Forwarded from چیستا_وان
گاهی آدم دوست ندارد راجع به چیزی صحبت کند....گاهی دوست دارد...
ده سال پیش ؛ سال 1386 ؛ اتفاقی برای من افتاد که از یک زن جسور و فعال ؛ که در
#پستچی ؛ با او آشنا بودید ؛ یک زن ترسیده و رنجور ساخت....
کمکی نداشتم. هیچ حامی در کار نبود ؛ نجات دهنده ای وجود نداشت...و خدا....خدا فقط آنجا بود ..و به هر دلیلی که هرگز نفهمیدم ؛ سکوت کرده بود !...
هر سال ؛ سالروز این مصیبت را به ماتم مینشینم....البته خود ماجرا چند ماه دیگر اتفاق میافتد...
#آبان...
#آبان_شوم.... تا اخر زمستان 86 که ادامه داشت....
اما شروعش تابستان 86 بود....
دارم نمایشنامه ای به همین نام مینویسم...گرچه شاید ؛ هرگز مجوز اجرا نگیرد ؛ برای دل خودم مینویسم و برای تمام زنان دنیا ؛ که من ؛ جای آنها گریه کردم و رنج کشیدم...
در این میان ؛ شاید کسی که بیش از هر کس آسیب دید ؛ دخترم بود...
که یک شبه ؛ مادرش را از آن زن پرشور و انرژی ؛ زن دیگری دید !
زنی که دچار پنیک تنفسی شده بود ؛ قطع نفس میشد و از ترس ؛ از خانه بیرون نمیرفت....دوستان سابقش ؛ به شکلی هماهنگ ؛ ترکش کردند...
کارگردانانی که دوره اش کرده بودند ؛ به شکلی هماهنگ ؛ متون فیلمنامه ها و سریالهای سفارشی شان را از او پس گرفتند....
نمایشگاه کتاب فرانفکورت آلمان و چند جای دیگر دعوت داشت....به شکلی هماهنگ ؛ لغو شد !...
عاشق دخترش بود..به شکلی غریب ؛ از بزرگ شدن او در این جامعه ی بی قانون ؛ ترسیده بود...
به شکلی هماهنگ طرد ؛ و چندین سال ممنوع الکار شد !
همیشه میدانست پاسخ "نه" گفتن به افراد و جریاناتی سنگین است ؛ اما نمیدانست؛ شانه های نحیفش ؛ تحمل این سنگینی را ندارد...آن هم در این جهان بیرحم... که مزد گور کن از همه بیشتر است...
و او تنهاست .....و کسی که باید کنارش بایستد؛ نیست....در غزه است ؛ سوریه است ؛ لبنان است ؛ اما کنار او نیست !
سالها از آن روز مهیب گذشته....برای من اما ؛ انگار همین دیروز است! و انگار قرنیست که به ماتم خودم
نشسته ام....
باورم نمیشود ده سال گذشته...و دخترک بزرگ شده و مادرش؛ هنوز از برخی چیزها میترسد....
میترسد که ....
نمیتوانم به کسی بگویم ....
نمایشنامه ی تابستان 86 را مینویسم ؛ چای میخورم ؛ زندگی میکنم و وانمود میکنم خداوند جایی مرا صدا خواهد کرد ؛ و عدالتش را نشانم خواهد داد...
بس است !
هر سال نزدیک آن تایم ؛ ما افسرده ایم...
امسال دهمین سوگواره ی زندگی ام را تجربه میکنم و باز درهم میشکنم.
دخترم میگوید :
مگر نگفتی مومن واقعی ؛ نه میترسد ؛ و نه اندوهگین میشود؟!...
جواب میدهم : لابد من مومن واقعی نیستم ! ...
یا خدا آن روز ؛ مرا به آزمون سختی دچار کرد...خیلی سخت تر از حد طاقتم.... و نفهمیدم چرا....چرا من ؟! میگویند هرگز اینگونه سوالها را نپرسید... اما من آنقدر میپرسم ؛ تا جواب بگیرم...
ده سال است که بر بالین نعش خود نشسته ام ؛ عمریست...
صفحه ی دوم اینستاگرام خود را از امروز ؛ به لحظات بحرانی زندگی آدمهایی اختصاص میدهم که با وجود بحران و شوک ؛ توانستند به زندگی خود ادامه دهند....
من ؛
#چیستایثربی یکبار مرده ام ؛ و مرده دیگر نمیمیرد و دیگر از هیچ چیز نمیترسد !....
مراقب نزدیکترین آدمهای دورتان باشید ؛ گاهی جانوری وحشی در درونشان آزاد میشود...
#یاعلی !
که هرگز وقتی باید میبود ؛ نبود !
#چیستایثربی
#چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi_official
ده سال پیش ؛ سال 1386 ؛ اتفاقی برای من افتاد که از یک زن جسور و فعال ؛ که در
#پستچی ؛ با او آشنا بودید ؛ یک زن ترسیده و رنجور ساخت....
کمکی نداشتم. هیچ حامی در کار نبود ؛ نجات دهنده ای وجود نداشت...و خدا....خدا فقط آنجا بود ..و به هر دلیلی که هرگز نفهمیدم ؛ سکوت کرده بود !...
هر سال ؛ سالروز این مصیبت را به ماتم مینشینم....البته خود ماجرا چند ماه دیگر اتفاق میافتد...
#آبان...
#آبان_شوم.... تا اخر زمستان 86 که ادامه داشت....
اما شروعش تابستان 86 بود....
دارم نمایشنامه ای به همین نام مینویسم...گرچه شاید ؛ هرگز مجوز اجرا نگیرد ؛ برای دل خودم مینویسم و برای تمام زنان دنیا ؛ که من ؛ جای آنها گریه کردم و رنج کشیدم...
در این میان ؛ شاید کسی که بیش از هر کس آسیب دید ؛ دخترم بود...
که یک شبه ؛ مادرش را از آن زن پرشور و انرژی ؛ زن دیگری دید !
زنی که دچار پنیک تنفسی شده بود ؛ قطع نفس میشد و از ترس ؛ از خانه بیرون نمیرفت....دوستان سابقش ؛ به شکلی هماهنگ ؛ ترکش کردند...
کارگردانانی که دوره اش کرده بودند ؛ به شکلی هماهنگ ؛ متون فیلمنامه ها و سریالهای سفارشی شان را از او پس گرفتند....
نمایشگاه کتاب فرانفکورت آلمان و چند جای دیگر دعوت داشت....به شکلی هماهنگ ؛ لغو شد !...
عاشق دخترش بود..به شکلی غریب ؛ از بزرگ شدن او در این جامعه ی بی قانون ؛ ترسیده بود...
به شکلی هماهنگ طرد ؛ و چندین سال ممنوع الکار شد !
همیشه میدانست پاسخ "نه" گفتن به افراد و جریاناتی سنگین است ؛ اما نمیدانست؛ شانه های نحیفش ؛ تحمل این سنگینی را ندارد...آن هم در این جهان بیرحم... که مزد گور کن از همه بیشتر است...
و او تنهاست .....و کسی که باید کنارش بایستد؛ نیست....در غزه است ؛ سوریه است ؛ لبنان است ؛ اما کنار او نیست !
سالها از آن روز مهیب گذشته....برای من اما ؛ انگار همین دیروز است! و انگار قرنیست که به ماتم خودم
نشسته ام....
باورم نمیشود ده سال گذشته...و دخترک بزرگ شده و مادرش؛ هنوز از برخی چیزها میترسد....
میترسد که ....
نمیتوانم به کسی بگویم ....
نمایشنامه ی تابستان 86 را مینویسم ؛ چای میخورم ؛ زندگی میکنم و وانمود میکنم خداوند جایی مرا صدا خواهد کرد ؛ و عدالتش را نشانم خواهد داد...
بس است !
هر سال نزدیک آن تایم ؛ ما افسرده ایم...
امسال دهمین سوگواره ی زندگی ام را تجربه میکنم و باز درهم میشکنم.
دخترم میگوید :
مگر نگفتی مومن واقعی ؛ نه میترسد ؛ و نه اندوهگین میشود؟!...
جواب میدهم : لابد من مومن واقعی نیستم ! ...
یا خدا آن روز ؛ مرا به آزمون سختی دچار کرد...خیلی سخت تر از حد طاقتم.... و نفهمیدم چرا....چرا من ؟! میگویند هرگز اینگونه سوالها را نپرسید... اما من آنقدر میپرسم ؛ تا جواب بگیرم...
ده سال است که بر بالین نعش خود نشسته ام ؛ عمریست...
صفحه ی دوم اینستاگرام خود را از امروز ؛ به لحظات بحرانی زندگی آدمهایی اختصاص میدهم که با وجود بحران و شوک ؛ توانستند به زندگی خود ادامه دهند....
من ؛
#چیستایثربی یکبار مرده ام ؛ و مرده دیگر نمیمیرد و دیگر از هیچ چیز نمیترسد !....
مراقب نزدیکترین آدمهای دورتان باشید ؛ گاهی جانوری وحشی در درونشان آزاد میشود...
#یاعلی !
که هرگز وقتی باید میبود ؛ نبود !
#چیستایثربی
#چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi_official
Forwarded from چیستا_وان
گاهی آدم دوست ندارد راجع به چیزی صحبت کند....گاهی دوست دارد...
ده سال پیش ؛ سال 1386 ؛ اتفاقی برای من افتاد که از یک زن جسور و فعال ؛ که در
#پستچی ؛ با او آشنا بودید ؛ یک زن ترسیده و رنجور ساخت....
کمکی نداشتم. هیچ حامی در کار نبود ؛ نجات دهنده ای وجود نداشت...و خدا....خدا فقط آنجا بود ..و به هر دلیلی که هرگز نفهمیدم ؛ سکوت کرده بود !...
هر سال ؛ سالروز این مصیبت را به ماتم مینشینم....البته خود ماجرا چند ماه دیگر اتفاق میافتد...
#آبان...
#آبان_شوم.... تا اخر زمستان 86 که ادامه داشت....
اما شروعش تابستان 86 بود....
دارم نمایشنامه ای به همین نام مینویسم...گرچه شاید ؛ هرگز مجوز اجرا نگیرد ؛ برای دل خودم مینویسم و برای تمام زنان دنیا ؛ که من ؛ جای آنها گریه کردم و رنج کشیدم...
در این میان ؛ شاید کسی که بیش از هر کس آسیب دید ؛ دخترم بود...
که یک شبه ؛ مادرش را از آن زن پرشور و انرژی ؛ زن دیگری دید !
زنی که دچار پنیک تنفسی شده بود ؛ قطع نفس میشد و از ترس ؛ از خانه بیرون نمیرفت....دوستان سابقش ؛ به شکلی هماهنگ ؛ ترکش کردند...
کارگردانانی که دوره اش کرده بودند ؛ به شکلی هماهنگ ؛ متون فیلمنامه ها و سریالهای سفارشی شان را از او پس گرفتند....
نمایشگاه کتاب فرانفکورت آلمان و چند جای دیگر دعوت داشت....به شکلی هماهنگ ؛ لغو شد !...
عاشق دخترش بود..به شکلی غریب ؛ از بزرگ شدن او در این جامعه ی بی قانون ؛ ترسیده بود...
به شکلی هماهنگ طرد ؛ و چندین سال ممنوع الکار شد !
همیشه میدانست پاسخ "نه" گفتن به افراد و جریاناتی سنگین است ؛ اما نمیدانست؛ شانه های نحیفش ؛ تحمل این سنگینی را ندارد...آن هم در این جهان بیرحم... که مزد گور کن از همه بیشتر است...
و او تنهاست .....و کسی که باید کنارش بایستد؛ نیست....در غزه است ؛ سوریه است ؛ لبنان است ؛ اما کنار او نیست !
سالها از آن روز مهیب گذشته....برای من اما ؛ انگار همین دیروز است! و انگار قرنیست که به ماتم خودم
نشسته ام....
باورم نمیشود ده سال گذشته...و دخترک بزرگ شده و مادرش؛ هنوز از برخی چیزها میترسد....
میترسد که ....
نمیتوانم به کسی بگویم ....
نمایشنامه ی تابستان 86 را مینویسم ؛ چای میخورم ؛ زندگی میکنم و وانمود میکنم خداوند جایی مرا صدا خواهد کرد ؛ و عدالتش را نشانم خواهد داد...
بس است !
هر سال نزدیک آن تایم ؛ ما افسرده ایم...
امسال دهمین سوگواره ی زندگی ام را تجربه میکنم و باز درهم میشکنم.
دخترم میگوید :
مگر نگفتی مومن واقعی ؛ نه میترسد ؛ و نه اندوهگین میشود؟!...
جواب میدهم : لابد من مومن واقعی نیستم ! ...
یا خدا آن روز ؛ مرا به آزمون سختی دچار کرد...خیلی سخت تر از حد طاقتم.... و نفهمیدم چرا....چرا من ؟! میگویند هرگز اینگونه سوالها را نپرسید... اما من آنقدر میپرسم ؛ تا جواب بگیرم...
ده سال است که بر بالین نعش خود نشسته ام ؛ عمریست...
صفحه ی دوم اینستاگرام خود را از امروز ؛ به لحظات بحرانی زندگی آدمهایی اختصاص میدهم که با وجود بحران و شوک ؛ توانستند به زندگی خود ادامه دهند....
من ؛
#چیستایثربی یکبار مرده ام ؛ و مرده دیگر نمیمیرد و دیگر از هیچ چیز نمیترسد !....
مراقب نزدیکترین آدمهای دورتان باشید ؛ گاهی جانوری وحشی در درونشان آزاد میشود...
#یاعلی !
که هرگز وقتی باید میبود ؛ نبود !
#چیستایثربی
#چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi_official
ده سال پیش ؛ سال 1386 ؛ اتفاقی برای من افتاد که از یک زن جسور و فعال ؛ که در
#پستچی ؛ با او آشنا بودید ؛ یک زن ترسیده و رنجور ساخت....
کمکی نداشتم. هیچ حامی در کار نبود ؛ نجات دهنده ای وجود نداشت...و خدا....خدا فقط آنجا بود ..و به هر دلیلی که هرگز نفهمیدم ؛ سکوت کرده بود !...
هر سال ؛ سالروز این مصیبت را به ماتم مینشینم....البته خود ماجرا چند ماه دیگر اتفاق میافتد...
#آبان...
#آبان_شوم.... تا اخر زمستان 86 که ادامه داشت....
اما شروعش تابستان 86 بود....
دارم نمایشنامه ای به همین نام مینویسم...گرچه شاید ؛ هرگز مجوز اجرا نگیرد ؛ برای دل خودم مینویسم و برای تمام زنان دنیا ؛ که من ؛ جای آنها گریه کردم و رنج کشیدم...
در این میان ؛ شاید کسی که بیش از هر کس آسیب دید ؛ دخترم بود...
که یک شبه ؛ مادرش را از آن زن پرشور و انرژی ؛ زن دیگری دید !
زنی که دچار پنیک تنفسی شده بود ؛ قطع نفس میشد و از ترس ؛ از خانه بیرون نمیرفت....دوستان سابقش ؛ به شکلی هماهنگ ؛ ترکش کردند...
کارگردانانی که دوره اش کرده بودند ؛ به شکلی هماهنگ ؛ متون فیلمنامه ها و سریالهای سفارشی شان را از او پس گرفتند....
نمایشگاه کتاب فرانفکورت آلمان و چند جای دیگر دعوت داشت....به شکلی هماهنگ ؛ لغو شد !...
عاشق دخترش بود..به شکلی غریب ؛ از بزرگ شدن او در این جامعه ی بی قانون ؛ ترسیده بود...
به شکلی هماهنگ طرد ؛ و چندین سال ممنوع الکار شد !
همیشه میدانست پاسخ "نه" گفتن به افراد و جریاناتی سنگین است ؛ اما نمیدانست؛ شانه های نحیفش ؛ تحمل این سنگینی را ندارد...آن هم در این جهان بیرحم... که مزد گور کن از همه بیشتر است...
و او تنهاست .....و کسی که باید کنارش بایستد؛ نیست....در غزه است ؛ سوریه است ؛ لبنان است ؛ اما کنار او نیست !
سالها از آن روز مهیب گذشته....برای من اما ؛ انگار همین دیروز است! و انگار قرنیست که به ماتم خودم
نشسته ام....
باورم نمیشود ده سال گذشته...و دخترک بزرگ شده و مادرش؛ هنوز از برخی چیزها میترسد....
میترسد که ....
نمیتوانم به کسی بگویم ....
نمایشنامه ی تابستان 86 را مینویسم ؛ چای میخورم ؛ زندگی میکنم و وانمود میکنم خداوند جایی مرا صدا خواهد کرد ؛ و عدالتش را نشانم خواهد داد...
بس است !
هر سال نزدیک آن تایم ؛ ما افسرده ایم...
امسال دهمین سوگواره ی زندگی ام را تجربه میکنم و باز درهم میشکنم.
دخترم میگوید :
مگر نگفتی مومن واقعی ؛ نه میترسد ؛ و نه اندوهگین میشود؟!...
جواب میدهم : لابد من مومن واقعی نیستم ! ...
یا خدا آن روز ؛ مرا به آزمون سختی دچار کرد...خیلی سخت تر از حد طاقتم.... و نفهمیدم چرا....چرا من ؟! میگویند هرگز اینگونه سوالها را نپرسید... اما من آنقدر میپرسم ؛ تا جواب بگیرم...
ده سال است که بر بالین نعش خود نشسته ام ؛ عمریست...
صفحه ی دوم اینستاگرام خود را از امروز ؛ به لحظات بحرانی زندگی آدمهایی اختصاص میدهم که با وجود بحران و شوک ؛ توانستند به زندگی خود ادامه دهند....
من ؛
#چیستایثربی یکبار مرده ام ؛ و مرده دیگر نمیمیرد و دیگر از هیچ چیز نمیترسد !....
مراقب نزدیکترین آدمهای دورتان باشید ؛ گاهی جانوری وحشی در درونشان آزاد میشود...
#یاعلی !
که هرگز وقتی باید میبود ؛ نبود !
#چیستایثربی
#چیستا_وان
@chista_1
@chista_yasrebi_official
Forwarded from چیستا_وان
بزودی خواهد آمد
او که مثل هیچکس نیست
دلم ؛گواهی داده ...
میآید
و تمام عشقای پیش از او ؛ شهادت میدهند که دروغ بوده اند...
و مرا در نی لیوان
آب پرتقالش ؛ تمام میکند
#چیستایثربی
#چیستا_وان
@chista_1
او که مثل هیچکس نیست
دلم ؛گواهی داده ...
میآید
و تمام عشقای پیش از او ؛ شهادت میدهند که دروغ بوده اند...
و مرا در نی لیوان
آب پرتقالش ؛ تمام میکند
#چیستایثربی
#چیستا_وان
@chista_1
Forwarded from چیستا_وان
#بیاپایین
#نوشته
#چیستایثربی
خوانش
#چیستایثربی
کانال دوستانه
کانال داستانهای کوتاه
کانال خبرهای کوتاه
#چیستا_وان
@chista_1
#نوشته
#چیستایثربی
خوانش
#چیستایثربی
کانال دوستانه
کانال داستانهای کوتاه
کانال خبرهای کوتاه
#چیستا_وان
@chista_1
Forwarded from چیستا_وان
#بیاپایین
#نوشته
#چیستایثربی
خوانش
#چیستایثربی
کانال دوستانه
کانال داستانهای کوتاه
کانال خبرهای کوتاه
#چیستا_وان
@chista_1
#نوشته
#چیستایثربی
خوانش
#چیستایثربی
کانال دوستانه
کانال داستانهای کوتاه
کانال خبرهای کوتاه
#چیستا_وان
@chista_1
Forwarded from چیستا_وان
هم
گردتر بودم،هم خیلی جوانتر ، هم مجری کارشناس یک برنامه درباره ی زنان با تهیه کنندگی خانم هیات .شبکه 3/ در پارک قیطریه تهران ضبط میشد.
حتی دوران بارداری ؛ هفت صبح قیطریه بودم!
#چیستا_وان
@chista_1
گردتر بودم،هم خیلی جوانتر ، هم مجری کارشناس یک برنامه درباره ی زنان با تهیه کنندگی خانم هیات .شبکه 3/ در پارک قیطریه تهران ضبط میشد.
حتی دوران بارداری ؛ هفت صبح قیطریه بودم!
#چیستا_وان
@chista_1
Forwarded from چیستا_وان
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
روزگار نکبتی شده ... آنقدر که آدم دلش میخواهد مدام به خاطره هاش چنگ بیاندازد و آنجاها دنبال چیزی بگردد ...
#عطر_یاس
#عباس_معروفی
#کانال صمیمی ترها
#چیستا_وان
@chista_1
روزگار نکبتی شده ... آنقدر که آدم دلش میخواهد مدام به خاطره هاش چنگ بیاندازد و آنجاها دنبال چیزی بگردد ...
#عطر_یاس
#عباس_معروفی
#کانال صمیمی ترها
#چیستا_وان
@chista_1
Forwarded from چیستا_وان
جمعه ها
جمعه ها
فقط میتوان منتظر وقوع یک محال بود
تا دق نکرد !...
تو محال من باش !
#چیستایثربی
#چیستا_وان
@chista_1
جمعه ها
فقط میتوان منتظر وقوع یک محال بود
تا دق نکرد !...
تو محال من باش !
#چیستایثربی
#چیستا_وان
@chista_1
Forwarded from چیستا_وان
اولین ترجمه های من در نشر خودم که الان وجود ندارد
مجموعه
#قصه_های_جزیره
نوشته
#لوسی_ماد_مونتگومری
بزودی در اپلیکیشنی برای فروش
#چیستایثربی_کانال_رسمی و
#چیستا_وان
@chista_1
مجموعه
#قصه_های_جزیره
نوشته
#لوسی_ماد_مونتگومری
بزودی در اپلیکیشنی برای فروش
#چیستایثربی_کانال_رسمی و
#چیستا_وان
@chista_1
Forwarded from چیستا_وان
یک زن ، دوبار میمیرد .
یک بار وقتی ، عاشق میشود ؛
یک بار وقتی ، عشقش را اعتراف میکند ...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی و
#چیستا_وان
@chista_1
کانال دوستان نزدیکتر
یک بار وقتی ، عاشق میشود ؛
یک بار وقتی ، عشقش را اعتراف میکند ...
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی و
#چیستا_وان
@chista_1
کانال دوستان نزدیکتر
Forwarded from چیستا_وان
خیلی دلم میخواست در نمایشنامه خوانی ؛ بازیگر نقش چیستا، شبیه جوانی خودم باشد ،تااین دختر۱۷ ساله را دیدم...انگار ۱۷ سالگی من است
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#چیستا_وان
@chista_1
#چیستایثربی_کانال_رسمی
#چیستا_وان
@chista_1
Forwarded from چیستا_وان
Forwarded from چیستا_وان
#شکارچی_گوزن
با بازی
#مریل_استریپ
#رابرت_دنیرو و جمعی از بهترینها
هر چی این کلیپ را میبینم سیر نمیشوم.
بازی نگاه ها در سکوت ، بین استریپ و دنیرو عالیست. .... اصل بازیگریست...درخشش آن ،پایدار!
و این شادی اولیه ، چگونه با جنگ و بازی وحشیانه ی رولت روسی ، به ماتم و خون کشیده میشود....
یاد پدر عزیزم افتادم....
بیهوده نبود این فیلم را تقریبا دو شب یکبار در ویدیوی قدیمیمان میدید ...
زیبایی شناس خوبی بود. قدر ندانستیم تا از دستش دادیم ،خیلی زود ...حالا نیست ! دیگر نمیبینمش ! دیگر باهم فیلم نمیبینیم !
بچه ها والدینتان شاید فردا نباشند ، قدر بدانید ، دوستشان داشته باشید ...چون دوستتان دارند ،بیش از هر کسی ...
#چیستا_وان
@chista_1
با بازی
#مریل_استریپ
#رابرت_دنیرو و جمعی از بهترینها
هر چی این کلیپ را میبینم سیر نمیشوم.
بازی نگاه ها در سکوت ، بین استریپ و دنیرو عالیست. .... اصل بازیگریست...درخشش آن ،پایدار!
و این شادی اولیه ، چگونه با جنگ و بازی وحشیانه ی رولت روسی ، به ماتم و خون کشیده میشود....
یاد پدر عزیزم افتادم....
بیهوده نبود این فیلم را تقریبا دو شب یکبار در ویدیوی قدیمیمان میدید ...
زیبایی شناس خوبی بود. قدر ندانستیم تا از دستش دادیم ،خیلی زود ...حالا نیست ! دیگر نمیبینمش ! دیگر باهم فیلم نمیبینیم !
بچه ها والدینتان شاید فردا نباشند ، قدر بدانید ، دوستشان داشته باشید ...چون دوستتان دارند ،بیش از هر کسی ...
#چیستا_وان
@chista_1
Forwarded from چیستا_وان
#مدونا
شاید راست میگفت
اگر زنی، تن به خواسته های کثیف جامعه ی مردانه سرمایه داری ندهد ، راحت حذفش میکنند !
#چیستا_وان
@chista_1
شاید راست میگفت
اگر زنی، تن به خواسته های کثیف جامعه ی مردانه سرمایه داری ندهد ، راحت حذفش میکنند !
#چیستا_وان
@chista_1
Forwarded from چیستا_وان
اصلا مجبور نیستید برای کسی توضیح دهید.دنیای شماست.
ندامتگاه عمومی نیست!
قصه من بی شرفانه در کانالی
#بدون_نام_من درج میشود.
از دید من غیر قابل بخشش و از دید معتقدان دین ،#حرام است!
از این پس ،فقط قصه ی چاپ شده میگذارم. با بهترین پستهای آگاهی بخش...
.
مدارک مهمی در دست دارم که چه کسانی سرقت ادبی شدید و پنهانی میکنند ، و متاسفانه ،اسم یکی از خواننده های مطرح این روزها هم جزء آنهاست.. با شرح سرقتهایش.
من و دوستانم ، در حال تهیه ی نامه ای به وزارت فرهنگ و ارشاد هستیم که اگر نمیتواند مانع این دزدیها شود ،به گونه ای شخصی ، دست به تحریم همگانی بزنیم. شما اگر قصه ی مرا بی نام من یا با نام فیک دیدید ، باید از آن کانال بیرون بروید. موسیقی که شعر آن من
تعلق به فردیست که روحش هم از این سرقت خبر ندارد ، نباید گوش داد.
همه باهم باید سارقان را
#تحریم_عمومی کنیم. نه اینکه بدتر ،آنها را تشویق به ادامه ی راهشان کنیم.
#چیستایثربی
#چیستا_وان
@Chista_1
ندامتگاه عمومی نیست!
قصه من بی شرفانه در کانالی
#بدون_نام_من درج میشود.
از دید من غیر قابل بخشش و از دید معتقدان دین ،#حرام است!
از این پس ،فقط قصه ی چاپ شده میگذارم. با بهترین پستهای آگاهی بخش...
.
مدارک مهمی در دست دارم که چه کسانی سرقت ادبی شدید و پنهانی میکنند ، و متاسفانه ،اسم یکی از خواننده های مطرح این روزها هم جزء آنهاست.. با شرح سرقتهایش.
من و دوستانم ، در حال تهیه ی نامه ای به وزارت فرهنگ و ارشاد هستیم که اگر نمیتواند مانع این دزدیها شود ،به گونه ای شخصی ، دست به تحریم همگانی بزنیم. شما اگر قصه ی مرا بی نام من یا با نام فیک دیدید ، باید از آن کانال بیرون بروید. موسیقی که شعر آن من
تعلق به فردیست که روحش هم از این سرقت خبر ندارد ، نباید گوش داد.
همه باهم باید سارقان را
#تحریم_عمومی کنیم. نه اینکه بدتر ،آنها را تشویق به ادامه ی راهشان کنیم.
#چیستایثربی
#چیستا_وان
@Chista_1
Forwarded from چیستا_وان
چرامن تلگرام ندارم؟
آبادان هم
#آب ندارد....
اما دارا انار دارد!
بهمون دروغ گفته بودن
که دارا انار دارد ؟
#چیستا_وان
@chista_1
آبادان هم
#آب ندارد....
اما دارا انار دارد!
بهمون دروغ گفته بودن
که دارا انار دارد ؟
#چیستا_وان
@chista_1