#در_امتداد_شب
#کارگردان : #پرویز_صیاد
#نویسندگان :
#پرویز_صیاد
#ژیلا_سازگار
#بازیگران :
#گوگوش
#سعید_کنگرانی
#محبوبه_بیات
#ناصر_ممدوح و ....
#موسیقی : #مجتبی_میرزاده
#سال_انتشار : 1356
نتاب خورشید.نتاب !
سال انقلاب بود گمانم ؛ که با مادرم این فیلم را در سینما دیدم ؛ حتل مادرم چه خوب بود و من هم خوشحال.....هرگز این سکانس فیلم از یادم نمیرود...
#سعید_کنگرانی ؛ نقش پسری را باز میکند که سرطان خون دارد ؛ و با وجودی که عاشق است ؛ بزودی میمیرد.... آفتاب و خورشید ؛ حال او را بدتر میکند؛ باعث خون دماغش میشود ؛ و او را یک روز به مرگ ؛ نزدیکتر میکند.... این سکانس را به دلایل
#شخصی دوست دارم.....شاید هرگز آنروز فکر نمیکردم روزی ؛ خودم یا اطرافیانم ؛ مجبور شوند همین جمله ها را به خورشید بگویند !.....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#کارگردان : #پرویز_صیاد
#نویسندگان :
#پرویز_صیاد
#ژیلا_سازگار
#بازیگران :
#گوگوش
#سعید_کنگرانی
#محبوبه_بیات
#ناصر_ممدوح و ....
#موسیقی : #مجتبی_میرزاده
#سال_انتشار : 1356
نتاب خورشید.نتاب !
سال انقلاب بود گمانم ؛ که با مادرم این فیلم را در سینما دیدم ؛ حتل مادرم چه خوب بود و من هم خوشحال.....هرگز این سکانس فیلم از یادم نمیرود...
#سعید_کنگرانی ؛ نقش پسری را باز میکند که سرطان خون دارد ؛ و با وجودی که عاشق است ؛ بزودی میمیرد.... آفتاب و خورشید ؛ حال او را بدتر میکند؛ باعث خون دماغش میشود ؛ و او را یک روز به مرگ ؛ نزدیکتر میکند.... این سکانس را به دلایل
#شخصی دوست دارم.....شاید هرگز آنروز فکر نمیکردم روزی ؛ خودم یا اطرافیانم ؛ مجبور شوند همین جمله ها را به خورشید بگویند !.....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#سعید_کنگرانی میگوید :
یکبار در #رامسر زندگی میکردم که زنگ زدند و گفتم #برادر_ایشان هستم. طرف گفت صدای شما با برادرتان مو نمیزند. گفتم بله، ما دو تا در بین خواهر و برادرها صدایمان عین هم است. فرمایشتان چیست؟ که شروع کرد به توضیح دادن که میخواهیم برنامهای راجعبه سینمای گذشته بسازیم و یک برنامه هم با عنوان خاطره چهرهها. رد کردم و دیگر تماسی هم نگرفتند، چون کار و بار زندگیام اینجاست. چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. دیگر ذهنیتش را ندارم که برای من و تو وقت بگذارم. که چه بشود؟ با آن تیپ تلویزیونها از اول مخالف بودم، حالا که دیگر بدتر هم شدهام. که چه بشود؟ که از امثال من سود و سودایشان را ببرند؟
این گفتگو با #سعید_کنگرانی بازیگر فیلم در امتداد شب را حتما بخوانید.درونمایه #او_یکزن هم در آن مصاحبه دیدم و خیلی چیزهای دیگر که میخوانید و خودتان تحلیل کنید....
#چیستایثربی
یکبار در #رامسر زندگی میکردم که زنگ زدند و گفتم #برادر_ایشان هستم. طرف گفت صدای شما با برادرتان مو نمیزند. گفتم بله، ما دو تا در بین خواهر و برادرها صدایمان عین هم است. فرمایشتان چیست؟ که شروع کرد به توضیح دادن که میخواهیم برنامهای راجعبه سینمای گذشته بسازیم و یک برنامه هم با عنوان خاطره چهرهها. رد کردم و دیگر تماسی هم نگرفتند، چون کار و بار زندگیام اینجاست. چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. دیگر ذهنیتش را ندارم که برای من و تو وقت بگذارم. که چه بشود؟ با آن تیپ تلویزیونها از اول مخالف بودم، حالا که دیگر بدتر هم شدهام. که چه بشود؟ که از امثال من سود و سودایشان را ببرند؟
این گفتگو با #سعید_کنگرانی بازیگر فیلم در امتداد شب را حتما بخوانید.درونمایه #او_یکزن هم در آن مصاحبه دیدم و خیلی چیزهای دیگر که میخوانید و خودتان تحلیل کنید....
#چیستایثربی
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی
#در_امتداد_شب
#کارگردان : #پرویز_صیاد
#نویسندگان :
#پرویز_صیاد
#ژیلا_سازگار
#بازیگران :
#گوگوش
#سعید_کنگرانی
#محبوبه_بیات
#ناصر_ممدوح و ....
#موسیقی : #مجتبی_میرزاده
#سال_انتشار : 1356
نتاب خورشید.نتاب !
سال انقلاب بود گمانم ؛ که با مادرم این فیلم را در سینما دیدم ؛ حتل مادرم چه خوب بود و من هم خوشحال.....هرگز این سکانس فیلم از یادم نمیرود...
#سعید_کنگرانی ؛ نقش پسری را باز میکند که سرطان خون دارد ؛ و با وجودی که عاشق است ؛ بزودی میمیرد.... آفتاب و خورشید ؛ حال او را بدتر میکند؛ باعث خون دماغش میشود ؛ و او را یک روز به مرگ ؛ نزدیکتر میکند.... این سکانس را به دلایل
#شخصی دوست دارم.....شاید هرگز آنروز فکر نمیکردم روزی ؛ خودم یا اطرافیانم ؛ مجبور شوند همین جمله ها را به خورشید بگویند !.....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#کارگردان : #پرویز_صیاد
#نویسندگان :
#پرویز_صیاد
#ژیلا_سازگار
#بازیگران :
#گوگوش
#سعید_کنگرانی
#محبوبه_بیات
#ناصر_ممدوح و ....
#موسیقی : #مجتبی_میرزاده
#سال_انتشار : 1356
نتاب خورشید.نتاب !
سال انقلاب بود گمانم ؛ که با مادرم این فیلم را در سینما دیدم ؛ حتل مادرم چه خوب بود و من هم خوشحال.....هرگز این سکانس فیلم از یادم نمیرود...
#سعید_کنگرانی ؛ نقش پسری را باز میکند که سرطان خون دارد ؛ و با وجودی که عاشق است ؛ بزودی میمیرد.... آفتاب و خورشید ؛ حال او را بدتر میکند؛ باعث خون دماغش میشود ؛ و او را یک روز به مرگ ؛ نزدیکتر میکند.... این سکانس را به دلایل
#شخصی دوست دارم.....شاید هرگز آنروز فکر نمیکردم روزی ؛ خودم یا اطرافیانم ؛ مجبور شوند همین جمله ها را به خورشید بگویند !.....
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBqMEFTqiwAyig
#دایره_مینا
خیلی افسرده بودم.... پدرم دلیلش را میدانست ؛
پرسید : میخوای بریم کتاب بخریم؟
گفتم : نه !
گفت : لباس ؟
گفتم : نه!
گفتم :منو یه بار دیگه ببر فیلم دایره ی مینا !
گفت :شش باردیدی که! ....فقط ده سالته! چرا انقدر.... .
گفتم : به دایی بگو ؛ منو امروز ببره دایره ی مینا ؛ حالم خوب میشه....
#دایره_مینا
انساندوستی هم ؛ در جامعه ی ظالم و بی قانون ؛ خشن میشود....
در جامعه ی ستمگر با
فرق شدید طبقاتی ؛ #عشق هم #ظالم میشود... .
.فیلمی با فیلمنامه ی درخشان
#دکتر_غلامحسین_ساعدی عزیز
و کارگردانی
#داریوش_مهرجویی و
بازیهای درخشان :
#عزت_الله_انتظامی
#علی_نصیریان
#سعید_کنگرانی
#فروزان
و.......
و.......هزار حرف ناگفته درباره
#ساعدی و ظلمی که بر او رفت...... من که یادم میماند.... .
قلمت زمین نمیماند دکتر! ...انگشتهای نویسنده را مگر میشکنند؟
#روحت_نور
حوالی انقلاب بود و کاش من هنوز ده ساله بودم ؛ کنار دایی پدری..که #دایی صدایش میکردیم... معلم فرهیخته ادبیات.... ؛ و... دیگر کسی مرا
#دایره_ی_مینا نمیبرد !
همه ی عمر داشتم در #دایره_مینا
میچرخیدم.... .
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#سکانس
#سینما
#فیلم
#سکانس
برگرفته از
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
خیلی افسرده بودم.... پدرم دلیلش را میدانست ؛
پرسید : میخوای بریم کتاب بخریم؟
گفتم : نه !
گفت : لباس ؟
گفتم : نه!
گفتم :منو یه بار دیگه ببر فیلم دایره ی مینا !
گفت :شش باردیدی که! ....فقط ده سالته! چرا انقدر.... .
گفتم : به دایی بگو ؛ منو امروز ببره دایره ی مینا ؛ حالم خوب میشه....
#دایره_مینا
انساندوستی هم ؛ در جامعه ی ظالم و بی قانون ؛ خشن میشود....
در جامعه ی ستمگر با
فرق شدید طبقاتی ؛ #عشق هم #ظالم میشود... .
.فیلمی با فیلمنامه ی درخشان
#دکتر_غلامحسین_ساعدی عزیز
و کارگردانی
#داریوش_مهرجویی و
بازیهای درخشان :
#عزت_الله_انتظامی
#علی_نصیریان
#سعید_کنگرانی
#فروزان
و.......
و.......هزار حرف ناگفته درباره
#ساعدی و ظلمی که بر او رفت...... من که یادم میماند.... .
قلمت زمین نمیماند دکتر! ...انگشتهای نویسنده را مگر میشکنند؟
#روحت_نور
حوالی انقلاب بود و کاش من هنوز ده ساله بودم ؛ کنار دایی پدری..که #دایی صدایش میکردیم... معلم فرهیخته ادبیات.... ؛ و... دیگر کسی مرا
#دایره_ی_مینا نمیبرد !
همه ی عمر داشتم در #دایره_مینا
میچرخیدم.... .
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#سکانس
#سینما
#فیلم
#سکانس
برگرفته از
#اینستاگرام_رسمی_چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ
Telegram
چیستایثربی کانال رسمی
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.
@chistaa_2
من، یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد،حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم.»
دیالوگ معروف
#سعید_کنگرانی،در سریال #دایی_جان_ناپلئون
اثرماندگار
#ایرج_پزشکزاد
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
دیالوگ معروف
#سعید_کنگرانی،در سریال #دایی_جان_ناپلئون
اثرماندگار
#ایرج_پزشکزاد
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#داستان_کوتاه
#سیب
#نویسنده
#چیستا_یثربی
تقدیم به همه آنها که هنوز به #عشق باور دارند.
#داستان
#سیب
روزی روزگاری یک زن در دنیا بود که هیچکس را نداشت.
پیش خدا از تنهایی اش شکایت برد.
خدا به او گفت :
پنج سیب از شاخه درخت حیاطت ، بچین و به نیت پنج آرزوی خیر ، به پنج نفر هدیه کن.
زن سیبها را چید.
حالا فقط مانده بود به چه کسی آنها را بدهد.
کسی رانمیشناخت و میترسید اگر به خیابان برود و سیبها را به
غریبه ها تعارف کند ، از اونپذیرند.
آخر چه کسی، نذرِ سیب میکند؟!
زن باخودش گفت :
من که خجالت میکشم سیب به کسی دهم... کسی قبول نمیکند.مطمئنم!
بهتر است پاکت سیبها را در یک مغازه یا سوپر جا بگذارم و بروم....
بالاخره کسی پیدا میشود که آنها را بردارد.
زن با این فکر ؛ به مغازه ی دوردستی در محله ای دیگر رفت.
جایی که کسی او را نمیشناخت.
وارد مغازه شد.
دو سه مشتری داخل سوپر بودند.
زن جنسهایی را که میخواست برداشت. یک بسته نمک ؛ یکبسته نان و یک جعبه ماست.
آنها را حساب کرد.
.
اما پاکت سیب را که روی زمین ، زیر پایش گذاشته بود، برنداشت و از مغازه بیرون رفت.
به خانه که رسید؛ آهی از سرِ آسودگی کشید و گفت :
خدا را شکر!
هم نذرم ادا شد ، هم آبرویم نرفت...
اگر پاکت سیبها را جلوی مردم میگرفتم و بر نمیداشتند ، خیلی خجالت میکشیدم.
همان موقع در زدند.
آقایی از پشتِ آیفون گفت:ببخشید خانم، بسته تونو آوردم!
زن با تعجب گفت : من بسته ای ندارم!
مرد گفت : چرا... آدرس شما روش نوشته شده.
زن با تعجب لباس پوشید و دم در رفت.
.پاکت سیب در دست مرد بود.
زن با ترس و شگفتی به آن خیره شد.
مرد گفت :
سلام. ببخشید...این پاکت که سیبها توشه، آدرس شما رو داره...
من تو مغازه داشتم خرید میکردم، دیدم شما رفتید ؛ اماپاکتتونو جا گذاشتید!
زن یادش آمد که سیبها را در پاکتِ یکی از خریدهای اینترنتی اش گذاشته بود و یادش رفته بود که آدرسش، روی آن است!
آمد بگوید : این سیبها مال من نیست.
اما دو جرقه مثل دو ستاره ، در شب تیره، آتشش زدند.
چشمان مرد ، مثل دو خورشید تابان ، میدرخشید.
چشمان مرد ، انگار سلام میداد؛ حال میپرسید ؛ دلداری میداد...
زن نمیدانست چه بگوید.
لال شده بود.
نگاهش را زمین انداخت.
حتی سالها بعد، وقتی مرد، این ماجرا را برای نوه هایشان ؛ تعریف میکرد ، زن از خجالت نگاهش را زمین میانداخت.
اما در قلبش ، خداوند لبخند میزد.
#چیستایثربی
#چیستا
#موسیقی
#افسانه
#امین_الله_رشیدی
#کلیپ
#سکانس
#فیلم
#همجنسگرایی
#دایره_مینا
#عزت_الله_انتظامی
#سعید_کنگرانی
#غلامحسین_ساعدی
#شب_آرزوها
https://www.instagram.com/p/CLck0KnlEr_/?igshid=13q3g00z94f44
#سیب
#نویسنده
#چیستا_یثربی
تقدیم به همه آنها که هنوز به #عشق باور دارند.
#داستان
#سیب
روزی روزگاری یک زن در دنیا بود که هیچکس را نداشت.
پیش خدا از تنهایی اش شکایت برد.
خدا به او گفت :
پنج سیب از شاخه درخت حیاطت ، بچین و به نیت پنج آرزوی خیر ، به پنج نفر هدیه کن.
زن سیبها را چید.
حالا فقط مانده بود به چه کسی آنها را بدهد.
کسی رانمیشناخت و میترسید اگر به خیابان برود و سیبها را به
غریبه ها تعارف کند ، از اونپذیرند.
آخر چه کسی، نذرِ سیب میکند؟!
زن باخودش گفت :
من که خجالت میکشم سیب به کسی دهم... کسی قبول نمیکند.مطمئنم!
بهتر است پاکت سیبها را در یک مغازه یا سوپر جا بگذارم و بروم....
بالاخره کسی پیدا میشود که آنها را بردارد.
زن با این فکر ؛ به مغازه ی دوردستی در محله ای دیگر رفت.
جایی که کسی او را نمیشناخت.
وارد مغازه شد.
دو سه مشتری داخل سوپر بودند.
زن جنسهایی را که میخواست برداشت. یک بسته نمک ؛ یکبسته نان و یک جعبه ماست.
آنها را حساب کرد.
.
اما پاکت سیب را که روی زمین ، زیر پایش گذاشته بود، برنداشت و از مغازه بیرون رفت.
به خانه که رسید؛ آهی از سرِ آسودگی کشید و گفت :
خدا را شکر!
هم نذرم ادا شد ، هم آبرویم نرفت...
اگر پاکت سیبها را جلوی مردم میگرفتم و بر نمیداشتند ، خیلی خجالت میکشیدم.
همان موقع در زدند.
آقایی از پشتِ آیفون گفت:ببخشید خانم، بسته تونو آوردم!
زن با تعجب گفت : من بسته ای ندارم!
مرد گفت : چرا... آدرس شما روش نوشته شده.
زن با تعجب لباس پوشید و دم در رفت.
.پاکت سیب در دست مرد بود.
زن با ترس و شگفتی به آن خیره شد.
مرد گفت :
سلام. ببخشید...این پاکت که سیبها توشه، آدرس شما رو داره...
من تو مغازه داشتم خرید میکردم، دیدم شما رفتید ؛ اماپاکتتونو جا گذاشتید!
زن یادش آمد که سیبها را در پاکتِ یکی از خریدهای اینترنتی اش گذاشته بود و یادش رفته بود که آدرسش، روی آن است!
آمد بگوید : این سیبها مال من نیست.
اما دو جرقه مثل دو ستاره ، در شب تیره، آتشش زدند.
چشمان مرد ، مثل دو خورشید تابان ، میدرخشید.
چشمان مرد ، انگار سلام میداد؛ حال میپرسید ؛ دلداری میداد...
زن نمیدانست چه بگوید.
لال شده بود.
نگاهش را زمین انداخت.
حتی سالها بعد، وقتی مرد، این ماجرا را برای نوه هایشان ؛ تعریف میکرد ، زن از خجالت نگاهش را زمین میانداخت.
اما در قلبش ، خداوند لبخند میزد.
#چیستایثربی
#چیستا
#موسیقی
#افسانه
#امین_الله_رشیدی
#کلیپ
#سکانس
#فیلم
#همجنسگرایی
#دایره_مینا
#عزت_الله_انتظامی
#سعید_کنگرانی
#غلامحسین_ساعدی
#شب_آرزوها
https://www.instagram.com/p/CLck0KnlEr_/?igshid=13q3g00z94f44