#قسمت_بیست_و_هشتم #پستچی
#چیستا_یثربی
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@chista_yasrebi
چقدر خوب شد که دیدمت...ریحانه بهانه بود. یک هفته دل دل میکردم که چطور حالت را بپرسم... بعد از آن عزا و عقد مصلحتی، گمانم باید مدتی تنهایت میگذاشتم. اما هر لحظه، دلم با تو بود. هر لحظه تجسمت میکردم. مثل آن سه سالی که تو در بوسنی بودی و نمیتوانستی از وسط خون و آتش برگردی و مرا ببینی. مثل آن چهار ماه که به تهران برگشته بودی و مادرت، آهسته جلویت میمرد و نمیتوانستی با من حرفی از امیدواری بزنی.پس درسکوت دنبالم میکردی...حالا من بودم که باید در سکوت دنبالت میکردم، و ریحانه بهانه ی خوبی بود که به تو زنگ بزنم.چقدر مهربان و ساده روی نیمکت پارک نشسته بودیم...مثل دو بچه دبستانی.بی خبر از آینده..فرار کنیم؟ کجا فرار کنیم! تو با زنی مریض که ادعا میکند باردار است... و من با با پدری ناخوش که به من نیاز دارد... باید قبل یا بعد از کمیته فرار میکردیم. حالا دیگر دیر بود. گفتی: به خانه ی ما برویم. دکتر بیاید ریحانه را ببیند. چون با تو درددل کرده، بهتر است تو پیشش باشی. چقدر ساده بودیم که رفتیم علی. خانه تان به هم ریخته بود. انگار چهل دزد بغداد حمله کرده بودند. ریحانه نبود. گفتم ببین چیزی گم نشده! گفتی سند خانه و شناسنامه ی
ریحانه نیست! نگرانش بودی. نمیتوانستی نفس بکشی. یک زن بیمار در این شهر بی نشانی. روی صندلی نشاندمت. گفتم: نفس بکش! شقیقه هایت را با پارچه ای خیس کردم...دستم را گرفتی: پدرت الان تو رو به من میده؟ گفتم شما الان زن دارید کاپیتان. گفت بیا بخون. نامه مچاله ای را که در دستش گلوله کرده بود، مقابلم گذاشت. دست خط کودکانه ای بود.
الان که این نامه را میخوانی، من از تهران رفتم. تو هیچوقت مرا دوست نداشتی. فقط میخواستی مادرت را راضی نگه داری. این خانه مال من است. وکالتش را از مادرت گرفته ام... من باردار نیستم. باردار نفرت توام!. آقای قهرمان! دارم بامردی ازدواج میکنم که من هم برای او چیستا هستم. همانقدر دوستم دارد. به جهنم که شما دو نفر چه میشوید! خانه مال من است و مادرت نگران آینده من بود.. همه ی این سالها میدانستی که همکلاسی ات را دوست دارم. خودش طلاقم را از تو میگیرد. اگر جلوی مادرت مخالفت نکردم؛ به خاطر خانه بود. این سهم من بود. سهم دختر خاله بدبختی که مثل کنیز در خانه شما کار کرد. به امید واهی اینکه روزی عروس خانه ای شود که از دامادش بیزار است؟ به چیستا گفتی شغلت چیست؟ گفتی تا حالا چند نفر را کشته ای؟ گفتی جنگ تو؛ تک تیراندازی توست؟ گفتی هفده سالگی پسران محله را تا دم مرگ زدی؛ و همانجا حاجی تو را دید و از تو خوشش آمد؟ گفتی دانشگاه را ول کردی تا برای حاجی کار کنی؟ گفتی یک سرباز عادی نبودی. گفتی حتی همین الان با حاجی ارتباط داری و هر دستوری بده، چهار دست و پا اجرا میکنی؟ گفتی حتی به حاجی التماس نکردی شناسنامه ات را بدهد، فردایش این بیچاره را عقد کنی و بروی. کجایی قهرمان؟ گفتی به تنت نارنجک بستی و تا وسط دشمن رفتی، واگر حاجی به موقع نرسیده بود، الان حتی تکه های بدنت هم پیدا نمیشد که در قبر بگذارند؟ مادرت ارث پدری مرا خورد! خانه بزرگی را که فروختید، بیشترش ارث پدری من بود! این خانه کوچک دیگر مال من است. از این به بعد با همسرم، سیاوش طرف هستی. دوست دوران مدرسه ات که از همان موقع عاشقم بود. طلاقم و حقم را ازت میگیرد، و چیستا خانم، چون شما هم این نامه را میخوانی، میدانی که کاپیتان جنگ ما، جرات یک خواستگاری رسمی از خانواده شما را نداشت؟ چون میترسید جلوی پدر و فامیل تو کم بیاورد! خواهرانه پیشنهاد میکنم، روز خواستگاری بگویی کلتش را از جیبش درآورد! شاید سر مهریه عصبی شود و پدرت را بکشد! کسی که به زدن و کشتن عادت کرده، تو راهم میزند. بچه هایت راهم میزند. من فرارکردم، وگرنه مراهم میکشت! یک هفته با غذا و مهربانی گولش زدم تا برای فرار و بردن اسناد خانه آماده شوم... او حواسش به هیچ چیز جز عملیات نیست! کدام عملیات دنیا مانده که نرفته باشد، نمیدانم! مراقب خودت باش خواهر!عاشق قهرمان دیوانه ای شده ای! ریحانه..... سکوتی در اتاق برقرارشد. علی از جایش بلند شد، فردا میام خواستگاری. بعد میرم دنبال طلاقش. یک لحظه از تنهایی مان و حال بد علی ترسیدم.... هرگز او را چنین ویران ندیده بودم !..... به سمت در رفتم. مقابلم سجده کرد و گفت، امشب پیشم بمون وگرنه میمیرم...
#ادامه_دارد...
#چیستایثربی
#داستان
#پستچی
#قسمت_بیست_و_هشتم
#نسخه_اصلاح_شده_و صحیح
@chista_yasrebi
#چیستا_یثربی
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@chista_yasrebi
چقدر خوب شد که دیدمت...ریحانه بهانه بود. یک هفته دل دل میکردم که چطور حالت را بپرسم... بعد از آن عزا و عقد مصلحتی، گمانم باید مدتی تنهایت میگذاشتم. اما هر لحظه، دلم با تو بود. هر لحظه تجسمت میکردم. مثل آن سه سالی که تو در بوسنی بودی و نمیتوانستی از وسط خون و آتش برگردی و مرا ببینی. مثل آن چهار ماه که به تهران برگشته بودی و مادرت، آهسته جلویت میمرد و نمیتوانستی با من حرفی از امیدواری بزنی.پس درسکوت دنبالم میکردی...حالا من بودم که باید در سکوت دنبالت میکردم، و ریحانه بهانه ی خوبی بود که به تو زنگ بزنم.چقدر مهربان و ساده روی نیمکت پارک نشسته بودیم...مثل دو بچه دبستانی.بی خبر از آینده..فرار کنیم؟ کجا فرار کنیم! تو با زنی مریض که ادعا میکند باردار است... و من با با پدری ناخوش که به من نیاز دارد... باید قبل یا بعد از کمیته فرار میکردیم. حالا دیگر دیر بود. گفتی: به خانه ی ما برویم. دکتر بیاید ریحانه را ببیند. چون با تو درددل کرده، بهتر است تو پیشش باشی. چقدر ساده بودیم که رفتیم علی. خانه تان به هم ریخته بود. انگار چهل دزد بغداد حمله کرده بودند. ریحانه نبود. گفتم ببین چیزی گم نشده! گفتی سند خانه و شناسنامه ی
ریحانه نیست! نگرانش بودی. نمیتوانستی نفس بکشی. یک زن بیمار در این شهر بی نشانی. روی صندلی نشاندمت. گفتم: نفس بکش! شقیقه هایت را با پارچه ای خیس کردم...دستم را گرفتی: پدرت الان تو رو به من میده؟ گفتم شما الان زن دارید کاپیتان. گفت بیا بخون. نامه مچاله ای را که در دستش گلوله کرده بود، مقابلم گذاشت. دست خط کودکانه ای بود.
الان که این نامه را میخوانی، من از تهران رفتم. تو هیچوقت مرا دوست نداشتی. فقط میخواستی مادرت را راضی نگه داری. این خانه مال من است. وکالتش را از مادرت گرفته ام... من باردار نیستم. باردار نفرت توام!. آقای قهرمان! دارم بامردی ازدواج میکنم که من هم برای او چیستا هستم. همانقدر دوستم دارد. به جهنم که شما دو نفر چه میشوید! خانه مال من است و مادرت نگران آینده من بود.. همه ی این سالها میدانستی که همکلاسی ات را دوست دارم. خودش طلاقم را از تو میگیرد. اگر جلوی مادرت مخالفت نکردم؛ به خاطر خانه بود. این سهم من بود. سهم دختر خاله بدبختی که مثل کنیز در خانه شما کار کرد. به امید واهی اینکه روزی عروس خانه ای شود که از دامادش بیزار است؟ به چیستا گفتی شغلت چیست؟ گفتی تا حالا چند نفر را کشته ای؟ گفتی جنگ تو؛ تک تیراندازی توست؟ گفتی هفده سالگی پسران محله را تا دم مرگ زدی؛ و همانجا حاجی تو را دید و از تو خوشش آمد؟ گفتی دانشگاه را ول کردی تا برای حاجی کار کنی؟ گفتی یک سرباز عادی نبودی. گفتی حتی همین الان با حاجی ارتباط داری و هر دستوری بده، چهار دست و پا اجرا میکنی؟ گفتی حتی به حاجی التماس نکردی شناسنامه ات را بدهد، فردایش این بیچاره را عقد کنی و بروی. کجایی قهرمان؟ گفتی به تنت نارنجک بستی و تا وسط دشمن رفتی، واگر حاجی به موقع نرسیده بود، الان حتی تکه های بدنت هم پیدا نمیشد که در قبر بگذارند؟ مادرت ارث پدری مرا خورد! خانه بزرگی را که فروختید، بیشترش ارث پدری من بود! این خانه کوچک دیگر مال من است. از این به بعد با همسرم، سیاوش طرف هستی. دوست دوران مدرسه ات که از همان موقع عاشقم بود. طلاقم و حقم را ازت میگیرد، و چیستا خانم، چون شما هم این نامه را میخوانی، میدانی که کاپیتان جنگ ما، جرات یک خواستگاری رسمی از خانواده شما را نداشت؟ چون میترسید جلوی پدر و فامیل تو کم بیاورد! خواهرانه پیشنهاد میکنم، روز خواستگاری بگویی کلتش را از جیبش درآورد! شاید سر مهریه عصبی شود و پدرت را بکشد! کسی که به زدن و کشتن عادت کرده، تو راهم میزند. بچه هایت راهم میزند. من فرارکردم، وگرنه مراهم میکشت! یک هفته با غذا و مهربانی گولش زدم تا برای فرار و بردن اسناد خانه آماده شوم... او حواسش به هیچ چیز جز عملیات نیست! کدام عملیات دنیا مانده که نرفته باشد، نمیدانم! مراقب خودت باش خواهر!عاشق قهرمان دیوانه ای شده ای! ریحانه..... سکوتی در اتاق برقرارشد. علی از جایش بلند شد، فردا میام خواستگاری. بعد میرم دنبال طلاقش. یک لحظه از تنهایی مان و حال بد علی ترسیدم.... هرگز او را چنین ویران ندیده بودم !..... به سمت در رفتم. مقابلم سجده کرد و گفت، امشب پیشم بمون وگرنه میمیرم...
#ادامه_دارد...
#چیستایثربی
#داستان
#پستچی
#قسمت_بیست_و_هشتم
#نسخه_اصلاح_شده_و صحیح
@chista_yasrebi
«عشق در زمان ما» در طاقچه
مژده به علاقه مندان کتابهای نایاب
#چیستایثربی
#نسخه_الکترونیک
«عشق در زمان ما» دربردارنده سه قصه روانشناختی معروف و تقدیر شده است،که توسط چیستا یثربی ترجمه و تحلیل شده و چند سال پیش به دلیل استقبال مخاطبان، خیلی زود در بازار کتاب، نایاب شد و متاسفانه دیگر تجدید چاپ نشد.
اکنون نسخه ی الکترونیک کتاب قابل خریداری است.
این سه داستان عبارتند از: «#نام» نوشته هنری سیسیل، «#چارلز» نوشته شرلی جکسون و «#عشق_در_زمان_ما» نوشته جیمز. آ. کیرچ.
برای دریافت "نسخه الکترونیک" این کتاب با قیمت 4000 تومان میتوانید به اپلیکیشن طاقچه مراجعه کنید.
طاقچه یک اپلیکیشن(نرمافزار) است که روی گوشیهای هوشمند و تبلتهای اندروید و آی او اس نصب میشود.شما میتوانید به شیوه ی آنلاین و شبانه روزی این کتاب را خریداری کنید.
برای دریافت طاقچه(اندروید و آی او اس) روی لینک زیر کلیک کنید:
http://taaghche.ir/download
—-------------------------------------------------------------
در بخشی از داستان «چارلز» میخوانیم:
«روزی که پسرم لاری، پا به کودکستان گذاشت شلوار مخمل کبریتی و پیشبند کودکانهاش را کنار گذاشت و برای اولینبار، شلوار جین و کمربند به پا کرد. آن روز صبح، من او را در حالیکه با دختر بزرگتر همسایه به طرف کودکستان میرفت تماشا میکردم و احساس میکردم که مرحلهای از زندگیم به پایان رسیده است. کوچولوی شیرین زبان من که تا دیروز به مهدکودک میرفت، حالا جایش را به پسر بزرگی داده بود که در شلوار بلندش متکبرانه راه میرفت و حتی از یاد برده بود که برای خداحافظی با من لحظهای بایستد و دست تکان دهد.
او به همین ترتیب به خانه برگشت. در با صدا باز شد کلاهش را روی زمین انداخت و با صدای خشن فریاد زد: «کسی خانه نیست؟»
در مو قع ناهار او با لحن گستاخانه با پدرش صحبت کرد. شیر خواهر کوچکش را روی زمین ریخت و از قول معلمش گفت، که ما نباید نام خدا را بیهوده به زبان بیاوریم !...»
#عشق_در_زمان_ما
#چیستایثربی
#ترجمه_ی
#سه_قصه_روانشناختی_نو
#خرید_آنلاین_شبانه_روزی
#اپلیکیشن
#طاقچه
@chista_yasrebi
مژده به علاقه مندان کتابهای نایاب
#چیستایثربی
#نسخه_الکترونیک
«عشق در زمان ما» دربردارنده سه قصه روانشناختی معروف و تقدیر شده است،که توسط چیستا یثربی ترجمه و تحلیل شده و چند سال پیش به دلیل استقبال مخاطبان، خیلی زود در بازار کتاب، نایاب شد و متاسفانه دیگر تجدید چاپ نشد.
اکنون نسخه ی الکترونیک کتاب قابل خریداری است.
این سه داستان عبارتند از: «#نام» نوشته هنری سیسیل، «#چارلز» نوشته شرلی جکسون و «#عشق_در_زمان_ما» نوشته جیمز. آ. کیرچ.
برای دریافت "نسخه الکترونیک" این کتاب با قیمت 4000 تومان میتوانید به اپلیکیشن طاقچه مراجعه کنید.
طاقچه یک اپلیکیشن(نرمافزار) است که روی گوشیهای هوشمند و تبلتهای اندروید و آی او اس نصب میشود.شما میتوانید به شیوه ی آنلاین و شبانه روزی این کتاب را خریداری کنید.
برای دریافت طاقچه(اندروید و آی او اس) روی لینک زیر کلیک کنید:
http://taaghche.ir/download
—-------------------------------------------------------------
در بخشی از داستان «چارلز» میخوانیم:
«روزی که پسرم لاری، پا به کودکستان گذاشت شلوار مخمل کبریتی و پیشبند کودکانهاش را کنار گذاشت و برای اولینبار، شلوار جین و کمربند به پا کرد. آن روز صبح، من او را در حالیکه با دختر بزرگتر همسایه به طرف کودکستان میرفت تماشا میکردم و احساس میکردم که مرحلهای از زندگیم به پایان رسیده است. کوچولوی شیرین زبان من که تا دیروز به مهدکودک میرفت، حالا جایش را به پسر بزرگی داده بود که در شلوار بلندش متکبرانه راه میرفت و حتی از یاد برده بود که برای خداحافظی با من لحظهای بایستد و دست تکان دهد.
او به همین ترتیب به خانه برگشت. در با صدا باز شد کلاهش را روی زمین انداخت و با صدای خشن فریاد زد: «کسی خانه نیست؟»
در مو قع ناهار او با لحن گستاخانه با پدرش صحبت کرد. شیر خواهر کوچکش را روی زمین ریخت و از قول معلمش گفت، که ما نباید نام خدا را بیهوده به زبان بیاوریم !...»
#عشق_در_زمان_ما
#چیستایثربی
#ترجمه_ی
#سه_قصه_روانشناختی_نو
#خرید_آنلاین_شبانه_روزی
#اپلیکیشن
#طاقچه
@chista_yasrebi
خیلی پیش از اینها ؛
خیلی پیش از اینها ؛
باید دستت را میگرفتم ؛
فرار میکردیم....
حالا که فرار کرده ایم ؛
چرا تو میروی یا من ؟
چرا از هم فرار میکنیم ؟!.....
#چیستایثربی
#نسخه_رمان_پستچی
#نشر_قطره
سفارش_انلاین
یا راهنمایی شما که در شهرتان ؛ در کدام کتابفروشی موجود است...
@ chista_yasrebi
#پستچی در رمان ؛ بسیار
#کاملتر از نسخه دانلودی آن است..کتاب را
#کامل_بخوانیم
#نشر_قطره
88973351_3
.....
خیلی پیش از اینها ؛
باید دستت را میگرفتم ؛
فرار میکردیم....
حالا که فرار کرده ایم ؛
چرا تو میروی یا من ؟
چرا از هم فرار میکنیم ؟!.....
#چیستایثربی
#نسخه_رمان_پستچی
#نشر_قطره
سفارش_انلاین
یا راهنمایی شما که در شهرتان ؛ در کدام کتابفروشی موجود است...
@ chista_yasrebi
#پستچی در رمان ؛ بسیار
#کاملتر از نسخه دانلودی آن است..کتاب را
#کامل_بخوانیم
#نشر_قطره
88973351_3
.....
.
پیام.دو خانم جوانی که با خلاقیت؛ عکس
#رمان_پستچی را انداختن!
.
واااای خداااای من
مگه داااریم از این بهتر 😍🙈🌙
اصن ذوقیدم به شدت
عکس منو فاطمه و پستچیمون 💙😅💚 تو چنل خانم #یثربی 😓👑🙌
همین عکسمونم تو پیج هس 🙈💍
عکسمونم 8 کا سین داشته 😂😂😂😂😂
اصن انرژی گرفتم اول هفتهههه 🙊🌈
#عاشششفتونم_خانم_یثربی
#فالورها
#پاسخ_چیستایثربی
قربان شما و فاطمه و کتاب پستچیتون....مرسی از عکس هنرمندانه ای که انداختید! خیلی معناهای متفاوت داشت...اسمتونو ؛ گم کرده بودم ؛ ولی عکس رو داشتم ؛ چه خوبه
#خلاقیت...چه خوبه بودن با شما ! که باید درس اخلاق بدهید به خیلی ها......
چه خوبه خوندن....
#خوندن
#چه خوبه
#پستچی_چیستایثربی را
با
#خلاقیت خوندن و با شما خوندن که
#کتابشم_میخرید و خلاقیت خودتونم در علاقه تون به این کتاب نشون میدید!
مرسی از شوق خوندن ....
#رمان_پستچی
و نه صرفا نسخه ی دانلودی!
مرسی از عکس متفاوتتون ؛ که میدونین تو عکس چقدر سخت گیرم !و اساسا در همه چیز!
مرسی فاطمه ی عزیز و دوستش.....
#چیستایثربی
#پستچی
#نسخه_کامل
#نشر_قطره
#رمان
88973351
@chista_yasrebi
پیام.دو خانم جوانی که با خلاقیت؛ عکس
#رمان_پستچی را انداختن!
.
واااای خداااای من
مگه داااریم از این بهتر 😍🙈🌙
اصن ذوقیدم به شدت
عکس منو فاطمه و پستچیمون 💙😅💚 تو چنل خانم #یثربی 😓👑🙌
همین عکسمونم تو پیج هس 🙈💍
عکسمونم 8 کا سین داشته 😂😂😂😂😂
اصن انرژی گرفتم اول هفتهههه 🙊🌈
#عاشششفتونم_خانم_یثربی
#فالورها
#پاسخ_چیستایثربی
قربان شما و فاطمه و کتاب پستچیتون....مرسی از عکس هنرمندانه ای که انداختید! خیلی معناهای متفاوت داشت...اسمتونو ؛ گم کرده بودم ؛ ولی عکس رو داشتم ؛ چه خوبه
#خلاقیت...چه خوبه بودن با شما ! که باید درس اخلاق بدهید به خیلی ها......
چه خوبه خوندن....
#خوندن
#چه خوبه
#پستچی_چیستایثربی را
با
#خلاقیت خوندن و با شما خوندن که
#کتابشم_میخرید و خلاقیت خودتونم در علاقه تون به این کتاب نشون میدید!
مرسی از شوق خوندن ....
#رمان_پستچی
و نه صرفا نسخه ی دانلودی!
مرسی از عکس متفاوتتون ؛ که میدونین تو عکس چقدر سخت گیرم !و اساسا در همه چیز!
مرسی فاطمه ی عزیز و دوستش.....
#چیستایثربی
#پستچی
#نسخه_کامل
#نشر_قطره
#رمان
88973351
@chista_yasrebi
#ممنون از همراهی عزیزانم تا اینجا
#نسخه_مجازی #او_یکزن در قسمت صد به پایان میرسد.قطعا کانال آن پابرجا خواهد بود.....
اما خواندن رمان بدون حذفیات و به شکل پیوسته لذتی دارد که قطعا با #پاورقی_خوانی متفاوت است....انشالله در کتاب ؛ همراه هم خواهیم بود.ده شب دیگر فقط ؛ این قصه مهمان شماست....
#ده_شب_نفس_گیر
#چیستا_یثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#نسخه_مجازی #او_یکزن در قسمت صد به پایان میرسد.قطعا کانال آن پابرجا خواهد بود.....
اما خواندن رمان بدون حذفیات و به شکل پیوسته لذتی دارد که قطعا با #پاورقی_خوانی متفاوت است....انشالله در کتاب ؛ همراه هم خواهیم بود.ده شب دیگر فقط ؛ این قصه مهمان شماست....
#ده_شب_نفس_گیر
#چیستا_یثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
دوستان قسمت105 داستان
#او_یکزن
هم اکنون در #پیج_رسمی_اینستاگرام من است....
فقط کانالهای من برای این قصه ؛ کاملا معتبر است....
گروهها و کانالهای معتبر و مجاز لطفا صبر کنند ادیت نهایی انجام شود و داستان روی کانال بیاید ؛ سپس از آن استفاده کنند....سپاس از شکیبایی
چون #نسخه_ی_اینستاگرام به دلیل کمبود جا ؛ همیشه ناقص و بدون ادیت است.
ممنون.....
#چیستایثربی
Yasrebi_chista/instagram
#او_یکزن
هم اکنون در #پیج_رسمی_اینستاگرام من است....
فقط کانالهای من برای این قصه ؛ کاملا معتبر است....
گروهها و کانالهای معتبر و مجاز لطفا صبر کنند ادیت نهایی انجام شود و داستان روی کانال بیاید ؛ سپس از آن استفاده کنند....سپاس از شکیبایی
چون #نسخه_ی_اینستاگرام به دلیل کمبود جا ؛ همیشه ناقص و بدون ادیت است.
ممنون.....
#چیستایثربی
Yasrebi_chista/instagram
.
از پیج #فالورهای عزیزم
سمیه ی مهربانم
#عاشقانه68
.._و بالاخره پایان#نسخه_مجازی_او_یک_زن
و اشکهای های بی وقفه ی من اول برای مرگ سهراب عزیز و انسان و مهربان که به شدت قلبم از رفتنش مچاله شد، دوم برای تنهایی های شبنم و و آخرین خواهشش از سردار و سوم فریادهای ملتمسانه سردار برای ماندن یار دیرینه اش ....و اما چیزی که در نهاییت التیام بخش همه ی این اتفاقات تلخ بود و مرا بیش از اندازه خوشحال کرد خوشبختی نلی در کنار شهرام و دخترش بود ....سپاس و خدا قوت بانوی پرفروغ
قلمتان مانا و وجود پر مهرتان سلامت#شهرزاده_ی_قصه_گو_ی_بی_ادعا
دل گرفتگی ؛ از دلبستگی میآید...
کاری هم نمیتوان کرد...
میتوان دل داشت و دلبسته نشد؟_
هرگززززز
#نویسنده
#کارگردان
#روانشناس
#شاعر_معاصر
#چیستایثربی
#او_یک_زن
#نسخه#مجازی_او_یک_زن
#سمیه
#فالور_قدیمی_عزیز
#پیج_عاشقانه68
از پیج #فالورهای عزیزم
سمیه ی مهربانم
#عاشقانه68
.._و بالاخره پایان#نسخه_مجازی_او_یک_زن
و اشکهای های بی وقفه ی من اول برای مرگ سهراب عزیز و انسان و مهربان که به شدت قلبم از رفتنش مچاله شد، دوم برای تنهایی های شبنم و و آخرین خواهشش از سردار و سوم فریادهای ملتمسانه سردار برای ماندن یار دیرینه اش ....و اما چیزی که در نهاییت التیام بخش همه ی این اتفاقات تلخ بود و مرا بیش از اندازه خوشحال کرد خوشبختی نلی در کنار شهرام و دخترش بود ....سپاس و خدا قوت بانوی پرفروغ
قلمتان مانا و وجود پر مهرتان سلامت#شهرزاده_ی_قصه_گو_ی_بی_ادعا
دل گرفتگی ؛ از دلبستگی میآید...
کاری هم نمیتوان کرد...
میتوان دل داشت و دلبسته نشد؟_
هرگززززز
#نویسنده
#کارگردان
#روانشناس
#شاعر_معاصر
#چیستایثربی
#او_یک_زن
#نسخه#مجازی_او_یک_زن
#سمیه
#فالور_قدیمی_عزیز
#پیج_عاشقانه68
#رز_صحرایی
#استینگ و چپ_مامی/بعضی تلفظها او را شب مامی و جب مامی هم ؛ صدا میکنند.
#نسخه_کامل
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#چیستایثربی
#استینگ و چپ_مامی/بعضی تلفظها او را شب مامی و جب مامی هم ؛ صدا میکنند.
#نسخه_کامل
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#چیستایثربی
#هنوزم_همونم
#حامد_همایون
#نسخه ی کامل
کاملتر از اینستاگرام من
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#حامد_همایون
#نسخه ی کامل
کاملتر از اینستاگرام من
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebii
#نسخه_کاملتر شعر
من و تو سه بار
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
من و تو سه بار
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chistaa_yasrebi
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#نمایش_اپرا ی
#گوژ_پشت_نتردام
اثر جاودانه
#ویکتور_هوگو
با حضور جمعی از مطرحترین بازیگران خواننده ی فرانسه و کار سخت آنها در اجرای زنده.
#عشق دردناک یک گوژپشت ، یک کشیش و یک نظامی به
#اسمرالدا ی زیبا
رقاصه کولی که در اصل ، کولی نبوده و در کودکی دزدیده شده است.
و آن پایان تراژیک داستان و آن همه مرگ ...
به خاطر دخترکی به نام "اسمرالدا " که عشق را در دلها زنده میکرد.
پیشنهاد میکنم کتابش را حتما بخوانید.
در #نسخه_سینمایی ،سلما هایک نقش اسمرالدا را بازی میکند.
یک
#نمایش_موزیکال بینظیر از کشور
#فرانسه
با بازیگرانی که رقص و خواندن هم بلدند...و خواننده ی حرفه ای هستند.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#گوژ_پشت_نتردام
اثر جاودانه
#ویکتور_هوگو
با حضور جمعی از مطرحترین بازیگران خواننده ی فرانسه و کار سخت آنها در اجرای زنده.
#عشق دردناک یک گوژپشت ، یک کشیش و یک نظامی به
#اسمرالدا ی زیبا
رقاصه کولی که در اصل ، کولی نبوده و در کودکی دزدیده شده است.
و آن پایان تراژیک داستان و آن همه مرگ ...
به خاطر دخترکی به نام "اسمرالدا " که عشق را در دلها زنده میکرد.
پیشنهاد میکنم کتابش را حتما بخوانید.
در #نسخه_سینمایی ،سلما هایک نقش اسمرالدا را بازی میکند.
یک
#نمایش_موزیکال بینظیر از کشور
#فرانسه
با بازیگرانی که رقص و خواندن هم بلدند...و خواننده ی حرفه ای هستند.
#چیستایثربی
@chista_yasrebi