#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت99
#چیستا_یثربی
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#قصه
#چیستایثربی
#قسمت_نود_و_نهم
یاسر می گوید:
خوب گوش بدید! من با گروهی رفیق شدم که قبولشون نداشتم، ولی چاره ی دیگه ای نداشتم!
فقط خون، جلوی چشمامو گرفته بود و اگه روژانو، زنم نبود، معلوم نبود به چی تبدیل می شدم!
رو به من می کند:
_میبینی آبجی!
من فقط ترسوندمت، تا بفهمی چقدر درد داره مردی به زور، آدمو صاحب بشه!
من تو رو می خوام چیکار با اون زبون تند و تیزت؟!
اون مرد، که به مادرم تعدی کرد، کلاه، رو صورتش کشیده بود، وقتی خم شد، کلاه از سرش افتاد، من صورتشو دیدم!
و از اون روز، دنبال اون آدمم که جلوی مادرم، لهش کنم! اما الان، اونم یه کاره مهم این کشوره و دسترسی بهش، آسون نیست!
مگه سردارِ شما کمکم کنه... بعد از زندگیِ همه تون میرم.
پدرم که تا حالا ساکت بود، گفت:
تو جونور، چرا عوض نشدی؟
حتی با وجود عشق پاک روژانو؟!
چرا انقدر دروغ میگی؟!
می دونم هدفت، کشتن مردیه که، منو از زندان آزاد کرد و گذاشت سریع برگردیم غرب... تامن و زنم عروسی کنیم.
تو از اون کینه گرفتی!
می خواستی مادرِ آوا و من، یه روز خوش نبینیم!
رو تعصب کور... چون جواب تند، از این زن، شنیده بودی!
می خواستی بدبختیشو ببینی و مرگ منو!
اما اون مرد، کمکمون کرد، چون کینه ی امثال تو رو می شناخت!
منو، زود آزاد کرد، و فرمانده هم، پادرمیونی کرد و نامزدم، آزاد شد.
هر دو گفتن زود عقد کنید!
تو، یکشب قبل ازعروسی ما، روژانو رو عقد کردی!
بعد میگی، اومدی دیدن مادرت؟
بدون روژانو؟ و اونا همون شب، بهتون حمله کردن؟!
چرا طاهارو نبردن؟
طاها، تو انبار بود...
پیدا کردن یه بچه ی پنج ساله، تو اون خونه ی کوچیک، سخت نبود!
چرا جاش به مادرت تجاوز کردن؟
یه زن چهل و هفت ساله؟!
مگه عقده ی زن داشتن؟
یا مگه هدف سیاسی نداشتن؟
مگه برای طاها، نیامده بودن؟
چرا نبردنش پس؟
مادرم گفت:
چون اونا اصلا طاها رو نمی خواستن!
و این بشر، رذلترین موجودیه که من دیدم!
یک عمر، از دستش عذاب کشیدیم و به کسی نگفتیم، حتی به زنش!
فقط درویش می دونه!
آخه چطور میشه، خونه ی مادر زنِ یه فرمانده محافظت نشه؟
و یه سری آدم که نمی دونیم کین و وابسته به کجان، سرشونو بندازن پایین، بیان تو خونه و بجای بردن بچه کُرد، به مادر تو حمله کنن؟
مگه هدفشون، طاها نبود؟
دو تا رفیقت، اومدن خونه تون مهمونی...
بقیه ش دروغه!
تجاوزی در کار نبود!
یاسر می گوید:
خفه شید زن و شوهرِ خل!
دست به یکی کردید!
پدرم می گوید:
می دونم از کجا میسوزی!
ما آزمایش دادیم، آوا و آرزو، دوقلو بودن، تو شکم زنم.
روژانو، با شهودی که داشت، زود فهمید که زنم، دوقلو، حامله ست!
به تو گفت، تو نقشه ای کشیدی!
به بهانه ی دیدن مادرت، پنج ماه بعد از عقدت، برگشتی شهرتون تا بعد، بگی به مادرت، تجاوز شده! و خواهرت، آوای ماست!
روژانو، می دونه که تجاوزی درکار نبوده!دوتا دوستِ لات، مثل خودت، مهمون شما بودن... همین!
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت99
#قسمت_نود_و_نهم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
#قسمت99
#چیستا_یثربی
#پاورقی
#رمان
#کتاب
#داستان
#داستان_دنباله_دار
#قصه
#چیستایثربی
#قسمت_نود_و_نهم
یاسر می گوید:
خوب گوش بدید! من با گروهی رفیق شدم که قبولشون نداشتم، ولی چاره ی دیگه ای نداشتم!
فقط خون، جلوی چشمامو گرفته بود و اگه روژانو، زنم نبود، معلوم نبود به چی تبدیل می شدم!
رو به من می کند:
_میبینی آبجی!
من فقط ترسوندمت، تا بفهمی چقدر درد داره مردی به زور، آدمو صاحب بشه!
من تو رو می خوام چیکار با اون زبون تند و تیزت؟!
اون مرد، که به مادرم تعدی کرد، کلاه، رو صورتش کشیده بود، وقتی خم شد، کلاه از سرش افتاد، من صورتشو دیدم!
و از اون روز، دنبال اون آدمم که جلوی مادرم، لهش کنم! اما الان، اونم یه کاره مهم این کشوره و دسترسی بهش، آسون نیست!
مگه سردارِ شما کمکم کنه... بعد از زندگیِ همه تون میرم.
پدرم که تا حالا ساکت بود، گفت:
تو جونور، چرا عوض نشدی؟
حتی با وجود عشق پاک روژانو؟!
چرا انقدر دروغ میگی؟!
می دونم هدفت، کشتن مردیه که، منو از زندان آزاد کرد و گذاشت سریع برگردیم غرب... تامن و زنم عروسی کنیم.
تو از اون کینه گرفتی!
می خواستی مادرِ آوا و من، یه روز خوش نبینیم!
رو تعصب کور... چون جواب تند، از این زن، شنیده بودی!
می خواستی بدبختیشو ببینی و مرگ منو!
اما اون مرد، کمکمون کرد، چون کینه ی امثال تو رو می شناخت!
منو، زود آزاد کرد، و فرمانده هم، پادرمیونی کرد و نامزدم، آزاد شد.
هر دو گفتن زود عقد کنید!
تو، یکشب قبل ازعروسی ما، روژانو رو عقد کردی!
بعد میگی، اومدی دیدن مادرت؟
بدون روژانو؟ و اونا همون شب، بهتون حمله کردن؟!
چرا طاهارو نبردن؟
طاها، تو انبار بود...
پیدا کردن یه بچه ی پنج ساله، تو اون خونه ی کوچیک، سخت نبود!
چرا جاش به مادرت تجاوز کردن؟
یه زن چهل و هفت ساله؟!
مگه عقده ی زن داشتن؟
یا مگه هدف سیاسی نداشتن؟
مگه برای طاها، نیامده بودن؟
چرا نبردنش پس؟
مادرم گفت:
چون اونا اصلا طاها رو نمی خواستن!
و این بشر، رذلترین موجودیه که من دیدم!
یک عمر، از دستش عذاب کشیدیم و به کسی نگفتیم، حتی به زنش!
فقط درویش می دونه!
آخه چطور میشه، خونه ی مادر زنِ یه فرمانده محافظت نشه؟
و یه سری آدم که نمی دونیم کین و وابسته به کجان، سرشونو بندازن پایین، بیان تو خونه و بجای بردن بچه کُرد، به مادر تو حمله کنن؟
مگه هدفشون، طاها نبود؟
دو تا رفیقت، اومدن خونه تون مهمونی...
بقیه ش دروغه!
تجاوزی در کار نبود!
یاسر می گوید:
خفه شید زن و شوهرِ خل!
دست به یکی کردید!
پدرم می گوید:
می دونم از کجا میسوزی!
ما آزمایش دادیم، آوا و آرزو، دوقلو بودن، تو شکم زنم.
روژانو، با شهودی که داشت، زود فهمید که زنم، دوقلو، حامله ست!
به تو گفت، تو نقشه ای کشیدی!
به بهانه ی دیدن مادرت، پنج ماه بعد از عقدت، برگشتی شهرتون تا بعد، بگی به مادرت، تجاوز شده! و خواهرت، آوای ماست!
روژانو، می دونه که تجاوزی درکار نبوده!دوتا دوستِ لات، مثل خودت، مهمون شما بودن... همین!
#آوا_متولد۱۳۷۹
#قسمت99
#قسمت_نود_و_نهم
#رمان
#پاورقی
#داستان_دنباله_دار
#داستان_ایرانی
نویسنده
#چیستا_یثربی
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
کانال رسمی چیستایثربی
بالای صفحه ادرس کانال چند قصه من سنجاق شده است
#چیستایثربی
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2