چیستایثربی کانال رسمی
6.38K subscribers
6.06K photos
1.3K videos
57 files
2.14K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
.مثل اینکه حالش خوب نیست
#داستان
#قسمت_سوم
#چیستا_یثربی
#قسمت_اخر
برگرفته از اینستاگرام چیستا یثربی
@yasrebi_chistaاینستاگرام

پسر آمد کوله پشتی دختر را بردارد ؛ کتاب دختر؛ از کوله پشتی اش زمین افتاد..."دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد" از" آنا گاوالدا"... همان کتاب که دستش بود و میخواند...

پسر کتاب را نخوانده بود ؛ اما جلد آن ، خونی شده بود.آن را با آستین سفید پیراهن عیدش پاک کرد.به کمک نامزدش؛ زیر بغل دخترک را گرفتند.او را پایین بردند و سوار ماشینشان کردند...
دختر ؛ از شدت خونریزی ؛ چشمهایش بسته میشد.فقط آهسته گفت ؛ متشکرم و چشمهایش را بست...کت دختر مو آبی هنوز روی سانه هایش بود.خونی شده بود.... دختر مو آبی ؛ تا فرق سر موهای آبی اش از خون دخترک؛ قرمز بود .با خود گفت : خدایا غلط کردم......منو ببخش! من چی گفتم ؟!....لعنت به من !یه وقت حرفمو جدی نگیری.من خلم....حسودم...... عاشقم...ببخش....حالش خوب بشه...تو رو خدا مریضیش جدی نباشه!....تو رو خدا ؛ خدا جون؛ گناه داره.....پسر و دختر عاشق ؛ در آن لحظه فکر میکردند از همیشه به هم نزدیکترند...حتی از لحظاتی که باهم ؛ روزهای اول ؛ عاشقی کرده بودند...حتی از دیدار اولشان....دخترک پشت ماشین به خواب عمیقی رفته بود...یک حوضچه ی خون کوچک روی مانتویش جمع شده بود.شال اضافی دخترک مو آبی ؛ روی بینی اش ؛ خیس خون بود.پسر به دختر گفت :کاش کسی رو داشته باشه....کاش کسی جایی منتظرش باشه...دختر گفت : چه حرف قشنگی! کاش !...و دیگر سکوت بود....و صدای نفسهای عمیق دخترک ناشناس در خواب...دختر گفت :ما حتی اسمش رو نپرسیدیم!...پسر گفت:ما که نمیتونیم همیشه پیشش بمونیم !....خودت میدونی ؛ فقط تو بیمارستان خدا کنه کسی بیاد پیشش......بیا دعا کنیم ؛کسی ؛ یه جایی منتظرش باشه و پیداش کنه....جاده بود...و دخترکی که معلوم نبود خواب چه میبیند ...پسر دستش را جلو آورد.دست نامزدش را گرفت و گفت :موهات یه طرف....هیچ میدونی عاشق مرامتم ؟!...دختر لبخند شیرینی زد و بی اختیار شالش را جلو آورد.... مثل وقتهایی که در کودکی خجالت میکشید...پسر گفت :راستی ؛ این آنا گاوالدا .....کیه؟!..دختر گفت : نمیدونم...گمونم نویسنده ست....پشت کتابفروشیا؛ اسمشو دیدم....چیزی ازش نخوندم..میدونی که کتاب ... ؛ فقط درسی میخونم.....چطور؟ پسر گفت :هیچی...جمله ای که گفتم؛ همونکه خوشت اومد ؛ مال اون بود...مال کتاب دختره...دخترک گفت :قشنگ بود...حیف....منم مثل خودت کتاب نمیخونم...... ولی...مرسی که گفتی...مرسی آنا گاوالدا.....حالم بهتر شد.....ببین ؛ انقدر تو بیمارستان میمونیم تا بالاخره کس و کارش پیدا شه....مگه نه؟ حتما یه آدم تنها ؛ تو یه پارک سرد ؛ تو دنیا به این بزرگی ؛ یه نفرو یه جا داره که منتطرش باشه....نه؟؟؟؟پسر جوابی نداد.هر دو سکوت کردند.دختر مو آبی گفت : اما اگه نباشه؟!...اگه هیچکی نباشه؟.....اگه هیچکی منتظر آدم نباشه.....چقدر وحشتناکه!.....پسرگفت : ما که فعلا کنارش هستیم....

دختر به عقب نگاه کرد.انگار خونریزی بینی دخترک ؛ بند آمده بود و داشت ؛ با کفشهای فیک خونی اش ؛ خواب خوب میدید..به پسر گفت :بده ببینم این کتاب آنا رو...فامیلش یادش رفت...پسر گفت :گاوالدا....دختر گفت :همون! ..بده ببینم!...میخوام یه نگاهی بش بندازم.....فقط تا برسیم بیمارستان....

#پایان

#چیستا_یثربی
#داستان_سه_قسمتی
#پایان_قسمت_سوم
#داستان
#ادبیات

#قصه_نویسی_مجازی
#مثل_اینکه_حالش_خوب_نیست

هر گونه برداشت یا اشتراک گذاری منوط به دکر نام نویسنده و ذکر لینک تلگرام یا اینستاگرام اوست...
@chista_yasrebi



.
...