🔱رویش طلایی کوچولوها🔱
#داستان_کوتاه
✅دعوای کودکانه و عکس العمل والدین
زن جوان در حالی که دست کودک گریانش را میفشرد از او پپرسید: که گفتی امیر کتکت زده، حالا نشونش میدم...
عرض خیابان را با سرعت طی کرد و به در خانه مورد نظر رسید و آن را با شدت هرچه تمامتر کوبید.
زنی با قیافه طلبکارانه در را باز کرد و چند لحظه بیشتر نگذشته بود که دعوایی پر سر و صدا آغاز شد ...
اما ناگهان صدای خنده دو کودک در حال بازی ،تمام آن صداهای اضافه را خاموش کرد...
@childhoodchildhood 🌹
#داستان_کوتاه
✅دعوای کودکانه و عکس العمل والدین
زن جوان در حالی که دست کودک گریانش را میفشرد از او پپرسید: که گفتی امیر کتکت زده، حالا نشونش میدم...
عرض خیابان را با سرعت طی کرد و به در خانه مورد نظر رسید و آن را با شدت هرچه تمامتر کوبید.
زنی با قیافه طلبکارانه در را باز کرد و چند لحظه بیشتر نگذشته بود که دعوایی پر سر و صدا آغاز شد ...
اما ناگهان صدای خنده دو کودک در حال بازی ،تمام آن صداهای اضافه را خاموش کرد...
@childhoodchildhood 🌹
🌺🌺راه حل های خوب🌺🌺
1⃣ او را بخندانيم!
وقتي كه آنها مي خندند، هم فکرشان مشغول است هم دفاعشان می شکند.
2⃣خاطرات دوران كودكي خود را تعريف كنيم!
بهترين روش براي سر گرم كردن فرزندمان در مواقع ضروري #داستان گفتن است. حتي اگر داستان ساختگي باشد
3⃣آهنگين صحبت كنيم!
مي توانيم زمان آواز_خواندن، يك يا دو كلمه را اشتباه تلفظ كنيم.با اين كار حواس فرزندمان به اشتباه ما بيشتر از کارهایی مثل لباس پوشیدن یا مسواك زدن جلب مي شود.
@childhoodchildhood
1⃣ او را بخندانيم!
وقتي كه آنها مي خندند، هم فکرشان مشغول است هم دفاعشان می شکند.
2⃣خاطرات دوران كودكي خود را تعريف كنيم!
بهترين روش براي سر گرم كردن فرزندمان در مواقع ضروري #داستان گفتن است. حتي اگر داستان ساختگي باشد
3⃣آهنگين صحبت كنيم!
مي توانيم زمان آواز_خواندن، يك يا دو كلمه را اشتباه تلفظ كنيم.با اين كار حواس فرزندمان به اشتباه ما بيشتر از کارهایی مثل لباس پوشیدن یا مسواك زدن جلب مي شود.
@childhoodchildhood
#داستان_کودکانه
@childhoodchildhood
🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨
کوآلای قهرمان
یکی بود یکی نبود
توی جنگل ما کنار یک رود خانه درخت بزرگی قرار داشت که خانم کاکلی🐥 و جوجه هایش 🐤در آنجا زندگی می کردند هر چه زمان گذشت جوجه ها بزرگتر می شدند و به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین خانم کاکلی و آقای کاکلی با هم به دنبال غذا رفتند .
جوجه ها تنها مانده بودند یک دفعه یک پروانه 🦋قشنگ پر زد و روی شاخه ای نشست
جوجه ها که پروانه ندیده بودند از ترس سر هایشان را زیر پرهایشان کردند « مثلا پنهان شدند» .
پروانه گفت : چرا می ترسید ؟ به من می گن پروانه ,معمولا پرنده ها از دیدن من خوشحال می شوند چون من غذای آنها هستم .
جوجه ها که گرسنه بودند تلاش کردند پروانه را بگیرند و بخورند ولی پروانه بالاتر پرید .
آنها به پروانه گفتند: چقدر تو زیبا هستی و چه قشنگ می پری ، پروانه گفت: خداوند این بالهای زیبا را به من داده بعد هم پر زد بالاتر چون می ترسید پرنده ها بخورنش.
جوجه ها داشتند درباره پروانه حرف می زدند که درخت تکان خورد فوری ترسیدند وسرهاشونو لای پر هم پنهان کردند.
یک حیوان بزرگ با پنجه های قوی به درخت چسبیده بود با گوشهای پهن و بدن پشمالو خیلیم با نمک و مهربون به نظر می ر سید .
به جوجه ها گفت :
نترسید شما که غذای من نیستید.
جوجه ها گفتند : ما را چه جوری دیدی ما که قایم شدیم .
او گفت : ولی فقط شما سرتان را پنهان کردید بدنتان بیرون بود جوجه های قشنگ اسم من کوآلا 🐨است ،من نوعی خرس درختی هستم و در همسایگی شما با خانواده ام کنار کلبه زندگی میکنم .
جوجه ها گفتند : خوش به حالت می تونی همه جا بروی .
کوآلا گفت : ولی من و همه حیوانات که با ل نداریم دوست داریم مثل شما پرنده باشیم ودر آسمان آبی و زیبای خداوند پرواز کنیم خدا نعمت بزرگ پرواز کردن را به شما داده صبر کنید بزرگتر شوید ، عجله نکنید .
یک مرتبه کوآلا 🐨دید پرنده ی شکاری به سوی جوجه ها می آید
فریاد زد : خطر! کوآلا خود را روی لانه ی جوجه ها انداخت و با پنجه های خود به بالهای پرنده شکاری می زد.
پروانه خود را به خانم کاکلی رساند و گفت : مرا نخورید جوجه هایتان در خطر هستند زود بیائید . خانم کاکلی و کوآلا با کمک هم به هر زحمتی که بود پرنده ی شکاری را دور کردند .
کوآلا کمی زخمی شده بود ولی خوشحال بود که توانسته جوجه های همسایه را نجات بدهد.
خانم کاکلی از پروانه و کوآلا تشکر کرد و بعد از آن داستان شجاعت کوآلا در جنگل پیچید و همه او را کوآلای قهرمان می نا میدند .
قصه ی ما به سر رسید ، کلاغه به خونه اش نرسید😊
🆔 @childhoodchildhood
@childhoodchildhood
🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨🐨
کوآلای قهرمان
یکی بود یکی نبود
توی جنگل ما کنار یک رود خانه درخت بزرگی قرار داشت که خانم کاکلی🐥 و جوجه هایش 🐤در آنجا زندگی می کردند هر چه زمان گذشت جوجه ها بزرگتر می شدند و به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین خانم کاکلی و آقای کاکلی با هم به دنبال غذا رفتند .
جوجه ها تنها مانده بودند یک دفعه یک پروانه 🦋قشنگ پر زد و روی شاخه ای نشست
جوجه ها که پروانه ندیده بودند از ترس سر هایشان را زیر پرهایشان کردند « مثلا پنهان شدند» .
پروانه گفت : چرا می ترسید ؟ به من می گن پروانه ,معمولا پرنده ها از دیدن من خوشحال می شوند چون من غذای آنها هستم .
جوجه ها که گرسنه بودند تلاش کردند پروانه را بگیرند و بخورند ولی پروانه بالاتر پرید .
آنها به پروانه گفتند: چقدر تو زیبا هستی و چه قشنگ می پری ، پروانه گفت: خداوند این بالهای زیبا را به من داده بعد هم پر زد بالاتر چون می ترسید پرنده ها بخورنش.
جوجه ها داشتند درباره پروانه حرف می زدند که درخت تکان خورد فوری ترسیدند وسرهاشونو لای پر هم پنهان کردند.
یک حیوان بزرگ با پنجه های قوی به درخت چسبیده بود با گوشهای پهن و بدن پشمالو خیلیم با نمک و مهربون به نظر می ر سید .
به جوجه ها گفت :
نترسید شما که غذای من نیستید.
جوجه ها گفتند : ما را چه جوری دیدی ما که قایم شدیم .
او گفت : ولی فقط شما سرتان را پنهان کردید بدنتان بیرون بود جوجه های قشنگ اسم من کوآلا 🐨است ،من نوعی خرس درختی هستم و در همسایگی شما با خانواده ام کنار کلبه زندگی میکنم .
جوجه ها گفتند : خوش به حالت می تونی همه جا بروی .
کوآلا گفت : ولی من و همه حیوانات که با ل نداریم دوست داریم مثل شما پرنده باشیم ودر آسمان آبی و زیبای خداوند پرواز کنیم خدا نعمت بزرگ پرواز کردن را به شما داده صبر کنید بزرگتر شوید ، عجله نکنید .
یک مرتبه کوآلا 🐨دید پرنده ی شکاری به سوی جوجه ها می آید
فریاد زد : خطر! کوآلا خود را روی لانه ی جوجه ها انداخت و با پنجه های خود به بالهای پرنده شکاری می زد.
پروانه خود را به خانم کاکلی رساند و گفت : مرا نخورید جوجه هایتان در خطر هستند زود بیائید . خانم کاکلی و کوآلا با کمک هم به هر زحمتی که بود پرنده ی شکاری را دور کردند .
کوآلا کمی زخمی شده بود ولی خوشحال بود که توانسته جوجه های همسایه را نجات بدهد.
خانم کاکلی از پروانه و کوآلا تشکر کرد و بعد از آن داستان شجاعت کوآلا در جنگل پیچید و همه او را کوآلای قهرمان می نا میدند .
قصه ی ما به سر رسید ، کلاغه به خونه اش نرسید😊
🆔 @childhoodchildhood
⚠️ #داستان_کودکانه ⚠️
#قصه_دخترک_آوازخوان
👈یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
👱♀️دختری بود که با پدر و مادرش برای تفریح به جنگل🌲 رفته بودن پس از کلی بازی و تفریح دخترک پروانه 🦋خیلی خوشگلی را می بیند
که دور سر او پرواز میکند.
دخترک دلش می خواست که این پروانه را بگیرد و با خودش به خانه ببرد .
به همین دلیل دخترک پروانه را به قصد گرفتتن دنبال کرد .
دخترک خیلی خوشحال بود چرا که خودش را در گرفتن پروانه موفق می دید .
همینجور که پروانه را دنبال می کرد و می خندید پروانه 🦋 او را از پدر و مادر دور تر و دورتر می کرد .
دخترک پس از ساعتی که پروانه را دنبال کرد و خسته شد تصمیم گرفت استراحتی کند.
در حال استراحت متوجه شد که از پدر و مادرش خبری نیست . بسیار ترسید و شروع به گریه کردن نمود .
اما هر قدر گریه کرد کسی به دادش نرسید . از گریه کردن خسته شد ....
@childhoodchildhood
👇👇ادامه داستان را در لینک زیر دنبال کنید👇👇
👉👉👉 https://goo.gl/fA37Wm 👈👈👈
#قصه_دخترک_آوازخوان
👈یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
👱♀️دختری بود که با پدر و مادرش برای تفریح به جنگل🌲 رفته بودن پس از کلی بازی و تفریح دخترک پروانه 🦋خیلی خوشگلی را می بیند
که دور سر او پرواز میکند.
دخترک دلش می خواست که این پروانه را بگیرد و با خودش به خانه ببرد .
به همین دلیل دخترک پروانه را به قصد گرفتتن دنبال کرد .
دخترک خیلی خوشحال بود چرا که خودش را در گرفتن پروانه موفق می دید .
همینجور که پروانه را دنبال می کرد و می خندید پروانه 🦋 او را از پدر و مادر دور تر و دورتر می کرد .
دخترک پس از ساعتی که پروانه را دنبال کرد و خسته شد تصمیم گرفت استراحتی کند.
در حال استراحت متوجه شد که از پدر و مادرش خبری نیست . بسیار ترسید و شروع به گریه کردن نمود .
اما هر قدر گریه کرد کسی به دادش نرسید . از گریه کردن خسته شد ....
@childhoodchildhood
👇👇ادامه داستان را در لینک زیر دنبال کنید👇👇
👉👉👉 https://goo.gl/fA37Wm 👈👈👈
Forwarded from عکس نگار
#داستان #کودک
🐣نام داستان: جوجه گرسنه🐥🐥🐤🐤
🐤یکی بود یکی نبود یه جوجه کوچولویی بود دوست داشت خودش بره دنبال غذا پس تنهایی رفت تا غذا برای خوردن پیدا کنه.
جوجه رفت کنار باغچه. کرم کوچولو که نصفش تو خاک بود گفت: نخور نخور اگر بخوری من دیگر نیستم.
جوجه کوچولو گفت: باشه من نمی خورمت و رفت .
یک دانه تو باغچه دید که سرش سبز شده بود.
به دانه گفت: بخورمت یا نخورمت؟
دانه گفت: نخور نخور اگر بخوری دیگر من سبز نمی شوم.
جوجه گفت: باشه و رفت. یک قطره باران رو برگ گل دید به قطره گفت" بخورمت یا نخورمت؟
قطره باران گفت: نخور نخور اگه بخوری برگ تشنه می ماند.
جوجه گفت: باشه و رفت و از دور خانم قدقدا را دید پرید بغل خانم قد قدا و گفت: بخوابم یا نخوابم؟
خانم قد قدا گفت: بخواب. بخواب عزیز دلم شب شده. جوجه لای پرو بال مادر خوابید.
خانم قد قدا برایش لالایی قد قد قدا خواند.
جوجه تا صبح خواب کرم کوچولو دانه و قطره باران را می دید که با او دوست شده بود.
🆔 @childhoodchildhood
🐣نام داستان: جوجه گرسنه🐥🐥🐤🐤
🐤یکی بود یکی نبود یه جوجه کوچولویی بود دوست داشت خودش بره دنبال غذا پس تنهایی رفت تا غذا برای خوردن پیدا کنه.
جوجه رفت کنار باغچه. کرم کوچولو که نصفش تو خاک بود گفت: نخور نخور اگر بخوری من دیگر نیستم.
جوجه کوچولو گفت: باشه من نمی خورمت و رفت .
یک دانه تو باغچه دید که سرش سبز شده بود.
به دانه گفت: بخورمت یا نخورمت؟
دانه گفت: نخور نخور اگر بخوری دیگر من سبز نمی شوم.
جوجه گفت: باشه و رفت. یک قطره باران رو برگ گل دید به قطره گفت" بخورمت یا نخورمت؟
قطره باران گفت: نخور نخور اگه بخوری برگ تشنه می ماند.
جوجه گفت: باشه و رفت و از دور خانم قدقدا را دید پرید بغل خانم قد قدا و گفت: بخوابم یا نخوابم؟
خانم قد قدا گفت: بخواب. بخواب عزیز دلم شب شده. جوجه لای پرو بال مادر خوابید.
خانم قد قدا برایش لالایی قد قد قدا خواند.
جوجه تا صبح خواب کرم کوچولو دانه و قطره باران را می دید که با او دوست شده بود.
🆔 @childhoodchildhood
11.
#بازی 🤹🏻♂️
#افزایش_هوش 🔔
#داستان_غلط
گروه سنی: 4 تا 5 سال 👧🏻👦🏻
📌 روش کار:
یکی از داستان هایی را که کودک از قبل با آن آشناست، می خوانیم.
👈 به طوریکه بعضی از قسمت های داستان را تغییر داده و به شکل واضحی غلط بیان می کنیم.
✅ کودک باید آن ها را تشخیص داده و درست آن را برایمان بگویید.
📎 اهداف:
- این بازی میزان دقت و تمرکز کودک را در توانمندی های شنیداری اش به والدین و مربیان نشان می دهد.
- این بازی می تواند برای افزایش دقت و تمرکز کودک در گوش کردن و به خاطر سپردن مورد استفاده قرار بگیرد.
- در این بازی کودک را به صحبت کردن تشویق کرده، در نتیجه می تواند به افزایش توانمندی های گفتاری کودک کمک کند.
- از طریق بخش هایی از داستان که کودک متوجه تغییرات آن شده است، می توان به آنچه بیشتر مورد توجه کودک قرار گرفته است (مثبت یا منفی) پی می برد.
#رویش_طلایی_کوچولوها
💟 @childhoodchildhood
#بازی 🤹🏻♂️
#افزایش_هوش 🔔
#داستان_غلط
گروه سنی: 4 تا 5 سال 👧🏻👦🏻
📌 روش کار:
یکی از داستان هایی را که کودک از قبل با آن آشناست، می خوانیم.
👈 به طوریکه بعضی از قسمت های داستان را تغییر داده و به شکل واضحی غلط بیان می کنیم.
✅ کودک باید آن ها را تشخیص داده و درست آن را برایمان بگویید.
📎 اهداف:
- این بازی میزان دقت و تمرکز کودک را در توانمندی های شنیداری اش به والدین و مربیان نشان می دهد.
- این بازی می تواند برای افزایش دقت و تمرکز کودک در گوش کردن و به خاطر سپردن مورد استفاده قرار بگیرد.
- در این بازی کودک را به صحبت کردن تشویق کرده، در نتیجه می تواند به افزایش توانمندی های گفتاری کودک کمک کند.
- از طریق بخش هایی از داستان که کودک متوجه تغییرات آن شده است، می توان به آنچه بیشتر مورد توجه کودک قرار گرفته است (مثبت یا منفی) پی می برد.
#رویش_طلایی_کوچولوها
💟 @childhoodchildhood
کلاس نیمکره راست چه خبرررره😊🤔
#خانه_کودک #کلاس_نیمکره_راست
#داستان #بازی_کودک
| رویش طلایی کوچولوها🌱
به خانواده رویش بپیوندید👈
@childhoodchildhood
#خانه_کودک #کلاس_نیمکره_راست
#داستان #بازی_کودک
| رویش طلایی کوچولوها🌱
به خانواده رویش بپیوندید👈
@childhoodchildhood