چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
#دایره_مینا






خیلی افسرده بودم.... پدرم دلیلش را میدانست ؛
پرسید : میخوای بریم کتاب بخریم؟

گفتم : نه !
گفت : لباس ؟

گفتم : نه!

گفتم :منو یه بار دیگه ببر فیلم دایره ی مینا !
گفت :شش باردیدی که! ....فقط ده سالته! چرا انقدر.... .
گفتم : به دایی بگو ؛ منو امروز ببره دایره ی مینا ؛ حالم خوب میشه....


#دایره_مینا


انساندوستی هم ؛ در جامعه ی ظالم و بی قانون ؛ خشن میشود....


در جامعه ی ستمگر با
فرق شدید طبقاتی ؛ #عشق هم #ظالم میشود... .

.فیلمی با فیلمنامه ی درخشان
#دکتر_غلامحسین_ساعدی عزیز

و کارگردانی
#داریوش_مهرجویی و

بازیهای درخشان :

#عزت_الله_انتظامی
#علی_نصیریان
#سعید_کنگرانی
#فروزان
و.......
و.......هزار حرف ناگفته درباره
#ساعدی و ظلمی که بر او رفت...... من که یادم میماند.... .

قلمت زمین نمیماند دکتر! ...انگشتهای نویسنده را مگر میشکنند؟
#روحت_نور

حوالی انقلاب بود و کاش من هنوز ده ساله بودم ؛ کنار دایی پدری..که #دایی صدایش میکردیم... معلم فرهیخته ادبیات.... ؛ و... دیگر کسی مرا
#دایره_ی_مینا نمیبرد !


همه ی عمر داشتم در #دایره_مینا
میچرخیدم.... .

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#سکانس
#سینما
#فیلم
#سکانس
برگرفته از
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی

#کانال_رسمی_چیستایثربی

@chista_yasrebi_official

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی.....

#تیتراژ_پایانی_سریال_مدار_صفر_درجه
#ترانه_سرا : #افشین_یداللهی
#آهنگساز : #فردین_خلعتبری
#تنظیم_کننده : #فردین_خلعتبری
#خواننده : #علیرضا_قربانی
#کارگردان :
#حسن_فتحی

بازیگران

#شهاب_حسینی
#ناتالی_متی
#رویا_تیموریان و.....

#پخش1386
برای دو نفر
#حسن_فتحی؛ کارگردان که هنوز معتقدم بهترین کارش است.. و دیگر در تلویزیون ما ؛ شبیه آن ساخته نخواهد شد..
.

و #شاعر_ترانه_ی تیتراژ پایان
#دکتر_یداللهی

روحش در جوار خالقش ؛ آرام...
آرامتر از این دنیا ....

#کلیپ
#موزیک
#سریال#فیلم#سکانس
هم اکنون در
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی

Yasrebi_chista

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#فیلمنامه_نویس
#منتقد_سینما
#کانال_رسمی_چیستایثربی


@chista_Yasrebi_official
چهار قسمت اخر
#خواب_گل_سرخ


#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی

بزودی
ادرس پبج
Yssrebi_chista



#چیستایثربی
#حامد_همایون
#هنوزم_همونم
همراه با تصویر اجرای زنده در
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی

دل نیمه جونم ؛ هنوزم غریبه ....



@chistaa_yasrebii
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
#حامد_همایون
#هنوزم_همونم
همراه با تصویر اجرای زنده در
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی

دل نیمه جونم ؛ هنوزم غریبه ....



@chistaa_yasrebii
قسمت 54
#خواب_گل_سرخ
هم اکنون
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی
برای هرچیز با ارزشی ؛ باید آماده ی قربانی بود


#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی


@chistaa_yasrebii
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#داستان_کوتاه
#برادران_سپاه
نوشته
#چیستایثربی

آخر هجده سالگی بود.

یادم میاید بمباران بود.
پدرم ما را به یک پناهگاه عمومی زیرزمینی درکرج برده بود،

چون این عراقیها، اولین کاری که میکردند ؛ بمبهایشان را روی گیشای تهران، خالی میکردند و میرفتند.

یکی از دوستانم که زیر آوار کشته شد ، پدرم بالاخره تصمیم گرفت به آن پناهگاه برویم ،
و عجیب اینکه ، امتحان نهایی هم برگزار میشد!

علی گفته بود به آن محل سری میزند!

همه گی روی زمین، پتو انداخته بودیم و تنگ هم ، خوابیده بودیم.


میدانستم ، اگر پدرم ، علی را آنجا ببیند ، ناراحت میشود.
آنموقع هفت ماهی بود که پیک الهی من ، از جنگ برگشته بود ،

فقط میخواست یک لحظه مرا ببیند و برود.

فعلا با وضعیت پایش ، نمیتوانست به جبهه برگردد.



به او گفته بودم :

نیا.... پدرم ناراحت میشود!


لبخند زده بود. همین...


خواب بودیم که زنی ، از پتوی کناری ، گفت:

بیداری دختر جون؟
... مگه نه؟ روسریتو محکم کن !

برادرای سپاه اومدن ، به محل سرکشی کنن!


گفتم : برای چی ؟! هر لحظه ممکنه یه بمب بیفته ، همه بمیریم !

اینجا هم حلال و حروم داره ؟!
خب هرکی ، پیش خانواده ی خودش خوابیده دیگه!



گفت: هیس... میشنون !

خودتو به خواب بزن ! کاریت ندارن ! نترس !



پدرم، تمام روز کار کرده بود و در خواب عمیق بود.
چشمان مادرم هم ، بسته بود.


چند سپاهی با لباس فرم ، آهسته ، بین مردم راه میرفتند ، انگار اشباح سایه واری را خواب میدیدم....که واقعی نبودند !

و با نور کم سوی همان پناهگاه ، گوشه و کنار را چک میکردند.

درگوشی به زن گفتم :
این وقت شب ، دنبال چین آخه؟!...


زن ، نجواگون گفت:
خب هر جا ، تجمع هست ،سرکشی میکنن...

ببینن همه چی امنه؟!


گفتم : خجالت داره واقعا ....
! مردم بدبخت از خواب میپرن!...

اینا الان خودشون، از بمباران ، ترسناکترن که!


داشتم پتو را روی سرم میکشیدم ، که ناگهان، دستی پتو را کنار زد !

زن کناری از وحشت زیر پتو بود....

محکم پشت دست آن مرد کوبیدم
و آهسته گفتم :



برو برادر!
بی ادب !...
من نامحرمم !


خم شد ، در گوشم گفت:

هیس ! فعلا نامحرمی، شبت خوش!

علی خودم بود!


به اسم سرکشی به پناهگهاهای عمومی ،
دوستانش را بسیج کرده بود که پدرم ، اگر ، او را درتاریکی هم ببیند ، چیزی نگوید!

رفتند.... زن گفت:
چی بهت گفت؟


هول کردم ! سریع گفتم :

__گفت: روسریت افتاده!


زن گفت:عجب بیخودن اینا !...

از ترس هفت طبقه ، مچاله شدیم ، اینجا تو شکم هم، خوابیدیم ، اونوقت اومدن حجابا رو چک کنن؟! واقعا چه بی حیا ! ...


من بودم ، میزدم تو گوشش!


در دلم گفتم:

نه ! تو هم بودی ، نمیزدی تو گوشش!....
آدم تو گوش عشقش نمیزنه !

خودش رفته بود ، بوی دستهایش اما هنوز ، روی پتویم مانده بود....بوی دشتهای دور...
بوی زخم و باروت ...

مادرم ، دید و ندید ، خود را به خواب زد ، لبه ی پتو را بوسیدم و رو به زن خوابیدم.


زن گفت : دختر جون ،تو از اونا ، دیوونه تریا !....


یارو، با پوتین اومده رو پتوت ، حجابتو چک کنه...خوشت اومده؟

گفتم : نه!
چرا باید از یه سپاهی ، که تو تاریکی دیدم ، خوشم بیاد؟


در دلم گفتم:
" کاش باز بیاد ، عاشقشم !"


زن آهی به تاسف برایم کشید و گفت :



ای جوونی... وسط بمبارانم ، بوی مرد میشنون ، هار میشن!


هنوز نخوابیده ، خرناسش بلند شد.


تا صبح ، هر چقدر
#یاعلی ، گفتم خوابم نرفت...


#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
برگرفته از پیچ
#اینستاگرام_رسمی چیستایثربی
هم اکنون


#چیستایثربی_کانال_رسمی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi)
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#داستان_کوتاه
#برادران_سپاه
نوشته
#چیستایثربی

آخر هجده سالگی بود.

یادم میاید بمباران بود.
پدرم ما را به یک پناهگاه عمومی زیرزمینی درکرج برده بود،

چون این عراقیها، اولین کاری که میکردند ؛ بمبهایشان را روی گیشای تهران، خالی میکردند و میرفتند.

یکی از دوستانم که زیر آوار کشته شد ، پدرم بالاخره تصمیم گرفت به آن پناهگاه برویم ،
و عجیب اینکه ، امتحان نهایی هم برگزار میشد!

علی گفته بود به آن محل سری میزند!

همه گی روی زمین، پتو انداخته بودیم و تنگ هم ، خوابیده بودیم.


میدانستم ، اگر پدرم ، علی را آنجا ببیند ، ناراحت میشود.
آنموقع هفت ماهی بود که پیک الهی من ، از جنگ برگشته بود ،

فقط میخواست یک لحظه مرا ببیند و برود.

فعلا با وضعیت پایش ، نمیتوانست به جبهه برگردد.



به او گفته بودم :

نیا.... پدرم ناراحت میشود!


لبخند زده بود. همین...


خواب بودیم که زنی ، از پتوی کناری ، گفت:

بیداری دختر جون؟
... مگه نه؟ روسریتو محکم کن !

برادرای سپاه اومدن ، به محل سرکشی کنن!


گفتم : برای چی ؟! هر لحظه ممکنه یه بمب بیفته ، همه بمیریم !

اینجا هم حلال و حروم داره ؟!
خب هرکی ، پیش خانواده ی خودش خوابیده دیگه!



گفت: هیس... میشنون !

خودتو به خواب بزن ! کاریت ندارن ! نترس !



پدرم، تمام روز کار کرده بود و در خواب عمیق بود.
چشمان مادرم هم ، بسته بود.


چند سپاهی با لباس فرم ، آهسته ، بین مردم راه میرفتند ، انگار اشباح سایه واری را خواب میدیدم....که واقعی نبودند !

و با نور کم سوی همان پناهگاه ، گوشه و کنار را چک میکردند.

درگوشی به زن گفتم :
این وقت شب ، دنبال چین آخه؟!...


زن ، نجواگون گفت:
خب هر جا ، تجمع هست ،سرکشی میکنن...

ببینن همه چی امنه؟!


گفتم : خجالت داره واقعا ....
! مردم بدبخت از خواب میپرن!...

اینا الان خودشون، از بمباران ، ترسناکترن که!


داشتم پتو را روی سرم میکشیدم ، که ناگهان، دستی پتو را کنار زد !

زن کناری از وحشت زیر پتو بود....

محکم پشت دست آن مرد کوبیدم
و آهسته گفتم :



برو برادر!
بی ادب !...
من نامحرمم !


خم شد ، در گوشم گفت:

هیس ! فعلا نامحرمی، شبت خوش!

علی خودم بود!


به اسم سرکشی به پناهگهاهای عمومی ،
دوستانش را بسیج کرده بود که پدرم ، اگر ، او را درتاریکی هم ببیند ، چیزی نگوید!

رفتند.... زن گفت:
چی بهت گفت؟


هول کردم ! سریع گفتم :

__گفت: روسریت افتاده!


زن گفت:عجب بیخودن اینا !...

از ترس هفت طبقه ، مچاله شدیم ، اینجا تو شکم هم، خوابیدیم ، اونوقت اومدن حجابا رو چک کنن؟! واقعا چه بی حیا ! ...


من بودم ، میزدم تو گوشش!


در دلم گفتم:

نه ! تو هم بودی ، نمیزدی تو گوشش!....
آدم تو گوش عشقش نمیزنه !

خودش رفته بود ، بوی دستهایش اما هنوز ، روی پتویم مانده بود....بوی دشتهای دور...
بوی زخم و باروت ...

مادرم ، دید و ندید ، خود را به خواب زد ، لبه ی پتو را بوسیدم و رو به زن خوابیدم.


زن گفت : دختر جون ،تو از اونا ، دیوونه تریا !....


یارو، با پوتین اومده رو پتوت ، حجابتو چک کنه...خوشت اومده؟

گفتم : نه!
چرا باید از یه سپاهی ، که تو تاریکی دیدم ، خوشم بیاد؟


در دلم گفتم:
" کاش باز بیاد ، عاشقشم !"


زن آهی به تاسف برایم کشید و گفت :



ای جوونی... وسط بمبارانم ، بوی مرد میشنون ، هار میشن!


هنوز نخوابیده ، خرناسش بلند شد.


تا صبح ، هر چقدر
#یاعلی ، گفتم خوابم نرفت...


#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
برگرفته از پیچ
#اینستاگرام_رسمی چیستایثربی
هم اکنون


#چیستایثربی_کانال_رسمی



https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
هم اکنون نزدیک 3 نیمه شب گذاشته شد ، در پیج رسمی اینستاگرامم.
فکر نمیکردم کسی بیدار باشد و این شور برپا شود.
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی


#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
لطفا جواب مسابقه و انتخابتان را زیر این پست ،
#پست_آخر
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی
بنویسید.
هر کس فقط یک انتخاب دارد
#انشالله جزو سه برنده باشید
انتخابتان را تغییر ندهید
#چیستایثربی
کانال رسمی
توی کیفت دنیا رو با خودت ،کجا میبری ....

#خواب_گل_سرخ
قسمت86


تا ساعتی دیگر
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
این آهنگ #فریدون_فروغی مرا به سالهای دور برد...

روزی که از ماموریت برگشته بودی ،
همه را بغل کردی .
پیشانی پسرها را بوسیدی.


مرا نه!
مرا که باچشمان اشک آلود ،
لحظه به لحظه نبودنت را شمرده بودم و
دعا خوانده بودم .



از کنار من گذشتی ،
انگار که نیستم من ...


شاید براستی ، نبودم !
در لغت نامه ی فرمانده ،
#عاشق وجود نداشت ...




پیام دادم :
من هم منتظرت بودم ،
مرا هم در آغوش بگیر ، مثل آنها ... .

نوشتی :
انشالله!

انشالله یعنی چه؟! ...

برای یک زن عاشق و
" انشاءالله " .... ؟

سالهاست که ما ،
پای انشاالله شما ، .
نشستیم ،
شکستیم ،
و از نو ، برخاستیم ...

گفتی نگو !
نگفتیم ...



رسم سربازی ،
سکوت است !




اما ، چه خوب بلد بودی ،
عاشقان را سرباز کنی !

#شهید شان ، بمیرانی ...
و لبخند بزنی ... .


باشد ،
پیروز این میدان ، باز هم تو باش !

من سلحشورانه ، عاشق میمانم !


با لباس رزم ، تو را روزی ،
آنسوی واژه های جنگ و صلح ،
در آغوش میکشم ... .


و نسلهای بعد ،
خصمانه ، عشق میورزند ...

چون من ،
چونان یک زن ، مادر ،
دلشکسته ،
یک سرباز ...





زنی منتظر ، میان دشتها ...
ایستاده با سلاح !

همه میدانند که از تو ،
همیشه ، قوی ترم !

چه کسی از زنی عاشق ، قویتر است ؟





و دخترکی که در وجودم ،
شادمانه ، نگاهت میکرد !

هنوز برایت ، دست تکان میدهد ،
و هورا میکشد !









در لغت نامه ی تو ،
شادمانی هم ، وجود نداشت ، مرد هیچکس !





کمی شاد باش #فرمانده !
کمی شاد ...

#یا_علی


#انشالله
بزودی
دیدار




شاید شما دوستان هم از این آهنگ ، خاطره ای داشته باشید !
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی


#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#ترانه
#فروغی
#عاشق
بهتر است کسی نداند فرمانده کیست!
جمله ی
#تو
#جنگ
#سربازی
#سرباز
#سردار
ایستاده با
#سلاح
#یار_دبستانی_من
#پستچی
#رمان
#نشر_قطره
#کتاب
#داستان
آنلاین.پستی.حضوری. کتابفروشیهای مطرح ، الکترونیک
88973351 قطره/
#ناشران
پیج رسمی

#chista_yasrebi
#Novelist
#Poet
#Cinema
#chistayasrebi

@chista_yasrebi.2پیج دوم من

https://www.instagram.com/p/BmatYzuHXIH/?utm_source=ig_share_sheet&igshid=nghyhahbigty
تانگو اسپانیایی
نقاب زورو
هم اکنون در پیج رسمی اینستاگرام
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی