ادامه داستان
#درس از
#ساعدی ؛ ادامه از پست بالا....🔼
پارچه دیگری را از گونی بیرون کشید و دهانش را بست و تکه دیگری را از زیر چانه رد کرد و روی ملاج گره زد . بعد دستها را کنار بدن صاف کرد . تعدادی پنبه از کیسه بیرون کشید و لای پاها گذاشت و شست پاها را با طنابی به هم بست و بعد بی آن که کمکی داشته باشد جنازه را در پارچه پیچید و بالا و پایین پارچه را گره زد و با لبخند گفت : « کارش تمام شد . »
اشاره کرد و دو پیر مرد وارد خرابه شدند و جسد را برداشتند و داخل یکی از گودالها انداختند و گودال را از خاک انباشتند و بیرون رفتند . معلم دهن دره ای کرد و پرسید : « کسی یاد گرفت ؟ »
عده ای دست بلند کردیم . بقیه ترسیده بودند و معلم گفت : « آن ها که یاد گرفته اند بیایند جلو . »
بلند شدیم و رفتیم جلو . معلم می خواست به بیرون خرابه اشاره کند که دست و پایش را گرفتیم و روی تخته سنگ خواباندیم . تا خواست فریاد بزند گلویش را گرفتیم و پیچاندیم . روی سینهاش نشستیم و با مشت محکمی فک پایینش را به فک بالا دوختیم . روی چشمهایش پنبه گذاشتیم و بستیم . دهانش را به ملاجش دوختیم و لختش کردیم و پنبه لای پاهایش گذاشتیم . شست پاهایش را با طناب به هم گره زدیم و کفن پیچش کردیم و بعد بلندش کردیم و پرتش کردیم توی گودال بزرگی و خاک رویش ریختیم و همه زدیم بیرون . ناظم و پیرمردها نتوانستند جلو ما را بگیرند . راننده کامیون پشت فرمان نشست و همه سوار شدیم . وقتی از بیراهه ای به بیراهه ای دیگر م یپیچیدیم آفتاب خاموش شده بود . گل میخ چند ستاره بالا سر ما پیدا بود و ماه از گوشه ای ابرو نشان می داد .
تابستان 62
#غلامحسین_ساعدی
#روانپزشک
#نمایشنامه_نویس
#رمان_نویس
#داستان_کوتاه
کانال
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
#درس از
#ساعدی ؛ ادامه از پست بالا....🔼
پارچه دیگری را از گونی بیرون کشید و دهانش را بست و تکه دیگری را از زیر چانه رد کرد و روی ملاج گره زد . بعد دستها را کنار بدن صاف کرد . تعدادی پنبه از کیسه بیرون کشید و لای پاها گذاشت و شست پاها را با طنابی به هم بست و بعد بی آن که کمکی داشته باشد جنازه را در پارچه پیچید و بالا و پایین پارچه را گره زد و با لبخند گفت : « کارش تمام شد . »
اشاره کرد و دو پیر مرد وارد خرابه شدند و جسد را برداشتند و داخل یکی از گودالها انداختند و گودال را از خاک انباشتند و بیرون رفتند . معلم دهن دره ای کرد و پرسید : « کسی یاد گرفت ؟ »
عده ای دست بلند کردیم . بقیه ترسیده بودند و معلم گفت : « آن ها که یاد گرفته اند بیایند جلو . »
بلند شدیم و رفتیم جلو . معلم می خواست به بیرون خرابه اشاره کند که دست و پایش را گرفتیم و روی تخته سنگ خواباندیم . تا خواست فریاد بزند گلویش را گرفتیم و پیچاندیم . روی سینهاش نشستیم و با مشت محکمی فک پایینش را به فک بالا دوختیم . روی چشمهایش پنبه گذاشتیم و بستیم . دهانش را به ملاجش دوختیم و لختش کردیم و پنبه لای پاهایش گذاشتیم . شست پاهایش را با طناب به هم گره زدیم و کفن پیچش کردیم و بعد بلندش کردیم و پرتش کردیم توی گودال بزرگی و خاک رویش ریختیم و همه زدیم بیرون . ناظم و پیرمردها نتوانستند جلو ما را بگیرند . راننده کامیون پشت فرمان نشست و همه سوار شدیم . وقتی از بیراهه ای به بیراهه ای دیگر م یپیچیدیم آفتاب خاموش شده بود . گل میخ چند ستاره بالا سر ما پیدا بود و ماه از گوشه ای ابرو نشان می داد .
تابستان 62
#غلامحسین_ساعدی
#روانپزشک
#نمایشنامه_نویس
#رمان_نویس
#داستان_کوتاه
کانال
#چیستایثربی
@Chista_Yasrebi
https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
💚❤️💚❤️💙💜💙
💚#بوی_خوش_زن
بابازی
بینظیر
💜#آل_پاچینو
در نقش یک نظامی نابینا
این سکانس ، جاودانه شد ، برای اینکه پاچینو ، در نقش یک افسر یازنشسته ی نابینا ، میخواست به دختری جوان ، تانگو را بیاموزد ، دختر گفت که کمی میترسد اشتباه کند و پاچینو میگوید :
در تانگو اشتباهی نیست. مثل زندگی نیست ، تانگو ، پر شکوه است ..اگر آدم در آن هم اشتباه کند ، چیزی از شکوهش کم نمیشود ؟ به آن اضافه میشود .
زندگی هم یکبار است ،پس باشکوه است
حتی اشتباهاتش ، بر شکوهش میافزاید. دختر اول مردد و کمی معذب است،
اما اعتماد به نفس ، شور و شکوه رقص افسر نابینا ، کم کم به او هم سرایت میکند و دیگر از اشتباه کردن نمیترسد ، خود را رها میکند و غرق زیبایی و آزادی رقص تانگو میشود ،
هم حسی ناخواگاهانه ، با مرد نابینا .
این ، یکی از زیباترین سکانسهای بازی پاچینوست که
#اسکار هم برایش ، به ارمغان آورد و #گلدن_گلوب و تمام جوایز مهم آن سال را... .
بارها در
#کلاسهای_بازیگری ، راجع به این سکانس صحبت شده است و درباره ی تلاش پاچینو در نشان دادن شعف ، زیبایی تانگو ، و بازی درست نابینایی همزمان با رقص دشوار ، همیشه این سکانس خاص ، مثال زده شده است...گویی
#درس_بازیگری است این چند لحظه ی فیلم !
بازیگر مقابلش میگفت:
واقعا در مقابل پاچینو از بازی کردن ، خجالت میکشیده و انگار واقعا، آل پاچینو به او حس رهایی را یاد داده است ! و لذت بردن از بازیگری ....
حتی اشتباه کردن در بازیگری !
خود پاچینو گفته است :عاشق سکانسهای سخت است و این ، یکی از سخت ترین و چالش برانگیزترین سکانسهای عمر بازیگری اش بوده است!
هر بار دیدنش ، مرا به شکوه چیزهای کوچکی که دوست دارم ، امیدوارتر میکند.
چیزهای خیلی کوچک ، مثل زیبایی یک بازی یا یک حرکت در
#تاتر ، خواندن یک شعر یا کتاب خوب ،
شنیدن صدای گرم یک دوست از راه دور... یا حضور پر محبت شما در کنارم...
#فیلم_سینمایی
#بوی_خوش_زن
#سکانس
#فیلم
#سینما
کارگردان
#مارتین_برست
محصول 1992
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#منتقدان_سینما
#نقد_سینما
#نقد_فیلم
#chista_yasrebi
@chista_yasrebi
کانال رسمی
#چیستایثربی
#scent_of_a_woman
#al_pacin
#Alpacin
#pacino
💚#بوی_خوش_زن
بابازی
بینظیر
💜#آل_پاچینو
در نقش یک نظامی نابینا
این سکانس ، جاودانه شد ، برای اینکه پاچینو ، در نقش یک افسر یازنشسته ی نابینا ، میخواست به دختری جوان ، تانگو را بیاموزد ، دختر گفت که کمی میترسد اشتباه کند و پاچینو میگوید :
در تانگو اشتباهی نیست. مثل زندگی نیست ، تانگو ، پر شکوه است ..اگر آدم در آن هم اشتباه کند ، چیزی از شکوهش کم نمیشود ؟ به آن اضافه میشود .
زندگی هم یکبار است ،پس باشکوه است
حتی اشتباهاتش ، بر شکوهش میافزاید. دختر اول مردد و کمی معذب است،
اما اعتماد به نفس ، شور و شکوه رقص افسر نابینا ، کم کم به او هم سرایت میکند و دیگر از اشتباه کردن نمیترسد ، خود را رها میکند و غرق زیبایی و آزادی رقص تانگو میشود ،
هم حسی ناخواگاهانه ، با مرد نابینا .
این ، یکی از زیباترین سکانسهای بازی پاچینوست که
#اسکار هم برایش ، به ارمغان آورد و #گلدن_گلوب و تمام جوایز مهم آن سال را... .
بارها در
#کلاسهای_بازیگری ، راجع به این سکانس صحبت شده است و درباره ی تلاش پاچینو در نشان دادن شعف ، زیبایی تانگو ، و بازی درست نابینایی همزمان با رقص دشوار ، همیشه این سکانس خاص ، مثال زده شده است...گویی
#درس_بازیگری است این چند لحظه ی فیلم !
بازیگر مقابلش میگفت:
واقعا در مقابل پاچینو از بازی کردن ، خجالت میکشیده و انگار واقعا، آل پاچینو به او حس رهایی را یاد داده است ! و لذت بردن از بازیگری ....
حتی اشتباه کردن در بازیگری !
خود پاچینو گفته است :عاشق سکانسهای سخت است و این ، یکی از سخت ترین و چالش برانگیزترین سکانسهای عمر بازیگری اش بوده است!
هر بار دیدنش ، مرا به شکوه چیزهای کوچکی که دوست دارم ، امیدوارتر میکند.
چیزهای خیلی کوچک ، مثل زیبایی یک بازی یا یک حرکت در
#تاتر ، خواندن یک شعر یا کتاب خوب ،
شنیدن صدای گرم یک دوست از راه دور... یا حضور پر محبت شما در کنارم...
#فیلم_سینمایی
#بوی_خوش_زن
#سکانس
#فیلم
#سینما
کارگردان
#مارتین_برست
محصول 1992
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا
#منتقدان_سینما
#نقد_سینما
#نقد_فیلم
#chista_yasrebi
@chista_yasrebi
کانال رسمی
#چیستایثربی
#scent_of_a_woman
#al_pacin
#Alpacin
#pacino