چیستایثربی کانال رسمی
6.41K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.13K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
روز پایان نامه ی
#دکترای من در
#کانادا ؛ استاد جعفر والی و لعیا زنگنه ی عزیز هم ؛ جزو مهمانان من بودند ....موضوع پایان نامه در
#ایران ؛
آن سالها عجیب بود.کسی زیاد به گوشش نخورده بود !

#تاتر_درمانی برای جامعه سازی بهتر

وقتی نوبت سوالهای استادی از کشور انگلستان رسید ؛ خیلی مرا اذیت کرد....خودم را آماده کرده بودم... او هرگز با من خوب نبود و نمیدانم چرا.....چند سال بعد از جریان برجهای دوقلو بود و احتمالا او ؛ من و اسلام را با
#بن_لادن یکی میدانست!!!
...
سوال او از یادم نمیرود....

حلا مگر شمادر کشورتان ؛
#تاتر دارید که تاتر درمانی داشته باشید ؟

خیلی رنجیدم. اما سعی کردم بر خودم مسلط شوم.تا بتوانم به انگلیسی پاسخ دهم....نگاهم به استاد والی افتاد و قدرت گرفتم ...یاد این حرفش افتادم که میگفت ؛ همه ی این سالها ؛ برای اجاره ی یک سالن پنجاه نفره در کانادا و اجرای نمایش ؛ چه مصایبی را تحمل کرده است ! و چه سختیهایی کشیده است !....طوری که هزار بار خواسته است به ایران بازگردد ؛ و برمی گردد....

به استاد انگلیسی که نام کوچکش ؛ آقای "پیتر" را فقط به یاد دارم ، گفتم : استاد ؛ تاتر در همه ی کشورهای دنیا ؛ هنر جوانی است.معلوم است که در کشور ما ؛ هنوز به اندازه ی شعر و قصه جای خود را پیدا نکرده است و جذابیتهای سینمای ما راهم ؛ برای شما ندارد.... و مطمینم هیچ تاتری از کشور من ؛ حتی همینجا در کانادا ندیده اید !

اما برای کشوری که
#مولانا یا به قول شما ؛ رومی اش را میدزدند و ملیتش را به کشور ترکیه نسبت میدهند ! و خلیج فارسش را در روز روشن ؛ میدزدند و خلیج عربی نام میگذارند!! و گوته ی آلمانی میگوید : من هر چه دارم از
#حافظ دارم و به خاطر حافظ ؛ فارسی یاد میگیرد و هنوز سیمرغ عطار در هر دانشگاه تاتری جهان ؛ یک نفره و گروهی اجرا میشود و جزو دروس کلاسیک تاتر بسیاری از کشورهاست.... و یکی از بهترین متون دراماتیک جهان قلمداد میشود!...وقتی
#بوعلی_سینا ی ما قانون و شفا را مینویسد که هنوز جز کتابهای درسی علمی و پزشکی شماست.....و وقتی مردم من ؛ هر بار که از بیگانگان زمین خوردند ؛ یاد گرفتند ؛ قوی تر و سلحشورانه تر از قبل ؛ بلند شوند ؛ و حتی ملت غالب را به شکل خود درآورند ؛ طوری که حتی جنگجویی ؛ چون چنگیز خان مغول را به شعر گفتن ؛ ترغیب کنند!!...قطعا در تاتر هم پیشرفت میکنند....ملت من ممکن است کاری را دیر شروع کند ؛ ولی یک ویژگی دارد....زود
#خسته_نمیشود....

از
#آخوند زاده تا
#بیضایی و
#رادی
و
#ساعدی
و معاصران_تاتر_امروز ؛
خستگی ناپذیری ما ؛ برای رسیدن به شکل یک تاتر
#ملی و در عین حال
#جهان_شمول
ثابت شده است....
افت و خیزهایی ؛ همیشه به فراخور زمان بوده....ولی مهم ؛ خسته نشدن است و بس....
.

ما ایرانیان به راحتی خسته نمیشویم !!!!

پیتر و استادان دیگر؛ چند لحظه ؛ سکوت کردند...اولین بار بود لهجه ی بد انگلیسی من ؛ خوب شده بود و همه ی حرفهای مرا فهمیده بودند....من همیشه ؛ در شرایط فشار ؛ سرسخت تر میشوم و مصمم تر عمل میکنم !

سخنان من در این مورد ؛ در دو روزنامه ی وقت کانادا و آلمان به چاپ رسید...

پایان نامه ام را به همه ی دست اندر کاران تاتر ایران از جمله میرزاده عشقی و استاد جعفر والی در سالن تقدیم کردم....یادم است لعیا زنگنه عزیز ؛ ایستاده برای من دست میزد...و دانشجویان آنقدر تشویقم کردند که بالاخره با نمره ی عالی ؛ کارم را تمام کردم و دکترا را گرفتم....آن هم با استرس شدیدی که در روز دفاع ؛ از نبودن دخترم در کنارم داشتم....آخرین سفر به دلیل فشار تز دکترا ؛ او را نبرده بودم...در صورتی که در سفرهای قبلی ؛ عکسهای زیادی ؛ کنار آبشار نیاگارا ؛ با استاد والی عزیز دارد.

بعد از مراسم ؛ استاد؛ به من تبریک گفت و گفت تو به ایران برمیگردی! من هم همینطور.ما مال اینجا نیستیم...نبودیم! برگشتیم...حالا خدا میداند مال کجا هستیم ؟!...در این جهان بزرگ خدا و عمر کوتاه !

وقتی نشر معتبر
#قطره ؛ بخشی از پایان نامه ی مفصل مرا تحت عنوان
#تاتر_زندگی
پیشدرآمدی بر
#تاتر_درمانی چاپ کرد....خیلی زود با استقبال دانشجویان و اساتید ایرانی مواجه شد و به چاپ بعدی رسید.امیدوارم روزی نسخه ی کامل آن نیز منتشر شود.هر چند یک نسخه ی چهارصد صفحه ای ؛ مجال میخواهد خواندنش ، معاصر سازی اش ؛ چاپش و حتی تلاشی مجدد برای ویرایشش.اما شاید ارزشش را داشته باشد.

بله استاد والی عریز ؛ استاد مسلم صحنه تاتر...." ما آدم آنجا نبودیم "!..

من به شنیدن صدای اذان از گلدسته های مسجد محلم طوری عادت دارم که غروبهای کانادا ؛ دلم میخواست بمیرم..."جمعه ها از عشق میمیرند "یادتان می آید نام.قصه ی من که
#همشهری_داستان اینجا هم چاپ کرد ؟

ما مال آنجا نبودیم.برگشتیم....دخترم میپرسد : پس مال کجا هستی؟ سکوت میکنم....فقط خدا میداند...فقط⬇️
نیم ساعت پیش ؛ یکی از شخصیتهای واقعی #او_یکزن ؛ به من زنگ زد و خواهش کرد قسمت #خاص امشب را ننویسم :
به چند دلیل :
■تو آسیب پذیری !

■تو یک زن مستقلی که از جایی حمایت نمیشوی...!

■همینها که امروز قصه را میخوانند فردا در پیجها و مکانهای دیگر ؛ به تو رحم نمیکنند ؛ فحش میدهند ؛ عقده ورزی میکنند.....نمونه اش را کم ندیدی ؛ و درددل با من نکردی ! مثل کسانی که در برابر دخترت ؛ کلمات کریه درباره ات به کار میبرند و حرمت مادری؛ و معلمی تو را نمیدانند ؛ و یا مثلا خلاقیت تو را به جنون ؛ پارانویید! و یا بیماری مرزی ! نسبت میدهند...که معنی آنها راهم نمیدانند!


#اصلا لازم نیست ؛ بگویی!

■بعد از آن ؛ چه کسی از تو حمایت میکند؟ در برابر هجوم ؛حمله ها و توهینها که تاکنون ؛ روی صفحه ی کانالت نگذاشته ای.....و پنهان کرده ای برای روز مبادا
برای روز #چشم_در_برابر_چشم

/نام نمایش
#ساعدی عزیز/

پاسخ من این بود :

من نویسنده ام.....#سیلویا_پلات شاعر ؛ سرش را در فر گاز فرو برد و مرد. #ویرجینیا_ولف نویسنده ؛ در اوج شهرت ؛ جیبهایش را پر از سنگ کرد ؛ و خودش را در دریا ؛ غرق کرد.


#غزاله_علیزاده ی عزیز ؛ نویسنده ی خوبمان ؛ چند سال پیش درحین درمان سرطان ؛ خودش را از درختی ؛ حلق آویز کرد که همسر و بچه هایش ؛ آن درخت را دیدند و جسم بیجان او را بر درخت.... که چون برگی در باد تکان میخورد....

من هرگز اهل شوآف ؛ مظلوم نمایی؛ اکانت سازی ابلهانه /که[ کلا ناواردم] ؛ پاسخگویی به ناواردان فحاش ؛ و جلب توجه نبوده و نیستم؛ هدفم #دور_هم_خوانیست.... فقط نویسنده ام و گاهی کارگردان ؛ یا روانشناس....خدا را شکر هیچ دسته ای؛ حتی تلویزیون خودمان تا خارج ؛ با من کاری ندارند !.... #من _مستقلم و هیچ جا ؛ جز مردم ؛ حامی من نبوده و نیستند.

آنچه را که اتفاق افتاده است ؛ با رعایت ادب ؛ مینویسم که اگر حتی یکنفر هم بخواند و تحت تاثیر قرار بگیرد و از آن درس زندگی بیاموزد ؛ کافیست! حتی

#یکنفر

اما از سه نفر تشکر ویژه دارم :

اول
#دخترم:

که آزارها را در دنیای واقعی و مجازی نسبت به مادرش ؛ مبیند ؛ میشنود و آنقدر شجاع است که سلحشورانه به من میگوید:

محلشان نگذار! پاسخ نده ! نبین! .....میخواهند ننویسی....تازگی ندارد که!... وقتی شاعر مملکت ؛ راحت پول
#داوری ات را میخورد و کسی هم خبر ندارد.....و تازه ؛ تو در کانالت مطلبش را حمایت کرده ای....این هم از به ظاهر دوست !


از کودکی ات ؛ وضع تو ؛ همین بوده
! حتی خواستند دیوانه نشانت دهند ! تا این حد حسد و خصومت ؟ دیوانه؟!.... در کدام بیمارستان ؟ و تشخیص کدام دکتر؟؟؟...نام ببرید دروغگویان کم سواد ! وگرنه مجرمید!...و دست کم ؛ در برابر خدا تک تکتان باید پاسخ پس دهید ! که میدهید !.......

"پس مادر ؛ خواهش میکنم ؛ فقط بنویس ! تنها هدفشان ، ناامید کردنت است.تو قوی هستی.... ادامه بده !!! ؛ بیشتر بنویس ! و حرفهایشان را نخوان ! باد هواست! ".....

و نمیگذارد ناسزاها را بخوانم!.........
او پذیرفته است که مادری متفاوت دارد...که به سنگ و فر گاز ؛ نیازی ندارد.!...حتی به همسر ! او در حال آشپزی و اتو کردن هم ؛ قصه در ذهنش مینویسد !


#دوم : استاد عزیز و بی بدیل ؛ دکتر
#قیصر_امین_پور ؛ که ادبیات فاخر و شریف را به من آموخت ؛ ادبیاتی که حال آدمها را بهتر کند و هوای بیشتری به زندگیشان بیاورد....ادبیاتی که ما را شاد کند.... روحش ؛ مثل کلماتش نور....


کم نیست حدود بیست سال ؛ افتخار شاگردی چنین بزرگی را داشتن! من سعادتمند بودم....

و #سوم: استاد
#اکبر_رادی نازنین ؛ که اگر میخواست به کسی هم پاسخ بی ادبیهایش را بدهد ؛ از چنان ادبیاتی متین ؛ ولی برنده ؛ کوبان و پر طپش استفاده میکرد ؛ که طرف با کلمات آراسته و فاخر نویسنده ؛ سنگسار میشد! ....مثل نمایش #شب_روی_سنگفرش_خیس
که همیشه در شگفتم ؛ چگونه از بیشتر کسانی که به این مرد بزرگ ظلم کردند و خانه نشینش کردند ؛ با ادبیات فاخرش ؛ انتقام گرفت... یا
#خانمچه_و_مهتابی....
#انتقامی سهمگین ؛ فاخر و ادبی...ادبیاتی رستگار گونه....

که فقط از بزرگی چون #رادی بر می آمد...
این را او به من آموخت که مهم ترین #سلاح تو
#قلم است ؛ هرگز همکلامشان نشو!

مگر مثل انها در نوشتن ناتوانی؟!...گریبانشان را بگیر و با ادبیاتت در پیچ تاریخ ؛ نگهشان دار...تا همگان ؛ آنها را ببینند و بشنوند...:
/جمله از استاد اکبر رادی/
و با
#قلم ؛ همه را بنویس ...و
#قضاوت نهایی را به مردم ؛ زمان و تاریخ بسپار!
بیشک تاریخ ؛ #قاضی عادلیست...


پس امشب ؛ به گاز و سنگ و شاخه ی درخت ؛ بی نیازم ....

قلم را دارم و شما را...که همراهید و همدم....همین کافیست.....
خیر پیش!
وکلام و ادب ؛ یارتان...در تمام زندگی...


چه باشم و چه نباشم....

#چیستایثربی
#او_یکزن
@chista_yasrebi
راهیابی نمایش
#زنان_مهتابی_مرد_آفتابی
به جشنواره استانی
#مازندران

#نویسنده:
#چیستایثربی

کارگردانی مشترک توسط دو بانوی مازندرانی....

بیست و هشتمین جشنواره ی تئاتر استان مازندران در تاریخ ۲۷ الی ۲۹ شهریورماه ۹۵ به میزبانی شهرستان #ساری برگزار می شود.

#نمایش
#تاتر
#جشنواره
#جشنواره_استانی_مازندران
#اثری از :
#چیستایثربی
#نشر_قطره

قبلا این اثر توسط افراد و گروههای مختلف ؛ اجرا شده و متن آن ؛ جوایز متعددی را از آن خود کرده است.از جمله :
بهترین متن جشنواره ی بین المللی #تاتر_فجر
بهترین متن جشنواره ی ادبی #پروین_اعتصامی
بهترین متن مرکز #گفتگوی_تمدنها
و جوایز دیگر....

و اکنون هم کار راه یافته به جشنواره استانی مازندران_
#امسال

#اما_یک_نکته_مهم
باز هم بی حرمتی به شان
#نویسنده !
در کشور

باید از #ارشاد_مازندران و آن دو #خانم محترم پرسید وقتی اثری از یک نویسنده را اجرا میکنید ؛ یک #دعوت_ساده از خودش لازم نیست؟

خودش نباید کار
#خودش را ببیند؟ پس کی میخواهیم یاد بگیریم :
به قول استاد
#رادی :

انگار یادشان میرود که فکر و متن را از کجا آورده اند !...

من این کار مازندران را
#ندیدم؛ خبردار و دعوت هم نشدم ! حتی کیفیت بازی و اجرا را نمیدانم..... و خبر را هم از سایتهای دوستان برداشتم !..... حتی به خودشان زحمت ندادند خبر را برای
#خود_نویسنده ارسال کنند! ...

بعد دم از
#وجدان_فرهنگی میزنیم!
جالب است
تاتر کار میکنیم انسانتر باشیم ؛ از انسانیت و ادب و شان فرهنگی ؛
#دورتر میشویم !

این رفتار غیر حرفه ای را نمیپسندم ! و دون شان فرهنگ #تاتری می دانم...
#چیستایثربی
#کانال_رسمی


@Chista_Yasrebi

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi



برخی از اشعار انگار برای
#ابدیت سروده شده؛ انگار شاعر ؛ طوری خودش را به ابد پیوند زده که دیگر جدایی اش ممکن نیست.

زنده باد یاد و خاطره ی #ممنوع_الکاران_راستین...نه ما که همه مان کتابهایمان چاپ میشود ؛ کار میکنیم ؛ درکارگاهها رفت و آمد داریم ؛ و در زندانهای رژیم گذشته هم نبودیم! و...خیلی حرفها روی دلم؛ مانده!

نسل واقعی ممنوع الکاران ؛ آنهایی بودند که نه آن دوره و نه این دوره ؛ فرصت درخششی پیدا نکردند و در تبعیدی ناخواسته ؛ عمر خود را در ایران یا خارج؛ به بیرحمی باد سپردند!

زیادند...از #غلامحسین_ساعدی ؛ نویسنده و روانپزشک؛گرفته تا #فروغی ؛ #فرهاد_مهراد؛ #بهروز_وثوقی ؛ #رادی در دوره ای طولانی و شاید#رضا_قاسمی ؛ #عباس_معروفی و فردا....#دولت_آبادی عزیز ؛ و خیلیها...که دلشان میخواست ایران بمانند و ایران کار کنند!

یا مادر مستعد من ؛
#شهیندخت_کاظم_زاده ؛ که قبل از #انقلاب کتاب #انجماد او ؛ مجوز چاپ نمیگرفت ! و به زحمت و با تلاشهای پیگیر فراوان زنده یاد #پدرم ؛ چاپ شد!

و بعد از انقلاب هم ؛ کلا دیگر مجوزی به او ندادند!....به زنی مستعد و هوشمند ؛ هیچ مجوزی برای هیچ کاری!!!

میخواند؛ نگذاشتند؛ مینوشت ؛ نگذاشتند ؛ می سرایید ؛ نگذاشتند!...درس میداد ؛ نگذاشتند ؛ درس میخواند ؛ نگذاشتند!
فقط چون یک کتاب در دوره ی شروع کاری اش در آن رژیم ؛ چاپ کرده بود!


حتی ترانه سراهای اکنون ما ؛ که با خوانندگان آن سوی آب کار میکنند ؛ اینجا اجازه ی چاپ کتاب و برگزاری کلاس و کارگاه در مکانهای غیر دولتی دارند!...

اما #فرهاد ؛ #داریوش_اقبالی ؛ #شهیار_قنبری ؛ #اردلان_سرفراز ؛ #عباس_معروفی ؛ و خیلیها هرگز چنین امکانی هم نداشتند و ندارند! #آنها_ممنوع_الکاران_واقعی بودند و هستند!



هر کجای جهان که باشند ؛
#بی_اجازه_اند....


و این یعنی مرگ تدریجی نویسنده ؛ یا هنرمند ! مگر چه کرده اند جز هنرورزی و عشق بخشیدن به کلمات یا خواندن درد مردمشان؟

دنیا مثل پلک بر هم زدن کوتاه است...
کاش کمی #مهربانتر بودیم!


مادرم خیلی زود ؛ #خانه_نشین_شد! مثل خیلی های دیگر و #خانه_نشینی ؛ تلف کردن استعداد است و افسردگی و بدبینی میآورد و صد بیماری جسمی دیگر! نوعی #حصر است؛ از بدترین نوعش برای روح هنرمند!

مهربانتر باشیم!


عمر ؛ هدیه ی ناب خداست که یکبار داده میشود!
انسانها را از این فرصت ناب خداوندی ؛ محروم نکنیم!




#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#ممنوع_الکاری
#ممنوع_الکاران
#ممنوع_الکاران_واقعی
#ممنوع


با احترام ویژه به دو بزرگ همیشه
#شهیار_قنبری و #اسفندیار_منفرد_زاده.خالقان مرد تنها
با صدای بیصدا....وای بر ما !
وای بر حق الناس !....

برگرفته از پیج شخصی
#چیستایثربی
هم اکنون به آدرس اینستاگرام

@chista_yasrebi.2




https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ