🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#تربیت_جنسی
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🌹متأسفانه بسیاری از اوقات
آمدن بچه ها به اتاق خواب
به جهت کنجکاوی،به جهت
کنترل و به جهت باخبر شدن
از روابطی است که پدر و
مادر با هم دارند و به هیچ
وجه دلیل ترس که معمولا
بیان می کنند و یا تنهایی ،
یا میل بودن با پدر و مادر ،
والد از جنس موافق نیست ،
بلکه فقط به جهت دور بودن
یا دور کردن پدر و مادر از
یک دیگر و خاطر در این باره
آسوده داشتن است.
@childhoodchildhood 🌹
#تربیت_جنسی
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🌹متأسفانه بسیاری از اوقات
آمدن بچه ها به اتاق خواب
به جهت کنجکاوی،به جهت
کنترل و به جهت باخبر شدن
از روابطی است که پدر و
مادر با هم دارند و به هیچ
وجه دلیل ترس که معمولا
بیان می کنند و یا تنهایی ،
یا میل بودن با پدر و مادر ،
والد از جنس موافق نیست ،
بلکه فقط به جهت دور بودن
یا دور کردن پدر و مادر از
یک دیگر و خاطر در این باره
آسوده داشتن است.
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#قصه_کودکانه
#ملخ_طلایی
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
قصه ملخ طلایی
@childhoodchildhood 🌹
#قصه_کودکانه
#ملخ_طلایی
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
قصه ملخ طلایی
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#قصه_کودکانه
#ملخ_طلایی
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🐛ملخ طلایی
روزی روزگاری در سرزمین ما،مرد باایمان و خوش اخلاقی زندگی می کرد که خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند.
او همیشه مواظب آدم های فقیر و بیچاره و معلول بود و برای کمک به آنها بسیار تلاش می کرد.مردم به خاطر خیرخواهی این مرد،به او عموخیرخواه می گفتند.
او کشاورز بود و هر روز روی زمین کار می کرد و زحمت می کشید
یک روز عصر،وقتی تمام پول هایش را برای کمک به مردم فقیر خرج کرده بود و داشت به خانه برمی گشت،حیدر را دید.
حیدر کارگربود وروی زمین های مردم کار می کرد و دستمزد ناچیزی می گرفت.
او مرد فقیری بود و چندین بچه ی قد و نیم قد داشت و به زحمت شکم آنها را سیر می کرد.
عمو خیرخواه به حیدر سلام کرد و حالش را پرسید.حیدر با ناراحتی گفت:«عموخیرخواه،چند روزی است که نتوانسته ام کارکنم و دستمزد بگیرم.بچه هایم گرسنه اند.پولی به من قرض بده تا بتوانم نانی بخرم و شکم آنها را سیر کنم.»
عموخیرخواه جیب هایش را گشت اما هیچ پولی توی جیب هایش باقی نمانده بود.
خجالت می کشید به حیدر بگوید که پول ندارد.ناگهان ملخ درشتی روی دستش نشست.عموخیرخواه ملخ را کف دستش گذاشت و به آن نگاه کرد.بدن ملخ زردرنگ بود و در غروب آفتاب، مثل طلا می درخشید.
عموخیرخواه با خودش گفت:«ای کاش این ملخ از جنس طلا بود تا آن را به حیدر می دادم.با پولش می توانست به راحتی زندگی کند.»
عموخیرخواه ملخ را کف دست حیدر گذاشت.
ناگهان ملخ تبدیل به مجسمه ای از طلا شد.عموخیرخواه و حیدر با تعجب به آن خیره شدند.
حیدر چندبار ملخ را لمس کرد و با شادی فریاد زد:«معجزه شده عموخیرخواه!ملخ تبدیل به طلا شده است!»عموخیرخواه فهمید که خدا آرزویش را برآورده ساخته است.
دستی به شانه ی حیدر زد و گفت:ملخ را به بازار ببر و بفروش و سرمایه ی کارکن.»
حیدر ملخ طلایی را به شهر برد و به یک جواهرفروش فروخت و پول زیادی گرفت. با آن پول توانست زمین و گاو و گوسفند بخرد و ثروتمند شود.پس از ان حیدر به فکر افتاد تا ملخ طلایی را بخرد و به عموخیرخواه بدهد.او پول زیادی داد و ملخ را خرید و پیش عموخیرخواه برد
عموخیرخواه با لبخند به ملخ نگاه می کرد.ناگهان ملخ جان گرفت و به شکل اولش درآمد و جست و خیزکنان از آنها دور شد و رفت.عمو حیدر گفتدمیبینی حیدر؟؟این ملخ را خدا برای تو بیجان کرده بود تا تو باذان ثروتمند شوی.
حیدر با تعجب به ملخ نگاه می کرد و نمی دانست چه بگوید.
@childhoodchildhood 🌹
#قصه_کودکانه
#ملخ_طلایی
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🐛ملخ طلایی
روزی روزگاری در سرزمین ما،مرد باایمان و خوش اخلاقی زندگی می کرد که خیلی دوست داشت به دیگران کمک کند.
او همیشه مواظب آدم های فقیر و بیچاره و معلول بود و برای کمک به آنها بسیار تلاش می کرد.مردم به خاطر خیرخواهی این مرد،به او عموخیرخواه می گفتند.
او کشاورز بود و هر روز روی زمین کار می کرد و زحمت می کشید
یک روز عصر،وقتی تمام پول هایش را برای کمک به مردم فقیر خرج کرده بود و داشت به خانه برمی گشت،حیدر را دید.
حیدر کارگربود وروی زمین های مردم کار می کرد و دستمزد ناچیزی می گرفت.
او مرد فقیری بود و چندین بچه ی قد و نیم قد داشت و به زحمت شکم آنها را سیر می کرد.
عمو خیرخواه به حیدر سلام کرد و حالش را پرسید.حیدر با ناراحتی گفت:«عموخیرخواه،چند روزی است که نتوانسته ام کارکنم و دستمزد بگیرم.بچه هایم گرسنه اند.پولی به من قرض بده تا بتوانم نانی بخرم و شکم آنها را سیر کنم.»
عموخیرخواه جیب هایش را گشت اما هیچ پولی توی جیب هایش باقی نمانده بود.
خجالت می کشید به حیدر بگوید که پول ندارد.ناگهان ملخ درشتی روی دستش نشست.عموخیرخواه ملخ را کف دستش گذاشت و به آن نگاه کرد.بدن ملخ زردرنگ بود و در غروب آفتاب، مثل طلا می درخشید.
عموخیرخواه با خودش گفت:«ای کاش این ملخ از جنس طلا بود تا آن را به حیدر می دادم.با پولش می توانست به راحتی زندگی کند.»
عموخیرخواه ملخ را کف دست حیدر گذاشت.
ناگهان ملخ تبدیل به مجسمه ای از طلا شد.عموخیرخواه و حیدر با تعجب به آن خیره شدند.
حیدر چندبار ملخ را لمس کرد و با شادی فریاد زد:«معجزه شده عموخیرخواه!ملخ تبدیل به طلا شده است!»عموخیرخواه فهمید که خدا آرزویش را برآورده ساخته است.
دستی به شانه ی حیدر زد و گفت:ملخ را به بازار ببر و بفروش و سرمایه ی کارکن.»
حیدر ملخ طلایی را به شهر برد و به یک جواهرفروش فروخت و پول زیادی گرفت. با آن پول توانست زمین و گاو و گوسفند بخرد و ثروتمند شود.پس از ان حیدر به فکر افتاد تا ملخ طلایی را بخرد و به عموخیرخواه بدهد.او پول زیادی داد و ملخ را خرید و پیش عموخیرخواه برد
عموخیرخواه با لبخند به ملخ نگاه می کرد.ناگهان ملخ جان گرفت و به شکل اولش درآمد و جست و خیزکنان از آنها دور شد و رفت.عمو حیدر گفتدمیبینی حیدر؟؟این ملخ را خدا برای تو بیجان کرده بود تا تو باذان ثروتمند شوی.
حیدر با تعجب به ملخ نگاه می کرد و نمی دانست چه بگوید.
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
#هلاکویی
🌸بین یک تا هفت سالگی دو چیز دیگر به این حسی که خودش رشد می کند اضافه مي شود ،
یکی ما از هوش که روابط پنهان اشیاء رابه مقدار زیادی مشخصی می کند استفاده می کنیم و ديگري از تخیل و تصور هايمان استفاده مي بريم
بنابراین کودک بین یک تا هفت سالگی موجودی است در حالی که جهان رو حس می کند ، می بیند ، می چشد ، دست می زند ، می شنود ، در عین حال از هوش استفاده می کند
@childhoodchildhood 🌹
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
#هلاکویی
🌸بین یک تا هفت سالگی دو چیز دیگر به این حسی که خودش رشد می کند اضافه مي شود ،
یکی ما از هوش که روابط پنهان اشیاء رابه مقدار زیادی مشخصی می کند استفاده می کنیم و ديگري از تخیل و تصور هايمان استفاده مي بريم
بنابراین کودک بین یک تا هفت سالگی موجودی است در حالی که جهان رو حس می کند ، می بیند ، می چشد ، دست می زند ، می شنود ، در عین حال از هوش استفاده می کند
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#غذای_کودک
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🔰🔰🔰🔰غذای کودک
💟صبحانه:
( خامه و عسل) نان 1 کف دست نان با آرد کامل+ 2 قاشق سوپخوری خامه + 2 قاشق مرباخوری عسل
💟ساعت 10:
1 لیوان شیر+ یک عدد شیرینی کوچک یا 2 عد بیسکویت سبوس دار+ یک دوم لیوان آب میوه (یا یک عدد میوه متوسط)
@childhoodchildhood 🌹
#غذای_کودک
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🔰🔰🔰🔰غذای کودک
💟صبحانه:
( خامه و عسل) نان 1 کف دست نان با آرد کامل+ 2 قاشق سوپخوری خامه + 2 قاشق مرباخوری عسل
💟ساعت 10:
1 لیوان شیر+ یک عدد شیرینی کوچک یا 2 عد بیسکویت سبوس دار+ یک دوم لیوان آب میوه (یا یک عدد میوه متوسط)
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#بازی_کودک
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
بازی با کودک🌹🌹🌹
💟در اين سن خلق کردن براي بچه ها جذابيت زيادي دارد مثلا درست کردن کاردستي،
💟 پس وسايل مورد نياز را در اختيار او قرار دهيد مثل چسب، قيچي، عکسهاي مختلف.
💟شما مي توانيد با جمع آوري برگها يا گلهاي مختلف و چسباندن آنها روي کاغذ به کودک کمک کنيد اشکال جديد ي بسازد
@childhoodchildhood 🌹
#بازی_کودک
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
بازی با کودک🌹🌹🌹
💟در اين سن خلق کردن براي بچه ها جذابيت زيادي دارد مثلا درست کردن کاردستي،
💟 پس وسايل مورد نياز را در اختيار او قرار دهيد مثل چسب، قيچي، عکسهاي مختلف.
💟شما مي توانيد با جمع آوري برگها يا گلهاي مختلف و چسباندن آنها روي کاغذ به کودک کمک کنيد اشکال جديد ي بسازد
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#نکات_کلیدی_کودک
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🌼- ازمحکوم کردن کودک در نزد ديگران، در بين مردم،درميان فاميل و به ويژه همسالان او اجتناب کنيد.
@childhoodchildhood 🌹
#نکات_کلیدی_کودک
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🌼- ازمحکوم کردن کودک در نزد ديگران، در بين مردم،درميان فاميل و به ويژه همسالان او اجتناب کنيد.
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
#تربیت_جنسی
🔆در شرایطی که نوزاد جدید به خانه راه پیدا میکند کودک احساس حسادت شدید می کنند
♻️به همین جهت است که برخی از اوقات مایل هستند که بین پدر و مادر فاصله ای به وجود بیاورند
@childhoodchildhood 🌹
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
#تربیت_جنسی
🔆در شرایطی که نوزاد جدید به خانه راه پیدا میکند کودک احساس حسادت شدید می کنند
♻️به همین جهت است که برخی از اوقات مایل هستند که بین پدر و مادر فاصله ای به وجود بیاورند
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#قصه_کودکانه
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🌹قصه زیبای نی نی و سنجاب کوچولو🔆
@childhoodchildhood 🌹
#قصه_کودکانه
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🌹قصه زیبای نی نی و سنجاب کوچولو🔆
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#قصه_کودکانه
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
💟نی نی و سنجاب کوچولو
🔆چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد.
🔆نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود.
🔆می خواست بغلش کند و با او بازی کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و می گفت نی نی هنوز خیلی کوچک است. باید صبر کنی تا بزرگتر بشود و بتواند با تو بازی کند.
🔆سنجاب کوچولو می خواست با مامان بازی کند اما مامان هم نمی توانست با سنجاب کوچولو بازی کند چون دائما نی نی را بغل کر ده بود.
🔆سنجاب کوچولو مدتی رفت توی اتاقش و با اسباب بازیهاش بازی کرد. اما زود حوصله اش سر رفت و خسته شد.
💟بابا سنجابه از راه رسید. سنجاب کوچولو دوید تو بغل بابا . اما بابا خسته بود و حوصله نداشت با سنجاب کوچولو بازی کند.
💟ولی وقتی نشست نی نی سنجابه را بغل کرد و شروع کرد به بوسیدن و بازی کردن با نی نی سنجابه .
💟سنجاب کوچولو ناراحت شد. رفت توی اتاقش و روی تختخوابش خوابید و پتو را روی سرش کشید. مدتی گذشت . مامان سنجابه صدا زد سنجاب کوچولو غذا آماده است بیا.
💟سنجاب کوچولو جواب نداد.
بابا صدا زد "سنجاب بابا" بیا فندق پلو داریم.
🔆سنجاب کوچولو باز هم جواب نداد.
مامان و بابا آمدند پیش سنجاب کوچولو ولی دیدند سنجاب کوچولو غصه می خورد.
💟 بابا سرفه کرد... اوهوم ...اوهوم...
ولی سنجاب کوچولو تکان نخورد و به بابا نگاه نکرد.
مامان گفت عزیزکم سنجابکم.
🔆لبهای سنجاب کوچولو گریه ای شد چشمهاش پر از آب شد و گفت شما من را دوست ندارید .فقط نی نی را دوست دارید.
💟مامان و بابا سرشان را انداختند پایین و یک کمی فکر کردند . بعد دوتایی باهم دستهای سنجاب کوچولو را گرفتند و از روی تختخوابش بلندش کردند و آن را حسابی تابش دادند.
💟 سنجاب کوچولو خنده اش گرفت. مامان و بابا سنجابه، بازهم سنجاب کوچولو را توی هوا تاب دادند. حالا دیگر سنجاب کوچولو بلند بلند می خندید.
🔆یک دفعه، صدای گریه ی نی نی سنجابه بلند شد. مامان و بابا هنوز داشتند با سنجاب کوچولو بازی می کردند. سنجاب کوچولو دلش برای نی نی شان سوخت و گفت مگر صدای گریه ی نی نی را نمی شنوید؟ بیایید برویم ساکتش کنیم.
💟حالا مامان و بابا و سنجاب کوچولو سه تایی با هم رفتند نی نی سنجابه را ساکت کنند.
@childhoodchildhood 🌹
#قصه_کودکانه
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
💟نی نی و سنجاب کوچولو
🔆چند روز پیش، نی نی سنجابها به دنیا آمد و سنجاب کوچولو صاحب یک برادر شد.
🔆نی نی سنجاب ها خیلی ریزه میزه و با نمک بود. سنجاب کوچولو از دیدن برادر کوچولوی خودش خیلی خوشحال شده بود.
🔆می خواست بغلش کند و با او بازی کند اما مامان سنجابه اجازه نمی داد و می گفت نی نی هنوز خیلی کوچک است. باید صبر کنی تا بزرگتر بشود و بتواند با تو بازی کند.
🔆سنجاب کوچولو می خواست با مامان بازی کند اما مامان هم نمی توانست با سنجاب کوچولو بازی کند چون دائما نی نی را بغل کر ده بود.
🔆سنجاب کوچولو مدتی رفت توی اتاقش و با اسباب بازیهاش بازی کرد. اما زود حوصله اش سر رفت و خسته شد.
💟بابا سنجابه از راه رسید. سنجاب کوچولو دوید تو بغل بابا . اما بابا خسته بود و حوصله نداشت با سنجاب کوچولو بازی کند.
💟ولی وقتی نشست نی نی سنجابه را بغل کرد و شروع کرد به بوسیدن و بازی کردن با نی نی سنجابه .
💟سنجاب کوچولو ناراحت شد. رفت توی اتاقش و روی تختخوابش خوابید و پتو را روی سرش کشید. مدتی گذشت . مامان سنجابه صدا زد سنجاب کوچولو غذا آماده است بیا.
💟سنجاب کوچولو جواب نداد.
بابا صدا زد "سنجاب بابا" بیا فندق پلو داریم.
🔆سنجاب کوچولو باز هم جواب نداد.
مامان و بابا آمدند پیش سنجاب کوچولو ولی دیدند سنجاب کوچولو غصه می خورد.
💟 بابا سرفه کرد... اوهوم ...اوهوم...
ولی سنجاب کوچولو تکان نخورد و به بابا نگاه نکرد.
مامان گفت عزیزکم سنجابکم.
🔆لبهای سنجاب کوچولو گریه ای شد چشمهاش پر از آب شد و گفت شما من را دوست ندارید .فقط نی نی را دوست دارید.
💟مامان و بابا سرشان را انداختند پایین و یک کمی فکر کردند . بعد دوتایی باهم دستهای سنجاب کوچولو را گرفتند و از روی تختخوابش بلندش کردند و آن را حسابی تابش دادند.
💟 سنجاب کوچولو خنده اش گرفت. مامان و بابا سنجابه، بازهم سنجاب کوچولو را توی هوا تاب دادند. حالا دیگر سنجاب کوچولو بلند بلند می خندید.
🔆یک دفعه، صدای گریه ی نی نی سنجابه بلند شد. مامان و بابا هنوز داشتند با سنجاب کوچولو بازی می کردند. سنجاب کوچولو دلش برای نی نی شان سوخت و گفت مگر صدای گریه ی نی نی را نمی شنوید؟ بیایید برویم ساکتش کنیم.
💟حالا مامان و بابا و سنجاب کوچولو سه تایی با هم رفتند نی نی سنجابه را ساکت کنند.
@childhoodchildhood 🌹
Forwarded from عکس نگار
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#هلاکویی
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🌻هزاران كودك، پيدا شده كه ارتباط كمي با انسانها داشته يا توسط حيوانات بزرگ شدند و اصلا هيچ صفات انسان بودن رو نداشتند. اونها به حيوان بيشتر شبيه ميشن تا انسان. پس ما بايد انسان شدن رو ياد بگيريم.🌻
دکتر هلاکویی
@childhoodchildhood 🌹
#هلاکویی
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🌻هزاران كودك، پيدا شده كه ارتباط كمي با انسانها داشته يا توسط حيوانات بزرگ شدند و اصلا هيچ صفات انسان بودن رو نداشتند. اونها به حيوان بيشتر شبيه ميشن تا انسان. پس ما بايد انسان شدن رو ياد بگيريم.🌻
دکتر هلاکویی
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
آموزش نظم کودک🌼⭐️🌼⭐️
@childhoodchildhood 🌹
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
آموزش نظم کودک🌼⭐️🌼⭐️
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#نظم_کودک
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🔆اموزش نظم و انضباط
🔅 برای خودتان زمان بخرید
🔰قبل از برخورد با موقعیت، باآرام بودن برای خود زمان بخرید.
🔰می توانید به فرزندتان بگویید: "کارت بسیار بد بود، من برای تصمیم گیری احتیاج به زمان دارم."
🔰زمانی که عصبانیت خود را کنترل کردید، ابتدا با فرزندتان همدردی کنید، سپس عواقب کارش را به او گوشزد کنید.
🔰همدردی به فرزند شما این امکان را می دهد تا راحتتر با عواقب کار بد خود کنار بیاید.
🔰نیازی نیست بر سر فرزندتان داد بزنید، نیازی نیست عصبانی شوید. اجازه دهید که رفتار نامناسب آنها، مشکل خود آنها باشد.
@childhoodchildhood 🌹
#نظم_کودک
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🔆اموزش نظم و انضباط
🔅 برای خودتان زمان بخرید
🔰قبل از برخورد با موقعیت، باآرام بودن برای خود زمان بخرید.
🔰می توانید به فرزندتان بگویید: "کارت بسیار بد بود، من برای تصمیم گیری احتیاج به زمان دارم."
🔰زمانی که عصبانیت خود را کنترل کردید، ابتدا با فرزندتان همدردی کنید، سپس عواقب کارش را به او گوشزد کنید.
🔰همدردی به فرزند شما این امکان را می دهد تا راحتتر با عواقب کار بد خود کنار بیاید.
🔰نیازی نیست بر سر فرزندتان داد بزنید، نیازی نیست عصبانی شوید. اجازه دهید که رفتار نامناسب آنها، مشکل خود آنها باشد.
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#ویتامینهای_کودک
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
ویتامین آ
🌺ویتامین آ در بینایی و رشد استخوان ها نقش اساسی دارد.
این ویتامین به بدن کمک می کند تا در مقابل آلودگی ها مقاوم تر باشد. به رشد سلول ها و بافت های بدن هچون مو، ناخن و پوست نیز کمک زیادی می کند.
@childhoodchildhood 🌹
#ویتامینهای_کودک
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
ویتامین آ
🌺ویتامین آ در بینایی و رشد استخوان ها نقش اساسی دارد.
این ویتامین به بدن کمک می کند تا در مقابل آلودگی ها مقاوم تر باشد. به رشد سلول ها و بافت های بدن هچون مو، ناخن و پوست نیز کمک زیادی می کند.
@childhoodchildhood 🌹
🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#بازی_کودک
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🌺- بازی نقش معکوس
( هدف: درک احساسات دیگران، آموزش مسائل اجتماعی و عاطفی، بیان خود)
قابل اجرا از 5 سالگی
♻️ابتدا 2 صندلی را مقابل یکدیگر قرار می دهیم و سپس از کودک می خواهیم که نقش معلم یا پدر و مادر را به صورت نمایشی بازی کند.
♻️کودک باید روی یک صندلی نقش خودش را بازی کند و برروی صندلی دیگر نقش فرد مقابل خود را که می تواند معلم، خواهر، پدر یا مادر باشد
@childhoodchildhood 🌹
#بازی_کودک
#رده_سنی_پنج_تا_هفت_سال
🌺- بازی نقش معکوس
( هدف: درک احساسات دیگران، آموزش مسائل اجتماعی و عاطفی، بیان خود)
قابل اجرا از 5 سالگی
♻️ابتدا 2 صندلی را مقابل یکدیگر قرار می دهیم و سپس از کودک می خواهیم که نقش معلم یا پدر و مادر را به صورت نمایشی بازی کند.
♻️کودک باید روی یک صندلی نقش خودش را بازی کند و برروی صندلی دیگر نقش فرد مقابل خود را که می تواند معلم، خواهر، پدر یا مادر باشد
@childhoodchildhood 🌹