. #اولین#روزنامه_نگار_زن_ایران
#مریم_عمید
در روزگاری که زنان از ترس برخوردهای حکومتی، سواد خود را پنهان می کردند؛ مریم عمید؛ ملقب به «مزین السلطنه» اولین #نشریه زنانه ایران را راه اندازی کرد. هفته نامهای هشت صفحه ای که در داخل و خارج از کشور منتشر می شد و اگرچه عمر کوتاهی داشت اما تحول بزرگی در دوران مشروطه به حساب می آمد.
به گزارش مجله مهر، نقل است که #ناصرالدین_شاه قاجار از سواد داشتن زنان دل خوشی نداشت و برخی از همسران او که می توانستند بخوانند و بنویسند، سوادشان را از شاه پنهان می کردند. #مریم_عمید؛ ملقب به مزین السلطنه در چنین فضایی پیش قدم تاسیس یک مدرسه دخترانه شد و بعدها نشریه ای را منتشر کرد که برای اولین بار در تاریخ ایران، #مدیرمسول آن زن بود.
مزین السلطنه که دختر مير سيدرضي رئيسالاطباء #پزشک قشون ناصرالدين شاه بود تحصيلات خود را نزد پدرش یاد گرفت و به دليل حضورش در خانواده ای تحصيلکرده و با سواد و داشتن ذهني #جستجوگر و #علاقمند، از برخي تحولات اجتماعي و فرهنگي جامعه و جهان آن روزگار مطلع شد و چون علاقه زيادي هم به آموختن علوم جديد داشت به خواندن زبان #فرانسه و آموزش #عکاسي مشغول شد.
او که در واقع اولین زن روزنامه نگار ایران است البته اولین نشریه ای که از طرف زنان در ایران منتشر شد نشریه #دانش نام داشت که در سال ۱۲۸۹ ه- ش توسط "خانم دکتر کحال" همسر میرزا حسینخان کحال انتشار یافت. این نشریه در تهران منتشر شد که هفتهای یک بار و در هشت صفحه با قطع رحلی و چاپ سربی چاپ میشد و علاوه بر ایران در سایر کشورها هم منتشر میشد که بعد از یک سال متوقف شد.
#مطبوعات
#زنان
#اولین_زنان_روزنامه_نگار
#مریم_عمید
#فرهنگ
#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
#مریم_عمید
در روزگاری که زنان از ترس برخوردهای حکومتی، سواد خود را پنهان می کردند؛ مریم عمید؛ ملقب به «مزین السلطنه» اولین #نشریه زنانه ایران را راه اندازی کرد. هفته نامهای هشت صفحه ای که در داخل و خارج از کشور منتشر می شد و اگرچه عمر کوتاهی داشت اما تحول بزرگی در دوران مشروطه به حساب می آمد.
به گزارش مجله مهر، نقل است که #ناصرالدین_شاه قاجار از سواد داشتن زنان دل خوشی نداشت و برخی از همسران او که می توانستند بخوانند و بنویسند، سوادشان را از شاه پنهان می کردند. #مریم_عمید؛ ملقب به مزین السلطنه در چنین فضایی پیش قدم تاسیس یک مدرسه دخترانه شد و بعدها نشریه ای را منتشر کرد که برای اولین بار در تاریخ ایران، #مدیرمسول آن زن بود.
مزین السلطنه که دختر مير سيدرضي رئيسالاطباء #پزشک قشون ناصرالدين شاه بود تحصيلات خود را نزد پدرش یاد گرفت و به دليل حضورش در خانواده ای تحصيلکرده و با سواد و داشتن ذهني #جستجوگر و #علاقمند، از برخي تحولات اجتماعي و فرهنگي جامعه و جهان آن روزگار مطلع شد و چون علاقه زيادي هم به آموختن علوم جديد داشت به خواندن زبان #فرانسه و آموزش #عکاسي مشغول شد.
او که در واقع اولین زن روزنامه نگار ایران است البته اولین نشریه ای که از طرف زنان در ایران منتشر شد نشریه #دانش نام داشت که در سال ۱۲۸۹ ه- ش توسط "خانم دکتر کحال" همسر میرزا حسینخان کحال انتشار یافت. این نشریه در تهران منتشر شد که هفتهای یک بار و در هشت صفحه با قطع رحلی و چاپ سربی چاپ میشد و علاوه بر ایران در سایر کشورها هم منتشر میشد که بعد از یک سال متوقف شد.
#مطبوعات
#زنان
#اولین_زنان_روزنامه_نگار
#مریم_عمید
#فرهنگ
#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
#شب_بخیر_کوچولو
#سردبیر_برنامه :/ پنج سال
#چیستایثربی
خیلی جوان بودم که نوشتن برای کودکان را شروع کردم. خودم ؛ هنوز کودک بودم..اما یکی از خاطرات خوب زندگی ام ؛
#جوانترین_سردبیر_رادیو
آن هم
#یک_دختر_خانم
بود....
#چیستایثربی
به عنوان
#اولین_سردبیر
#شب_بخیر_کوچولو
به پیشنهاد
#شاعر_خوب و رییس گروه کودک رادیو در آن دوران ؛ آقای
#ساعد_باقری
به دلیل شعرها و دکلمه هایم ؛
چند بار برای شعر خوانی به رادیو دعوت شدم و همان ایام ؛ به پیشنهاد جناب ساعد باقری ؛ در اوج ناباوری به یک دختر هجده ساله؛
#سردبیری
#شب_بخیر_کوچولو
پیشنهاد شد!
تیمم را تشکیل دادم و شروع به کار کردم.آن تیم ؛ امروز ؛ هر کدام وزنه ای در ادبیات کشور شده اند....یکروز با اجازه ی خودشان؛ چند تایشان را نام میبرم....
آن موقع؛ همه ؛ هم سن بودیم....
خوشحالم که
#اولین_بانوی_سردبیر
#شب_بخیر_کوچولو بودم
#خوشحالم برای بچه ها؛
#قصه مینوشتم و کار میکردم و اکنون هم گروه قصه خوانی برای کودکان
#کار و #خیابان دارم....
و خوشحالم که اولین همکاری من با
#صداوسیما با
#شب_بخیر_کوچولو
بود.....
همراه صدای آسمانی
#مریم_نشیبا ی عزیز و #شعرتیتراژ
#مصطفی_رحماندوست
#بدعتی که در قصه گویی متفاوت ؛ قبل از خواب ؛ برای بچه ها ؛ گذاشتیم ؛
#اولین_قصه_های_متفاوت_کودکان
بعد از
#انقلاب
و آن همه خاطرات خوب از تیمم ؛ در
#شب_بخیر_کوچولو
و
افتخار میکنم , سالها بعد که برای دخترم ؛ قصه میگفتم ؛ او
#شب_بخیر_کوچولو ؛ گوش نمیداد ؛
#مرا_گوش_میداد.....
#اولین_دوشیزه_سردبیر_رادیو
#شب_بخیر_کوچولو
#چیستایثربی
یادی کنیم...
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#سردبیر_برنامه :/ پنج سال
#چیستایثربی
خیلی جوان بودم که نوشتن برای کودکان را شروع کردم. خودم ؛ هنوز کودک بودم..اما یکی از خاطرات خوب زندگی ام ؛
#جوانترین_سردبیر_رادیو
آن هم
#یک_دختر_خانم
بود....
#چیستایثربی
به عنوان
#اولین_سردبیر
#شب_بخیر_کوچولو
به پیشنهاد
#شاعر_خوب و رییس گروه کودک رادیو در آن دوران ؛ آقای
#ساعد_باقری
به دلیل شعرها و دکلمه هایم ؛
چند بار برای شعر خوانی به رادیو دعوت شدم و همان ایام ؛ به پیشنهاد جناب ساعد باقری ؛ در اوج ناباوری به یک دختر هجده ساله؛
#سردبیری
#شب_بخیر_کوچولو
پیشنهاد شد!
تیمم را تشکیل دادم و شروع به کار کردم.آن تیم ؛ امروز ؛ هر کدام وزنه ای در ادبیات کشور شده اند....یکروز با اجازه ی خودشان؛ چند تایشان را نام میبرم....
آن موقع؛ همه ؛ هم سن بودیم....
خوشحالم که
#اولین_بانوی_سردبیر
#شب_بخیر_کوچولو بودم
#خوشحالم برای بچه ها؛
#قصه مینوشتم و کار میکردم و اکنون هم گروه قصه خوانی برای کودکان
#کار و #خیابان دارم....
و خوشحالم که اولین همکاری من با
#صداوسیما با
#شب_بخیر_کوچولو
بود.....
همراه صدای آسمانی
#مریم_نشیبا ی عزیز و #شعرتیتراژ
#مصطفی_رحماندوست
#بدعتی که در قصه گویی متفاوت ؛ قبل از خواب ؛ برای بچه ها ؛ گذاشتیم ؛
#اولین_قصه_های_متفاوت_کودکان
بعد از
#انقلاب
و آن همه خاطرات خوب از تیمم ؛ در
#شب_بخیر_کوچولو
و
افتخار میکنم , سالها بعد که برای دخترم ؛ قصه میگفتم ؛ او
#شب_بخیر_کوچولو ؛ گوش نمیداد ؛
#مرا_گوش_میداد.....
#اولین_دوشیزه_سردبیر_رادیو
#شب_بخیر_کوچولو
#چیستایثربی
یادی کنیم...
@chista_yasrebi
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
#نفس_عمیق
#نویسنده و #کارگردان
#پرویز_شهبازی
بازی:
#مرحوم_سعید_امینی
#منصور_شهبازی
#مریم_پالیزبان
#سینما
#چیستایثربی
زیر آب ؛ عمیق نمیتوان نفس کشید !
جوانان خود را دریابیم...
فیلمی درباره ی بی هدفی ؛ تنهایی و سرگشتگی نسل جوان....
#عمیق_نفس_بکشیم!
تاوقتی زنده هستیم.....
هم اکنون
#پیج_اصلی_اینستاگرام_چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
#نویسنده و #کارگردان
#پرویز_شهبازی
بازی:
#مرحوم_سعید_امینی
#منصور_شهبازی
#مریم_پالیزبان
#سینما
#چیستایثربی
زیر آب ؛ عمیق نمیتوان نفس کشید !
جوانان خود را دریابیم...
فیلمی درباره ی بی هدفی ؛ تنهایی و سرگشتگی نسل جوان....
#عمیق_نفس_بکشیم!
تاوقتی زنده هستیم.....
هم اکنون
#پیج_اصلی_اینستاگرام_چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
#گپی_کوتاه_با
#چیستایثربی
در #مشهد
چرا از کانادا برگشتید؟ و.....
#چیستایثربی
#مصاحبه_کننده
#مریم_دهقان
این تنها یک دقیقه از مصاحبه است ؛ کامل آن را بزودی منتشر میکنم.کمی مشکل صدا دارد....
بااحترام و سپاس
#چیستایثربی
در #مشهد
چرا از کانادا برگشتید؟ و.....
#چیستایثربی
#مصاحبه_کننده
#مریم_دهقان
این تنها یک دقیقه از مصاحبه است ؛ کامل آن را بزودی منتشر میکنم.کمی مشکل صدا دارد....
بااحترام و سپاس
@Chista_Yasrebi
تنکامگی و #پیروزی از نوع #برژیت_باردو به کجا انجامید؟
او نه فقط جادویی که درنده است، در عشقبازی هم شکارچیست و هم نخجیر. او #کوچکترین_اهمیتی به #قضاوتهای_اخلاقی مردم نمیدهد و از سرشتش پیروی میکند، بهگاه گرسنگی میخورد و به همین سادگی و بیهیچ آیینی عشقبازی میکند.»
این وصفی است که #سیمون_دوبوار، نویسنده، فیلسوف و فمینیست شهره فرانسوی از بریژیت باردو، بازیگر جنجالی هموطنش به دست داده است. دوبوار در مقالهای مفصل با عنوان «بریژیت باردو و سندروم لولیتا» رفتارهای خارج از عرف و بیپرواییهای او را به طبیعت بیقید آدمی نسبت داده و باردو را نیروی محرکه جنبش زنان و نخستین و رهاترین زن در فرانسه پس از جنگ نامیده است.
«بریژیت باردو و سندروم لولیتا» نخستین بار اوت ۱۹۵۹، دو سال پس از اکران فیلم «و خدا زن را آفرید» در مجله Esquire چاپ شد. باردو در این فیلم، شخصیت یک دخترک شهرستانی با سویههای متناقض رفتاری را به تصویر درآورده بود؛ زنی تازهبالغ که از یکسو بار معصومیت خردسالیاش را به دوش میکشید و از سوی دیگر سر به بیقیدی جنونآمیزی میگذاشت.
رفتارهای #جسورانه و شیوه یگانه #اغواگری باردو در برابر دوربین و همینطور کردار غریب و پرهیاهویش در زندگی شخصی از او بازیگری #جنجالی ساخت، تا آن حد که برخی چهرههای فرهنگی و اخلاقگرای کاتولیک نسبت به هنجارشکنیهای مکرر او #موضع گرفتند و رفتارهای او را موجب تخریب تصویر زن در ذهن جوانان خواندند.
گستره #تابوشکنیهای باردو از #نمایش_برهنگی و زندگی بیقید جنسی تا حق سقط جنین و پیشگیری از بارداری را شامل میشد و نامش را با حاشیههایی پر رنگتر از متن گره زده بود. اما نکته از نظر دور مانده اینجا بود که به #عصیان این دختر نوجوان، نه دانشی سنجاق بود و نه اندیشه و هدفی پشتوانه سلوکش بود. او که تنها با جذابیتهای جنسی و خیرهسریهای زنانهاش بر پرده نقرهای میدرخشید، از عهده اجرای نقشهای میانسالی برنیامد و ۴۰ سال هم نداشت که دنیای سینما را #بدرود گفت و دیگر فیلمی بازی نکرد.
در همین احوال نگارهای که برخی از روشنفکران فرانسوی از باردو ساخته بودند، او را در زمان #بازنشستگی، به راه مداخله در سیاست و اظهار نظرهای نژادپرستانهای کشاند که در تقابل تام و تمام با باور به #آزادی_تن_و_جان بودند.
باردو که روزگاری سمبل رهایی بشر از هر قید و بندی بود، از سالهای نخستین دهه ۱۹۹۰ میلادی به «جبهه ملی« فرانسه پیوست و با نظرهای خصمانهاش درباره مهاجران، اختلاط نژادی، مسلمانان فرانسه و امیال همجنسگرایانه، هوادارانش را از پیرامونش پراکند. چنین بود که سرانجام زنی که روزی بنا بود با یاری سینما و مجلههای مد فرانسه مبلغ #آزادیهای_بیچون_و_چرای آدمی باشد، به چهرهای #نافی_خودش بدل شد.
#برژیت_باردو
#مریم_سامانی
#هنرپیشه_فرانسوی
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
تنکامگی و #پیروزی از نوع #برژیت_باردو به کجا انجامید؟
او نه فقط جادویی که درنده است، در عشقبازی هم شکارچیست و هم نخجیر. او #کوچکترین_اهمیتی به #قضاوتهای_اخلاقی مردم نمیدهد و از سرشتش پیروی میکند، بهگاه گرسنگی میخورد و به همین سادگی و بیهیچ آیینی عشقبازی میکند.»
این وصفی است که #سیمون_دوبوار، نویسنده، فیلسوف و فمینیست شهره فرانسوی از بریژیت باردو، بازیگر جنجالی هموطنش به دست داده است. دوبوار در مقالهای مفصل با عنوان «بریژیت باردو و سندروم لولیتا» رفتارهای خارج از عرف و بیپرواییهای او را به طبیعت بیقید آدمی نسبت داده و باردو را نیروی محرکه جنبش زنان و نخستین و رهاترین زن در فرانسه پس از جنگ نامیده است.
«بریژیت باردو و سندروم لولیتا» نخستین بار اوت ۱۹۵۹، دو سال پس از اکران فیلم «و خدا زن را آفرید» در مجله Esquire چاپ شد. باردو در این فیلم، شخصیت یک دخترک شهرستانی با سویههای متناقض رفتاری را به تصویر درآورده بود؛ زنی تازهبالغ که از یکسو بار معصومیت خردسالیاش را به دوش میکشید و از سوی دیگر سر به بیقیدی جنونآمیزی میگذاشت.
رفتارهای #جسورانه و شیوه یگانه #اغواگری باردو در برابر دوربین و همینطور کردار غریب و پرهیاهویش در زندگی شخصی از او بازیگری #جنجالی ساخت، تا آن حد که برخی چهرههای فرهنگی و اخلاقگرای کاتولیک نسبت به هنجارشکنیهای مکرر او #موضع گرفتند و رفتارهای او را موجب تخریب تصویر زن در ذهن جوانان خواندند.
گستره #تابوشکنیهای باردو از #نمایش_برهنگی و زندگی بیقید جنسی تا حق سقط جنین و پیشگیری از بارداری را شامل میشد و نامش را با حاشیههایی پر رنگتر از متن گره زده بود. اما نکته از نظر دور مانده اینجا بود که به #عصیان این دختر نوجوان، نه دانشی سنجاق بود و نه اندیشه و هدفی پشتوانه سلوکش بود. او که تنها با جذابیتهای جنسی و خیرهسریهای زنانهاش بر پرده نقرهای میدرخشید، از عهده اجرای نقشهای میانسالی برنیامد و ۴۰ سال هم نداشت که دنیای سینما را #بدرود گفت و دیگر فیلمی بازی نکرد.
در همین احوال نگارهای که برخی از روشنفکران فرانسوی از باردو ساخته بودند، او را در زمان #بازنشستگی، به راه مداخله در سیاست و اظهار نظرهای نژادپرستانهای کشاند که در تقابل تام و تمام با باور به #آزادی_تن_و_جان بودند.
باردو که روزگاری سمبل رهایی بشر از هر قید و بندی بود، از سالهای نخستین دهه ۱۹۹۰ میلادی به «جبهه ملی« فرانسه پیوست و با نظرهای خصمانهاش درباره مهاجران، اختلاط نژادی، مسلمانان فرانسه و امیال همجنسگرایانه، هوادارانش را از پیرامونش پراکند. چنین بود که سرانجام زنی که روزی بنا بود با یاری سینما و مجلههای مد فرانسه مبلغ #آزادیهای_بیچون_و_چرای آدمی باشد، به چهرهای #نافی_خودش بدل شد.
#برژیت_باردو
#مریم_سامانی
#هنرپیشه_فرانسوی
#چیستایثربی
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
@Chista_Yasrebi
سلام
من قبلا چالش شما راانجام داده ام!
همسرم شب سوم برای خودش و بچه ها رفتند وبا یک جعبه نان خامه ای و رولت وشیرینی خامه ای قیفی و چند بسته شیر کاکائو و دنت خانوادگی و یک کیسه ی بزرگ بستنی مگنوم و شکلاتی و یک بسته چیپس و ذرت وتخمه ی مزمز و کیت کت به خانه آمدند و کللی هم کیف کردند که شامشان این است و من هم مزاحشان نمیشدم که نخورید چاق می شوید ودندانتان را مسواک کنیدو...
خانم چیستا ی بزرگوار من یکی را به چنین چالشی کشانید
خوب
گاهی اینجور جواب می گیریم
اونها کیف کردند
من هم استراحت
و
البته شیرینی و شکلات حال مرا خوب خوب کرد...
آشپزی را عاشقانه دوست دارم ودلم می خواهد همیشه از خانه ام بوی غذا به راه پله سرایت کند تا پارکینگ تا مشام همسرم....
هرچند حس بویایی قویی نداشته باشدکه ندارد.
...
خودم لذت می برم
اجاق خانه باید همیشه گرم و آب کتری درحال قل زدن باشد...عصرها خانه ی ما بوی هل ودارچین می گیرد......
شبها هم خدا بزرگ است.
#مریم_نصرت_زاده
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
سلام
من قبلا چالش شما راانجام داده ام!
همسرم شب سوم برای خودش و بچه ها رفتند وبا یک جعبه نان خامه ای و رولت وشیرینی خامه ای قیفی و چند بسته شیر کاکائو و دنت خانوادگی و یک کیسه ی بزرگ بستنی مگنوم و شکلاتی و یک بسته چیپس و ذرت وتخمه ی مزمز و کیت کت به خانه آمدند و کللی هم کیف کردند که شامشان این است و من هم مزاحشان نمیشدم که نخورید چاق می شوید ودندانتان را مسواک کنیدو...
خانم چیستا ی بزرگوار من یکی را به چنین چالشی کشانید
خوب
گاهی اینجور جواب می گیریم
اونها کیف کردند
من هم استراحت
و
البته شیرینی و شکلات حال مرا خوب خوب کرد...
آشپزی را عاشقانه دوست دارم ودلم می خواهد همیشه از خانه ام بوی غذا به راه پله سرایت کند تا پارکینگ تا مشام همسرم....
هرچند حس بویایی قویی نداشته باشدکه ندارد.
...
خودم لذت می برم
اجاق خانه باید همیشه گرم و آب کتری درحال قل زدن باشد...عصرها خانه ی ما بوی هل ودارچین می گیرد......
شبها هم خدا بزرگ است.
#مریم_نصرت_زاده
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
چیستاجان ای کاش #همسر_من هم این پیام را میخوند
درحالیکه من از درد دست و کتفم که چندوقتیه بخاطر ناراحتی و استرس #نمیتونم_بخوابم و حس میکنم تمام نیمه بدنم هم درد میکشه هم داره عصب هاشو ازدست میده همسرم راحت درحال خواب و خروپفه و حتی چهار روزه حتی #حال_منو_نپرسیده و من خودم به تنهایی باید بار اینهمه درد و غم رو به دوش بکشم تنهای تنها.بی حامی و بی یاور...ایکاش همسرمن هم مهربان بود ایکاش میفهمید که من،عروس خونه اش که تنها سه ماهه پا به خونه اش گذاشته نیاز به محبت و توجه دارم...دختر بودن، زن بودن، جنس مونث بودن سخته چه در خونه پدر که ممکنه مثل من اصلا روحیه و ناراحتی های حتی مهم جسمیم برای کسی اهمیتی نداشت و سالها خودم تنها رفتم دکتر چه در خونه همسر که بعد سه ماه ازدواج و اونهمه وعده و وعیدهای عاشقانه و رنگاوارنگ باید صب تا شب درودیوارو نگاه کنم و تمیزکاری کنم و سرشب وقتی دارم از انواع دردها به خودم میپیچم وگریه میکنم صورت راحته درخواب همسرم روهم ببینم..ذره ای اهمیت نمیده و براش مهم نیستم.بعضی ها چقد ظرفیتشون زود سر میرسه....ایکاش منم همسری همراه داشتم نه اینگونه کاش حداقل امشب #آخرزمان بود و #منو_بغل_میکرد با #محبت_واقعی نه با فکرکردن به #معشوقه های رنگاوارنگش...😭😭😭کاش آخرزمان میشد تا زودتر به این بدبختی پایان داده بشه...
#مریم
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
درحالیکه من از درد دست و کتفم که چندوقتیه بخاطر ناراحتی و استرس #نمیتونم_بخوابم و حس میکنم تمام نیمه بدنم هم درد میکشه هم داره عصب هاشو ازدست میده همسرم راحت درحال خواب و خروپفه و حتی چهار روزه حتی #حال_منو_نپرسیده و من خودم به تنهایی باید بار اینهمه درد و غم رو به دوش بکشم تنهای تنها.بی حامی و بی یاور...ایکاش همسرمن هم مهربان بود ایکاش میفهمید که من،عروس خونه اش که تنها سه ماهه پا به خونه اش گذاشته نیاز به محبت و توجه دارم...دختر بودن، زن بودن، جنس مونث بودن سخته چه در خونه پدر که ممکنه مثل من اصلا روحیه و ناراحتی های حتی مهم جسمیم برای کسی اهمیتی نداشت و سالها خودم تنها رفتم دکتر چه در خونه همسر که بعد سه ماه ازدواج و اونهمه وعده و وعیدهای عاشقانه و رنگاوارنگ باید صب تا شب درودیوارو نگاه کنم و تمیزکاری کنم و سرشب وقتی دارم از انواع دردها به خودم میپیچم وگریه میکنم صورت راحته درخواب همسرم روهم ببینم..ذره ای اهمیت نمیده و براش مهم نیستم.بعضی ها چقد ظرفیتشون زود سر میرسه....ایکاش منم همسری همراه داشتم نه اینگونه کاش حداقل امشب #آخرزمان بود و #منو_بغل_میکرد با #محبت_واقعی نه با فکرکردن به #معشوقه های رنگاوارنگش...😭😭😭کاش آخرزمان میشد تا زودتر به این بدبختی پایان داده بشه...
#مریم
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
سلام چیستای عزیزم
منم با عقیده آقای استخری موافقم
حتی آدم های معمولی هم نباید از زندگی خصوصی شون عکس منتشر کنن
بهتره حریم خصوصی حفظ بشه
راستی ممنون که هستی
من عاشقتم
و طرفدار پستای قشنگت
همیشه بمون
#مریم
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
منم با عقیده آقای استخری موافقم
حتی آدم های معمولی هم نباید از زندگی خصوصی شون عکس منتشر کنن
بهتره حریم خصوصی حفظ بشه
راستی ممنون که هستی
من عاشقتم
و طرفدار پستای قشنگت
همیشه بمون
#مریم
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
سلام چیستا بانو.امروز روزی بود که قلمت مرا از بی تفاوتی نجات داد.درگذشت طاهره دباغ افکار مختلفی رو تو ذهنم به تقلا انداخت.اگه قبل خوندن او یک زن این اتفاق میوفتاد خیلی بی تفاوت یا نهایتا با یه فاتحه از کنار این خبر رد میشدم.اما حالا طاهره دباغ رو شبنم یا حتی صدیقه ای که شهید نشد و موند میدیدم.او یک چریک یک مبارز یک فرمانده و مهمتر از همه او یک زن بود.زنی که در برابر همه ی مبارزاتش هیچ وقت نشانی نگرفت و هیچ وقت مثل همرزماش درجه و مدال نگرفت...وبرخلاف خیلی از همرزمای مردش اگه ضعف بدنش اجازه میداد جنگیدن در سوریه رو دوست داشت.درست مثل شبنم که اگه فلج نبود شاید الان داشت با داعش میجنگید.طاهره دباغ یک زن بود یک شبنم بود و اگه او یک زن رو نخونده بودم هرگز انقدر عمیق و با دیده ی احترام این بانوی مبارز فقید رو نمیدیدم.
ممنون چیستا جان ...هزار بار ممنون🙏🙏🌹🌹
#مریم_میناوند
#فالورها
ممنون چیستا جان ...هزار بار ممنون🙏🙏🌹🌹
#مریم_میناوند
#فالورها
هنوز از او یکزن خالی نشده، ناگزیرم از تعبیر خواب یک گل سرخ................ کاش تمام تو یک نامه ی کوچک میشد میان دستان پستچی تا پشت در خانه ام میرسید...
#مریم_الله_وردی
از میان کامنتهای پست اخر پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
#پست
#خواب_گل_سرخ
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#مریم_الله_وردی
از میان کامنتهای پست اخر پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی
#پست
#خواب_گل_سرخ
@Chista_Yasrebi
. https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
از تاریخچه #سماع_پیش_از_اسلام اطلاع دقیقی در دست نیست. ولی مسلم است که سماع و رقص مذهبی برای #خداوند، ریشه در #تاریخ_اساطیری دارد. در آیاتی از #تورات، به #سماع_داوود_نبی اشاره شدهاست که «به حضور خداوند جست و خیز و رقص میکرد» همچنین در #انجیل نیز به رقص و سماع حضرت #مریم بر روی #پلکان_مذبح اشاره شدهاست.
اما پس از اسلام و تا سال ۲۴۵ هجری اثری از #سماع در مراسم مسلمانان به چشم نمیخورد. در این سال ذوالنون مصری اجازه تشکیل اولین مجلس قوالی و سماع را به شاگردان خود داد. اندکی بعد و در سال ۲۵۳ نخستین حلقه سماع را #علی_نتوخی در بغداد به پا کرد.
به درستی آشکار نیست که تشکیل مجالس سماع از چه زمانی آغاز شد، با این حال میدانیم که سماع #سابقه_مذهبی_غیر_اسلامی داشته و در زمانهای دور در پرستشگاههای مذهبی به کار میرفتهاست. در صدر اسلام، سماع بدان صورت که در مجالس صوفیه بود، وجود نداشت. در سال ۲۴۵ ق #صوفیان در جامع بغداد از ذوالنون مصری اجازه سماع را گرفتند، با این همه، نخستین حلقه سماع در ۲۵۳ ق توسط علی تنوخی ـ یکی از یاران سری سقطی ـ در بغداد بر پا شد. در باب وجه تسمیه سماع، احمد غزالی معتقد بود که سین و میم سماع اشاره دارد به سم، به معنای سّرِ سماع که مانند سم است و عین و میم به معنی مع، بدین معنا که سماع شخص را به #معنی_ذات_الهی میبرد.
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
اما پس از اسلام و تا سال ۲۴۵ هجری اثری از #سماع در مراسم مسلمانان به چشم نمیخورد. در این سال ذوالنون مصری اجازه تشکیل اولین مجلس قوالی و سماع را به شاگردان خود داد. اندکی بعد و در سال ۲۵۳ نخستین حلقه سماع را #علی_نتوخی در بغداد به پا کرد.
به درستی آشکار نیست که تشکیل مجالس سماع از چه زمانی آغاز شد، با این حال میدانیم که سماع #سابقه_مذهبی_غیر_اسلامی داشته و در زمانهای دور در پرستشگاههای مذهبی به کار میرفتهاست. در صدر اسلام، سماع بدان صورت که در مجالس صوفیه بود، وجود نداشت. در سال ۲۴۵ ق #صوفیان در جامع بغداد از ذوالنون مصری اجازه سماع را گرفتند، با این همه، نخستین حلقه سماع در ۲۵۳ ق توسط علی تنوخی ـ یکی از یاران سری سقطی ـ در بغداد بر پا شد. در باب وجه تسمیه سماع، احمد غزالی معتقد بود که سین و میم سماع اشاره دارد به سم، به معنای سّرِ سماع که مانند سم است و عین و میم به معنی مع، بدین معنا که سماع شخص را به #معنی_ذات_الهی میبرد.
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi_official
از نوشته های
#هنرجویان کلاس #نوشتن_خلاق
#چیستایثربی
نوشته از :
#مریم_معصومیان:
زن وارد هتل شد ،سراسیمه و پریشان.
تمام تلاش خود رامیکرد که با ترسش توجه دیگران را به خود جلب نکند،گویی میخواست تمام اضطرابش را یک دفعه فرو ببلعد....
یک شروع خوب و پر طپش ؛ برای ورود به داستان ...
اگر میخواهید بنویسید ؛ اگر رویاپردازی قوی دارید و اگر میخواهید اثری از شما ؛ در یادها بماند و یا حرف نگفته ی دل خود را بزنید ؛ به ما بپیوندید. اثار برجسته ؛ به شکل کامل در کانال رسمی من خواهد آمد ؛ و تحت عنوان مجموعه ای ؛
#چاپ خواهد شد....با نام خود نویسندگان قصه ها....
#نوشتن_شفاست
#کلاس_مجازی_نوشتن_خلاق
#چیستایثربی
مسول ثبت نام و اطلاعات بیشتر
خانم یگانه
آیدی خانم یگانه در #تلگرام
@yeganehadmin
#هنرجویان کلاس #نوشتن_خلاق
#چیستایثربی
نوشته از :
#مریم_معصومیان:
زن وارد هتل شد ،سراسیمه و پریشان.
تمام تلاش خود رامیکرد که با ترسش توجه دیگران را به خود جلب نکند،گویی میخواست تمام اضطرابش را یک دفعه فرو ببلعد....
یک شروع خوب و پر طپش ؛ برای ورود به داستان ...
اگر میخواهید بنویسید ؛ اگر رویاپردازی قوی دارید و اگر میخواهید اثری از شما ؛ در یادها بماند و یا حرف نگفته ی دل خود را بزنید ؛ به ما بپیوندید. اثار برجسته ؛ به شکل کامل در کانال رسمی من خواهد آمد ؛ و تحت عنوان مجموعه ای ؛
#چاپ خواهد شد....با نام خود نویسندگان قصه ها....
#نوشتن_شفاست
#کلاس_مجازی_نوشتن_خلاق
#چیستایثربی
مسول ثبت نام و اطلاعات بیشتر
خانم یگانه
آیدی خانم یگانه در #تلگرام
@yeganehadmin
شب بود.سیاهی قیرگون شب به دستها و پاهایم می چسبید.
قطار رفت ،ناگاه احساس سبکی در فضا وجودم را فراگرفت.در آغاز حس خوبی بود،حس رهایی ولی لحظه ای بیش تاب نیاورد.
یادم آمد،فقط کتاب در دستم بود و من کیسه وسایل را در قطار جا گذاشته بودم...
دوباره یادم آمد،شب بود،باران بود ،من بودم و تو بودی.و من در راه بازگشت دیدم کنارم نیستی!
تو هم مرا جا گذاشته بودی...
#مریم_معصومیان
از هنرجویان
#کلاس_نوشتن_خلاق_چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
قطار رفت ،ناگاه احساس سبکی در فضا وجودم را فراگرفت.در آغاز حس خوبی بود،حس رهایی ولی لحظه ای بیش تاب نیاورد.
یادم آمد،فقط کتاب در دستم بود و من کیسه وسایل را در قطار جا گذاشته بودم...
دوباره یادم آمد،شب بود،باران بود ،من بودم و تو بودی.و من در راه بازگشت دیدم کنارم نیستی!
تو هم مرا جا گذاشته بودی...
#مریم_معصومیان
از هنرجویان
#کلاس_نوشتن_خلاق_چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
چه کیسه سیاهی امشب...
همه چی توش جا شد.
همه مون از این کیسه سیاه ها داریم که خیلی چیزا توش میذاریم وبعدا یادمون میره کجا جاش گذاشتیم ...
#مریم
#هنرجویان
#کلاس_نوشتن_خلاق_چیستایثربی
#آموزش_صحنه_پردازی
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
همه چی توش جا شد.
همه مون از این کیسه سیاه ها داریم که خیلی چیزا توش میذاریم وبعدا یادمون میره کجا جاش گذاشتیم ...
#مریم
#هنرجویان
#کلاس_نوشتن_خلاق_چیستایثربی
#آموزش_صحنه_پردازی
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_official
#مریم_امیر_جلالی عزیز
صد در صد باسخنانت موافقم
جانا سخن از زبان ما میگویی
هنر مرده است
مگر با ارتباطات
وا اسفا به جامعه ای که فرهنگش از ارزشهای راستین ، تهی میشود!
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
صد در صد باسخنانت موافقم
جانا سخن از زبان ما میگویی
هنر مرده است
مگر با ارتباطات
وا اسفا به جامعه ای که فرهنگش از ارزشهای راستین ، تهی میشود!
#چیستایثربی
#چیستایثربی_کانال_رسمی
بهترین اتفاق
کشف تو در دیار ناممکن بود،
دیاری که گفتند آخر جهان است،
اما چشمان تو ، همه چیز را از نو شروع کرد،
حتی مرا..
با #مریم_بیگدلی عزیز
#اهواز
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
کشف تو در دیار ناممکن بود،
دیاری که گفتند آخر جهان است،
اما چشمان تو ، همه چیز را از نو شروع کرد،
حتی مرا..
با #مریم_بیگدلی عزیز
#اهواز
#چیستایثربی_کانال_رسمی
@chista_yasrebi_original
تمام زندگی من ، در میان پلیمرها گذشت.
مولکولهای بزرگی که از به هم پیوستن واحدهای کوچک تکرار شونده (مونومر) ، ساخته شده اند.
و نمیدانستم...
من هیچ چیز درباره پلیمرها نمیدانستم ! جز همین تعریف یک خطی که در شیمی دبیرستان ، رشته ی علوم تجربی خوانده بودم.
تا دیشب ، که دخترم امتحان مواد داشت ، دیدم دارد درباره ی مواد میخواند و شکست مولکولی و مرگ مواد!
بلند درس میخواند:
سطح صیقلی، آسیب پذیرتر است و سطح منحنی یا گرد ، مقاومتر!
گریه ام گرفت!
پدرم همه ی عمرش مواد
(عتیقه جات)برای ما جمع کردکه البته خوشبختانه، به من، چیزی نرسید!
ساعاتی که میتوانست ، با خانواده اش،خوش باشد،سفر برود ، فیلم ببیند،داشت در عتیقه فروشیها،
#مواد جمع میکرد،
که نوعی جاودانگی رابرای ما به ارمغان بگذارد! و من هم همین کار را ، با دخترم کرده بودم.
#مواد جمع کرده بودم !
از همه نوع! پارچه ، سنگ ، پلاستیک....
چیزهایی که دخترم بیزار بود.
میگفتم :بعداز مرگم مال توست،
اما او ، فرار میکرد و حتی هدیه های مرا نمیگرفت !
داد زدم: نیایش ، مگه پلیمر، به این راحتی میمیره؟! مواد که نمیمیرن ، مامیمیریم !
اونا ازچیزی به چیز دیگه ، تبدیل میشن ولی جوهره شون هست!
خندید وگفت :عمر بعضیاشون ، سه ساله.بعضیهام پنج سال یا...
معلومه که موادم میمیرن!
گفتم:نگو!....
من پارچه هایی رو از نوزادیت برات جمع کردم! و خیلی جیزای دیگه که دوست داشتم ....
کلی لباس !
گفت : یعنی الان بیست ساله شونه؟ پس مردن ! فاتحه !
ای وای!...
همه ی عمر ، درد من ، این بود که به جای جمع کردن خاطرات ، پلیمرهایی جمع کنم که فناپذیرند و میمیرند!
و اکنون ما ، بین جمعی مرده ، زندگی میکنیم؟!
زندگی در میان اموات؟
این بود چیزی که میخواستم برای دخترم ، یادگار بگذارم ؟!
اینگونه فرصت محدود عمرم را،برایش هدردادم؟ اجناس من ، جواهر و عتیقه نبودند!
پس عمرشان کوتاه بود،
و حتما، در گنجه های صد بار قول شده ، مرده و پوسیده بودند!
آنقدر از آن خانه ترسیدم که میخواستم همان لحظه ، فرار کنم !
دخترم گفت: بگذار درسم رابخوانم !
اینا چیه میگی؟!
گفتم:من به مرگ مواد ، فکر نکرده بودم!
بگو، عمرشونو ، چطوری طولانیتر کنم؟
گفت: ممکنه از تو ، بیشتر عمر کنن ، ولی به هر حال ، میمیرن.
حفره ها،شکست،ترک خوردن و آغاز ویرانی...
نه!
من خاطراتی برای آن دنیا میخواستم ، نه تاریکی گور و موادی درحال فساد ، برای دخترم که جایش را تنگ کرده بودند!
یاد سفر اخیرم به
#اهواز افتادم....
از تمام لحظه ها، شبی که #مریم و #منصوره ی عزیز ، مرا به رستورانی در کنار کارون ، دعوت کردند ، خاطره ای درخشان ، ستاره وار ، در ذهنم ، سوسو میزد ،
و صبحی که با
#لاله ی عزیز ، در خیابان امام گذراندم .... و
#نجمه ی عزیز که علاوه بر محبت و گرما ، قلمهای پدر مرحوم ، بزرگوار و عزیزش را به من هدیه کرد !....
گنجی ارزشمند و پر از عشق ...
و خیلی ها که نمیتوانم همه را نام ببرم...
مثل دستبندهای پر از روح
#خانم_بتی_عزیز، که با عشق و روح خودش ، هنرمندانه ، ساخته شده بودند.
و با شکستن آینه ی کمد ما ، ناگهان ناپدید شدند !
اما عشق نهان در آنها ، و وقتی که برای من گذاشته بود ، هنوز در جان من ، شیرین است ، هر چند خود دستبندها ، دیگر نبودند !
با آینه رفتند...
آینه ای که از بس به آن جنس آویزان کرده بودم ، شکست ! ...
دیگر جنگ من ، برای فتح پلیمر ، تمام شد!
شاید آدمها ، فقط یکبار ، هم را ببینند ،
اما یک عمر خاطره و شادی ، جمع میکنند،که هیچ مرگ و فسادی درآن راه ندارد! هیچ نوع مرگی ! هیچ
جانوری ، هیچ گونه نابودی ! و این یعنی:
#جاودانگی !
از پیج اینستاگرام
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی
@chista_yasrebi
مولکولهای بزرگی که از به هم پیوستن واحدهای کوچک تکرار شونده (مونومر) ، ساخته شده اند.
و نمیدانستم...
من هیچ چیز درباره پلیمرها نمیدانستم ! جز همین تعریف یک خطی که در شیمی دبیرستان ، رشته ی علوم تجربی خوانده بودم.
تا دیشب ، که دخترم امتحان مواد داشت ، دیدم دارد درباره ی مواد میخواند و شکست مولکولی و مرگ مواد!
بلند درس میخواند:
سطح صیقلی، آسیب پذیرتر است و سطح منحنی یا گرد ، مقاومتر!
گریه ام گرفت!
پدرم همه ی عمرش مواد
(عتیقه جات)برای ما جمع کردکه البته خوشبختانه، به من، چیزی نرسید!
ساعاتی که میتوانست ، با خانواده اش،خوش باشد،سفر برود ، فیلم ببیند،داشت در عتیقه فروشیها،
#مواد جمع میکرد،
که نوعی جاودانگی رابرای ما به ارمغان بگذارد! و من هم همین کار را ، با دخترم کرده بودم.
#مواد جمع کرده بودم !
از همه نوع! پارچه ، سنگ ، پلاستیک....
چیزهایی که دخترم بیزار بود.
میگفتم :بعداز مرگم مال توست،
اما او ، فرار میکرد و حتی هدیه های مرا نمیگرفت !
داد زدم: نیایش ، مگه پلیمر، به این راحتی میمیره؟! مواد که نمیمیرن ، مامیمیریم !
اونا ازچیزی به چیز دیگه ، تبدیل میشن ولی جوهره شون هست!
خندید وگفت :عمر بعضیاشون ، سه ساله.بعضیهام پنج سال یا...
معلومه که موادم میمیرن!
گفتم:نگو!....
من پارچه هایی رو از نوزادیت برات جمع کردم! و خیلی جیزای دیگه که دوست داشتم ....
کلی لباس !
گفت : یعنی الان بیست ساله شونه؟ پس مردن ! فاتحه !
ای وای!...
همه ی عمر ، درد من ، این بود که به جای جمع کردن خاطرات ، پلیمرهایی جمع کنم که فناپذیرند و میمیرند!
و اکنون ما ، بین جمعی مرده ، زندگی میکنیم؟!
زندگی در میان اموات؟
این بود چیزی که میخواستم برای دخترم ، یادگار بگذارم ؟!
اینگونه فرصت محدود عمرم را،برایش هدردادم؟ اجناس من ، جواهر و عتیقه نبودند!
پس عمرشان کوتاه بود،
و حتما، در گنجه های صد بار قول شده ، مرده و پوسیده بودند!
آنقدر از آن خانه ترسیدم که میخواستم همان لحظه ، فرار کنم !
دخترم گفت: بگذار درسم رابخوانم !
اینا چیه میگی؟!
گفتم:من به مرگ مواد ، فکر نکرده بودم!
بگو، عمرشونو ، چطوری طولانیتر کنم؟
گفت: ممکنه از تو ، بیشتر عمر کنن ، ولی به هر حال ، میمیرن.
حفره ها،شکست،ترک خوردن و آغاز ویرانی...
نه!
من خاطراتی برای آن دنیا میخواستم ، نه تاریکی گور و موادی درحال فساد ، برای دخترم که جایش را تنگ کرده بودند!
یاد سفر اخیرم به
#اهواز افتادم....
از تمام لحظه ها، شبی که #مریم و #منصوره ی عزیز ، مرا به رستورانی در کنار کارون ، دعوت کردند ، خاطره ای درخشان ، ستاره وار ، در ذهنم ، سوسو میزد ،
و صبحی که با
#لاله ی عزیز ، در خیابان امام گذراندم .... و
#نجمه ی عزیز که علاوه بر محبت و گرما ، قلمهای پدر مرحوم ، بزرگوار و عزیزش را به من هدیه کرد !....
گنجی ارزشمند و پر از عشق ...
و خیلی ها که نمیتوانم همه را نام ببرم...
مثل دستبندهای پر از روح
#خانم_بتی_عزیز، که با عشق و روح خودش ، هنرمندانه ، ساخته شده بودند.
و با شکستن آینه ی کمد ما ، ناگهان ناپدید شدند !
اما عشق نهان در آنها ، و وقتی که برای من گذاشته بود ، هنوز در جان من ، شیرین است ، هر چند خود دستبندها ، دیگر نبودند !
با آینه رفتند...
آینه ای که از بس به آن جنس آویزان کرده بودم ، شکست ! ...
دیگر جنگ من ، برای فتح پلیمر ، تمام شد!
شاید آدمها ، فقط یکبار ، هم را ببینند ،
اما یک عمر خاطره و شادی ، جمع میکنند،که هیچ مرگ و فسادی درآن راه ندارد! هیچ نوع مرگی ! هیچ
جانوری ، هیچ گونه نابودی ! و این یعنی:
#جاودانگی !
از پیج اینستاگرام
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی
@chista_yasrebi
Forwarded from چیستا_دو (Chista Yasrebi)
این فالور من ، خانم شربتی استعداد خوبی در نوشتن دارد. زحمت پاکنویس قصه ها و متنهایم را از این پس به ایشان داده ام.
در کلاس قصه نویسی من هم ثبت نام کرده ، و در حال پاکنویس قصه ی ، #خواب_گل_سرخ من است.
برای اجرای اقتباسی نمایشش در تاتر شهر که قرار است خودش هم در آن نقش
#مریم را بازی کند. ممنون که دارد متن را تا آخر پاکنویس میکند تا برای اجرا آماده کند .
دست مریزاد به اراده اش ....
و باتشکر
#چیستا_دو
کانال_قصه_های_چیستایثربی
@chistaa_2
در کلاس قصه نویسی من هم ثبت نام کرده ، و در حال پاکنویس قصه ی ، #خواب_گل_سرخ من است.
برای اجرای اقتباسی نمایشش در تاتر شهر که قرار است خودش هم در آن نقش
#مریم را بازی کند. ممنون که دارد متن را تا آخر پاکنویس میکند تا برای اجرا آماده کند .
دست مریزاد به اراده اش ....
و باتشکر
#چیستا_دو
کانال_قصه_های_چیستایثربی
@chistaa_2
Forwarded from چیستا_دو (Chista Yasrebi)
این فالور من ، خانم شربتی استعداد خوبی در نوشتن دارد. زحمت پاکنویس قصه ها و متنهایم را از این پس به ایشان داده ام.
در کلاس قصه نویسی من هم ثبت نام کرده ، و در حال پاکنویس قصه ی ، #خواب_گل_سرخ من است.
برای اجرای اقتباسی نمایش
#خواب_گل_سرخ ، در تاتر شهر که قرار است خودش هم در آن نقش
#مریم را بازی کند.
ممنون که دارد متن را تا آخر پاکنویس میکند تا برای اجرا آماده کند .
دست مریزاد به اراده اش ....
و باتشکر
#چیستا_دو
کانال_قصه_های_چیستایثربی
@chistaa_2
در کلاس قصه نویسی من هم ثبت نام کرده ، و در حال پاکنویس قصه ی ، #خواب_گل_سرخ من است.
برای اجرای اقتباسی نمایش
#خواب_گل_سرخ ، در تاتر شهر که قرار است خودش هم در آن نقش
#مریم را بازی کند.
ممنون که دارد متن را تا آخر پاکنویس میکند تا برای اجرا آماده کند .
دست مریزاد به اراده اش ....
و باتشکر
#چیستا_دو
کانال_قصه_های_چیستایثربی
@chistaa_2
داستان 98 ویژه نوروز 98؛ همراه نوروز شما
«بهار هرجا شبیه مردم آنجاست، چنانکه بهار اینجا شبیه خود مردم ماست، مردمي که میدانند بهار از کدام سو وارد میشود.»
#محمد_صالحعلا #عباس_مخبر #مسعود_فروتن #محمدرضا_بایرامی #منصور_ضابطیان #قباد_آذرآیین
#محمدآصف_سلطانزاده #چیستا_یثربی #شهریار_عباسی #امیررضا_بیگدلی #سلمان_امین
#ریرا_عباسی، #حمید_سلیمی #علی_حاتم #فرید_قدمی #هادی_تقیزاده #آرین_فرنگی #منا_اختیاری #سارا_نجمآبادی
#مریم_حسیننژاد #شکوفه_آروین #یاسین_نمکچیان #محمدجواد_اسعدی #مینا_خراسانی
@hmdastan
«بهار هرجا شبیه مردم آنجاست، چنانکه بهار اینجا شبیه خود مردم ماست، مردمي که میدانند بهار از کدام سو وارد میشود.»
#محمد_صالحعلا #عباس_مخبر #مسعود_فروتن #محمدرضا_بایرامی #منصور_ضابطیان #قباد_آذرآیین
#محمدآصف_سلطانزاده #چیستا_یثربی #شهریار_عباسی #امیررضا_بیگدلی #سلمان_امین
#ریرا_عباسی، #حمید_سلیمی #علی_حاتم #فرید_قدمی #هادی_تقیزاده #آرین_فرنگی #منا_اختیاری #سارا_نجمآبادی
#مریم_حسیننژاد #شکوفه_آروین #یاسین_نمکچیان #محمدجواد_اسعدی #مینا_خراسانی
@hmdastan