه ها ی بعدی را فقط در اینستاگرامم می آورم.....
#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#داستان_بلند
#ادبیات
#رمان
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
اشتراک گذاری این قصه #فقط با ذکر
#نام_نویسنده مجاز است.
این کتاب تحت حمایت قانون
#کپی_رایت قرار دارد.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند.
Chista Yasrebi:
#او_یکزن
#قسمت_هفتادوششم
#چیستا_یثربی
علیرضا گفت:برگشته، زن بیچاره؛ گفتم :کی؟ گفت:شبنم! کارش همینه.هر بار که میاد؛ یه دختر بچه رو میدزده برای مهتاب!میخواستیم وارد غارشویم ؛ دیدیم سهراب بیرون آمد. یک چشمش را گرفته بود.گفت:زنه وحشی بود؛ نمیدونم کجا قایم شده بود؛ یه دفعه از پشت ناخنشو کرد تو صورتم... داشت چشممو در میاورد! علیرضا گفت:الان خوبی؟سهراب گفت: اگه کور نشده باشم آره! این روانی بچه رو دزدیده!من بچه رو دیدم ؛ گذاشتین بره؟
علیرضا گفت: پلیس محلی؛ پایین تپه ؛ منتظرشه. بار اولش نیست که! فکر میکنه باید به خواهرش ؛ یعنی همون دخترخاله ش مهتاب ؛ یه دختر کوچولو هدیه بده تا حال مهتاب خوب شه. هر بار میاد اینجا سه دختر بچه رو میدزده....چند روز میده مهتاب...تا مهتاب قکر کنه بچه شه ؛ و سرش گرم شه....دیگه اهالی ده عادت کردن....بعد دوسه روز میان بچه شونو پس میگیرن.اما گاهی هم بچه هایی گم شده که تقصیر این نبوده....اما گردن شبنم افتاده!
گفتم:خودشم تو این ده مونده؟ گفت:نه! هیچکس نمیدونه اون کجاست و چیکار میکنه! فقط گاهی پیداش میشه؛ یه راست میره سراغ مهتاب؛ درو میبندن؛ حرف میزنن؛ حتی شهرام نتونسته بفهمه چی میگن! بعدم دزدی بچه ؛ برای آروم کردن مهتاب! میخواد به مهتاب بگه بچه شو پیدا کرده!..بعدش غیب میشه ؛ تا یه مدت دیگه ! میدونی اهالی ده ؛ اونو مثل به شبح میبینن.مثل زنی که وجود نداره.... یه قوم و خویش دور، یه سایه.....سهراب ؛ تلفنی به پلیس زد؛
گفت:ظاهرا پایین تپه گرفتنش؛ بچه ؛ حالش خوبه؛ من باید برم!
گفتم:پس امشب برنمیگردی؟! سهراب گفت:نگران چیستا خانمم! شهرام ؛ به هر حال بچه ی اینجاست.اما چیستا خانم اینجا ؛ جایی رو نمیشناسه!
علیرضا گفت: من جای تو بودم ؛ زیاد نمیگشتم! هر جا هستن شهرام مراقبشه!
گفتم: از کجا میدونی با همن؟
عصبی شده بودم، علیرضا گفت: آدمای بیکار فقط حرف در میارن...رابطه ی اونا کاریه! خب کار دارن باهم دیگه !
گفتم :شهرام از اول میگفت از چیستا خوشش نمیاد؛ چیستام میگفت؛ بعد اون شب آکواریوم ،رابطه ی کاریشون تموم شده! یعنی هر دو به من دروغ گفتن؟علیرضا گفت: "نمیدونم!"...."من از کجا بدونم؟!"
و این کلمه باعث شد ؛ مطمین شوم همه چیز را میداند! اما هرگز به من و سهراب نخواهد گفت؛سهراب رفت؛ با علیرضا به سمت خانه راه افتادیم؛ گفت:چرا خمیده راه میری؟ گفتم: دلم درد گرفته ؛ یعنی کجان؟ اتفاقی نیفتاده باشه....الان حالم بد میشه!
گفت: اگه بت بگم کجان ؛ حالت بدتر میشه که !گفتم : کجان؟ بگو ! گفت:خونه ی ما ! حاجی سپندان کوچک! شهرام احتمالا به زور بردتش ؛ چون ساعت چیستا پاره شده؛ مهتاب وقتی خیلی حالش بد میشه ؛ فقط چیستا قلقشو میدونه.نمیدونم چیکار میکنه ...من که هیچوقت ندیدم!....
گفتم: وا ؛ پس چرا گوشیاشونو جواب نمیدن؟ گفت: شهرام دلش نمیخواد کسی مادرشو ؛ تو حال حمله ببینه ؛ حتی سهراب! اون خونه پر سرداب و زیر زمینه...میتونی یه لشکر آدمو توش مخفی کنی.شهرامم یه اتاق مخفی ته باغ داره....پشت پیچکا....عمرا سهراب بتونه ؛ بین اون همه سرداب و زیرزمین و انباری ؛ کسی رو توی اون خونه پیدا کنه! ...
گفتم : یعنی مهتاب و شبنم هر دو تعادل روانی ندارن؟ گفت: یکیشون داره ؛ و یکیشون گاهی نداره!
شبنم حالش خوبه ؛ حتی بچه دزدیشم اگاهانه و رو سیاسته؛ برای آروم کردن خواهر خونده ش.... ولی مهتاب ؛ گاهی دچار توهمه! از بعد از سقط شروع شد.
شبنم؛ هر جا هست ؛ کارش مهمه ؛ ولی ما نمیدونیم ! نمیخوایمم بدونیم...
گفتم :چقدر راز تو این خانواده ست! گفت :راز وقتی رازه ؛ که دنبالش بگردی؛ ؛ اگه بی خیالش شی ؛ دیگه راز نیست...
گفتم: خب ؛ راستی...نگفتی جایزه ت از نزولخوره چی بود؟!
گفت: میخواست منو عقد پیشکارش کنه ! فکرشو بکن! میگفت بچه ت صاحب پدر میشه! باید خدارو هم شکر کنی! کدوم بچه؟ یه دروغی گفته بودم حامله ام ! تا به عنوان زن ؛ نزدیکم نشه! پیشکارش کی بود؟ یه مرتیکه تریاکی مفنگی پیزوری ؛ که جز خوردن و خوابیدن کاری بلد نبود.منم قبول کردم ! البته ظاهرا !...
دوستان این قصه را چون 75 قسمت روی تلگرام اوردم ؛ و مخاطب خود را پیدا کرده و کانال جدا دارد ؛ مجبورم تا اخر روی تلگرام هم بیاورم. قصه ها ی بعدی را فقط در اینستاگرامم می آورم.....
#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_ششم
#چیستایثربی
#داستان_بلند
#ادبیات
#رمان
#داستان
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
اشتراک گذاری این قصه #فقط با ذکر
#نام_نویسنده مجاز است.
این کتاب تحت حمایت قانون
#کپی_رایت قرار دارد.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
@chista_2
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند.
Chista Yasrebi:
#او_یکزن
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
#چیستا_یثربی
نمیخوابم ؛ روی پله ایوان نشسته ام. علیرضا ؛ طبقه بالا خواب است، برف میبارد. عبایم را نپوشیده ام ؛ گاهی بلند میشوم و بین برفها راه میروم و به جای پای کوچک خودم در برفها نگاه میکنم.یاد لبخند شهرام می افتم ؛ یک تکه برف برمیدارم ؛ روی گونه ی تبدارم میگذارم ؛ خنک نمیشوم ؛ میسوزم !...
حالا یاد روزی میافتم که باهم در چاله ی برف ؛ افتاده بودیم؛ دست راستش درد میکرد؛ با دست چپش ؛ موهایم را از روی صورتم ؛ کنار زد. چشمانش ؛ نور بهار را در خود جمع کرده بود ؛ بدون آن همه سبز ؛ جهان را میخواستم چه کنم؟!
علیرضا خسته بود ؛ بدون شام به طبقه بالا رفت و خوابید ؛ حتی عبایم را نپوشیدم؛ حتی از گرگها و کفتارها نترسیدم ؛ حتی از خودم نترسیدم ! به سمت ده راه افتادم ! میلرزیدم ؛ اما سرما آزارم نمیداد. باید میدیدمش. یا امشب یا حسی در، درونم میگفت: دیگه هیچوقت!...تا ده راه طولانی بود؛ اما از دور چراغهای روشنش را که دیدم ؛ انگار جهان روشن شد.انگار شهرام دستم را گرفت و کنار خودش نشاند، انگار سرم را روی شانه اش گذاشتم و گریه کردم...انگار دیگر ؛ هیچ چیزی حس نمیکردم.نه درد و نه سرما ؛ بدنم کرخت شده بود.حسی شبیه مرگ ؛ به درون پیراهن خیسم خزید.از دور؛ گلدسته ی مسجدشان را که دیدم ؛ فهمیدم با خانه ی آنها زیاد فاصله ندارم. پیرمردی کنار آتش نشسته بود.شاید مشتعلی بود.دیگر چیزی نمیدیدم!
گفتم : خونه ی حاجی؟ گفت؛ همینه! آهسته شنیدم،"خیس شدی که! الان سینه پهلو میکنی!..."و به در کوبید؛
مردی میانه سال ؛ در را باز کرد. تا مرا دید؛ داد زد:؛ شهرام ! آمد ؛ با کت بلندش ؛ موهایش آشفته بود؛ مثل شب و روز من که با هم ؛ یکی شده بود! به من که رسید؛ در آغوشش ؛ بیهوش شدم؛ به هوش که آمدم ؛ روی تختی خوابیده بودم و میلرزیدم... چیستا دستمال نمدار را روی پیشانی و شقیقه هایم میگذاشت:
داد زدم: شهرام؟!
گفت:اینجام، و لبه تخت باریک نشست؛ دستم را گرفت و گفت:چرا بی لباس؟ چرا اینجوری؟!
گفتم : نفهمیدم چطوری اومدم ؛ فقط باید میامدم ! گفت: حال مادرم خوب نبود عزیزم !....
گفتم:میدونم؛ شبنمو دیدم! علیرضا؛ خیلی چیزا رو گفت...
شهرام گفت: نه ! تو شبنمو ندیدی! گفتم : اون زنو دیدم با شال سیاهی که تا روی چشماش کشیده بود پایین... ؛
بچه تو بغل! گفت:مادر من بود ! اونه که دختر بچه های مردمو میدزده! علیرضا میترسید ؛ بت بگه. میترسید از خانواده من بترسی! مثل همه! همه ی اهالی این ده....اگه به احترام حاجی سپندان نبود ؛ مادرمو تا حالا ؛ بیرون کرده بودن...مادرمم ؛ جایی به جز اینجا نمیاد؛ چون فکر میکنه ؛ بچه ش هنوز اینجاست....زن ؛ توی غار ؛ مادر من بود! دختربچه ها را میدزده ؛ گاهی یادش میره ؛ کجا قایم کرده ! و بعد که یادش میاد ؛ میره پیش اونا..... صدمه ای بشون نمیزنه!...این سومین بارشه ؛ وگرنه ؛ حاجی سپندان حواسش بش هست.....
گفتم: ماجرا چیه؟! حس میکنم ؛ تو تاریکی راه میرم ؛ یکی به من بگه ماجرا چیه؟
آن دو ؛ نگاهی به هم کردند. چیستا گفت: علیرضا ؛ یا آذر خانم چهارده ساله ؛ شبنمو برای حاجی نزولخوره ؛ جابجا کرد ؛ ولی دیگه؛ اون شبنم نبود! شبیه خودش نبود.شبیه هیچی نبود؛ یه عروسکی بود که کوکش تموم شده باشه...شبح یه آدم بود ! از اون به بعد ؛ شبنم یه آدم دیگه شد...من دیدمش تو بیمارستان! موقعی که کارآموز بودم ؛ هنوز شهرامو نمیشناختم....
#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج دسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
اشتراک گذاری این داستان
#فقط با ذکر
#نام_نویسنده مجاز است.
این کتاب؛ تحت حمایت قانون کپی رایت است.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند.
@chista_2
#او_یکزن
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
#چیستا_یثربی
نمیخوابم ؛ روی پله ایوان نشسته ام. علیرضا ؛ طبقه بالا خواب است، برف میبارد. عبایم را نپوشیده ام ؛ گاهی بلند میشوم و بین برفها راه میروم و به جای پای کوچک خودم در برفها نگاه میکنم.یاد لبخند شهرام می افتم ؛ یک تکه برف برمیدارم ؛ روی گونه ی تبدارم میگذارم ؛ خنک نمیشوم ؛ میسوزم !...
حالا یاد روزی میافتم که باهم در چاله ی برف ؛ افتاده بودیم؛ دست راستش درد میکرد؛ با دست چپش ؛ موهایم را از روی صورتم ؛ کنار زد. چشمانش ؛ نور بهار را در خود جمع کرده بود ؛ بدون آن همه سبز ؛ جهان را میخواستم چه کنم؟!
علیرضا خسته بود ؛ بدون شام به طبقه بالا رفت و خوابید ؛ حتی عبایم را نپوشیدم؛ حتی از گرگها و کفتارها نترسیدم ؛ حتی از خودم نترسیدم ! به سمت ده راه افتادم ! میلرزیدم ؛ اما سرما آزارم نمیداد. باید میدیدمش. یا امشب یا حسی در، درونم میگفت: دیگه هیچوقت!...تا ده راه طولانی بود؛ اما از دور چراغهای روشنش را که دیدم ؛ انگار جهان روشن شد.انگار شهرام دستم را گرفت و کنار خودش نشاند، انگار سرم را روی شانه اش گذاشتم و گریه کردم...انگار دیگر ؛ هیچ چیزی حس نمیکردم.نه درد و نه سرما ؛ بدنم کرخت شده بود.حسی شبیه مرگ ؛ به درون پیراهن خیسم خزید.از دور؛ گلدسته ی مسجدشان را که دیدم ؛ فهمیدم با خانه ی آنها زیاد فاصله ندارم. پیرمردی کنار آتش نشسته بود.شاید مشتعلی بود.دیگر چیزی نمیدیدم!
گفتم : خونه ی حاجی؟ گفت؛ همینه! آهسته شنیدم،"خیس شدی که! الان سینه پهلو میکنی!..."و به در کوبید؛
مردی میانه سال ؛ در را باز کرد. تا مرا دید؛ داد زد:؛ شهرام ! آمد ؛ با کت بلندش ؛ موهایش آشفته بود؛ مثل شب و روز من که با هم ؛ یکی شده بود! به من که رسید؛ در آغوشش ؛ بیهوش شدم؛ به هوش که آمدم ؛ روی تختی خوابیده بودم و میلرزیدم... چیستا دستمال نمدار را روی پیشانی و شقیقه هایم میگذاشت:
داد زدم: شهرام؟!
گفت:اینجام، و لبه تخت باریک نشست؛ دستم را گرفت و گفت:چرا بی لباس؟ چرا اینجوری؟!
گفتم : نفهمیدم چطوری اومدم ؛ فقط باید میامدم ! گفت: حال مادرم خوب نبود عزیزم !....
گفتم:میدونم؛ شبنمو دیدم! علیرضا؛ خیلی چیزا رو گفت...
شهرام گفت: نه ! تو شبنمو ندیدی! گفتم : اون زنو دیدم با شال سیاهی که تا روی چشماش کشیده بود پایین... ؛
بچه تو بغل! گفت:مادر من بود ! اونه که دختر بچه های مردمو میدزده! علیرضا میترسید ؛ بت بگه. میترسید از خانواده من بترسی! مثل همه! همه ی اهالی این ده....اگه به احترام حاجی سپندان نبود ؛ مادرمو تا حالا ؛ بیرون کرده بودن...مادرمم ؛ جایی به جز اینجا نمیاد؛ چون فکر میکنه ؛ بچه ش هنوز اینجاست....زن ؛ توی غار ؛ مادر من بود! دختربچه ها را میدزده ؛ گاهی یادش میره ؛ کجا قایم کرده ! و بعد که یادش میاد ؛ میره پیش اونا..... صدمه ای بشون نمیزنه!...این سومین بارشه ؛ وگرنه ؛ حاجی سپندان حواسش بش هست.....
گفتم: ماجرا چیه؟! حس میکنم ؛ تو تاریکی راه میرم ؛ یکی به من بگه ماجرا چیه؟
آن دو ؛ نگاهی به هم کردند. چیستا گفت: علیرضا ؛ یا آذر خانم چهارده ساله ؛ شبنمو برای حاجی نزولخوره ؛ جابجا کرد ؛ ولی دیگه؛ اون شبنم نبود! شبیه خودش نبود.شبیه هیچی نبود؛ یه عروسکی بود که کوکش تموم شده باشه...شبح یه آدم بود ! از اون به بعد ؛ شبنم یه آدم دیگه شد...من دیدمش تو بیمارستان! موقعی که کارآموز بودم ؛ هنوز شهرامو نمیشناختم....
#او_یک_زن
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
#چیستایثربی
#داستان
#داستان_بلند
#رمان
#ادبیات
#پاورقی_اینستاگرامی
برگرفته از پیج دسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
اشتراک گذاری این داستان
#فقط با ذکر
#نام_نویسنده مجاز است.
این کتاب؛ تحت حمایت قانون کپی رایت است.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
#کانال_داستان_او_یکزن
برای کسانی که میخواهند همه ی قسمتها را پشت هم داشته باشند.
@chista_2
بار پنجم است که این ترانه
#نانسی_سیناترا به نام
#بنگ_بنگ از کانال
#چیستایثربی پخش میشود...
چیستایثربی وقتی این کانال را در زمان نیمه های
#پاورقی_پستچی افتتاح کرد و بدون هیچ تبلیغ و تبادلی خیلی زود به 180 کا رسید ؛ کانال را با همین ترانه افتتاح کرد و سپس بارها به درخواست دوستان ؛ دوباره آن رامنتشر کرد !
اکنون هم به #درخواست دوستان ؛
#باز_پخش مجدد شده است. این ترانه ؛ موسیقی فیلم
#بیل را بکش
است...که
#چیستایثربی؛
#موسیقی_نمایش آخرش کرد...
و در بروشور هم ؛ اشاره شده است...
#نمایش
#فقط_بخاطر_من
و یکی از بازیگران ؛
خانم #الهه ابو طالبی با صدای خوب خود ؛ این ترانه را #زنده روی صحنه ؛ اجرا میکرد ؛ و باز از این لحاظ ؛ چیستایثربی ؛
#سنت_شکنی کرده بود !
ترانه ای به این دشواری ؛ بدون موسیقی! و تنها به یاری توان گلوی بازیگری ؛ که اولین بار تجربه ی صحنه داشت و خواننده هم نبود !...و انصافا بخوبی هم از عهده ی خواست کارگردانش برآمد ؛ و مردم ؛ بسیار از این قسمت نمایش استقبال کردند....
در اجرای #فجر و #عمومی ؛ شما نبودید و ندیدید.فجر 93
چیستایثربی اصلا #اینستاگرام نداشت!
او از دنیای مجازی #بیزار بود ؛ نود کتاب داشت و سی اجرا و آن همه فیلمنامه و سریال...اما #فیس_بوک نداشت !
این کار درهمان #فجر93 از دید مردم ومنتقدان ؛ #بالاترین_آرای_مردمی را کسب کرد!همان موقع و همان جا...شما نبودید ! که رای داده باشید !
تاتر مثل زندگی است
دیگر تکرار نمیشود !
مثل قصه هایی که چیستایثربی ؛ برای #شما مینوشت و کانالهای سارق و بی حرمت و یا پیجهای هتاک و فحاش ؛ چنان آزارش دادند که.... او فقط یک پیج رسمی اینستاگرام داشت .همین با تعدادی علاقه مند به آثارش....که آن پیج هم دخترش برایش ساخته بود...
او حتی هنوز یک ریال بابت #پستچی که جزء #پرفروشترینهاست ؛ نگرفته است.... که اگر بگیرد ؛ حق مولف است....اما هنوز نگرفته است.او دنبال پول نبود و #شهرت هم ؛ از نوجوانی داشت...او دنبال ارتباط مستقیم و زنده و پر طپش با مخاطبانش بود.....
اما گاهی #تهوع ژان پل سارتری ؛ حتی به آدمهای خلاقی چون چیستایثربی هم حاکم میشود!
تهوع از تشنج آفرینی ؛ دورویی ؛ اکانت سازی ؛ اهانت؛ تهمت ؛ #دروغ ؛ برهم زدن روابط خانوادگی....و تمام تلاشها برای ننوشتن او....!
و خداوند ما #بصیر است....
گمانم اگر چیزی را ؛ دوست داریم ؛ هرگز در برابر آسیبش نباید خاموش بمانیم...دست کم ابراز میکردیم....
@chista_yasrebi
#نانسی_سیناترا به نام
#بنگ_بنگ از کانال
#چیستایثربی پخش میشود...
چیستایثربی وقتی این کانال را در زمان نیمه های
#پاورقی_پستچی افتتاح کرد و بدون هیچ تبلیغ و تبادلی خیلی زود به 180 کا رسید ؛ کانال را با همین ترانه افتتاح کرد و سپس بارها به درخواست دوستان ؛ دوباره آن رامنتشر کرد !
اکنون هم به #درخواست دوستان ؛
#باز_پخش مجدد شده است. این ترانه ؛ موسیقی فیلم
#بیل را بکش
است...که
#چیستایثربی؛
#موسیقی_نمایش آخرش کرد...
و در بروشور هم ؛ اشاره شده است...
#نمایش
#فقط_بخاطر_من
و یکی از بازیگران ؛
خانم #الهه ابو طالبی با صدای خوب خود ؛ این ترانه را #زنده روی صحنه ؛ اجرا میکرد ؛ و باز از این لحاظ ؛ چیستایثربی ؛
#سنت_شکنی کرده بود !
ترانه ای به این دشواری ؛ بدون موسیقی! و تنها به یاری توان گلوی بازیگری ؛ که اولین بار تجربه ی صحنه داشت و خواننده هم نبود !...و انصافا بخوبی هم از عهده ی خواست کارگردانش برآمد ؛ و مردم ؛ بسیار از این قسمت نمایش استقبال کردند....
در اجرای #فجر و #عمومی ؛ شما نبودید و ندیدید.فجر 93
چیستایثربی اصلا #اینستاگرام نداشت!
او از دنیای مجازی #بیزار بود ؛ نود کتاب داشت و سی اجرا و آن همه فیلمنامه و سریال...اما #فیس_بوک نداشت !
این کار درهمان #فجر93 از دید مردم ومنتقدان ؛ #بالاترین_آرای_مردمی را کسب کرد!همان موقع و همان جا...شما نبودید ! که رای داده باشید !
تاتر مثل زندگی است
دیگر تکرار نمیشود !
مثل قصه هایی که چیستایثربی ؛ برای #شما مینوشت و کانالهای سارق و بی حرمت و یا پیجهای هتاک و فحاش ؛ چنان آزارش دادند که.... او فقط یک پیج رسمی اینستاگرام داشت .همین با تعدادی علاقه مند به آثارش....که آن پیج هم دخترش برایش ساخته بود...
او حتی هنوز یک ریال بابت #پستچی که جزء #پرفروشترینهاست ؛ نگرفته است.... که اگر بگیرد ؛ حق مولف است....اما هنوز نگرفته است.او دنبال پول نبود و #شهرت هم ؛ از نوجوانی داشت...او دنبال ارتباط مستقیم و زنده و پر طپش با مخاطبانش بود.....
اما گاهی #تهوع ژان پل سارتری ؛ حتی به آدمهای خلاقی چون چیستایثربی هم حاکم میشود!
تهوع از تشنج آفرینی ؛ دورویی ؛ اکانت سازی ؛ اهانت؛ تهمت ؛ #دروغ ؛ برهم زدن روابط خانوادگی....و تمام تلاشها برای ننوشتن او....!
و خداوند ما #بصیر است....
گمانم اگر چیزی را ؛ دوست داریم ؛ هرگز در برابر آسیبش نباید خاموش بمانیم...دست کم ابراز میکردیم....
@chista_yasrebi
بذار بگن با رای ما نمایشش اول شد ما که ميدونيم حتی یک رای هم از طرف بعضیها نيومد. بذار بگن اینستا چیستایثربی رو مشهور کرد ما که ميدونيم با سی سال سابقه چه احترامی بین اهالی هنر داشتید و دارید. بذار بگن چیستایثربی زرد نویسه ما که کتاباتونو خونديم و فرق قلم حرفه ای رو خوب ميدونيم. بذار بگن چیستایثربی دنبال بالا بردن فالوره ما که ميدونيم اگه میخواستید هزار راه برای اینکار وجود داشت. بذار بگن پیج تو پیج شده ما که ميدونيم همون پیج دومتونم با اصرار ماها تاحالا نبستید. بذار بگن چیستایثربی داره داستانشو از روی حرفا و ایرادی ما پیش ميبره ما که ميدونيم این کتاب قبلا نوشته شده و مجوز گرفته ولی به دلیل وسواس شما دوباره ویرایش و اديت شده. اصلا بذار هرچي ميخوان بگن ما که چیستایثربی رو خوب شناختیم و عاشق شخصیت، افکار و قلم حرفه ایش هستیم. #عشق
#تارا_و_سارا_مظفریان
هم اکنون در کامنتهای پیج #رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
#یثربی_چیستا(نام پیج رسمی در اینستاگرام)
#توضیح :
پیج دوم /یا #شخصی ؛ فقط برای آن دسته افرادی به وجود آمد که
#فقط _قصه نمیخواستند!
به پستهای متنوع سابق هم ؛ نیاز داشتند ....و گرنه اداره ی دو پیج همزمان ؛ جز وقت گیری و دردسر چیزی نیست ! و کانالها نیز هر کدام ؛ مخاطبان خود را دارند و بنا به درخواست فالورها شکل یافتند.
کسی که فقط قصه میخواهد ؛ بدیهیست که از مطالب دیگر کانال اصلی ؛ گریزان است.
پس برای او کانال
#قصه و برای عده ای نزدیکتر ؛ کانال
#چیستا_وان یا
#دلنوشته_های_شخصی
که ربطی به صفحه ی رسمی ندارد ؛ افتتاح شد.
#با_سپاس
#به_احترام_فالورهای_یکرنگ_و_راستین
@chista_yasrebi
#تارا_و_سارا_مظفریان
هم اکنون در کامنتهای پیج #رسمی اینستاگرام
#چیستایثربی
#یثربی_چیستا(نام پیج رسمی در اینستاگرام)
#توضیح :
پیج دوم /یا #شخصی ؛ فقط برای آن دسته افرادی به وجود آمد که
#فقط _قصه نمیخواستند!
به پستهای متنوع سابق هم ؛ نیاز داشتند ....و گرنه اداره ی دو پیج همزمان ؛ جز وقت گیری و دردسر چیزی نیست ! و کانالها نیز هر کدام ؛ مخاطبان خود را دارند و بنا به درخواست فالورها شکل یافتند.
کسی که فقط قصه میخواهد ؛ بدیهیست که از مطالب دیگر کانال اصلی ؛ گریزان است.
پس برای او کانال
#قصه و برای عده ای نزدیکتر ؛ کانال
#چیستا_وان یا
#دلنوشته_های_شخصی
که ربطی به صفحه ی رسمی ندارد ؛ افتتاح شد.
#با_سپاس
#به_احترام_فالورهای_یکرنگ_و_راستین
@chista_yasrebi
@chista_yasrebi
تلگرام رسمی از امشب به مسایل #روانشناسی؛ #ادبی و #تحلیل مسایل روز جامعه ؛ از دیدگاه هنری و ادبی ؛ اختصاص خواهد یافت...
با احترام
#چیستایثربی
اینجا مطالب کپی نخواهید خواند
#روانشناسی_سلامت
چگونه زندگی بهتری داشته باشیم
#فقط_در_کانال_اصلی_تلگرام
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
تلگرام رسمی از امشب به مسایل #روانشناسی؛ #ادبی و #تحلیل مسایل روز جامعه ؛ از دیدگاه هنری و ادبی ؛ اختصاص خواهد یافت...
با احترام
#چیستایثربی
اینجا مطالب کپی نخواهید خواند
#روانشناسی_سلامت
چگونه زندگی بهتری داشته باشیم
#فقط_در_کانال_اصلی_تلگرام
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
در این کانال🔼🔼🔼🔼🔼
فقط قصه های من از جمله
#خواب_گل_سرخ ؛ پشت هم می آید
#فقط_قصه
#چیستا_دو
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_2
فقط قصه های من از جمله
#خواب_گل_سرخ ؛ پشت هم می آید
#فقط_قصه
#چیستا_دو
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_2
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
در این کانال🔼🔼🔼🔼🔼
فقط قصه های من از جمله
#خواب_گل_سرخ ؛ پشت هم می آید
#فقط_قصه
#چیستا_دو
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_2
فقط قصه های من از جمله
#خواب_گل_سرخ ؛ پشت هم می آید
#فقط_قصه
#چیستا_دو
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_2
#chista_yasrebi.2
پستی از پیج دوم
#اینستاگرام_من
هم اکنون
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#cinema
#film
#movie
#فیلم_سینمایی:
#عروسی_بهترین_دوستم
#کارگردان
#پی_جی_هوگان
#ژانر یا
#سبک :
#کمدی_رمانتیک
برنده ی بهترین فیلم سال از نگاه مردم
این فیلمو دیدید؟! قدیمیه !
مال بیست سال پیشه !
#کامرون_دیاز ،
#جولیا_رابرتز
#درموت_مولرونی ، و ....
خب کلش ، در پیته ! ببخشید اینطوری میگم... ولی سوژه ی همین
#در_پیت ، توی زندگی واقعی خودم و خیلی ها اتفاق افتاده
.... یکی با یکی دوسته ،
#فقط_دوست_ساده
یه دفعه موقع ازدواج طرف ،
زنه(جولیا رابرتز) میفهمه ، ای وای !!!
همه ی این سالها ، فقط دوست دوران کودکی و همدم اون مرد نبوده...
ته دلش ، عاشقشم بوده !
ولی به روی خودش نمیاورده!!!
حالا یا از روی غرور، یا فعلا توی آب نمک ، خوابونده بودتش !
...اما دیگه دیره ...
طرف داره با یکی دیگه عروسی میکنه !!! با یه نوع
#لطیفش !!!
جولیا رابرتز بدبخت ، سکته میکنه وقتی میبینه ، دوست صمیمیش ، داره با کامرون دیاز که مثلا نقش یه دختر بیست ساله رو داره ، ازدواج میکنه !
ولی با وجود تقریبا سالها دوستی از کودکی ، هیچوقت درموت، (مایکل) ، به جولیا ، به چشم ازدواج نگاه نکرده... اما خب ، تقصیر خود جولیا رابرتز هم بوده دیگه !
دیر فهمید ؛ دیر اقدام کرد !!!
حالا طعمشو بچش!!!
فقط ساقدوش عروس باش ...همین !
احتمالا پس زندگی منم ،
#در_پیته !!!
گاهی باید فیلم
#در_پیت_دید !
یا شاید واژه ی
در پیت درست نیست ،
#کمدی_رمانتیک !
با هم تخمه بشکنیم
و فیلم کمدی رمانتیک ببینیم و بخندیم !
یا گریه کنیم ؟! یا هر دو ؟!
هر چی باشه ، بازیهاشون خوبه ....
اونا کارشونو بلدن که میلیاردی میفروشن ...
جدی میگم ، بازیهاشون خیلی خوبه ...
جوری که من دو سه جا ،
گریه م گرفت ! و فیلم از نگاه مردم ، بهترین فیلم سال شد !
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#سینما
#فیلم
#سکانس
#آنونس
#کلیپ
#زندگی_در_پیت
#فیلم_گیشه ____ کمدی_رمانتیک
#محصول1997
برنده ی بهترین فیلم سال، با آرای مردمی
#My_best_friend_wedding
#My best friend's wedding درستش اینه
#1997
کامل آنونس
@chista_yasrebii
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ .
پستی از پیج دوم
#اینستاگرام_من
هم اکنون
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#cinema
#film
#movie
#فیلم_سینمایی:
#عروسی_بهترین_دوستم
#کارگردان
#پی_جی_هوگان
#ژانر یا
#سبک :
#کمدی_رمانتیک
برنده ی بهترین فیلم سال از نگاه مردم
این فیلمو دیدید؟! قدیمیه !
مال بیست سال پیشه !
#کامرون_دیاز ،
#جولیا_رابرتز
#درموت_مولرونی ، و ....
خب کلش ، در پیته ! ببخشید اینطوری میگم... ولی سوژه ی همین
#در_پیت ، توی زندگی واقعی خودم و خیلی ها اتفاق افتاده
.... یکی با یکی دوسته ،
#فقط_دوست_ساده
یه دفعه موقع ازدواج طرف ،
زنه(جولیا رابرتز) میفهمه ، ای وای !!!
همه ی این سالها ، فقط دوست دوران کودکی و همدم اون مرد نبوده...
ته دلش ، عاشقشم بوده !
ولی به روی خودش نمیاورده!!!
حالا یا از روی غرور، یا فعلا توی آب نمک ، خوابونده بودتش !
...اما دیگه دیره ...
طرف داره با یکی دیگه عروسی میکنه !!! با یه نوع
#لطیفش !!!
جولیا رابرتز بدبخت ، سکته میکنه وقتی میبینه ، دوست صمیمیش ، داره با کامرون دیاز که مثلا نقش یه دختر بیست ساله رو داره ، ازدواج میکنه !
ولی با وجود تقریبا سالها دوستی از کودکی ، هیچوقت درموت، (مایکل) ، به جولیا ، به چشم ازدواج نگاه نکرده... اما خب ، تقصیر خود جولیا رابرتز هم بوده دیگه !
دیر فهمید ؛ دیر اقدام کرد !!!
حالا طعمشو بچش!!!
فقط ساقدوش عروس باش ...همین !
احتمالا پس زندگی منم ،
#در_پیته !!!
گاهی باید فیلم
#در_پیت_دید !
یا شاید واژه ی
در پیت درست نیست ،
#کمدی_رمانتیک !
با هم تخمه بشکنیم
و فیلم کمدی رمانتیک ببینیم و بخندیم !
یا گریه کنیم ؟! یا هر دو ؟!
هر چی باشه ، بازیهاشون خوبه ....
اونا کارشونو بلدن که میلیاردی میفروشن ...
جدی میگم ، بازیهاشون خیلی خوبه ...
جوری که من دو سه جا ،
گریه م گرفت ! و فیلم از نگاه مردم ، بهترین فیلم سال شد !
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#سینما
#فیلم
#سکانس
#آنونس
#کلیپ
#زندگی_در_پیت
#فیلم_گیشه ____ کمدی_رمانتیک
#محصول1997
برنده ی بهترین فیلم سال، با آرای مردمی
#My_best_friend_wedding
#My best friend's wedding درستش اینه
#1997
کامل آنونس
@chista_yasrebii
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ .
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#جسیکا_چستین ، بازیگر آمریکایی ، از سوءاستفاده و تعرض نسبت به زنان میگوید .
اینکه در آمریکا ؛ اکثر خانواده ها ، اکنون سعی میکنند دختران خود را به کلاس دفاع شخصی بفرستند و اینکه قربانی ، معمولا آنقدر خجالت میکشد که هرگز ماجرا را به کسی نمیگوید، چون جامعه ، معمولا اورا مورد شماتت قرار میدهد و متجاوز ، معمولا از طرف جامعه ، پذیرفته میشود ،
چون کسی از اعمال او خبر ندارد! زنان بازیگر در خطر بیشتری هستند ، در ایران ، یادم میآید که سپاه ، زمانی به زنان بازیگر گاز فلفل میداد ،
نمیدانم دقیقا چه گازی بود!
برای زنان بازیگری که تنها در ماشینشان هستند و از طرف جامعه مورد آزار واقع میشوند....برای دفاع از خود...
این یک مساله ی جهانی است ! اول باید یاد بگیریم خجالت نکشیم و واقعیت را بگوییم. من میخواهم شروع کنم. قبلا هم در نمایش
#فقط_بخاطر_من ، تاحدی درباره ی این موضوع اشاره کرده ام.زنی که میگوید
#نه!
از بازار کار حذف میشود ، و او را بتدریج ، دیوانه به مردم نشان میدهند....
همه پلیس همدیگر باشیم.
دنبال ایجاد شماره تلفنی هستم که برای ایجاد مزاحمت برای زنان شاغل ، فعالیت کند.ماشالله نمایندگان زن مجلس ما....مجلس مولودی خوانی بروند سنگین ترند! تا وقت گرامیشان رابه کمی تفکر و عمل در مجلس بدهند
آنها کمی برنامه ریزی و ایده در زمینه های هشدار زای جامعه ندارند !
شاید جز یکی دو نفر زن سیاسی کشورمان ، بقیه جز میز و پست و امکانات ، هیچ دغدغه ای ندارند !
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
اینکه در آمریکا ؛ اکثر خانواده ها ، اکنون سعی میکنند دختران خود را به کلاس دفاع شخصی بفرستند و اینکه قربانی ، معمولا آنقدر خجالت میکشد که هرگز ماجرا را به کسی نمیگوید، چون جامعه ، معمولا اورا مورد شماتت قرار میدهد و متجاوز ، معمولا از طرف جامعه ، پذیرفته میشود ،
چون کسی از اعمال او خبر ندارد! زنان بازیگر در خطر بیشتری هستند ، در ایران ، یادم میآید که سپاه ، زمانی به زنان بازیگر گاز فلفل میداد ،
نمیدانم دقیقا چه گازی بود!
برای زنان بازیگری که تنها در ماشینشان هستند و از طرف جامعه مورد آزار واقع میشوند....برای دفاع از خود...
این یک مساله ی جهانی است ! اول باید یاد بگیریم خجالت نکشیم و واقعیت را بگوییم. من میخواهم شروع کنم. قبلا هم در نمایش
#فقط_بخاطر_من ، تاحدی درباره ی این موضوع اشاره کرده ام.زنی که میگوید
#نه!
از بازار کار حذف میشود ، و او را بتدریج ، دیوانه به مردم نشان میدهند....
همه پلیس همدیگر باشیم.
دنبال ایجاد شماره تلفنی هستم که برای ایجاد مزاحمت برای زنان شاغل ، فعالیت کند.ماشالله نمایندگان زن مجلس ما....مجلس مولودی خوانی بروند سنگین ترند! تا وقت گرامیشان رابه کمی تفکر و عمل در مجلس بدهند
آنها کمی برنامه ریزی و ایده در زمینه های هشدار زای جامعه ندارند !
شاید جز یکی دو نفر زن سیاسی کشورمان ، بقیه جز میز و پست و امکانات ، هیچ دغدغه ای ندارند !
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
هنوزم به جز تو کسی رو نداره.....
خدایا تمام مدت نوشتن
#پستچی این ترانه ، توی گوشم بود. انگار من سرودم .....
#دیگه_گریه_نکرد
#فقط_حوصله_کرد
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
خدایا تمام مدت نوشتن
#پستچی این ترانه ، توی گوشم بود. انگار من سرودم .....
#دیگه_گریه_نکرد
#فقط_حوصله_کرد
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی