چیستایثربی کانال رسمی
6.4K subscribers
6.05K photos
1.29K videos
56 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
شنبه برای شنیدن خبرهای بد آماده ام#قصه
چیستایثربی

دوقسمتی
قسمت اول

گوشی را که برداشتم ؛ با همان صدای خواب آلود همیشگی اش گفت : کجایی؟
گفتم : خانه...گفت : همین الان خودت را برسان دفتر من....گفتم الان؟ دارم ناهار درست میکنم...گفت : الان ! یه سوژه ی فیلمنامه به ذهنم رسیده که میزنه توی پوز....گفتم باز هم توی پوز....و با خودم گفتم "چه علاقه ای داری همه ش توی پوز دیگران بزنی ؟ "...یک ساعت بعد از شیب تند سربالایی کوچه دفترشان بالا میرفتم.من پیرتر شده بودم ؛ یا شیب کوچه های زعفرانیه تندتر شده بود؟ نفس نفس میزدم و حس میکردم که خورشید نصف صورتم را بلعیده است.پاهایم به قیر آسفالت چسبیده بود.دفتر او ؛ آخرین خانه ی کوچه بود...گفتم :"لعنت ! باید سر کوه دفتر میگرفتی..آن هم کوچه ای که ماشین داخلش نمی شود ؟" نمیدانم چرا آن لحظه ؛ صدای قلب خودم را می شنیدم..اگر الان می مردم ؛ وصیت نامه هم ننوشته بودم،ناهار هم نخورده بودم ! و احتمالا چون مدتی بود فیلمنامه هم ننوشته بودم ؛ قبرم را در قطعه ی هنرمندان به من نمیدادند! همین چند وقت پیش گفتند سهمیه ی قبر دارد تمام میشود.نکند این عزیزی را که چند روز پیش فوت کرده بود ؛ در قبر من خوابانده بودند ؟ جوان و محبوب بود.خدا رحمتش کند.اما حالا دختر بیچاره ی من از کجا پول قبر پیدا کند ؟ در همین فکرها بودم که دختر جوانی در را روی من باز کرد..بی حجاب..با گیسوان زرد رنگ عروسکهای ارزان چینی...نمیدانستم کیست.اما هر که بود همه جایش جز صدایش به نظرم پلاستیکی آمد.مثل توپ پلاستیکی جلوی من غلتید وگفت : از این طرف لطفا...راه را بلد بودم.این موجود را چرا دنبال من فرستاده بودند؟هر کس که او را ترمیم کرده بود؛ کارش را خوب بلد نبود.خیلی اضافات داشت.عرق میریختم.مانتو به تنم چسبیده بود.گفت میخواین درش بیارین ؟ گفتم راحتم...مرا به سمت دیگر حیاط برد.گفتم مگر به دفتر نمی رویم ؟ گفت : نه.ایشان در زیر زمین است..تمرین آواز دارد.گفتم :آواز ؟ طوری نگاهم کرد انگار احمقم.به زیرزمین تاریک که رسیدیم چیزی نمی دیدم.مرد گفت : بشین چیستا.من الان میام.گفتم : ببخشید من از کی تاحالا چیستا شدم ؟ خانم یثربی ! خودش و توپ پلاستیکی زدند زیر خنده...گفت میبینی سحر؟ برای همین خل خلی هایش است که دوستش دارم.میخواستم جواب دندان شکنی بدهم.یاد ماجرای قبر افتادم.گفتم: ساکت چیستا...تو این فیلمنامه را می نویسی!
گفت :سحر تازه عمل کرده.نباید زیاد بخنده.فیلمو میفرستیم کن.برلین.مونترال..همه ی جوایزو درو میکنیم !گفتم راجع به چیه؟! گفت :سحر فیلمو بذار.گفتم : فیلم چیه ؟گفت ؛ میخوام نسخه ایرانیشو بنویسی...../بقیه پست بعد

#چیستا_یثربی
داستان_کوتاه
#مجموعه_نامه_ها
#چیستا_وان
این.مجموعه زیر چاپ است.هر گونه اشتراک گذاری منوط به ذکر نام نویسنده و لینک اینستاگرام اوست
برگرفته از اینستاگرام اصلی چیستا یثربی.
آدرس اینستاگرام چیستا_یثربی
@yasrebi_chista



@chista_1
@chista_yasrebi
..
چه بوی خوشی میده گیسات اشرف خانم
بوی حناس؛ با قهوه دختر ؛
میمانی و نفس میکشی....بوی خوش حنا آمیخته با نم برگهای کهنه پیچک ؛ توی هواست....چنگ میاندازی.از لای انگشتان باریک و بلندت ؛ می گریزد...این عطر خوش نوجوانی را نمیشود لمس کرد ؛ اما خیالش مانده هنوز....
#من_ویران_شده_ام
#احمد_بیگدلی
#مجموعه_داستان
#داستان
بارانی نرم در پاییزی غمناک
#چیستایثربی

این نثر زیبای نیمه شبی ؛ تقدیم به مادران
@chista_yasrebi
@Chista_Yasrebi



دیروز منتشر شد... کوتاه کردن موی مرده

مجموعه قصه ی جدید
#چیستا_یثربی
درباره ی #زنان
درباره ی #عشق
درباره ی #من_و_شما

کتابی برای از #یاد_نبردن خیلی چیزها...... #مثل#درد و
#عاشقی



اگر چشمانت نبود ؛
بخدا اگر مینوشتم...
پس نویسنده؛ خداست...
که اول ؛ چشمان تو را نوشت...
من از روی دست خدا نوشتم....#چیستا

#نشر_قطره
#چیستایثربی
#ادبیات_معاصر
#داستان_معاصر

#مجموعه_قصه

فروش:کتابفروشیهای معتبر.شهر کتابها و آنلاین از طریق نشر #قطره
88973351_ ساعات اداری

#کوتاه_کردن_موی_مرده


Nashreghatreh.comخرید آنلاین

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
کوتاه کردن موی مرده

#مجموعه_قصه جدید
#چیستایثربی
تحسین شده در بخش مطالعات خاورمیانه دانشگاه نیویورک برای داستان:
کوتاه کردن موی مرده.....

#نشر_قطره
حضوری و آنلاین
88973351
تجدید چاپ شد
خرید از کتابفروشیهای معتبر و شهر کتابها...

یکی از بهترین مجموعه قصه هایی که تاکنون نوشته ام.....

#کوتاه_کردن_موی_مرده

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
کوتاه کردن موی مرده

#مجموعه_قصه جدید
#چیستایثربی
تحسین شده در بخش مطالعات خاورمیانه دانشگاه نیویورک برای داستان:
کوتاه کردن موی مرده.....

#نشر_قطره
حضوری و آنلاین
88973351
تجدید چاپ شد
خرید از کتابفروشیهای معتبر و شهر کتابها...

یکی از بهترین مجموعه قصه هایی که تاکنون نوشته ام.....

#کوتاه_کردن_موی_مرده

https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
کوتاه کردن موی مرده
#مجموعه_داستان
#چیستایثربی
#برگزیده

#نشر_قطره
سالن a4.راهروی 4.غرفه ی 6

@chista_yasrebi
وقتی تو نباشی ؛ چرا دو صندلی؟


#چیستایثربی
#مجموعه_اشعار_عاشقانه
نمایشگاه_کتاب
آدرس_غرفه_نسل_پنجم

سالن ناشران عمومی_ سالن a3 راهروی 7_ پلاک 28
غرفه انتشارات " فصل پنجم "

@chista_yasrebi
عکس بالا
کتبم در کانادا
ایرانیان مقیم کانادا

#مجموعه_داستان_چیستایثربی
#کوتاه_کردن_موی_مرده
ادامه داستان مینا/قسمت آخر
#مینا/داستان_سه_قسمتی/
#چیستایثربی
#قسمت_آخر.برگرفته از اینستاگرام چبستایثربی
@yasrebi_chista

گاهی آدم فقط؛ کمی توجه میخواهد.دکتر و مینا هر دو به توجه احتیاج داشتند..هر کدام به شیوه ی خودش! دکتر تمام موارد درمانی مینا را شخصا به عهده گرفت و حال مینا روز به روز بهتر میشد ؛ و همه به دکتر تبریک میگفتند. حتی پرستارهایی که خیلی از خشونت سابق مینا خوششان نمی آمد... مینا چهارسال بعد؛ پس از کلی معاینه و مصاحبه ؛ سالم تشخیص داده شد و ازبیمارستان مرخص شد.رییس بیمارستان؛ بهبود تدریجی مینا را معجزه پزشکان بیمارستانشان میدانست.روانپزشکی مدرن ! و فقط من و دکترصادقیان و عفت میدانستیم ؛معجزه ؛ همان محبت و توجه خاص به مینا بود
...شنیده بودم که مینا ؛شاگرد یک آرایشگر شده است.مجسمه های دکتر مدام زیاد و زیادتر میشد.از همکاران میشنیدم...انگار خودش را میان آن اشیاء بیجان حبس میکرد..چند سالی گذشت.... دکتر هنوز عروسی نکرده بود...اما دیگر لبخند زدن بلد بود و به دلیل درمان موفق مینا و چند مورد مشابه؛ مانند او ؛ رییس دو بخش شده بود ؛ با بیمارانش خوش و بش میکرد و آنها هم دوستش داشتند....اخرین بار که به بیمارستان رفتم تا فردی را ببینم ؛ دکتر را تصادفی؛ در راه پله دیدم...گفت ؛ آدرس مینا را دارید؟گفتم : خودتونم که دارید دکتر!...آدرس همه بیماران مرخص شده رو دارید! گفت:من تنها خجالت میکشم.گفتم ؛ خیر باشه دکتر ! گفت:هر وقت چشمای سیاه سنگی پرنده ای رو که برام خریده ؛ میبینم ؛ دلم برای سادگیش و اون جشن تولد و جمله ی هملتش ؛ تنگ میشه...اون سواد زیادی نداشت؛ چقدر خوب باش کار کرده بودی! عالی بازی کرد!گفتم : حس واقعیش بود دکتر..بازی نبود! شاید کلماتو حفظ کرده بود..ولی حسش و دردش واقعی بود.شاید قیافه ش معمولی بود ؛ ولی عاشق شما بود!...دل اون اصیل بود؛ دلی که این روزا ؛ کمتر پیدا میشه....تمام دل پر طپشش بود..وقتی جلوی شما به نشونه ی احترام؛خم شد.بازی نبود! هملت نبود! دکتر گفت: میخوام.ببینم.چقدر خوب شده...همین! گفتم :همین؟!گفت:شاید یه بستنی هم دعوتش کردم.گفتم :حالا شد.میبرمتون اونجا...زمان گذشت..مثل ترکهای دیوار خانه؛... پارسال بود که از همکار مشترکمان شنیدم دکتر و مینا یک سال است با هم ازدواج کرده اند و مینا حامله است! بدجنسها مرا دعوت نکرده بودند!...خبر هم نداده بودند!...همکارم گفت:دلخور نشو! فقط محضر رفتند.آن هم شهر زادگاه دکتر...همه چیز عجله ای شد.هیچکدام از ما نبودیم! گفتم :شوخی کردم....حتی اگر مرا یادشان رفته باشد؛ آنها بخشی از زندگی من هستند؛ که هرگز از یادشان نمیبرم...دیروز شنیدم اسم دخترشان را چیستا گذاشته اند!..
#پایان

#مینا
#چیستایثربی
#داستان_سه_قسمتی
#مجموعه_نامه_ها

#داستان_کوتاه

هر گونه اشتراک یا برداشت از این داستان ؛ منوط به ذکر نام نوبسنده و لینک تلگرام یا اینستاگرام اوست.
@chista_yasrebi
خدا هیچکسو تنهانکنه..خوب کردم اون پولو با اجازه آقا گذاشتتم تو جیبش..مگه نه آقا؟ راضی نبودی یه زن که مریدته این وقت شب با جیب خالی بره بیرون؟ میگم.... شما به من گفتی پولو از دخل امامزاه بذارم تو جیب اون.؟ آخه یه صدایی تو ذهنم گفت این کارو کنم.....من هیچوقت از این کارا نمیکنم.....میگم آقا...حواست بش هستا....خوش به حالش....
.
#چیستایثربی
#داستان_تک_قسمتی
#مجموعه
#نامه_های_خصوصی

روزی 1780 بار نگاهت میکنم
@chista_yasrebi
Even you
میدانی مشکل مردم ماچیست ؟ هرگز صدا نیستند
فقط طنین صدایند ...


#مجموعه_داستان
#چیستایثربی
نشر قطره
انلاین _حضوری_کتابفروشیها
88973351_3
#چیستایثربی
کانال رسمی
@chista_yasrebi
. .

اگر می روی ؛
دوست داشتنت را زودتر ببر! .
دوست ندارم تو رفته باشی ؛
دوست داشتنت مانده باشد....
.
.
.
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#شعر_عاشقانه
#عاشقانه
.



از #مجموعه
#آخرین_برگ_پاییز
#شعر_معاصر
#شعر_نو

#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi